eitaa logo
بنیاد بین‌المللی غدیر
3.2هزار دنبال‌کننده
3.2هزار عکس
2.3هزار ویدیو
51 فایل
✅زنده نگه داشتن غدیر، به یک معنا زنده نگه داشتن اسلام است. ♦️مقام معظم رهبری 🌹همه مبلغ غدیر باشیم🌹 ادمین کانال: @Sajjad_sa73
مشاهده در ایتا
دانلود
بنیاد بین‌المللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀♥️ #پارت6 بعد دانشگاه منتظر بودم ڪه سجادے بیاد و حرف
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ تعریف گذشته... رامین پشتش چیزے قایم کرده بود... اومد طرف مـن و با لبخند سلام کرده یہ دستہ گل💐 و گرفت سمت مـن _با تعجب بہ بچہ‌ها نگاه کردم😳 زیر زیرکے  نگاهمون میکردن و میخندیدن جواب سلامشو دادم و گفتم: بابت؟؟ چند قدم🚶 رفت عقب و گفت بابت امروز ک قراره چهره‌ے منو بکشید اما... _دیگہ اما نداره اسماء خانم لطفا قبول کنید ایـن گلها رو هم بگیرید اگہ قبول نکنید ناراحت میشم😔 _گل هارو ازش گرفتم یہ دستہ گل قرمز بزرگ💐 گل و گذاشتم رو صندلے  و کاغذ و تختہ شاسے و برداشتم رامیـن کلے ذوق کرد و پشت سرهم ازم تشکر میکرد🙏 _خندم گرفتہ بود😄 بچہ‌ها ازمون دور شدن و هر کس به کارے مشغول بود فقط من و رامین موندیم به صندلے روبروم که ۵-۶ متر با صندلے مـن فاصلہ داشت اشاره کردم و ازش خواستم اونجا بشینہ و در سکوت شروع کردم ب کشیدن✍ رامیـن شروع کرد بہ حرف زدن اسماء خانم میدونید گل رز قرمز🌹 نشانہ‌ے علاقست❓❓ _با سر حرفشو تایید کردم وقتے بہ یہ نفر میدے ینے بهش علاقہ دارے بہ روے خودم نیوردم و خودمو زدم ب اون راه مـن دانشجوے عکاسے📸 هستم و ۲۳سالمہ وقتے مینا گفت یکے از دوستاش استعداد فوق‌العاده‌اے تو طراحے داره مشتاق شدم ک ببینمتون شما خیلے میتونید به مـن کمک کنید _حرفشو قطع کردم و گفتم: ببخشید میشہ حرف نزنید شما نباید تکون بخورید وگرنہ من نمیتونم بکشم.😐 بلہ بلہ چشم. معذرت میخوام نیم ساعت بعد کارم تموم شد رامیـن هم تو ایـن مدت چیزے نگفت به نقاشے یہ نگاهے کردم خیلے خوب شده بود از جاش بلند شد و اومد سمتم تختہ شاسے و ازم گرفت و با اخم نگاهش کرد 😖 بعد تو چشام نگاه کرد و گفت:ایـن منم الان❓❓ _با تعجب گفتم بله شبیهتون نشده؟؟ خوب نشده؟ خندید و گفت: ینے قیافہ ے مـن انقد خوبه😅 واے عالیہ کارت اسماء مینا الکے ازت تعریف نمیکرد تشکر کردم🙏 و گفتم محمدے هستم خندید و گفت نه همون اسماء خوبہ انقد سروصدا کرد که بچہ‌ها دورمون جم شدن و کلے سر و صدا کردن و از نقاشے تعریف میکردن👌 _و در گوش هم یہ چیزایے میگفتـن کلے ذوق کردم و از همشون تشکر کردم🙏 هوا کم کم داشت تاریک میشد وسایلمو از روے صندلے برداشتم و از همہ خدافظے کردم _مخصوصا گلها💐 رو بر نداشتم تو اون شلوغے دیگہ رامیـن و ندیدم مینا هم نبود که ازش خدافظے کنم منتظر تاکسے🚕 بودم که یہ ماشیـن مدل بالا  که اسمشم نمیدونستم جلوم نگہ داشت😳 توجهے نکردم ولے دست بردار نبود با صداے مینا ک داخل ماشیـن بود به خودم اومد اسماء بیا بالا _إ شمایید مینا جون ببخشید فکر کردم مزاحمہ پیداتون نکردم خدافظے کنم ازتون ایرادے نداره بیا بالا رامیـن میرسونتت ممنون با تاکسے🚕 میرم زحمت نمیدم به شما بیا بالا چرا تعارف میکنے مسیرامون یکیہ اخہ.... رامیـن حرفمو قطع کرد و با خنده گفت😁 بیا بالا خانم محمدے _سوار ماشیـن شدم🚙 وسطاے راه مینا ب بهانہ ے خرید پیاده شد کلے تو دلم بهش بدو بیراه گفتم کہ مـن و تنها گذاشتہ استرس گرفتہ بودم .یاد حرفهاے امروز رامیـن هم کہ میوفتادم استرسم بیشتر میشد رامیـن برگشت سمتم و گفت بیا جلو بشیـن در برابرش مقاومت کردم و همون پشت نشستم نزدیک خونہ بودیم ترجیح دادم سر خیابون پیاده شم که داداشم اردلان نبینتم ازش تشکر کردم🙏 داشتم پیاده میشدم که صدام کرد اسماء ؟؟؟؟ 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
بنیاد بین‌المللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی ♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت7 تعریف گذشته... رامین پشتش چیزے قایم کرده
✨﷽✨ ♥️ 🚶‍♀️♥️ _اسماء؟؟ بله گلها💐 رو جا گذاشتے برا تو آوردمشوݧ اے واے آره خیلے ممنوݧ لطف کردید چہ لطفے ایـݧ گلها رو براے تو آورده بودم لطفا به حرفاے امروزم فکر کـݧ کدوم حرفا؟؟😳 _گل رز🌹 و عشق، علاقہ و ایـݧ داستانا دیگہ چیزے نگفتم گل و برداشتم و خدافظے کردم میخواستم گلها💐 رو بندازم سطل آشغال ولے سر خیابوݧ وایساده بود تا برسم خونہ از طرفے خونہ هم نمیتونستم ببرمشوݧ رفتم داخل خونہ شانس آوردم هیچ کسے خونہ نبود ماماݧ برام یاداشت📝 گذاشتہ بود _ما رفتیم خونہ مامان بزرگ گلدوݧ و پر آب کردم و همراه گلها بردم اتاق گلدوݧ و گذاشتم رو میز، داشتم شاخہ‌ها رو از هم جدا میکردم بزارم داخل گلدوݧ که یہ کارت پستال کوچیک آویزونش بود روش با خط خوشے نوشتہ بود📝   _"دل دادم و دل بستم و، دلدار نفهمید رسوای جهان گشتم و، آن یار نفهمید" تقدیم بہ خانم هنرمند دوستدارت رامیـݧ ناخدا گاه لبخندے😊 رو لبام نشست با سلیقہ‌ے خاصے گلها رو چیدم تو گلدوݧ و هر از چند گاهے بوشوݧ میکردم؛ احساس خاصے داشتم که نمیدونستم چیہ🤔 _و همش ب اتفاقات امروز فکر میکردم از اوݧ به بعد آخر هفتہ‌ها کہ میرفتیم  بیروݧ اکثرا رامیـݧ هم بود طبق معمول مـݧ و می‌رسوند خونہ _یواش یواش رابطم با رامیـݧ صمیمے‌تر شد تا حدے کہ وقتے شمارشو📲 داد قبول کردم وازم خواست کہ اگہ کارے چیزے داشتم حتما بهش زنگ📞 بزنم. _اونجا بود کہ رابطہ مـݧ و رامیـݧ جدے شد و کم کم بهش علاقہ پیدا کردم و رفت و آمداموݧ بیشتر شد من شده بودم سوژه‌ے عکاسے‌هاے رامیـݧ در مقابل ازم میخواست که چهرشو در حالت‌هاے مختلف بکشم اوایلش رابطموݧ در حد یک دوستے ساده بود اما بعد از چند ماه رامیـݧ از ازدواج💞 و آینده حرف میزد اولش مخالفت کردم ولے وقتے اصرارهاش و دیدم باعث شد بہ ایـݧ موضوع فکر کنم🤔 _اوݧ زماݧ چادرے نبودم اما بہ یہ سرے چیزا معتقد بودم مثلا نمازم و می‌خوندم و تو روابط بیـݧ محرم و نامحرم خیلے دقت میکردم🍃 _رامیـݧ هم ب تمام اعتقاداتم احترام میگذاشت تو ایـݧ مدت خیلے کمتر درس میخوندم📚 دیگہ عادت کرده بودم با رامیـݧ همش برم بیروݧ _حتے چند بارم تصمیم گرفتم کہ رشتم و عوض کنم و از ریاضے برم عکاسے اما هر دفعہ یہ مشکلے پیش میومد رامیـݧ خیلے هوام و داشت و همیشہ ازم میخواست که درسام و خوب بخونم همیشہ برام گل🌹 می‌خرید وقتے ناراحت بودم یہ کارایے میکرد کہ فراموش کنم چہ اتفاقے افتاده _دوتاموݧ هم پر شر و شور بودیم💑 کلے مسخره بازے در میوردیم و کاراے بچہ‌گانہ می‌کردیم گاهے اوقات دوستام به رابطموݧ حسادت میکردݧ بعضے وقتا بہ ایـݧ همہ خوب بودݧ رامیـݧ شک میکردم _اوݧ نسبت به مـݧ تعهدے نداشت مـݧ هم چیزے رو در اختیارش نذاشتہ بودم کہ بخواد بخاطر اوݧ خوب باشہ اوݧ زماݧ فکر میکردم بهم علاقہ داره❤️ یہ سال گذشت خوب هم گذشت اما.. _اونقدر گذشت و گذشت که رسید به مهر، مـݧ سال آخر بودم و داشتم خودم و واسہ کنکور آماده میکردم _اواخر مهر بود که رامیـݧ یہ بار دیگہ قضیہ ازدواج💞 و مطرح کرد اما ایندفہ دیگہ جدے بود و ازم خواست کہ هر چہ زودتر با خانوادم صحبت کنم👨‍👩‍👧 _تو موقعیتے نبودن کہ بخوام ایـݧ پیشنهاد و تو خوانوادم مطرح کنم اما مـݧ رامیـݧ و دوست داشتم😍 ازش فرصت خواستم کہ تو یہ فرصت مناسب به خوانوادم بگم اونم قبول کرد چند ماه به همیـݧ منوال گذشت رامیـݧ دوباره ازم خواست کہ به خوانوادم بگم و مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ میوردم برام سخت بود😐 _میترسیدم به خوانوادم بگم و اونا قبول نکنن تو ایـݧ مدت خیلے وابستہ‌ے رامیـݧ شده بودم و همیشہ ترس از دست دادنش و داشتم....😳😔 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
بِسم‌الله‌رحمٰان‌رحیم!
بہ‌قم‌بر‌چادرش‌افتاده‌جمعۍ‌یا‌رضا‌ گویان‌گروهۍ‌حضرت‌معصومه‌گویان‌ درخراسانش🌹 (ص)
فرشتھ‌ها‌همیشہ‌وجود‌ دارن اما‌بعضۍ‌وقتا‌چون‌بال‌ندارن! بهشون‌میگن♥️・ᴗ・ ♡دختـــ✿ــــر➩♡ روزتون‌مبارکꔷ͜ꔷ|
خدا‌آمد‌لبخندش‌را‌نقاشۍ‌کند ‌دختر‌را‌آفریدꔷ͜ꔷ♥️! [•➩@Beheshtf
کریمھ‌بودنت‌مثل‌گدایی‌کردنم‌ذاتۍ‌ست‌من‌از‌نسل‌گدایانم،تو‌از‌نسل‌کریمانۍ🍃! (ص)
💯 میگفت: توحیفۍ؛تو‌گناه‌نکن🔥! تو‌بخاطر‌خدا‌عاشق‌بمان♥️• تو‌بخاطر‌خدا‌هیچ‌چرا‌غ‌قرمزۍ‌را🚦➣ رد‌نکن…🚶‍♀️ [•➩@Beheshtf
دو‌پارت‌از تقدیم‌نگاهتون🌝🖇
بنیاد بین‌المللی غدیر
✨﷽✨ #داستان_مذهبی♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت8 _اسماء؟؟ بله گلها💐 رو جا گذاشتے برا تو آور
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ _۵ دیقہ بعد رامین رسید.. سوار ماشین🚙 شدم بدون اینکہ حرفے بزنہ حرکت کرد. _نگاهش نمیکردم به صندلے تکیہ داده بودم بیرون و نگاه میکردم همش صداے سیلے و حرفاے مامان تو گوشم میپیچید باورم نمیشد.😳 اون من بودم کہ با مامان اونطورے حرف زدم❓ واے کہ چقدر بد شده بودم _باصداے بوق ماشین بہ خودم اومدم رامیـن و نگاه کردم👀 چهرش خیلے آشفتہ بود خستگے رو تو صورتش میدیدم چشماش قرمز بود مثل این کہ دیشب نخوابیده بود😔 دستے بہ موهاش کشید و آهی از تہ دل دلم آتیش🔥 گرفت آشوب بودم طاقت دیدن رامیـن و تو اون وضعیت نداشتم _ناخودآگاه قطره اشکی😢 از چشمام سرازیر شد رامیـن نگام کرد چشماش پر از اشک بود😭 ولے با جدیت گفت: اسماء نبینم دیگہ اشک و تو چشمات اشکم و پاک کردم و گفتم: پس چرا خودت.... حرفم و قطع کرد و گفت بخاطر بیخوابے دیشبہ😑 بیخوابے❓چرا❓_آره نگرانت بودم خوابم نبرد جلوے یہ کافے شاپ نگہ داشت رفتیم داخل و نشستیم سرش و گذاشت رو میز و هیچے نگفت چند دیقہ گذشت سرش و آورد بالا نگاه کرد تو چشام👀 و گفت: اسماء نمیخواے حرف بزنے چرا میخوام خوب منتظرم رامیـن مامان مخالفت کرد دیشب باهم بحثمون شد خیلے باهاش بد حرف زدم اونقدرے که...😔 اونقدرے که چی اسماء❓ اونقدرے که فقط با سیلے ساکتم کرد دیشب انقدر گریہ کردم😭 که خوابم برد و نفهمیدم زنگ زدے پوفے کرد و گفت مُردم از نگرانے اما حال خرابش بخاطر چیز دیگہ بود ترجیح دادم چیزے نگم و ازش نپرسم اون روز تا قبل از تاریکے هوا باهم بودیم همش بهم میگفت که همه چے درست میشہ و غصہ نخورم😐 چند بار دیگہ هم با مامان حرف زدم اما هر بار بدتر از دفعہ‌ے قبل بحثمون میشد و مامان با قاطعیت مخالفت میکرد😵 اون روزها حالم بد بود دائم یا خواب بودم یا بیرون حال و حوصلہ‌ے درس و مدرسہ هم نداشتم میل بہ غذا هم نداشتم خیلے ضعیف و لاغر شده بودم روزهایے که میگذشت تکرارے بود در حدے که میشد پیش بینیش کرد😞 رامیـن هم دست کمے از من نداشت ولے همچنان بر تصمیمش اصرار میکرد و حتے تو شرایطے که داشتم باز ازم میخواست با خانوادم حرف بزنم اوایل دے بود امتحانات ترمم شروع شده بود یہ روز رامیـن بهم زنگ📱 زد و گفت باید هم و ببینیم  ولے نیومد دنبالم بهم گفت بیا همون پارکے که همیشہ میریم تعجب کردم😳 اولین دفعہ بود کہ نیومد دنبالم لحنش هم خیلے جدے بود نگران شدم سریع آماده شدم و رفتم رو نمیکت نشستہ بود خیلے داغون بود...😔 _رفتم کنارش نشستم. سرش و به دستش تکیہ داده بود سلام کردم بدوݧ ایـݧ کہ سرشو برگردونہ یا حتے نگام کنہ خیلے سرد و خشک جوابم و داد حرف نمیزد نمیفهمیدم دلیل رفتاراشو کلافہ شده بودم بلند شدم که برم کیفم و گرفت👜 و گفت بشیـݧ باید حرف بزنیم_با عصبانیت نشستم و گفتم: جدے❓خوب حرف بزݧ ایـݧ رفتارا یعنے چے اصلا معلومہ چتہ❓ قبلنا غیرتت اجازه نمیداد تنها بیام بیروݧ چیشده که الاݧ.. 😖 حرفم و قطع کرد و گفت اسماء بفهم دارے چے میگے وقتے از چیزے خبر ندارے حرف نزݧ اولیـݧ بار بود که اینطورے باهام حرف میزد مـݧ که چیز بدے نگفتہ بودم. ادامہ داد ... 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
بنیاد بین‌المللی غدیر
🌻﷽🌻 #داستان_مذهبی♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت9 _۵ دیقہ بعد رامین رسید.. سوار ماشین🚙 شدم
🌻﷽🌻 ♥️ 🚶‍♀️♥️ ببیـݧ اسماء ۱ سال باهمیم💑 چند ماه بعد از دوستیموݧ بحث ازدواج و پیش کشیدم و با دلیل و منطق دلیلش و بهت گفتم شرایطمم همینطور همـوݧ روز هم بہ خانوادم👨‍👩‍👧‍👦 گفتم جریان و اما بہ تو چیزے نگفتم. از همـوݧ موقع خانوادم منتظر بودݧ ک مـݧ بهشوݧ خبر بدم کے بریم براے خواستگارے اما مـݧ هر دفعہ یہ بهونہ جور میکردم چند وقت پیش همون موقعے ک تو با مامانت حرف زدے خانوادم منو صدا کردݧ و گفتـݧ ایـݧ دختر بہ درد تو نمیخوره وقتے خوانوادش اجازه نمیدݧ برے خواستگارے💞 پس برات ارزش قائل نیستـݧ چقد میخواے صبر کنے.... ولے مـݧ باهاشوݧ دعوام شد😔 حال ایـݧ روزام بخاطر بحث هرشبم با خوانوادمہ دیشب باز بحثموݧ شد. بابام باهام اتمام حجت کرد و گفت حتے اگہ خوانواده‌ے تو هم راضے بشـݧ اوݧ دیگہ راضے نیست ببین اسماء گفتـݧ ایـݧ حرفها برام سختہ اما باید بگم دیشب تا صبح فکر کردم حق با خوانوادمہ خوانواده‌ے تو منو نمیخواݧ منم دیگہ کارے ازم بر نمیاد مخصوصا حالا کہ...😔 گوشیش زنگ📱 خورد هل شد و سریع قطعش کرد نزاشتم ادامہ بده از جام بلند شدم شروع کردم بہ خندیدݧ😁 و دستهام و بہ هم میزدم👏 آفریـݧ رامیـݧ نمایش جالبے بود با عصبانیت بلند شد و روبروم ایستاد اسماء نمایش چیہ جدے میگم باید هم و فراموش کنیم اصلن ما بہ درد هم نمیخوریم از اولم... از اولم چے رامیـݧ اشتباه کردیم❓یادمہ میگفتے درست‌تریـݧ تصمیم زندگیتم، بدوݧ مـݧ نمیتونے زندگے کنے چیشده😳 حالا!! اسماء جاݧ تو لیاقتت بیشتر از اینهاست اره معلومہ که بیشتر تو لیاقت من و عشق❤️ پاکے بهت دارم و ندارے فقط چطورے میخواے روزهایے که با تو تباه کردم و بهم برگردونے❓ سکوت کرد😐 دوباره گوشیش زنگ📱 خورد و قطع کرد پوزخندے بهش زدم و گفتم هہ جواب بده تصمیم جدید زندگیت از دستت ناراحت میشہ‌ از جاش بلند شد اومد چیزے بگہ کہ اجازه ندادم حرف بزنہ بهش، گفتم برو دیگہ نمیخوام چیزے بشنوم😲 سرش و انداخت پاییـݧ و گفت ایشالا خوشبخت بشي و رفت براے همیشہ باورم نمیشد پاهام شل شد و افتادم زمیـݧ بہ یہ گوشہ خیره شده بودم اما اشک نمیریختم آرزوهام و تصوراتم از آینده روسرم خراب شد😳 از جام بلندشدم چشمام سیاهے میرفت نمیتونستم خودم و کنترل کنم یہ ساعتے بود رامیـݧ رفتہ بود خودم و به جلوے در پارک رسوندم صحنہ‌اے رو که میدیدم باورم نمیشد😳 رامیـݧ بایکے از دوستام دست در دست👫 و با خنده میومدݧ داخل پارک احساس کردم کل دنیا داره دور سرم میچرخہ قلبم به تپش💓 افتاده بود و یہ صدایے تو گوشم میپیچید دیگہ چیزے نفهمیدم از حال رفتم... 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf