eitaa logo
بنیاد بین‌المللی غدیر
3.1هزار دنبال‌کننده
3.3هزار عکس
2.4هزار ویدیو
51 فایل
✅زنده نگه داشتن غدیر، به یک معنا زنده نگه داشتن اسلام است. ♦️مقام معظم رهبری 🌹همه مبلغ غدیر باشیم🌹 ادمین کانال: @Sajjad_sa73
مشاهده در ایتا
دانلود
دو‌پارت‌از تقدیم‌نگاهتون🌝🖇
بنیاد بین‌المللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی ♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت² چیزے نمونده بود ڪه از راه برســـن من هن
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ سر جام نشستہ بودم و تکون نمیخوردم سجادے وایساده بود منتظر من که راه و بهش نشون بدم اما من هنوز نشستہ بودم باورم نمیشد😳 سجادے دانشجویے ک همیشہ سرسنگین و سر بہ زیر بود اومده باشہ خواستگارے من 😳 من دانشجوے عمران بودم🌆 اونم دانشجوے برق چند تا از کلاس‌هامون با هم بود همیشہ فکر میکردم🤔 از من بدش میاد تو راهرو دانشگاه تا منو میدید راهشو کج میکرد منم ازش خوشم نمیومد، خیلے خودشو میگرفت.....😣 چند سرے هم اتفاقے صندلے هامون کنار هم افتاد که تا متوجہ شد جاشو عوض کرد😏 این کاراش حرصم میداد فکر میکرد کیه؟البتہ ناگفتہ نماند یکمے هم ازش میترسیدم جذبہے خاصے داشت😰 تو بسیج دانشگاه مسئول کاراے فرهنگے بود چند بار عصبانیتشو دیده بودم 😠 غرق در افکار خودم بودم که🤔 با صداے مامان به خودم اومدم🗣 اسمااااااء جان آقاے سجادے منتظر شما هستن از جام بلند شدم به هر زحمتے بود سعی کردم خونسردیم و حفظ کنم😑   مامان با تعجب نگام میکرد 😯 رفتم سمت اتاق بدون اینکہ تعارفش کنم و بگم از کدوم سمت باید بیاد 😕 اونم که خدا خیرش بده از جاش تکون نخورد سرشو انداختہ بود پایین دیگہ از اون جذبہ‌ے همیشگے خبرے نبود حتما داشت نقش بازے میکرد جلوے خوانوادم😅 حرصم گرفتہ بودم هم تو دانشگاه باید از دستش حرص میخوردم هم اینجا حسابے آبروم رفت پیش خوانوادش 😥 برگشتم و با صدایے که یکم حرص هم قاطیش بود گفتم 😣 آقاے سجادے بفرمایید از این ور🚶 انگار تازه به خودش اومده بود سرش و آورد بالا و گفت بله؟!🙄 بلہ بلہ معذرت میخواهم🙏 خندم گرفتہ بود از این جسارتم خوشم اومد 😂 رفتم سمت اتاق اونم پشت سر من داشت میومد 🚶🚶 در اتاق و باز کردم و تعارفش کردم که داخل اتاق بشہ... ✍ [•➩@Beheshtf
بنیاد بین‌المللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت3 سر جام نشستہ بودم و تکون نمیخوردم سجادے
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ وارد اتاق شد 😥 سرشو چرخوند تا دور تا دور اتاقو ببینہ محو تماشاے عکسایے بود کـہ رو دیوار اتاقم بود😯 عکس چند تا از شهدا که خودم کشیده بودم و به دیوار زده بودم دستم و گذاشتہ بودم زیر چونم و نگاهش میکردم😊 عجب آدم عجیبیہ  ایـن کارا ینی چے😑 نگاهش افتاد به یکے از عکسا چشماشو ریز کرد بیینہ عکس کیہ رفت نزدیک‌تر اما بازم متوجہ نشد ☹️ سرشو برگردوند طرفم خودمو جم و جور کردم بی هیچ مقدمہ‌ای گفت این عکس کیہ چهرش واضح نیست متوجہ نمیشم🤔 چقدر پررو هیچے نشده پسر خالہ شد اومده با من آشنا بشہ یا با اتاقـم❓😠 ابروهامو دادم بالا و با یہ لحن کنایہ آمیزے گفتم ببخشید آقاے سجادے مثل اینڪہ کاملاً فراموش کردید براے چے اومدیم اتاق😏 بنده خدا خجالت کشید 🙈 تازه به خودش اومد و با شرمندگے گفت معذرت میخوام خانم محمدے عکس شهدا منو از خود بیخود کرد بی ادبے منو ببخشید 🙏 با دست به صندلے اشاره کردم و گفتم خواهش میکنم بفرمایید😊 زیر لب تشکرے کرد و نشست منم رو صندلے رو بروییش نشستم 😄 سرش و انداخت پاییـن و با تسبیحش بازے میکرد 😔 دکمہ‌هاے پیرهنش و تا آخر بستہ بود عرق کرده بود و رنگ چهرش عوض شده بود😓 احساس کردم داره خفہ میشہ دلم براش سوخت گفتم اون عکس یہ شهید گمنامہ چون چهره‌اے ازش نداشتم به شکل یک مرد جوون که صورتش مشخص نیست کشیدم😕 سرشو آورد بالا لبخندے زد و گفت حتما عکس همون شهید گمنامیہ ک هر پنج‌شنبہ میرید سر مزارش😶 با تعجب نگاش کردم بله❓شما از کجا میدونید؟😱 راستش منم هر... در اتاق بہ صدا در اومد ... 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
86.1K
خدا‌میگھ‌:این‌تن‌بمیره‌این‌کارو‌نکنیا🚶‍♀️🌱 ! منهاج∫
' بِہ‌نـام‌پردگـاࢪ‌مهࢪبان:(🌿!
و‌یاد‌ڪن‌اسم‌پروردگارټ‌را‌وتنھا‌به‌او‌دل‌ ببند🌻! منهاج∫
غرق ِدنیا شدھ را جام ِ شهادت ندهند !💣🌱 - منحاج📿
💯 دلش‌نمیوم‌گـناه‌ڪنھ‌اما‌باز‌هم‌گفت: این‌بار‌آخره…☝️🏼! مواظبِ‌بارِ‌آخر‌هایۍ‌باشیم کہ‌بار‌آخرتِ‌مان‌را‌سنگین‌میڪند🚶‍♀' [•➩@Beheshtf
دو‌پارت‌از تقدیم‌نگاهتون🌝🖇
بنیاد بین‌المللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت4 وارد اتاق شد 😥 سرشو چرخوند تا دور تا دور
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀♥️ در اتاق به صدا در اومد... مامان بود... اسماء جان❓ ساعت و نگاه کردم اصلا حواسمون بہ ساعت نبود یڪ ساعت گذشتہ بود 😱 بلند شدم و درو اتاق و باز کردم😕 جانم مامان😑 حالتون خوبہ عزیزم آقاے سجادے خوب هستید چیزے احتیاج ندارید 🙄 از جاش بلند شد و خجالت زده گفت 🙈 بلہ بلہ خیلے ممنون دیگہ داشتیم میومدیم بیرون🙊 ایـن و گفت و از اتاق رفت بیرون🚶 به مامان یه نگاهے کردم و تو دلم گفتم اخہ الان وقت اومدن بود❓😖 چرا اونطورے نگاه میکنے اسماء❓😐 هیچے آخہ حرفامون تموم نشده بود 😔 نه به ایـن کہ قبول نمیکردے بیان نه به ایـن که دلت نمیخواد برن😏 اخمے کردم و گفتم واااااا مامان من کے گفتم...☹️ صداے یا اللہ مهمونارو شنیدیم 😣 رفتیم تا بدرقشون کنیم 🏃 مادر سجادے صورتمو بوسید و گفت چی شد عروس گلم پسندیدے پسر مارو😊 با تعجب نگاهش کردم 😳 نمیدونستم چی باید بگم 🙈 که مامان به دادم رسید حاج خانم با یہ بار حرف زدن که نمیشہ انشااللہ چند بار همو ببینن حرف بزنـن بعد☺️ سجادے سرشو انداختہ بود پاییـن 😔 اصـلا انگار آدم دیگہ‌اے شده بود قــرار شد که ما بهشون خبر بدیم که دفہ‌ے بعد کے بیان🤔 بعد از رفتنشون نفس راحتے کشیدم و رفتم سمت اتاق که بوے گل یاس و احساس کردم🌾 نگاهم افتاد به دستہ گلے که با گل یاس سفید و رز قرمز تزئین شده بود 💐 عجب سلیقہ‌اے من و باش دستہ گل شب خواستگاریمم ندیده بودم...😢 شب سختے بود انقد خستہ بودم که حتے به اتفاقات پیش اومده فکر نکردم و خوابیدم😴 صبح که داشتم میرفتم دانشگاه🛣 خدا خدا میکردم امروز کلاسے که با هم داشتیم کنسل بشہ یا اینکہ نیاد نمیتونستم باهاش رو در رو بشم 😅 داشتم وارد دانشگاه میشدم ک یہ نفر صدام کرد سجادے بود بدنم یخ کرد 😰 فقط تو خونہ خودمون شیر بودم خانم محمدی......❓ سرمو برگردوندم 😳 ازم فاصلہ داشت دویید طرفم🏃 نفس راحتے کشید. 😥 سرشو انداخت پاییـݧ و گفت 😞 سلام خانم محمدے صبحتوݧ بخیر 😊 موقعے که باهام حرف میزد سرش  پاییـݧ بود اصـݧ فک نکنم تاحالا چهره‌ے منو دیده باشہ پس چطورے اومده خواستگارے الله و اعلم😶 _سلام صبح شما هم بخیر ایـݧ و گفتم و برگشتم که به راهم ادامہ بدم 🚶 صدام کرد ببخشید خانم محمدے صبر کنید 😑 میخواستم حرف ناتموم دیشب و تموم کنم راستش...من...😑 انقد لفتش داد کہ دوستش از راه رسید (آقای محسنی) پسر پر شر و شور دانشگاه، رفیق صمیمیے سجادے بود اما هر چے سجادے آروم و سر بہ زیر بود محسنی شیطون و حاضر جواب اما در کل پسر خوبے بود رو کرد سمت مـݧ و گفت بہ بہ خانم محمدے روزتون بخیر سجادے چشم غره‌اے براش رفت😠 و از مـݧ عذرخواهے کرد و دست محسنے و گرفت و رفت🚶 خلاصہ که تو دلم کلے به سجادے بدو بیراه گفتم😖 اوݧ از مراسم خواستگارے دیشب که تشریف آورده بود واسہ بازدید از اتاق اینم از الان ☹️ داشتم زیر لب غر میزدم ک دوستم مریم اومد سمتم و گفت بہ بہ  عروس خانم چیه چرا باز دارے غر غر میکنے مثل پیر زنها❓😆 اخمے بهش کردم 😠گفتم علیک سلام بیا بریم بابا کلاسموݧ دیر شد😣 خندید و گفت: اوه اوه اینطور که معلومه دیشب یه اتفاقاتی افتاده. 😂 یارو کچل بود❓زشت بود❓ نکنه چایے رو ریختی رو بنده خدا❓بگو مـݧ طاقت شنیدنشو دارم😂 دستشو گرفتم و گفتم بیا کم حرف بزن تو حالا حالاها احتیاج داری به ایـݧ فکر. تازه اول جوونیتہ 😜 تو راه کلاس قضیہ دیشب و تعریف کردم اونم مثل مـݧ جا خورد 😳 تو کلاس یه نگاه به من میکرد یہ نگاه به سجادے بعد میزد زیر خنده. 😂😂 نفهمیدم کلاس چطورے تموم شد کلا تو فکر دیشب و سجادے و....بودم خدا بگم چیکارت کنه مارو از درس و زندگے انداختے....😒 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf