eitaa logo
علی‌زین‌العابدین‌پور
951 دنبال‌کننده
526 عکس
762 ویدیو
48 فایل
صفحهٔ پیج روبیکا •۰•۰•۰•۰•🥀✨۰•۰•۰•۰•۰• https://rubika.ir/alizynolabedinpor صفحه ی اینستاگرام خادم الشهدا علی زین العابدین پور @alizeynolabedinpour جهت ارتباط آسان شما @adminzynolabedinpor
مشاهده در ایتا
دانلود
گرد هم نشسته بودند.  و با طناب خود روانه‌ی چاه بودند. نشسته بودند به بدخواهی پسر عبدالله. می‌خواستند نابودش کنند تا پیش تر نرفته... گرداگردشان بوی تعفن می‌آمد. تمام تنِ‌شان بوی فاضلاب گرفته بود. عده‌ای از قریش سخن از قتل محمد می‌زدند.  جبرئیل سراسیمه از راه رسید. هرآنچه را شنیده بود به نبی گفت و از جانب خدا فرمان داد که در فلان شبی که قریش نقشه‌ی قتلش را دارد بایست نبی از مکه خارج شود. حضرت رسول، علی را صدا کرد و تمامش را برای او تعریف کرد. نبی درخواستی از علی داشت اما نگران بود، نگران عزیزترینش که در خطر بماند. چشمانش سرریز بی‌قراری بود اما چاره نبود. از علی خواست که جای پیامبر بخوابد و وانمود کند محمد است. نبی گفت از خطر، به علی همه را توضیح داد که احتمالش هست آسیب ببیند. اما علی هرآنچه خطر را، بخاطر نبی می‌پذیرفت. یکدیگر را در آغوش کشیدند و وقت رفتن بود علی پیشاپیش از دوری چند روزه‌اش با نبی ابراز دلتنگی می‌کرد و نبی وعده‌ی دیدار می‌داد. آن شب آمد و علی شال عربی پیامبر را به سر گرفت و جای او خوابید. بستر نبی، بوی عطر می‌داد و گلاب. عده‌ای سرتا پا مسلح آمدند بالای سرش محمد را می‌خواستند اما چهره‌ی ناب علی را در لباس نبی دیدند. چقدر قبای محمد به علی می‌آمد، چقدر علی شباهت داشت به او. خواستند حالا که نبی را از دست داده و علی را گرفتار کرده‌اند کارش را تمام کنند، اما علی وعده‌ی دیدار داشت با نبی. برخاست به دفاع از خود و یکایک‌شان را از تیغ گذراند. سپرده‌ بودند چند روز بعد، نبی در میان غار علی را در سلامت به آغوش کشد و او را کنار خود بنشاند.
649_44687701611835.mp3
3.69M
روزدهم 🌸 مطالعه : حکمت‌های نوَدُهشت تا صدُنُه شرح : حکمت ۷۴ _ اشک و زمزمۀ علی (ع)
تا بناگوشِ کوه، پر از نیزه و تیر شده بود. کوه احد شبیه سربازی که از جنگ بازگشته شمشیر شکسته و غرق در خون و جراحت بود مشرکان آمده بودند به جنگ با نبی. پیکار آن روز به درازا کشیده شد. در ابتدایش سپاه نبی به پیروزی می‌رفتند اما کمی مانده بود به فتح که جنگِ برده را واگذار کردند و پا به فرار بستند. عده‌ای از سپاه نبی شهید شدند و عده‌ای از سپاه دشمن به سوی شهرشان بازگشتند و شایعه انداختند که نبی را کشتیم. اما عده‌ای هنوز در جنگ بودند. حضرت نبی نفس نفس زنان شمشیر می‌کشید و ذکر می‌گفت، لحظه‌ای باز می‌ایستاد و علی را تماشا می‌کرد و باز می‌رفت به ذکر و مبارزه. علی اما بی سپر و نقاب می‌جنگید صدای نفس کشیدنش دلهره داشت برای دشمنان برهنه از لباس جنگی آمده بود و تنها دل به فاطمه‌اش خوش داشت که قول داده بود برایش ان‌یکاد بخواند هفتاد و چند زخم به تن داشت و سراپا غرق خون بود اما هنوز هیبتش غرور آفرین بود و دل‌گرمیِ سپاه اندک رسول. اما بعد از فرار همان عده‌ی اندک، جان علی سرازیر دلشوره شد. هفتاد و چند زخم عمیق برداشته بود و باکش نبود، اما حالا که نبی را تنها می‌دید؛ نگرانش بود و بی‌قرار. نگاهی در میدان چرخاند و به پشت سرش نگریست... تا نبی را در سلامت ببیند و باز برایش شمشیر بزند. اما همین‌ که سیمای رسول به چشمانش نرسید دل آشوبه هایش بیشتر شد. از جنگ ایستاد و تمام میدان را نگاه کرد نبی را ندید، انگار تگرانی و دلتنگی را یکباره نوشید. اما خودش را آرام کرد که حتما خواست خداست تا نبی از دیده ها پنهان شود. دوباره شمشیر برداشت و این‌بار به قصد شهادت به نبرد رفت. نوای ضربه‌ی شمشیر هایش ذکر بود و عبادت. گیسوی عرق کرده‌اش بوی نرگس داشت. گرداگردش را که از شرک خالی کرد. نبی را میانه‌ی میدان دید جانش به لبش رسید، او را به زمین انداخته بودند و غرق خون بود. با شتاب به او رسید و چشمان خیسش را به زیبایی رسول دوخت، تمام طول جنگ ذره‌ای خستگی نداشت. اما حالا که نبی را این‌گونه می‌دید آشفته شده بود و رنگ چشمانش به اشک نشسته بود. نبی چشم باز کرد و آرامش به نگاه علی برگشت. عده‌ای به سمت نبی حمله کردند، علی فرصتی به آنها نداد و برخاست و همه‌شان را هلاک کرد. نبی لبخندی به علیِ غرق در نور کرد و گفت علی جان، صدای رضوان را می‌شنوی؟ همانی که گفتم نگهبان بهشت است. زبان به مدح تو باز کرده اعتراف می‌کند که لا فتی الا علی، لا سیف الا ذوالفقار.... علی لبخندی از رضایت و شکر به چهره‌اش نشاند و زیز لب زمزمه کرد، جانِ علی و ذوالفقار هر دو فدای محمد. سپرده بودند به اهل آسمان، که مدح علی عبادت است.
1_11877526070.mp3
8.26M
یاعلی ! 🌸 مطالعه : حکمت‌های صدُ دَه تا صدُ بیست‌و یک شرح : حکمت ۸۲ _ بگو نمی‌دانم:) حکمت ۸۳ _ سلحشور عاشق🩷 حکمت ۸۴ _ نا اُمیدی چرا؟🙃 حکمت ۸۵ _ مایۀ امن و امان 👌🏼رفیقِ شیعه من 🩵 توجه کن که عمل کنیم ... تا غدیر اندکی مانده است ...!
40.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام_مولای‌_من🌱 ای راحت دل، قرار جانها برگرد درمان دل شکسته ما، برگرد ماندیم در انتظار دیدار، ای داد دلها همه تنگِ توست آقا برگرد . https://rubika.ir/posthaalizynolabedinpor https://eitaa.com/alizynolabedinpor با_شهدا_هَمــــراه_باشیـــد💫
‍ 🌷هردم به دمِ امام هادی صلوات هم برکرم امام هادی صلوات💞 🌸🎊🌸 🌷ای شیعه بیا و باملائک بفرست ناز قدم امام هادی صلوات💞 🌸🎊🌸 🌷هدیه به ساحت مقدس حضرتش صلوات.. 🌷اَللّهُمَّ صَلِّعلی مُحَمَّدٍ 💖وَ آلِ مُحَمَّد 🌷وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌺 ولادت باسعادت آقا امام هادی علیه السلام بر تمامی‌ شیعیان و محبّین مبارک باد🌸🎊🌸
حضرت نبی خانه بود. جبرئیل اذن گرفت و وارد شد؛ دست پر آمده بود، گویا آیه‌ای جدید آورده بود. از جانشین پیامبر خبر داشت، موضوع مهمی بود! در میان آیه معرفی شده بود کسی که یار و یاور مردم است، و بر همه ولایت دارد. آیه می‌گفت، آن کسی ولی و هادی است برای مردم که هنگام رکوع زکات می‌دهد. حضرت نبی متوجه شد که چنین اتفاقی رخ داده و خداوند قصد معرفی شخص خاصی را دارد. سراسیمه و بانشاط به سوی مسجد دوید، امامه‌اش را باد نوازش کرد و عطر لباس عربی‌اش، کوچه را مست می‌کرد. آیه را با همان لحن شیرین و گیرای عربی‌اش با نوای بلند می‌خواند و تکبیر می‌گفت. به مسجد که رسید، آیه را دوباره برای همگان تکرار کرد و گفت دنبال مصداق این آیه می‌گردد. پیرمردی خمیده قامت، در همان حالی که انگشتر زیبایی را در مشتش گرفته بود و می‌بوسید، مقابل نبی آمد و با دست به مردی اشاره کرد که به نماز ایستاده بود. گفت، آن مرد، همانی است که پِی‌اش هستی. من سائل امروز مسجد شدم، آمدم تا کسی دستم را بگیرد. او همان مردی است که میان رکوع انگشترش را به من بخشید. خدا خیرش دهد، مرد خوبی است، مرا نجات داد! نبی نزدیک تر رفت... مردی در هیبتی استوار و قامتی زیبا سر به زیر انداخته‌ بود و نوای اشک و مناجاتش محراب را به گریه انداخته بود. چهره‌اش رنگ عشق گرفته بود! چه خوش عطر بود آوای عبادتش... خودش بود، حیدر بود، در قامت دوست داشتنی همیشگی‌اش! نبی گوشه‌ای نشست به تماشایش، محو حرکات علی شده بود، محو قنوت و سجودش... از نوع نگاهش به علی، معلوم بود چقدر می‌خواهدش! مدام قد و بالای علی را از نظر می‌گذراند و مدام قربانش می‌رفت. مدام آیه را زیر لب تکرار می‌کرد... خدا، دقیق مشخص کرده بود، منظورش از ولی کیست... دقیق اعلام کرده بود علی معیار حق هست و حق به دنبال علی. سپرده بودند امیر‌ مومنان فقط علی است...
سلام و عرض ادب خدمت شما بزرگواران محبت کنین همراه ما جهت شفای عاجل مریض منظورمون یک حمد قرائت کنید... اجرتون باشهدا محتاج دعای خیرتونیم 🌹