«خاطره دیدار مداحان با رهبر انقلاب
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳»
✍️#علی_عالمی
🔻قسمت اول
🌱 برای اولین بار بود که داشتم میرفتم حسینیه امام خمینی ره.
چند باری در مرقد مطهر امام خمینی ره حضرت آقا رو از دور دیده بودم ولی این بار به شوق این که از فاصله ای نزدیک تر میخوام چهره نورانی آقا رو ببینم شب به سختی خوابیدم .
🌱 ساعت 3ونیم شب بود که از خواب بیدار شدم و به شوق دیدار آماده شدم تا راهی تهران بشم.
همسرم برام چند تا شیرینی گذاشته بود تا
در بین راه بخورم اما چون ضعف کرده بودم یکیش رو همون موقع حرکت نوش جان کردم 😋
🌱بین راه پشت فرمون دائم برای خودم تصویر سازی میکردم که یعنی میشه برم اون جلوی حسینیه بشینم و راحت به چهره آقا نگاه کنم و عوض همه روزهایی که حسرت دیدن آقا رو داشتم یه دل سیر نگاش کنم.
🕕ساعت 6 صبح بود که رسیدم تهران ماشین رو تو پارکینگ طبقاتی خیابان مجاور پارک کردم و منتظر بودم تا دوستان قزوینی برسند ؛ چون کارت ورود به جلسه رو باید ازشون تحویل میگرفتم.
چندین بار تماس گرفتم تا ببینم کجا هستند و خدا خدا میکردم دیر نرسن و حسینیه پر بشه ولی متاسفانه تا برسن ساعت 7 ونیم شد.
من دلم طاقت نیاورده بود نماز صبح رو همون جا تو پارکینگ خوندم و راه افتادم به سمت حسینیه ، راستش راه رفتن با لباس آخوندی تو خیابون های تهران تو این روزا خیلی سخته اما توکل به خدا راه افتادم
آفتاب هنوز طلوع نکرده بود صدای پرنده ها بالای سرم تو خیابون سکوت گرگ و میش هوا رو شکسته بود.
سر کوچه های مجاور به حسینیه بچه های نیروی انتظامی آماده باش بودند و تو اون سرمای صبح با سکوت و دست به جیب ایستاده بودند.
از کنارشون رد میشم و سلام و علیک گرمی میکنم و خسته نباشید میگم بهشون...
چون تا حالا نیومدم حسنیه آدرس رو ازشون میپرسم و حرکت میکنم به سمت مقصد
🌱 میرسم جلوی حسینیه ؛صف طولانی تشکیل شده و همه دارن سعی میکنند زودتر برن داخل تا جا گیرشون بیاد.
من هم با حسرت داشتم نگاه میکردم و دلم شور میزد که نکنه جا پر بشه و نتونیم بریم داخل.
همین طور که منتظر بودم دیدم دو تا از بچه های لُر بختیاری هم با لباس محلی دنبال مسئول استانشون میگردن که کارت هاشون رو تحویل بگیرن و برن داخل . یکیشون خیلی ناراحت بود و میگفت مسئول که نباید بی خیال باشه باید اینجا باشه تا هرکی اومد کارتشو بده و بره داخل.
⛄هوا سرد بود و برای این که زمان زودتر بگذره در و دیوار و خونه های اطراف و ماشین های پلاک دولتی که از جلو حسنیه رد میشد رو نگاه میکردم. یه دفعه یه ماشین جلوم ترمز زد ،
حاج #حسین_فرامرزی بود از بچه های زحمت کش مجموعه #بی_پلاک؛ سلام علیک کردیم و گفتم مگه قرار نبود بیای گفتش که قسمت نیست اداره گفته باید بریم سر کار با همون لبخند همیشگی ولی با حسرت خداحافظی کرد و رفت.
چند دقیقه بعد یه ماشین جلوی در حسینیه نگه داشت و یه آقای خوش تیپ از ماشین پیاده شد وقتی خوب نگاه کردم دیدم آقا #رضای_تاجیکه از شعرای انقلابی و از رفقای قدیمی کانون نغمه پردازی #بی_پلاک ،اومد به سمت من و خوش و بشی کردیم گفت #داوود (از بچه های #بی_پلاک )رو ندیدی ؟ هر چه قدر زنگ میزنم گوشیش خاموشه.
گفتم آقا رضا احتمالا رفتن داخل گوشی هارو تحویل دادن.
موقع خدا حافظی با حسرت بهش گفتم کاش به شما گفته بودم برای من هم کارت بگیری الان میومدم داخل ، تا بچهها ی قزوین برسن فکر کنم حسینیه پُر بشه...
🌱هوا سرد بود من برای اینکه سرما تو جونم نره قدم زنان رفتم به سمت ورودی خیابون کشور دوست تا شاید بتونم راهی پیدا کنم برم تو . وقتی رسیدم چندتا از دوستان شاعر و مداح شاخص مثل #حمید_آقای_رمی ، #آقا_یوسف_رحیمی و #دکتر_یونس_سبزی و #مهدی_تدینی رو دیدم که با کارت جایگاه ویژه به دست آماده بودن برن داخل . خیلی حسرت خوردم پیش خودم گفتم کاش میشد منم میتونستم کارت ویژه بگیرم برم جلوی حسنیه بشینم اما باز ناشکری نکردم و گفتم خدا رو شکر همین که برای اولین بار قسمت شده بیام از سرم هم زیاده ان شاء الله دفعه های بعدی.
🌱 خلاصه ساعت شد هفت و نیم صبح و بچه های قزوین رسیدن ؛ #علیرضا_دادرس و #محمد_حیدری دو تا مداح جوون هیاتمون(هیأت#شهدای_گمنام_قزوین) هم اومده بودن ؛خدا رو شکر امسال قسمت شد با این دو عزیز بیایم که بار معرفتی مداحیمون رو پای منبر حضرت آقا تقویت کنیم و دست پُر برگردیم . با هم رفتیم تو صف ورود به حسینیه .
🌱اول گوشی هارو تحویل دادیم رو رفتیم تو صف، جمعیت زیاد بود و گویا درهارو بسته بودند تا ازدحام جمعیت پیش نیاد.
تو چند تا ستون حدود دویست یا سیصد نفر منتظر بودیم تا درها باز بشه بریم تو ، انتظار طولانی شد...
ادامه دارد...
https://eitaa.com/alialemi
«خاطره دیدار مداحان با رهبر انقلاب
یکشنبه ۲ دی ۱۴۰۳»
✍️#علی_عالمی
🔻قسمت پنجم
🌱بعد از این نوبت رسید به مداح ترک زبان آقای #اتابک_عبداللهی از اردبیل .
معروفه که مداح های اردبیل هم صدای زیبایی دارند و هم اوج صداشون خیلی بالاست :
تحریر زیبای آقا #اتابک همه رو محو صداش کرده بود:
فرمود مصطفی به تو جانم فدای تووووووووووووووووووووووو
ای جان ما ثواب تو قربان خوش آمدی
🔸 بند ترکی:
حضرت اقا اگر امر ایلسون آمادوییک
تا جهان واردی ولایت عشقینه دلدادویوک
بیز سنون زهرا بالاسی قدرووی بیلیک آقا نام #اسرائیلی یکسر نقشدن سیلیک آقا
ترجمه:
حضرت آقا اگه امر کنی ما آماده ایم
تا دنیا دنیاست ما دلداده ی ولایتیم
ای پسر زهرا ما قدر شما رو میدونیم
نام اسرائیل رو از روی نقشه پاک میکنیم
📢همه جمعیت یه صدا شعار دادند :
مرگ بر اسرائیل
🌱 صدای باند کناری ما خیلی زیاد بود و گوش خراش . وقتی مداح اوج میخوند
یه نفر سمت چپ من بود که گوش سمت راستش رو محکم میگرفت تا اذیت نشه. آقا #اتابک_عبداللهی هم چون اوجش خیلی بالا بود یه جا وقتی یه دفعه اوج گرفت این بنده خدا بغل دستی من یادش رفته بود گوشش رو بگیره وقتی صدا بالا رفت یه لرزه ای به تنش افتاد بنده خدا که من یه دفعه خندم گرفت😄
دیدم #علیرضا_دادرس هم کنار من به زور جلوی خندش رو گرفته وقتی چشمش به من افتاد داشت از خنده منفجر میشد
🤣🤣🤣🤣🤣
سریع روش رو برگردوند اون طرف تا نخنده . چون متاسفانه من و علیرضا سابقه خوبی نداریم وقتی موقع خنده به همدیگه نگاه میکنیم کنترل خنده برامون سخت میشه ، خلاصه هر جوری بود خندمون رو جمع کردیم و برگشتیم به حالت عادی.
#علیرضا نزدیک من بود ولی #محمد_حیدری رو نمیدیدم ، چشم چرخوندم دیدم رفته وسط کنار فیلمبردار خودش رو چسبونده به پایه دوربین داره از از زیر دوربین جمال آقا رو تماشا میکنه.
به من نگاه میکنه بهش میگم جات خوبه با اشاره دست 👌میگه عااالی
🌱 نوبت به خوندن حاج احمد واعظی میرسه
حاج مرتضی طاهری میره پشت تریبون تا دعوتش کنه:
هر سال حاج احمد آقای واعظی خودشون مجری بودند و همیشه با اون لهجه شیرینشون میگفتند :
بچه محله امام رضایوم
حالا امسال میخواهیم دعوت کنیم از ایشون تا به عنوان مداح در این روز ولادت حضرت صدیقه طاهره سلام الله علیها ما رو به فیض برسونن ، صلوات بر محمد و آل محمد.....
اینم بگم که احساس میکنم حضرت آقا حاج احمد واعظی رو خیلی دوست دارن یعنی یه جور دیگه دوسشون دارن
از بوس آخری که آقا بهشون دادن بعد از خوندنشون این کاملا مشهود بود ، اینقدر بوس آقا آبدار بود که صداش با إکو تو همهی باندها پیچید 😅😘😉
🌱 حاج احمد شروع میکنه:
اللهم صل علی فاطمه و ابیها و امها و بعلها و بنیها و سر المستودع فیها بعدد ما احاط به علمک...
ربّ صل علی علی بن موسی الرضا المرتضی
و ربّ صل علی مولانا المهدی الذی وعد الله به الأمم ...
باز شادی حلقه بر در میزند
بانگ اعطیناک کوثر می زند
آسمان بیت مامور است و بس
نورعلی نو علی نور است و بس
کیست زهرا افتخار سرنوشت
نیم لب خندینش باغ بهشت
اوست شمع و عالمی پروانه اش
ما همه مستأجران خانه اش
در دل ما نور پاک فاطمه است
کشور ما آب و خاک فاطمه است
سرپناه کل ایران فاطمه است
مادر شاه خراسان فاطمه است
گو به آنان که به هم پیوسته اند
روبه روی مُلک ما صف بسته اند
اینک شما و کید و مکر و همهمه
ما و ذکر یا علی یا فاطمه
.....
فاتح خیبر به یادت هست که
بازوی حیدر به یادت هست که
یاد کن از شیر او شیر جمل
آن که مهر اوست احلی من عسل
دست چون بر قبضه خنجر زده
یک تنه بر ناقه و لشگر زده
ما همه سرمست از این بادن باده این
جمله سرباز ره این خانه ایم
(این روزا اسراییل هی میگه گوساله سرخ مو آوردیم ، باشه بیار)
گر امیر ملک ما فرمان دهد
رخصت پیکار در میدان دهد
لشکر بی دست و پایت هی زنم
سرخ مو گوساله ات را پی زنم
🔸همه به وجد اومدن و یک صدا فریاد زدن: حیدر حیدر حیدر حیدر حیدر
ای رهبر آزاده آماده ایم آماده...
ما همه طوفان و رعد و آتشیم
دودمانت را به آتش میکشیم
مسجد الاقصی حریم کبریاست
نه از آن توست از آن خداست
در لباس مرگ کفْنَت میکنیم
در دل آن خاک دفْنَت میکنیم
ادامه دارد...
https://eitaa.com/alialemi