عقل یشمی خالخال پشمی
#عکس_یادگاری به پایان آمد این دفتر حکایت همچنان باقیست قاب پایانی تبلیغ دهه محرم ۱۴۰۲ شاهین شهر ا
📌 مرگ منبری
[گزارشی از پدیدار یک طلبه معمولی]
☘ شبهای محرم امسال (۱۴۰۲) در یکی از مساجد قدیمی یکی از شهرهای کوچک اصفهان، نماز و منبر داشتم. راستش #تجربه ی عجیبی بود. انگیزهای برای نوشتنش نداشتم تا اینکه حضور در هیئت انصارالحجه و تجربهای که گزارشش کردم، باعث شد فهم جدیدی برایم #پدیدار شود و آن را بنویسم.
🍀 مخاطب من، تعدادی پیرمرد محترم بودند و مسئول مسجد که اتفاقا او هم پختهمردی بود. از شب اول متوجه شدم هیچ چشم باتوجهی، متوجه من نیست. رئیس گوشهای مینشست و با چپ و راستیهایش حرف میزد. چند نفر بقیه چای مینوشیدند. من از شب سوم برایم شبهه شد که آیا این مجلس من، مصداق عنوان مجلس است؟ من البته خودم را به زنهای پشت پرده امیدوار کرده بودم، بلکه گوشی آنجا باشد که نتیجه روزی چندساعت مطالعهام، کاملا هدر نرفته باشد!
🍀 برخورد جوری بود که اصل حرف من را انگار کسی نمیشنید! انگار یک کار روتینی را که بارهاوبارها دیدهاند، دارم تکرار میکنم. ارتباط نه انسانی، که مکانیکی است و نقشم را یک ربات هم میتواند ایفا کند! انگار اصلا مهم نیست چه دارم میگویم! دقایقی چند را باید با ردیفکردن واژگانی که ذهنشان کاملا با آنها آشناست، پر کنم.
🍀 من این حس سنگین را داشتم، اما #معنا یش را نمیفهمیدم. تا اینکه شب دهم، حضور چند دقیقه آخر پای منبر رفیقم -اباالفضل- چراغ ذهنم را روشن کرد: پنجشب دوم، او در مسجد دیگری در همان شهر -که از قضا یادم رفت تاکید کنم که شهر به شدت مذهبیای هم است- منبر میرفت و بعد از منبرش میآمد دنبالم و با هم بر میگشتیم. او به مراتب منبری بهتری نسبت به من است؛ از تکنیکهای خطابه و ارتباط موثر آگاه است و به زیبایی آنها را به کار میبندد. استثنائا آن شب آخر نیامد دنبالم. من رفتم و به دقایق پایانی منبرش رسیدم.
🍀 مسجدش بزرگ بود. آخر مجلس و نزدیک در نشستم. دورتادور مسجد آدم نشسته بود، از بچه و نوجوان تا جوان و میانسال و سالمند؛ برخلاف مسجد من. شیخ ابوالفضل با تمام وجود داشت منبرش را اجرا میکرد، ولی هامِ پچپچ جمعیت رقابت سرسختی با ولوم میکروفن داشت!
🍀 نیمی از جمعیت سر درگوشی، نیم دیگر درحال صحبت با هم. منبری هم آن بالا بالبال میزد! چند دقیقه گذشت، صاحب مجلس، منِ معمم را دم در دید. کنارم نشست و دعوت کرد که: حاج آقا وقت داریم؛ بعد از حاجآقا از شما هم #استفاده_کنیم (!).
🌸 دیدن آن صحنه (چهره سرخ منبری، چهره آرام و طبیعی مردم، التفات مسئول مجلس به زمان برنامه) تازه دوزاری من را جا انداخت: "منبری باید منبر برود، برای شکلدهی به فُرم مجلس، و ملت هم حاضر میشوند که با حضورشان مجلس را شکل دهند."
🍀 در این #معنای_جدید، سخنرانی و منبر رفتن، وسیلهی تبلیغ و انتقال پیام نیست! یک قالب است که باید سین برنامه را پُر کند. مردم قرار نیست پامنبری باشند و حرف سخنران را گوش کنند؛ مردم میآیند تا با نفس حضور جسمانیشان مجلس اباعبدالله شکل بگیرد و نامشان در لیستی که ملائکه مینویسند، ثبت شود. همین.
🍀 من البته نافی ارزش هر نوع جمعیت/گعده/مجلس ی که به نام اهلبیت شکل بگیرد نیستم؛ همچنین ارزش حضور هر فردی به هر شکلی که این مجلس را شکل بدهد -حتی منبری صوری بدون مخاطب باتوجه-.
🍀 اما عمیقا به عنوان یک طلبه ساده و معمولی متاسف هستم که منبر بهعنوان یک رسانه/ابزار تبلیغ و انتقال عمومی پیام، کاملا جایگاه خودش را از دست داده. به غیر از جمعهای خاص نخبگانی و روضههای کوچک خانگی و منبرهای مرکزی (هیئات بزرگ کشور)، مردم دیگر در اعماق وجود خودشان نسبت معنایی با منبری برقرار نمیکنند.
🍀 البته هر پدیدهای حیاتی دارد: تولدی و عمری و مرگی. تاسف برای امور طبیعی آنچنان معنی ندارد. واقعیت اینکه در کلان سیستم حیات انسان امروز، منبر و منبری هویت جدیدی گرفتهاند. این را باید پذیرفت. تاسفم بابت دست خالی بودن خودم است که فکر میکردم میتوانم با #منبر، انسان مفید و #معنا_بخشی باشم؛ لکن هرچند منبر هست، ولی #نقش معنابخشِ منبری مرده و منِ دستکوتاه، ماندهام.
@aliebrahimpour_ir ۱۴۰۱.۰۶.۱۴