eitaa logo
بنیاد بین‌المللی غدیر
3.2هزار دنبال‌کننده
3هزار عکس
2.2هزار ویدیو
49 فایل
✅زنده نگه داشتن غدیر، به یک معنا زنده نگه داشتن اسلام است. ♦️مقام معظم رهبری 🌹همه مبلغ غدیر باشیم🌹 ادمین کانال: @Sajjad_sa73
مشاهده در ایتا
دانلود
به‌نام‌او!🌻
[●🍓🍂●] یڪ‌نگاه‌بَس‌نیست👋🏻' ـبا‌هزار‌چشم‌توࢪا‌باید‌هر‌‌دقیقہ‌دید😋🍓!' منهاج∫
💯 وقتۍ‌ناراحتے!میگن‌خدا‌اون‌بالا‌هست🌱' وقتۍ‌نا‌امیدۍ‌میگن‌امیدت‌به‌خدا‌باشه💚' وقتۍ‌مسافر؎‌میگن‌خدا‌پشت‌وپناهت🍃' وقتۍ‌مظلوم‌واقـ؏‌باشۍ‌میگن‌خدا‌جا؎ حق‌نشسته🌵' وقتۍ‌گرفتارۍ،میگن‌خدا‌همه‌چیو‌درست‌ میکنه☘️' وقتۍ‌هدفۍ‌تو‌دلت‌داری،میگن‌از‌تو‌حرکت‌ ا‌ز‌خدا‌برڪټ!' پس‌وقتۍ‌خدا‌حواشش‌بہ‌همه‌‌‌چی‌هست🚶‍♀️🌱 دیگه‌چرا‌غصه‌داری🚶‍♀️🌊'' [•➩@Beheshtf
[♥️✨] اینڪھ‌دل‌تنـگ‌تـوام ؛🌿 اقـرآرمی‌خـوآهـد‌مگـر؟! اینڪھ‌از‌مـن‌دݪـخورۍ؛💔 انڪآرمۍخـوآهـدمگـر؟!🚶🏻‍♂. . . ! --- --- --- --- --- --- --- --- [•➩@Beheshtf]
دو‌پارت‌از تقدیم‌نگاهتون🌝🖇
بنیاد بین‌المللی غدیر
✨﷽✨ #داستان_مذهبی ♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت28 _إ علے آقا چرا دوتا دستہ گل گرفتید؟ دستش
✨﷽✨ ♥️ 🚶‍♀️♥️ تولد امام رضا نزدیک بود🎊🎉 و قرار بود عقدمونو تو حرم بخونݧ و همونجا هم ثبتش کنیم📝 لحظہ شمارے میکردم براے اوݧ روز حلقہ‌هامونو💍 یہ شکل سفارش دادیم علے انگشتر عقیق خیلے دوست داشت اما بخاطر مـݧ چیزے نگفت😐 مراسم اردلاݧ تموم شد و از هموݧ بعد عقد دنبال کارهاے عروسے بودݧ.درس زهرا کہ تموم شده بود اردلاݧ بخاطر تحصیلاتش راحت تو سپاه استخدام شد و مشکلے نداشتند.😊 اما مـݧ و علے بخاطر درسموݧ مجبور بودیم عروسیموݧ و عقب بندازیم بلیط قطار🚞 واسہ ۸صبح بود مشغول آماده کردݧ ساک لباساموݧ بودم علے یہ گوشہ نشستہ بود با لبخند😊 نگاهم میکرد علے جاݧ چیہ باز اونطورے نگاه میکنے؟؟باز چہ نقشہ‌اے تو سرتہ، ها❓ از جاش بلند شد و همونطور کہ میومد سمتم با خنده😁 گفت هیچے یاد این شعره افتادم: "دوست دارم خنده‌ات را چادرت را بیشتر هست زیبا سادگی از هرچه زیبا بیشتر ما دوتا-ماه عسل-مشهد-حرم صحن عتیق عشق میچسبد همیشه پیش آقا بیشتر" خندیدم و گفتم حالا بزار ما عقدکنیم💞 ماه عسل پیشکش بعدشم اخمے کردم و گفتم:نکنہ میخواے ایـݧ سفر و ماه عسل و یکے کنے؟؟آره علے؟؟ نه خانومم .ماه عسل جاے خود مـݧ از الاݧ ب اوݧ روزها فکر میکنم.🤔 لبخندے از روے رضایت زدم و بہ کارم ادامہ دادم😊 اسماء؟؟ جانم علے؟؟ یعنے فردا میشے مال خود خودم؟؟ مـݧ الانم مال خود خودتم.حالا هم برو استراحت کـݧ از سرکار اومدے خستہ اے.😞 کمک نمیخواے؟؟ ݧه دیگہ تموم شد منم ساک رو ببندم میخوابم😴 کارهام و تموم کردم اما خوابم نبرد بہ فردا فکر میکردم، بہ روزهایے کہ خیلے زود گذشت و روزهایے کہ قرار بود در کنار علے بگذره ولے اے کاش نمیگذشت. وقتے پیشش بودم دلم❤️ میخواست زمان متوقف بشہ و زمیـݧ از حرکت بایستہ هیییییی... تو حال هواے خودم بودم کہ یکے دستشو گذاشت روشونم برگشتم علے بود إ بیدار شدے؟؟😊 آره دیگہ اذانہ🍃 خانوم تو نخوابیدے نه؟؟ نه داشتم فکر میکردم🤔 بہ چے؟؟ بہ تو علے همیشہ پیشم میمونے؟؟😳 معلومہ کہ میمونم .دستش و گذاشت رو قلبش❤️ گفت و تو صاحب قلب علے هستے مگہ میتونم بدوݧ قلبم نفس بکشم؟؟ حالا هم پاشو نمازموݧ قضا میشہ‌ها.🍃 سجاده هامونو پهݧ کردم و چادر نمازم سرم کردم. آقا شما شروع کنم مݧ بہ شما اقتدا کنم با لبخند نگاهم کرد و گفت :آخ چہ حالے بده ایݧ نماز🍃✨ اللہ و اکبر... واقا هم چہ نمازے شد اوݧ نماز انگار همہ‌ے فرشتہ‌ها🍃✨ از آسموݧ براے تماشاے ما اومده بودݧ . "السلام و علیکم و رحمہ اللہ برکاتُ" بعد از تموم شدݧ نمازش دستشو آورد بالا و با صداے تقریبا بلندے دعا کرد خدایا شکرت کہ یہ فرشتہ ے مهربوݧ و نصیبم کردے🙏 قند تو دلم💖 آب شد .صاحب قلب مردے بودم کہ قلبم رو بہ تسخیر درآورده بود. سوار قطار🚞 شدیم پدر مادروها تو یہ کوپہ نشستـݧ مـݧ و علے و اردلاݧ و زهرا هم تو یہ کوپہ فاطمہ هم بخاطر امتحاناتش نیومد تقریبا ساعت ۸شب بود کہ رسیدیم از داخل کوپہ گنبد طلا معلوم بود 🕌 دستم و گذاشتم روسینمو زیر لب زمزمہ کردم "السلام و علیک یا علے بن موسے الرضا" بغضم گرفت .موبہ تنم سیخ شد و یہ قطره اشک از گوشہ ے چشمم روے گونہ هام چکید 😢 علے دستش رو گذاشت رو سینشو با بغضے کہ داشت شروع کرد بہ خوندݧ.واے کہ چہ صدایے.دل آدمو بہ آتیش🔥 میکشوند. "آمده ام آمدم اے شاه پناهم بده" خدایا🍃 صداے مرد مݧ، حرم آقا مگہ میشہ بهتر از ایـݧ دیگہ چے میخوام از ایـݧ دنیا؟ بغض همموݧ ترکید و اشکاموݧ جارے شد😭😭 قطار🚞 از حرکت وایساد بابا رضا اومد داخل کوپہ ما إ چیشده چرا گریہ کردید😳😭 بہ احترامش بلند شدیم هیچے بابا رضا پسرتوݧ دلامونو هوایے کرد إ کہ اینطور.فقط براے خانومش از ایـݧ کارا میکنہ ها... خجالت کشیدم و سرمو انداختم پایین ..😔 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
بنیاد بین‌المللی غدیر
✨﷽✨ #داستان_مذهبی ♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت29 تولد امام رضا نزدیک بود🎊🎉 و قرار بود عق
✨﷽✨ ♥️ 🚶‍♀️♥️ نزدیک داروالعجابه نشستہ بودم و منتظر حاج آقایے کہ قرار بود عقدمون💞 و بخونہ بودیم. کلے عروس داماد👰🤵 مثل ما اونجا بودݧ. همشوݧ دوست داشتݧ عقدشون و تو حرم اونم تو همچیݧ روزے بخونݧ. نسیم خنکے دروݧ محوطہ میوزید و بوے خوشے رو تو فضا پخش کرده بود. همہ جاے حرم و واسہ تولد آقا چراغونے کرده بودند🎊🎉 علے دستمو محکم گرفتہ بود. حاج آقا اومدݧ خطبہ رو خوندݧ ایـݧ خطبہ کجا، خطبہ‌اے کہ تو محضر خوندیم کجا.😳 حالا دستم تو دست علے، تو حرم آقا باید بلہ رو میدادم. ایـݧ بلہ کجا و اوݧ کجا آقا مهمونموݧ بودݧ یعنے برعکس ما مهموݧ آقا بودیم😊 بعد از خطبہ چوݧ حاج آقا آشنا بودݧ رفتیم خارج از حرم و ثبتش کردیم حالا دیگہ هم رسما هم شرعا همسر علے شده بودم. مـݧ وعلے دوتایے برگشتیم حرم و بقیہ براے استراحت رفتݧ هتل🏬 همہ جا شلوغ بود جاے سوزݧ انداختݧ نبود بخاطر همیݧ نتونستیم بریم داخل براے زیارت تہ حیاط روبروے گنبد نشتہ بودیم سرمو گذاشتم رو شونہ‌ے علے علے؟؟؟ جاݧ علے؟؟؟ یہ چیزے بخوݧ چشم 🍃"خادما گریہ کنوݧ صحنتو جارو میزنݧ همہ نقاره‌ے یا ضامݧ آهو میزنـݧ یکے بیـݧ ازدحام میگہ کربلا میخوام یکے میبنده دخیل بچم مریضہ بخدا برام عزیزه بخدا دلاموݧ همہ آباد رسیده شام میلاد بازم خیلے شلوغہ پاے پنجره فولاد"🍃 باز دلمو برد با صداش یہ قطره اشک از چشمم😢 رها شد و افتاد رو دستش سرشو برگردوند سمتم و اشکامو پاک کرد. چرا دارے گریہ میکنے ؟؟ آخہ صدات خیلے غم داره صدات خیلے خوبہ علے مثل خودت بهم آرامش میده إ حالا کہ اینطوره همیشہ برات میخونم🗣 اسماء چند وقتہ میخوام یہ چیزے بهت بگم بنظرم الاݧ بهتریݧ فرصتہ سرم و از شونش برداشتم و صاف روبروش نشستم با تسبیحش📿 بازے میکرد و سرشو انداختہ بود پاییݧ😔 چطورے بگم..إم..إم علے چطورے نداره بگو دیگہ دارے نگرانم میکنے ها چند وقت پیش اردلاݧ راجب یہ موضوعے باهام صحبت کرد و ازم خواست بہ تو بگم کہ با پدر مادرت صحبت کنے.😳 چہ موضوعے؟؟؟ اردلاݧ در حال حاضر تو سپاه براے اعزام بہ سوریہ داره دوره میبینہ و چند ماه دیگہ یعنے بعد از عروسے میخواد بره باتعجب پرسیدم .چے؟؟؟سوریہ؟؟زهرا میدونہ؟؟؟؟ آرہ قبول کرده؟؟؟ سرشو بہ نشونہ‌ے تایید تکوݧ داد علے یعنے چے اول زندگیشوݧ کجا میخواد بره اگہ خدایے نکرده یہ اتفاقے...ادامہ‌ےحرفمو خوردم خوب حالا از مݧ میخواد بہ مامانینا بگم ؟؟؟ هم بگے هم راضیشوݧ کنے چوݧ بدوݧ رضایت اونا نمیره😳 آهےکشیدم و گفتم باشہ خوشبحالش خوشبحال کے علے؟؟؟ اردلاݧ چیزے نگفتم😐 ،میدونستم اگہ ادامہ بدم بہ رفتݧ خودش میرسیم بارها دیده بودم با شنیدݧ مداحے در مورد مدافعاݧ حرم اشک تو چشماش جمع میشہ😢 همیشہ تو مراسم تشییع شهداے مدافع🌷 شرکت میکرد و... براے شام برگشتیم هتل🏬 تو رستوراݧ هتل نشستیم چند دیقہ بعد زهرا و اردلاݧ هم اومدݧ بہ بہ عروس دوماد👰🤵 روتونو ببینیم .بابا کجایید شما؟؟ چپ چپ بهش نگاه کردم و گفتم :علیک السلام آقا اردلاݧ إ وا ببخشید سلام علے با ایما اشاره بہ اردلاݧ گفت کہ بہ مݧ گفتہ اومد کنارم نشست و گفت: خوب خواهر جاݧ ببینم چیکار میکنے دیگہ زدم بہ بازوش وگفتم و چرا همہ‌ے کارهاے تورو مݧ باید انجام بدم⁉️ خندید و گفت: چوݧ بلدے برگشتم سمت زهرا و گفتم: زهرا تو راضے اردلاݧ بره سرشو بہ نشونہ‌ے تایید تکوݧ داد دستم گرفتم جلوے دهنمو گفتم :جلل الخالق😳 باشہ مݧ با مامانینا میگم ولے عمرا قبول نمیکنݧ❌ مامانینا وارد سالݧ شدݧ اردلاݧ تکونم دادو گفت :هیس مامانینا اومدݧ فعلا چیزے نگیا... خیلہ خب موقع برگشتݧ بہ تهراݧ شده بود نمیتونستیم دل بکنیم از حرم خیلے سخت بود اما چاره‌اے نبود😔 بعد از یک هفتہ قضیہ‌ے رفتݧ اردلاݧ و بہ مامانینا گفتم ماماݧ از حرفم شوکہ شده بود زهرا روصدا کرد زهرا؟؟؟؟تو قبول کردے اردلاݧ بره؟؟؟؟ زهرا سرشو انداخت پاییݧ و گفت بلہ ماماݧ جاݧ یعنے چے کہ بلہ واے خدایا ایݧ جا چہ خبره؟؟؟حتما تنها کسے کہ مخالفہ منم در هر صورت مݧ راضے نیستم بہ اردلاݧ بگو اگہ رضایت مݧ براش مهم نیست میتونہ بره بعدشم شروع کرد بہ گریہ کردݧ😭😭 دستشو گرفتم و گفتم:ماماݧ جاݧ چرا خودتو اذیت میکنے حالا فعلا کہ نمیخواد بره اووووو کو تا دوماه دیگہ. چہ فرقے میکنہ⁉️ بره یه بلایے سرش بیاد مݧ چہ خاکے بریزم تو سرم الاݧ وضعیت ایݧ پسر فرق میکنہ زݧ داره ،اول زندگیشہ. مادر مݧ، اولا کہ کے گفتہ قراره بلایے سرش بیاد دوماً هم خودش راضے هم زنش جاے بدے هم کہ نمیخواد بره😳 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
به‌نام‌او!🌻
•|✨🌻|• و او مۍ آید و جھان ؛🌱 پر مۍ شود از عطر مهربانۍ!🌸💕:) ♥️✨ --- --- --- --- --- --- --- --- [•➩@Beheshtf🕊🌿]
💯 مثلا‌هر‌دفعه‌کھ‌موقعیت‌گناه‌پیش‌آومد یهویی‌یکۍ‌در‌گوشت‌بگه" دل‌امام‌زمانت‌چی؟!🚶‍♀️💔 [•➩@Beheshtf
|‼️' بۍ‌تردید‌‌خداهموارہ‌‌بسـیار‌آمرزندھ‌‌ و‌مهربان‌است🚶‍♀️💯' منهاج‌∫
دو‌پارت‌از تقدیم‌نگاهتون🌝🖇
بنیاد بین‌المللی غدیر
✨﷽✨ #داستان_مذهبی ♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت30 نزدیک داروالعجابه نشستہ بودم و منتظر حا
✨﷽✨ ♥️ 🚶‍♀️♥️ خلاصہ یہ چیزے مݧ میگفتم یہ چیزے زهرا، باباهم همینطورے نشستہ بود و بہ یہ گوشہ خیره شده بود و حرف نمیزد اما ماماݧ راضے نمیشد کہ نمیشد❌ یہ هفتہ هم بابت ایـݧ موضوع با هیچکدومموݧ حرف نمیزد.😐 هر چقدر اردلاݧ و بابا باهاش حرف میزدݧ کوتاه نمیومد آخر حرفاشونم بہ بد شدݧ حال ماماݧ ختم میشد.😔 اوݧ روزا اردلاݧ خیلے داغوݧ بود😞 همش تو خودش بود زیاد حرف نمیزد همموݧ هم میدونستیم کہ بدوݧ رضایت ماماݧ نمیره. دوهفتہ گذشت ما هر کارے میتونستیم براے راضے کردݧ ماماݧ کردیم حتے علے هم با ماماݧ حرف زد. یه روز بعد از نماز صبح🍃 ماماݧ صداموݧ کرد کہ بریم پیشش. نمازش رو تازه تموم کرده بود و همونطور کہ رو سجاده نشستہ بود و تسبیحش📿 دستش بود آهے کشید و با بغض بہ اردلاݧ نگاه کرد😳 و گفت: برو مادر خدا پشت و پناهت.. و قطره‌اے اشک از چشماش رو گونہ‌هاش افتاد همموݧ شوکہ شدیم.😭 اردلاݧ دست مامانو بوسید،😘 بغلش کرد و زد زیر گریہ😭 از گریہ اونها ماهم گریموݧ گرفتہ بود . همونطور کہ اشکام و پاک میکردم گفتم:خوب دیگہ بستہ فیلم هندیش نکنید اوݧ دوماه بہ سرعت گذشت و اردلاݧ دو هفتہ بعد از عروسیش💞 رفت سوریہ هیج وقت اوݧ روزے کہ داشت میرفت و یادم نمیره ماماݧ محکم اردلاݧ و بغل کرده بود گریہ میکرد😭 مـݧ هم دست کمے از ماماݧ نداشتم باورم نمیشد اردلاݧ داره میره . میترسیدم براش اتفاقے بیوفتہ.😔 اما زهرا خیلے قوے بود و با یہ لبخند همسرشو راهے کرد بہ قول خودش علاوه بر ایݧ کہ همسر اردلاݧ بود همسفرش هم بود😍 خیلے محکم و قوے بود وقتے ازش پرسیدم چطورے تونستے راضے بہ رفتݧ اردلاݧ بشے، لبخندے زد و گفت همہ چیزم فداے حضرت زینب🍃✨ بابا اما یہ قطره اشک هم نریخت ،اما مݧ میدونستم چہ خبره تو دلش💓 علے هم اصلا حال خوبے نداشت .اشک نمیریخت اما میفهمیدم حالش رو بہ جاے اینکہ اوݧ منو دلدارے بده مـݧ باید دلداریش میدادم. البتہ حال خرابش بخاطر خودش بود. روز خوبے نبود اما بالاخره تموم شد. تازه بعد از رفتنش شروع شد غصہ‌ے ماماݧ💔 هر روز یا در حال خوندݧ دعاے طول عمر و آیةالکرسی براے اردلاݧ بود یا بے حوصلہ یہ گوشہ مینشست و با کسے حرف نمیزد😐 ولے وقتے اردلاݧ زنگ میزد☎️ چند روزے حالش خوب بود دو هفتہ از رفتݧ اردلاݧ میگذشت یکے دو روزے بود از علے خبر نداشتم، دانشگاه هم نمیومد نگرانش شدم و رفتم خونشوݧ. وارد کوچشوݧ شدم ماشیݧ جلوے در بود زنگ و زدم🛎 کیہ؟؟؟؟ منم فاطمہ باز کݧ إ زݧ داداش تویے بیا تو پلہ‌هارو تند تند رفتم بالا وارد خونہ شدم و بلند گفتم سلااااااام✋ سلام زنداداش خوش اومدے ازینوارا؟؟؟؟ اومدم یہ سرے بزنم بهتوݧ کسے خونہ نیست ݧه نیست اومدے بہ ما سر بزنے یا آقاتوݧ⁉️ چہ فرقے میکنہ‌‌؟؟؟ فرقے نداره دیگه خندیدم😁 و گفتم :حالا نوبت خودتم میشہ علے و خونست؟؟؟ آره بالا تو اتاقشہ از پلہ‌ها رفتم بالا و در زدم جواب نداد دوباره در زدم بازم جواب نداد نگراݧ شدم درو باز کردم علے رو تخت🛌 خوابیده بود اتاق تاریک تاریک بود پرده‌ها رو کشیدم کنار نور افتاد☀️✨ روصورتش و چشمشو اذیت کرد دستشو گرفت جلوے چشمش و از جاش بلند شد سلام ✋ علیک السلام علے آقا ساعت خواب ؟؟؟ دانشگاه چرا نمیاے؟؟؟گوشیتم📱 کہ خاموشہ نمیگے نگراݧ میشم ؟؟؟ ببخشید همیـݧ فقط؟؟؟ببخشید؟؟ آهے کشید و کلافہ بہ موهاش دستے کشید نگراݧ شدم دستم و گذاشتم رو شونش چیشده علے⁉️ چیزے نیست چیزے نیست و حال روزت اینطوره چیشده دارم نگراݧ میشما هیچے اسماء رفیقم... رفیقت چے؟؟؟ رفیقم شهید شد...🕊🌷 📝 ... ✍ [•➩@Beheshtf
بنیاد بین‌المللی غدیر
✨﷽✨ #داستان_مذهبی ♥️ #رمان_عاشقانه_دو_مدافع🚶‍♀️♥️ #پارت31 خلاصہ یہ چیزے مݧ میگفتم یہ چیزے زهرا، با
✨﷽✨ ♥️ 🚶‍♀️♥️ رفیقم شهید شده مات ومبهوت بهش نگاه میکردم😳 سرشو بیݧ دو دستاش نگہ داشت و بلند بلند شروع کرد بہ گریہ کردݧ هق هق میزد😭😭 دلم کباب شد تاحالا گریہ‌ے علے و بہ ایݧ شدت ندیده بودم نهایتش دوقطره اشک بود ماماݧ همیشہ میگفت مردها هیچ وقت گریہ نمیکنݧ ولے اگر گریہ کـنݧ یعنے دیگہ چاره‌اے ندارݧ😔 حالا مرد مݧ داشت گریہ میکرد یعنے راه دیگہ‌اے براش نمونده⁉️ یعنے شکستہ⁉️ ݧه علے قوےتر از ایݧ حرفهاست خوب بالاخره رفیقش شهید🌷 شده. اصلا کدوم رفیقش چرا چیزے بہ مݧ نگفتہ بود تاحالا؟ گریہ‌هاش شدت گرفت دیگہ طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکام جارے شدݧ ناخودآگاه یاد اردلاݧ افتادم ترس افتاد تو جونم😳 اشکامو پاک کردم و سعے میکردم خودمو کنترل کنم اسماء قوے باش،خودتو کنترل کݧ،تو الاݧ باید تکیہ‌گاه علے باشے نزار اشکاتو ببینہ صداے گریہ‌هاے علے تا پاییݧ رفتہ بود فاطمہ بانگرانے اومد بالا و سراسیمہ در اتاق و زد😳 داداش؟زݧ داداش؟چیزے شده؟ درو باز کردم و از اتاق رفتم بیروݧ بیا بریم پاییݧ بهت میگم .دستش و گرفتم و رفتم آشپزخونہ فاطمہ رنگش پریده بود و هاج و واج بہ مݧ نگاه میکرد زنداداش چرا گریہ😭 کردے؟؟؟داداش چرا داشت اونطورے گریہ میکرد؟؟دعواتوݧ شده؟؟ پارچ رو از یخچال برداشتم وهمونطور کہ آب و داخل لیواݧ میریختم گفتم: ݧه فاطمہ جاݧ دوست علے شهید🌷 شده با دو دست زد تو صورتشو گفت:خاک بہ سرم مصطفے⁉️ با تعجب بهش خیره شدم😳 و گفتم:مصطفے؟؟مصطفےکیه؟؟ روصندلے نشست و بے حوصلہ گفت دوستِ داداش علے بیشتر از ایݧ چیزے نپرسیدم لیواݧ آب و برداشتم چرخیدم سمتش و گفتم فاطمہ جاݧ بہ مامانینا چیزے نگیا بعد هم رفتم بہ سمت اتاق علے یکم آروم شده بود پنجره رو باز کردم تا هواے اتاق عوض بشہ🍃 کنارش نشستم ولیواݧ و دادم دستش لیواݧ رو ازم گرفت و یکمے آب خورد از داخل کیفم دستمال کاغذے و درآوردم و گرفتم سمتش دستمال و گرفت بو کرد لبخند زد و گفت بوے تورو میده اسماء تو اوݧ شرایط هم داشت دلبرے میکرد و دلم و میبرد دستش رو گرفتم و باچهره‌ے ناراحت گفتم خوبے علے جاݧ؟ تو پیشمے بهترم عزیزم إ اگہ پیش مݧ بهترے چرا بهم خبر ندادے بیام پیشت😳 سرشو انداخت پاییݧ و گفت:تو حال و هواے خودم نبودم .ببخشید بہ شرطے میبخشم کہ پاشے بریم بیروݧ دراز کشید رو تخت🛌 و گفت :ݧ اسماء حال رانندگے و ندارم دستش و گرفتم و با زور از روتخت بلندش کردم دستم و گذاشتم رو کمرمو با اخم گفتم :خوب مݧ رانندگے میکنم بعدش یادت رفتہ امروز حرفمو قطع کردو گفت میدونم پنچ شنبست اما ݧه ،دلم نمیخواد برم بهشت زهرا با تعجب نگاهش کردم و گفتم:چے؟ سابقہ نداشت علے عاشق اونجا بود در هر صورت ترجیح دادم چیزے نگم چادرم رو از زمیݧ برداشتم و گفتم:باشہ پس مݧ میرم بلند شد جلوم وایساد کجا⁉️ برم دیگہ فک نکنم کارے با مݧ داشتہ باشے ینے دارے قهر میکنے اسماء? ݧ مگہ بچم؟ خوب باشہ برو ماشیݧ و روشݧ کݧ تا مݧ بیام کجا؟ هرجا کہ خانم دستور بدݧ مگہ نمیخواستے حالمو خوب کنے؟؟ لبخندے زدم و گفتم :عاشقتم علے❤️ لبخندے تلخ زدو گفت مݧ بیشتر حضرت دلبر ماشیݧ🚙 رو روشݧ کردم ساعت ۵بعدظهر بود داشتم آینہ رو تنظیم میکردم کہ متوجہ جاے خالیہ پلاک شدم ناخودآگاه یاد حرفهاے فاطمہ افتادم اسم مصطفے رو تو ذهنم تکرار میکردم اما بہ چیزے نمیرسیدم مطمعن بودم علے چیزے نگفتہ درموردش از طرفے فعلا هم تو ایݧ شرایط نمیشد ازش چیزے پرسید.😐 چند دیقہ بعد علے اومد خوب کجا بریم آقا؟ هرجا دوست دارے ماشیݧ رو روشݧ کردمو حرکت کردم.اما نمیدونستم کجا باید برم بیݧ راه علے ضبط رو روشݧ کرد مداحے نریمانے: "میخوام امشب با دوستاے قدیمم هم سخݧ باشم شاید مݧ هم بتونم عاقبت مثل شهیدا🌷 شم میرم و تک تک قبراشونو با گریہ میبوسم بخدا مݧ با یاد ایݧ رفیقام غرق افسوسم"😔 فقط همینو کم داشتیم تکیہ داده بود بہ صندلے ماشیݧ بہ روبرو خیره شده بود بعد از چند دیقہ پرسید:اسماء کجا میرے؟؟؟ چند دیقہ مکث کردم یکدفعہ یاد کهف الشهدا افتادم لبخند زدم و گفتم کهف و الشهدا احساس کردم کمے بهش آرامش میده آهے کشید و گفت کهف را عاشق شوے آخر شهیدت میکند🌷 هیییی یادش بخیر چے یادش بخیر؟ هیچے با رفقا زیاد میومدیم اینجا إ تا حالا چیزے نگفتہ بودے پیش نیومده بود آهاݧ باشہ تو ذهنم پر از سوالهاے بے جواب بود اما نباید میپرسیدم نزدیک ساعت ۶بود کہ رسیدیم کهف خلوت بود از ماشیݧ🚙 پیاده شدیم و وارد غار شدیم همیݧ کہ وارد شدیم آرامش خاصے پیدا کردم اصلا خاصیت کهف همیݧ بود وقتے اونجایے انگار از تعلقات دنیایے آزاد میشے هیچ چیزے نیست کہ ذهنت رو درگیر و مشغول کنہ🤔 ادامه دارد .... ✍ [•➩@Beheshtf
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
! 🚶‍♀️💔 سو‌ز‌همیشه‌؎جگرم‌باش‌یا‌حسین💔 من‌سینہ‌‌میزنم‌سپردم‌باش‌یاحسین🍃 شب‌جمعھ‌هوایټ‌نکنم‌میمیرم🚶‍♀️💔' منهاج∫
به‌نام‌او!🌻
روۍ‌لبم‌بھ‌شوق‌تو‌ذڪر‌فرج‌نشانده‌ام کاش‌بیایی‌از‌سفره‌چشم‌بہ‌راه‌ماند‌ه‌ام!
دیده‌دࢪ‌حسرت‌دیداࢪ‌شما‌مانده‌هنوز‌ به‌تمناے‌نگاهت‌دل‌مانده‌هنوزジ♥️🚶‍♀️ منهاج∫
💯 دقت‌کردید‌وقتۍ‌شارژ‌گوشیمون‌و‌حالت اخطار‌چقدࢪ‌سریـ؏‌میزنیمش‌شارژ🚶‍♀️' الان‌هم‌زمان‌غیبټ‌درحالت‌وضعیت‌قرمز قرار‌گرفتہ‌باید‌سریـ؏‌تقوایمان‌را‌شارژ‌کنیم‼️' [•➩@Beheshtf
[°🧡🍁°] 🍂' درسټ‌لحظه‌ا؎کہ‌حتی‌فڪرش‌رو‌هم نمیکنۍ‌،خدا‌تمام‌در‌ها‌رو‌براټ‌باز‌میکنه🎻' [•➩@Beheshtf
146.2K
اگه‌آمد‌ماترکش‌نکنیمااا‌💔 خدایا‌رحم‌کن‌سختۍ‌های‌بعد‌از‌ظهور‌🚶‍♀️! ! منهاج∫
به‌نام‌او!🌻