eitaa logo
کانال علی طیبیان
22.9هزار دنبال‌کننده
620 عکس
694 ویدیو
3 فایل
اینجا چی میگم؟👇 - خانواده - کمی تحلیل سیاسی + چاشنی طنز دهه هفتادی‌؛ پدر ۵ فرزند🖐️ برای ارتباط با من👇 @alitayebiyan75 کانال تربیت فرزندم👇 @nooredideh تبلیغات محدود👇 https://eitaa.com/joinchat/3237348145Cf3dc716842 . . #ترک_کانال . .
مشاهده در ایتا
دانلود
آخر هفته‌ای که گذشت رفته بودیم شمال به پدرجون و مادرجونِ بچه‌ها + عموشون + خاله‌شون سر بزنیم پ.ن ۱: خداروشکر بر خلاف سفر قبلی بچه‌ها موفق نشدن خسارت‌های مالی و جانی به بار بیارن😆🤲 موفقیتشون فقط در حد دعوا و کتک کاری و گِلی کردن لباسا و حرف گوش ندادن و... بود که واقعا طبیعیه🤌 پ.ن ۲: البته ناگفته نماند؛ درسته که بچه‌ها موفق نشدن خسارتی چیزی بزنن، ولی تو این سفر جلوبندی ماشین مشکل پیدا کرد، یه چند تومنی هزینه داره👌😂 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
این کلیپو ببینید محتواش خیلی قشنگ و مهمه👇
3.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه روزی می‌فهمیم👆 پ.ن: کاش قبل از اینکه اون روز برسه و کار تموم بشه، خودمون بفهمیم و درست زندگی کنیم... کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
کانال علی طیبیان
❌ ببینید دوستان، متأسفانه امروز تو فضای مجازی یه طوری شده که خیلیا میان و یک بخشی از شیرینی‏ها و خوش
این پستو خوندید؟👆 تو این پست گفتم قرار نیست یک بخشی از خوشیها و شیرینی‎های زندگی خودمو بگم و از مسائلی که به اصطلاح بهش میگن مشکلات زندگی نگم و مخفیشون کنم؛ به نظرم این کار خیانت به مخاطب و فریب دادنشه حالا در ادامه ماجرای زندگی میخوام یکسری سختیای مالی که زندگیو باهاش شروع کردم براتون بگم که به نظر خیلیا شاید عجیب و غریب بیاد😂 اصلا خیلیا اگر این شرایطو داشته باشن نه تنها سراغ ازدواج نمیرن، بلکه بهش فکرم نمیکنن، ولی من رفتم سراغ ازدواج؛ چون به وعده‎ی خدا اعتماد داشتم🤌 هرجای ماجرا تعجب کردید بگید: "چه جالب!" 😳☘️
یک شنبه نیمه‎ شعبان بود، بعد از اینکه ایستگاه صلواتی رو برگزار کردیم، صبر کردم تا ۳ شنبه بشه که برم جمکران و نماز رو بخونم بعدش راه بیافتم سمت شمال؛ جمکران که رفتم با امام زمان صحبت می‎کردم به آقا می‎گفتم: یعنی میشه وقتی دارم از شمال بر میگردم قم با خانمم باهم بیاییم😊 (با همین آرزو خونه رو موقع رفتن حسابی مرتب کرده بودم) چهارشنبه رسیدم شمال، رفتم خونه‎‎ی یکی از فامیلا پیش بابا و مامانم که آماده بشیم برای ؛ حالا من از قم اومده بودم یه پیراهن خوشگل با خودم نیاورده بودم که موقع خواستگاری بپوشم، سر همین قضیه کلی هم مامانم بهم گیر داد که این چه وضعشه و...😡 حالا منم هیچ پولی نداشتم که اونجا یه پیراهن بخرم😂 خلاصه از پسردایی بابام یه دونه پیراهن خوشگل گرفتم پوشیدم که بریم خواستگاری... زمان موعود فرا رسیده بود، از شدت ذوق در گُنج خودم نمیپوستیدم؛ زنگ زدیم آژانس تلفنی (اون موقع اسنپ و اینا نبود)، با بابا و مامان و دوتا داداشام و خواهرم راه افتادیم سمت خونه‎ی دختر خانم، دیگه من از وقتی سوار ماشین شدیم درست و حسابی چیزی یادم نیست چون اصلا تو یک عالم دیگه ای بودم؛ 👇 آه! همه را مثل یار می بینم پیرزن را نگار می‌بینم 😂 یک وقت سرمو بلند کردم دیدم رسیدیم دم خونه شون؛ توپ توپ (صدای قلبم بود...) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
بعضیا دیگه حرصشون گرفته تو پی وی دارن حرفای بد می‌زنن😂
تو راه یه جعبه خریده بودیم که تا رسیدیم سریع دادم به مادر دختر خانم🤓؛ نشستیم تو اتاق و پذیرایی کردن و... (البته بعدا فهمیدیم طرف اونا رسمه که اون شیرینی‎هایی که ما خریده بودیم رو فقط برای مجلس ختم و عزاداری میخرن، ما نمیدونستیم😂) بعد از اینکه یه کمی حال و احوال کردیم خیلی زود رفتیم سراغ اصل مطلب😃؛ چون شهرمون از همدیگه دور بود پدرا و مادرامون از پشت تلفن کلی باهمدیگه صحبت کرده بودن و شرایط اولیه‎‎ی همدیگه رو شنیده بودن و قبول کرده بودن، این جلسه فقط برای آشنایی نهایی خانواده‎ها و صحبت کردن من و دختر خانم بود (ما قبلش هیچ صحبتی باهم نداشتیم) یادمه خانم - که از قبل می‌دونست از جهت مالی دست و بال من خیلی باز نیست و دخترشو به یک بچه پولدار نمیده و احتمال میداد سختی‌های زیادی تو مسیر زندگیمون در پیش داشته باشیم - رو کرد به من و دخترش تا در مورد "ایستادن پای تصمیمی که می‌گیریم" و "روش زندگیمون" یکسری نکاتی بهمون بگه👇 گفت: ببینید الان خودتون باهم صحبت می‎کنید و اگر همدیگه رو پسندیدین و خواستید باهم زندگی کنید باید محکم پای تصمیمتون باشید، باید تو رو پای خودتون بایستید و نباید چشمتون به دست پدر و مادرتون باشه که کمکتون کنن؛ باید خودتون با هر سختی‎ای که هست زندگیتون رو بسازید و پیش ببرید و... (خلاصه‎ی حرفها همین بود) بعدش خانم هم چندتا مطلب به من گفتن در مورد حفظ کرامت تو زندگیمون؛ گفت من انتظار دارم که برای تهیه‎ی اولیات زندگیتون به مشکل نخوری، اگر هم روزی دغدغه‌های مالی پیش میاد تو زندگیتون آبروداری کنید و خودتون رو پیش بقیه جار نزنید و... (یادمه مثال زد گفت: اگه یه شبی هیچی نداشتید و فقط خوردین اشکالی نداره، ولی آبروی خودتون رو حفظ کنید👌) صحبتشون تموم شد، همین!🤌 پ.ن: هر موقع فکر می کنم که بر خلاف رسم و رسوماتی که تو این دوره زمونه همه از پسر انتظار دارن که حتما باید درآمد فلان قدری داشته باشی، خونه داشته باشی، ماشین داشتی باشی و... پدر و مادر ایشون بدون این سخت گیری‎ها در مورد یکسری اصول و خطوط قرمز خودشون صحبت کردن و بقیه‎ی مسائل رو به تصمیم خودمون (یعنی دختر و پسر) واگذار کردن، کلی براشون دعا می‎کنم...🤲❤️😃 بعدش پدر و مادر من هم بعدش یکسری نکات گفتن (قسمت بعدی میگم) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
پدر و مادر من گفتن: ما طبقه‎ی بالای خونه‎مون رو تکمیل می کنیم که بچه‌ها سه چهار سال باهم باشن، تو این سه چهار سال هم درسشونو می‎خونن، هم خودشون یه پولی برای رهن خونه‎شون جمع می‌کنن، بعدشم عروسی می‎کنن... تو دوران عقد هم که خرج خاصی ندارن، اگر هم خرجی داشتن ما کمکشون می‎کنیم (طبقه بالای خونمون کلا ۳۵ متر بود؛ یعنی یه آشپزخونه ۹ متری و اتاق ۲۰ متری کنار هم بود + دستشویی و حموم) برای هم مادر دختر خانم گفت: همونقدری که برای خواهر بزرگترش جهازیه دادیم، برای این دخترم هم میدیم و مادر منم گفت: چیز خاصی نمیخواد، خیلی سخت نگیرید، جاشون هم کوچیکه و... یعنی اصلا صحبت اینکه شما برای جهازیه فلان بگیرید و ما فلان وسیله‌ها رو می‌گیریم نداشتیم 🤌 (من اعتقادم این بود که هر چقدر پدر عروس جهازیه بده لطف کرده و چیزی وظیفه‎شون نیست) برای هم ما پیشنهاد 50 سکه دادیم؛ دختر خانم و خانواده‎شون هم قبول کردن (البته خواهر بزرگترشون مهریه‎شون ۱۱۰ سکه بود، ولی دختر خانم بعدا به من گفتن که تعداد سکه‎ی مهریه واقعا براشون مهم نبود) خلاصه خانواده‎ی هر دو طرف خیلی آسون گرفتن و اصلا گیر ندادن☺️؛ چون هم من به خانوادم گفته بودم روی مسائل مادی مثل جهازیه و... اصلا گیر نیستم، هم بعدا فهمیدم که دختر خانم هم همینو موضوع رو به خانواده‎ش گفته بود که مهمتر از مسائل مادی مثل درآمد و مهریه و خونه و ماشین و... دین و ایمان و اخلاق طرف مقابلشه؛ از همون موقع خیلی باهم تفاهم داشتیم😊 ناگفته نماند که بعدا فهمیدم ایشون هم مثل من قبل از ازدواج به توسل داشتن (آقا چطوری داشت همه چیز رو جور می کرد...😍) صحبت‎ها به جایی رسید که دیگه چایی رو آوردن، چایی رو خوردیم بعدش یکبار دیگه چایی آوردن، سری دوم چایی رو خوردیم، بعدش قرار شد که من و دختر خانم بریم باهم صحبت کنیم😃 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)