eitaa logo
کانال علی طیبیان
5.6هزار دنبال‌کننده
368 عکس
283 ویدیو
1 فایل
دهه هفتادی‌ام؛ بابای ۵ فرزند🖐️ اینجا چی میگم؟👇 - خانواده - سیاست - کمی روزمرگی + چاشنی طنز ارتباط با من 👈 @alitayebiyan75
مشاهده در ایتا
دانلود
🔸 | پدر و مادرم وسط دعوام با خواهرم می‌پرن؛ نمیذارن همدیگه رو کتک بزنیم! پاسخ: شما به بزرگی خودتون ببخشید، من از طرفشون عذر میخوام که نمیزارن گیس و گیس کشی کنید بزنید همدیگه رو لِه کنید😂 پ.ن: والااااااا کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
هدایت شده از کانال علی طیبیان
14011216_43150_192k.mp3
13.88M
💗 | برای طلوع خورشید 🎥 قرائت کامل زیارت آل‌یاسین رهبر معظم انقلاب: «یاد امام زمان نشان‌دهنده‌ی این است که خورشید طلوع خواهد کرد، روز خواهد آمد» ✅ کانال علی طیبیان | عضویت 👇 @ali_tayebiyan
آخر هفته‌ای که گذشت رفته بودیم شمال به پدرجون و مادرجونِ بچه‌ها + عموشون + خاله‌شون سر بزنیم پ.ن ۱: خداروشکر بر خلاف سفر قبلی بچه‌ها موفق نشدن خسارت‌های مالی و جانی به بار بیارن😆🤲 موفقیتشون فقط در حد دعوا و کتک کاری و گِلی کردن لباسا و حرف گوش ندادن و... بود که واقعا طبیعیه🤌 پ.ن ۲: البته ناگفته نماند؛ درسته که بچه‌ها موفق نشدن خسارتی چیزی بزنن، ولی تو این سفر جلوبندی ماشین مشکل پیدا کرد، یه چند تومنی هزینه داره👌😂 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
این چند روز که بودیم، اونجا درگیر یه کاری بودم، فرصت نشد درست و حسابی پیوی رو نگاه کنم پاسخ پیامارو بدم، همگی عفو کنید🙏🌹 ادامه‌ی ماجرای زندگی و هم برای همین کاری که داشتم فرصت نشد بذارم کانال؛ بعضیا هم تو این چند هفته خیلی پیگیر ماجرا بودن میگفتن: آدمو چرا خون به جگر می‌کنی؟😂 ان شاءالله تا فردا پس فردا بقیه‌ی ماجرای خواستگاری (تا آخرش) رو میذارم👌
این کلیپو ببینید محتواش خیلی قشنگ و مهمه👇
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه روزی می‌فهمیم👆 پ.ن: کاش قبل از اینکه اون روز برسه و کار تموم بشه، خودمون بفهمیم و درست زندگی کنیم... کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
کانال علی طیبیان
❌ ببینید دوستان، متأسفانه امروز تو فضای مجازی یه طوری شده که خیلیا میان و یک بخشی از شیرینی‏ها و خوش
این پستو خوندید؟👆 تو این پست گفتم قرار نیست یک بخشی از خوشیها و شیرینی‎های زندگی خودمو بگم و از مسائلی که به اصطلاح بهش میگن مشکلات زندگی نگم و مخفیشون کنم؛ به نظرم این کار خیانت به مخاطب و فریب دادنشه حالا در ادامه ماجرای زندگی میخوام یکسری سختیای مالی که زندگیو باهاش شروع کردم براتون بگم که به نظر خیلیا شاید عجیب و غریب بیاد😂 اصلا خیلیا اگر این شرایطو داشته باشن نه تنها سراغ ازدواج نمیرن، بلکه بهش فکرم نمیکنن، ولی من رفتم سراغ ازدواج؛ چون به وعده‎ی خدا اعتماد داشتم🤌 هرجای ماجرا تعجب کردید بگید: "چه جالب!" 😳☘️
یک شنبه نیمه‎ شعبان بود، بعد از اینکه ایستگاه صلواتی رو برگزار کردیم، صبر کردم تا ۳ شنبه بشه که برم جمکران و نماز رو بخونم بعدش راه بیافتم سمت شمال؛ جمکران که رفتم با امام زمان صحبت می‎کردم به آقا می‎گفتم: یعنی میشه وقتی دارم از شمال بر میگردم قم با خانمم باهم بیاییم😊 (با همین آرزو خونه رو موقع رفتن حسابی مرتب کرده بودم) چهارشنبه رسیدم شمال، رفتم خونه‎‎ی یکی از فامیلا پیش بابا و مامانم که آماده بشیم برای ؛ حالا من از قم اومده بودم یه پیراهن خوشگل با خودم نیاورده بودم که موقع خواستگاری بپوشم، سر همین قضیه کلی هم مامانم بهم گیر داد که این چه وضعشه و...😡 حالا منم هیچ پولی نداشتم که اونجا یه پیراهن بخرم😂 خلاصه از پسردایی بابام یه دونه پیراهن خوشگل گرفتم پوشیدم که بریم خواستگاری... زمان موعود فرا رسیده بود، از شدت ذوق در گُنج خودم نمیپوستیدم؛ زنگ زدیم آژانس تلفنی (اون موقع اسنپ و اینا نبود)، با بابا و مامان و دوتا داداشام و خواهرم راه افتادیم سمت خونه‎ی دختر خانم، دیگه من از وقتی سوار ماشین شدیم درست و حسابی چیزی یادم نیست چون اصلا تو یک عالم دیگه ای بودم؛ 👇 آه! همه را مثل یار می بینم پیرزن را نگار می‌بینم 😂 یک وقت سرمو بلند کردم دیدم رسیدیم دم خونه شون؛ توپ توپ (صدای قلبم بود...) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
بعضیا دیگه حرصشون گرفته تو پی وی دارن حرفای بد می‌زنن😂
تو راه یه جعبه خریده بودیم که تا رسیدیم سریع دادم به مادر دختر خانم🤓؛ نشستیم تو اتاق و پذیرایی کردن و... (البته بعدا فهمیدیم طرف اونا رسمه که اون شیرینی‎هایی که ما خریده بودیم رو فقط برای مجلس ختم و عزاداری میخرن، ما نمیدونستیم😂) بعد از اینکه یه کمی حال و احوال کردیم خیلی زود رفتیم سراغ اصل مطلب😃؛ چون شهرمون از همدیگه دور بود پدرا و مادرامون از پشت تلفن کلی باهمدیگه صحبت کرده بودن و شرایط اولیه‎‎ی همدیگه رو شنیده بودن و قبول کرده بودن، این جلسه فقط برای آشنایی نهایی خانواده‎ها و صحبت کردن من و دختر خانم بود (ما قبلش هیچ صحبتی باهم نداشتیم) یادمه خانم - که از قبل می‌دونست از جهت مالی دست و بال من خیلی باز نیست و دخترشو به یک بچه پولدار نمیده و احتمال میداد سختی‌های زیادی تو مسیر زندگیمون در پیش داشته باشیم - رو کرد به من و دخترش تا در مورد "ایستادن پای تصمیمی که می‌گیریم" و "روش زندگیمون" یکسری نکاتی بهمون بگه👇 گفت: ببینید الان خودتون باهم صحبت می‎کنید و اگر همدیگه رو پسندیدین و خواستید باهم زندگی کنید باید محکم پای تصمیمتون باشید، باید تو رو پای خودتون بایستید و نباید چشمتون به دست پدر و مادرتون باشه که کمکتون کنن؛ باید خودتون با هر سختی‎ای که هست زندگیتون رو بسازید و پیش ببرید و... (خلاصه‎ی حرفها همین بود) بعدش خانم هم چندتا مطلب به من گفتن در مورد حفظ کرامت تو زندگیمون؛ گفت من انتظار دارم که برای تهیه‎ی اولیات زندگیتون به مشکل نخوری، اگر هم روزی دغدغه‌های مالی پیش میاد تو زندگیتون آبروداری کنید و خودتون رو پیش بقیه جار نزنید و... (یادمه مثال زد گفت: اگه یه شبی هیچی نداشتید و فقط خوردین اشکالی نداره، ولی آبروی خودتون رو حفظ کنید👌) صحبتشون تموم شد، همین!🤌 پ.ن: هر موقع فکر می کنم که بر خلاف رسم و رسوماتی که تو این دوره زمونه همه از پسر انتظار دارن که حتما باید درآمد فلان قدری داشته باشی، خونه داشته باشی، ماشین داشتی باشی و... پدر و مادر ایشون بدون این سخت گیری‎ها در مورد یکسری اصول و خطوط قرمز خودشون صحبت کردن و بقیه‎ی مسائل رو به تصمیم خودمون (یعنی دختر و پسر) واگذار کردن، کلی براشون دعا می‎کنم...🤲❤️😃 بعدش پدر و مادر من هم بعدش یکسری نکات گفتن (قسمت بعدی میگم) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
پدر و مادر من گفتن: ما طبقه‎ی بالای خونه‎مون رو تکمیل می کنیم که بچه‌ها سه چهار سال باهم باشن، تو این سه چهار سال هم درسشونو می‎خونن، هم خودشون یه پولی برای رهن خونه‎شون جمع می‌کنن، بعدشم عروسی می‎کنن... تو دوران عقد هم که خرج خاصی ندارن، اگر هم خرجی داشتن ما کمکشون می‎کنیم (طبقه بالای خونمون اون موقع حدودا ۳۵ متر بود؛ یه آشپزخونه و اتاق کنار هم داشت + دستشویی و حموم) برای هم مادر دختر خانم گفت: همونقدری که برای خواهر بزرگترش جهازیه دادیم، برای این دخترم هم میدیم و مادر منم گفت: چیز خاصی نمیخواد، خیلی سخت نگیرید، جاشون هم کوچیکه و... یعنی اصلا صحبت اینکه شما برای جهازیه فلان بگیرید و ما فلان وسیله‌ها رو می‌گیریم نداشتیم 🤌 (من اعتقادم این بود که هر چقدر پدر عروس جهازیه بده لطف کرده و چیزی وظیفه‎شون نیست) برای هم ما پیشنهاد 50 سکه دادیم؛ دختر خانم و خانواده‎شون هم قبول کردن (البته خواهر بزرگترشون مهریه‎شون ۱۱۰ سکه بود، ولی دختر خانم بعدا به من گفتن که تعداد سکه‎ی مهریه واقعا براشون مهم نبود) خلاصه خانواده‎ی هر دو طرف خیلی آسون گرفتن و اصلا گیر ندادن☺️؛ چون هم من به خانوادم گفته بودم روی مسائل مادی مثل جهازیه و... اصلا گیر نیستم، هم بعدا فهمیدم که دختر خانم هم همینو موضوع رو به خانواده‎ش گفته بود که مهمتر از مسائل مادی مثل درآمد و مهریه و خونه و ماشین و... دین و ایمان و اخلاق طرف مقابلشه؛ از همون موقع خیلی باهم تفاهم داشتیم😊 ناگفته نماند که بعدا فهمیدم ایشون هم مثل من قبل از ازدواج به توسل داشتن (آقا چطوری داشت همه چیز رو جور می کرد...😍) صحبت‎ها به جایی رسید که دیگه چایی رو آوردن، چایی رو خوردیم بعدش یکبار دیگه چایی آوردن، سری دوم چایی رو خوردیم، بعدش قرار شد که من و دختر خانم بریم باهم صحبت کنیم😃 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
رفتیم یه اتاق دیگه و پشت یه میز نشستیم؛ چون ایشون محجوب به حیا بودن و تعارف می‌کردن، دیگه من اول سر صحبتو باز کردم و شروع کردم مطالبمو توضیح دادم و ایشون هم با من گفتگو می‎کردن و نظرشونو می‎گفتن؛👇 درسته یادم رفته بود نکات و سوالاتی که آماده کرده بودم رو ببرم، ولی اینققققققدر تو خیالات خودم با همسر آینده‌م صحبت کرده بودم که همه‎ی مطالبو حفظ بودم😎😂 اول در مورد "" گفتم: هدف من از زندگی رسیدن به خدا هست و برای اینکه زودتر به این هدف برسم میخوام زندگی مشترک تشکیل بدم و... (همون مطالبی که قبلا در مورد هدف براتون نوشتم رو اونجا توضیح دادم) بعدش دختر خانم گفت: هدف ایشون هم از زندگی همینه که به خدا نزدیک بشه و به تکامل برسه و... 👈 تو اولین قدم لازم بود که به اون برسیم که خداروشکر رسیدیم😊 بعدش در مورد مسأله "حجاب" و "وظایف زن و مرد تو زندگی" و "اختلافاتی که ممکنه پیش بیاد" با ایشون صحبت کردم و گفتم: من فکر می‎کنم که تو این زمینه‎ها باید یه قانونی تو زندگی مشترک وجود داشته باشه که زن و شوهر به اون قانون عمل کنن و هر موقع هم به خوردن بتونن به اون قانون مراجعه کنن و مشکلشون رو حل کنن دختر خانم هم قبول داشتن و گفتن: به نظر من بهترین راه اینه که یک مشخصی تو زندگی مشترک وجود داشته باشه که اگر اختلافی داشتیم به اون قانون مراجعه کنیم و به نظرم قوانین دین بهترین قوانین هست منم ادامه دادم و گفتم: درسته، به نظرم بهترین قانون تو این زمینه‎ها همونیه که خالقمون برامون تعیین کرده؛ یعنی ""، برای همین بهترین راه اینه که هرچی اسلام در زمینه "حجاب" و "وظایف زن و مرد تو زندگی" و... گفته، من و شما به همون عمل کنیم بعد از صحبت در مورد "هدف" و "حجاب" و "وظایف زن و مرد تو زندگی" به ایشون گفتم: خانواده‎ی ما همیشه تو خونه‎ی خودمون هیئت می‎گیریم و زندگیمون با گره خورده و من هم بعد از ازدواجم دوست دارم حتماً تو خونه‎ی خودمون هیئت بگیریم تا برکت بیاد تو زندگیمون و بچه‎هامون تو این مسیر تربیت بشن، شما با این قضیه مشکلی ندارید که تو خونه‌تون هیئت گرفته بشه؟ (این مسأله خیلی برام مهم بود) ایشون گفتن: نه تنها مخالف نیستم بلکه خیلی دوست دارم که تو خونه‎‌ی خودمون هیئت بگیریم و از وسایل و جهازیه‌ی خودم برای مجلس امام حسین استفاده کنیم و... (خلاصه خیلی استقبال کردن☺️) در مورد هم صحبت کردیم، ایشون گفتن: من با تعداد بالای بچه‌ها موافقم... 👶👧👶👧👶👧 منم گفتم: دوست دارم تعداد بچه‎هامون زیاد باشه، حداقل ۵, ۶ تا باشن😃 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
کانال علی طیبیان
رفتیم یه اتاق دیگه و پشت یه میز نشستیم؛ چون ایشون محجوب به حیا بودن و تعارف می‌کردن، دیگه من اول سر
کلیییییی حرف زدیم و تمام نکاتی که در مورد زندگی می‎گفتیم هردوتامون قبول داشتیم انگار تمام حرفای من و ایشون تقریبا یکی بود😃 👈به نظرتون چرا؟ نظرتونو برام بفرستید👇 @alitayebiyan75
کانال علی طیبیان
کلیییییی حرف زدیم و تمام نکاتی که در مورد زندگی می‎گفتیم هردوتامون قبول داشتیم انگار تمام حرفای من
بعضیا گفتن چون امام زمان براتون جور کرده بود... بعضیا گفتن چون به اهل بیت توسل کرده بودین و... پاسخ‌های مختلفی دادین که تقریباً همش درسته 👌🌸 اینکه عنایت امام زمان و توسلاتی که داشتیم باعث شده بود ما به هم برسیم کاملاً درسته ولی یه نکته مهمی هست که پاسخ سوال همینه😊👇 نظراتمون برای اداره با هم اختلافی نداشت؛ چون هر دومون از زندگی یک داشتیم (که قبلاً گفته بودم) کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
بعدش ایشون فقط یک نکته رو اضافه کردن و گفتن: خیلی براشون مهمه که همسر آینده‎شون تو مسیر زندگی باشه و خودش داشته باشه و جربزه‎ی اداره‎ی زندگیو داشته باشه منم گفتم: ببینید من تو تصمیمات زندگی و برنامه هام مستقل هستم و خودم تصمیم میگیرم ولی وقتی یه کاری می خوام انجام بدم اینطوری نیست که از هیچکسی مشورت نگیرم؛ بلکه با توجه به کاری که میخوام انجام بدم از افراد مختلفی می گیرم؛ مثلا تو بعضی کارا از پدر و مادرم مشورت می‎گیرم تو بعضی کارا از دایی هام یا بعضی از دوستام که تجربه‎های خوبی دارن، ولی در نهایت تصمیم نهایی رو خودم میگیرم و بین نظراتی که شنیدم و نظر خودم، اون کاری رو که فکر می کنم درسته انجام میدم (تا یادم نرفته بگم: هم موقع خواستگاری، هم الان که تقریبا ۱۱ سال میگذره، بیشتر دوستام سن و سالشون از من بیشتره؛ بعضیاشون ۴۰، ۵۰ سالشونه، بعضیا هم بیشتر😄) دختر خانم هم وقتی حرفامو شنیدن گفتن: مشورت گرفتن رو قبول دارن و کار درستی میدونن و اینطوری قبول دارن کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
امروز سه شنبه هست یه پیاده‌روی جمکران بریم؟😍
🔴 تو کارهای زندگی بگیریم یا نگیریم؟ بعضی از پسرا یا دخترا بعد از ازدواج بی‌تجربگی می‌کنن و میرن کوچیکترین مشکلاتی که تو زندگیشون پیش میاد رو به مادرشون یا خواهرشون یا پدرشون یا بقیه‌ی افراد میگن خب خانواده‎ها هم چون دوست ندارن فرزندشون سختی بکشه گاهی میان یه حرفایی میزنن و به بچه‎شون میگن برو اینکارو بکن و اون کارو بکن و فلان حرفو بزن، در حالیکه خیلی از این کارها ممکنه درست نباشه و باعث بشه زندگی اون دختر و پسر با مشکلات بیشتری روبرو بشه 👈 پس حواسمون باشه تا کوچکترین مشکلی تو زندگیمون پیش میاد نریم اون موضوع رو با همه مطرح نکنیم، سعی کنیم استقلال فکری داشته باشیم و خودمون اون مشکل رو حل کنیم🤌 ❌ البته باید مواظب باشیم که فکر نکنیم استقلال فکری داشتن؛ یعنی دختر و پسر تو هیچ کاری از پدر و مادرشون یا از افرادی که با تجربه هستن مشورت نگیرن؛ مشورت نکردن کار اشتباهیه ✅ در مسیر زندگی باید برای انجام کارهای مختلف از افرادی که دارن در مورد اون کار نظر بدن مشورت بگیریم؛ ولی اینکه خودمون هم هیچ فکر و اندیشه‌ای نداشته باشیم و تا یه اتفاقی افتاد بدون اینکه خودمون دنبال حل کردنش باشیم بریم به همه بگیم و هرچی بقیه گفتن چشم و گوش بسته عمل کنیم ممکنه به زندگیمون وارد کنه کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)
وضعیت وقتی سفره پهن میشه👆 بجای ظرف و بشقاب بچه وسط سفره‌ست😂
آخرین حرفی که به دختر خانم گفتم این بود: من الان دارم درسمو میخونم و رسیدن به هدف زندگیم از مسیر درس خوندنم میگذره، ولی خب اگر یه روزی ببینم از جهت مالی به افتادم و فشار زندگی زیاد شد ممکنه درسمو برای یه مدتی متوقف کنم و برم سراغ کسب و کار، اینو گفتم که شما هم بدونید ممکنه یک روزی این اتفاق بیافته؛ بنابراین شما هم با من به عنوان یک محصّل ازدواج نکنید، ممکنه شرایطم عوض بشه و مجبور بشم درسمو متوقف کنم (چون این رو می‌دادم که شرایطم عوض بشه، حکم اخلاق این بود که این احتمال رو به طرف مقابلم بگم و چیزی رو ازش مخفی نکنم) ایشون هم قبول کردن و گفتن: باشه تقریبا یک ساعتی از صحبت های من و دختر خانم گذشته بود؛ دیدم (اون موقع تقریبا ۳ سالش بود) یه دفعه اومد تو اتاقی که ما داشتیم صحبت می کردیم نشست بغلم، بعدشم شروع کرد گریه کردن😑 بابام خیلی ریلکس از اتاق بغلی صدا زد گفت: علی آقا این بچه از خواب بیدار شده داشت گریه می‎کرد هر کاری کردیم آروم نشد دیگه فرستادیمش اونجا بیاد بغل شما!!! حالا من وسط سخنرانی بودم، اینم داد میزد گریه میکرد می‌گفت منو راه ببر...😩 خلاصه مجبور شدیم صحبتامونو زودتر تموم کنیم💔🥲 در مورد بیدار شدن داداشم؛ من هنوز فکر می‌کنم بابام اینا نیشگونش گرفتن گریه‎شو در آوردن بعدش گفتن برو اتاق بغلی داداشت اونجاست... می‌خواستن ما صحبتمونو زودتر تموم کنیم... ولی بابا اینا این موضوع رو تکذیب می‌کنن میگن خودش بیدار شد... یه روزی حقیقت آشکار میشه...😂 کانال علی طیبیان (پدر ۲۸ ساله با ۵ فرزند)