eitaa logo
المرسلات
10.3هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
549 ویدیو
40 فایل
🌐المرسلات، از مقدمات تا اجتهاد 📌تبیین دیدگاه های امام، رهبری، علامه طباطبایی، شهید مطهری 🔰آثار و دروس استاد علی فرحانی 📌آموزش دروس حوزوی 📞 ارتباط با ادمین: @admin_morsalat
مشاهده در ایتا
دانلود
💢دوران «غيب» و «شهادت» امام خمینی (ره) 🔰آیت الله جوادی آملی (مدظله) 📌📌📌📌📌📌 🌐جامعان بين «غيب» و «شهادت» مى ‏كوشند همه آنچه را فهميده يا يافته‏ اند به جامعه بشرى منتقل كنند؛ لذا گاهى در علوم نقلى با استنباط از ظواهر دينى تدريس و تصنيف دارند؛ و زمانى در علوم عقلى با استمداد از علوم متعارفه و مبادى تبيين‏ شده آن دراسه و كراسه‏ اى به يادگار مى‏ نهند؛ و گاهى نيز در مشاهده ‏هاى قلبى با استعانت از كشف‏هاى اوّلى خطاناپذير معصومان (ع) وراثتى و رسالتى را به شاهدان انتقال مى‏ دهند؛ و اسوه سالكان خواهند شد. 🌐يكى از چهره‏ هاى درخشان جمع بين «غيب» و «شهود» استاد عاليمقام، حضرت امام خمينى (ره)، است كه راقم اين سطور از مهرماه 1334 تا سال 1341 ه. ش افتخار شاگردى معظم له را داشته، و از دوران به ياد ماندنى مراحل تحصيليم به شمار مى‏ آيد. 🌐اگر دهه پر بركت 1357 تا 1368 ه. ش را درخشش نشأه «شهادت» ايشان بدانيم، چنانكه هست، دهه مبارك 1347 تا 1358 ه. ق حتماً فروغ نشأه «غيب» آن حضرت (ره) خواهد بود؛ زيرا در اين دهه بسيارى از نفايس غيبى از انفاس قدسى ايشان به نفوس سالكان مسلك صفا رسيده است. 🌐زيرا در سال 1347 ه. ق شرح دعاى سحر را مرقوم داشتند كه در آن بين «مشهود» و «معقول» و «منقول» الفتى دلپذير ايجاد كرد؛ و به تعبير سزاتر، از هماهنگى آنها پرده برداشت: 🌿سه نگردد بريشم ار او را 🌿پرنيان خوانى و حرير و پرند 🌐و در سنه 1349 ه. ق مصباح الهداية إلى الخلافة و الولاية را نگاشت، كه در آن از چهره نگار خلافت محمدى (ص) و ولايت علوى (ع) غبارروبى نمود، و كيفيت سريان اين دو نور را در عوالم غيب و شهود با زبان رمز بيان داشت و همتايى بلكه وحدت اين دو را با لسان استعاره اثبات نمود: 🌿أنا مَن أهوى و من أهوى أنا 🌿نحن روحان حَلَلنا بدناً 🌐و در سال 1355 ه. ق تعليقه بر شرح فصوص قيصرى و مصباح الأنس محمد بن حمزه فنّارى را به پايان رساند. و در ديباچه تعليقه بر مصباح الانس تاريخ تَتَلْمُذ مصباح را چنين مرقوم داشتند: قد شرعنا قراءة هذا الكتاب الشريف لدى الشيخ العارف الكامل، أستادنا في المعارف الإلهية، حضرة الميرزا محمد على الشاه ‏آبادي الإصفهاني، دام ظله، في شهر رمضان المبارك 1350 ه. ق. 🌐و در سنه 1358 ه. ق كتاب حاضر، يعنى سرّ الصلاة را تصنيف فرمود. و در آن (فصل پنجم از مقاله يكم و نيز فصل پنجم از مقدمه كتاب) از كتاب اربعين، و نيز در فصل دوازدهم از مقاله دوم، از كتاب مصباح الهداية خود ياد كرده ‏اند. و چون اين كتاب سر الصلاة براى خواص تدوين شد و ديگران از آن بهره نمى ‏بردند، لذا كتاب آداب الصلاة را جهت فيض همگان مرقوم داشته ‏اند. 📚مقدمه کتاب سرالصلوه @almorsalaat
| آشنایی و ارتباط امام خمینی (ره) با آیت الله شاه آبادی و تحصیل عرفان نزد ایشان 🔰در جلسه ای که در خدمت امام بودیم، ایشان در خصوص رابطه شان با مرحوم پدرم فرمودند: ‏ ▫️من در حوزه که بودم، همواره احساس می کردم گمشده ای دارم و برای پیدا کردن این گمشده بسیار تلاش می کردم. از جمله کسانی که از این حال من اطلاع داشت، مرحوم حاج آقا محمدصادق شاه آبادی بود. روزی او در مدرسۀ فیضیه به من برخورد و گفت: اگر گمشده ات را می خواهی، در فلان حجره نشسته است. گفتم: چه کسی را می گویی؟ گفت: حاج آقای شاه آبادی الآن آنجا نشسته است. او همان گمشدۀ تو است. ‏ ▫️‏‏وقتی متوجه حجرۀ مورد نظر او شدم، دیدم مرحوم حاج آقای شاه آبادی با مرحوم آیت الله حائری، مؤسس حوزۀ علمیۀ قم نشسته، بحث می کنند. در کنار ایشان عدۀ  ‏دیگری نیز نشسته بودند و به بحث آنها گوش می دادند و احیاناً در بحث شرکت می کردند. ▫️من هم در گوشه ای به انتظار ایستادم. پس از تمام شدن بحث، مرحوم آقای شاه آبادی، به طرف منزل حرکت کردند و من هم به دنبال ایشان رفتم. در بین راه تقاضا کردم که با ایشان یک درس فلسفه داشته باشم، اما زیر بار نرفتند. ▫️در همان حال که ما راه می رفتیم، مردم و بازاریها می آمدند و خدمتشان سلام می کردند و پس از عرض ادب، از ایشان سؤالهایی را می کردند. مرحوم آقای شاه آبادی جوابهایی را می دادند که متناسب با سطح فکری این افراد نبود. ▫️از این رو به ایشان عرض کردم: آقا جوابهای شما برای این افراد قابل فهم نیست. شما چرا این مطالب را می گویید؟‏ ایشان فرمودند: بالاخره اینقدر هست که این حرفهای کُفری به گوش آنها بخورد؛ حرفهایی که مردم کفرش می دانند. ‏ ‏ ▫️‏‏خلاصه تا قبل از رسیدن به منزل، ایشان را راضی کردم که درس فلسفه را شروع کنند. وقتی پذیرفتند، گفتم: آقا من فلسفه نمی خواهم. گمشدۀ من چیز دیگری است، برای همین از شما بحث عرفان می خواهم. ‏ ▫️‏‏اما ایشان زیر بار نرفتند، تا اینکه سرانجام به منزل ایشان رسیدم. در این هنگام مرحوم حاج آقا شاه آبادی به من تعارف کردند تا وارد شوم. من هم برای اینکه به نتیجه برسم، تعارف ایشان را پذیرفتم. در منزل ایشان حالتی پیدا کردم که گویی هرگز نمی توانم از ایشان دست بردارم. آنقدر اصرار کردم، تقاضا کردم و خواهش کردم تا ایشان قبول کردند و عصر روزی را معین کردند. ‏ ▫️‏‏از آن عصر موعود، تحصیل من در خدمت ایشان شروع شد. پس از دو، سه جلسه من به جایی رسیدم که دیدم نمی توانم از ایشان جدا بشوم. ▫️ابتدا فقط در درس عرفان حاج آقا شاه آبادی شرکت می کردم. اما بعد به جلسه های درس اخلاق ایشان هم رفتم. این درس در مسجد عشقْ علی در شبهای پنجشنبه برگزار می شد. ایشان پس از خواندن نماز به آنجا می رفتند و جلسه های درس را تشکیل می دادند. پس از آن در تمام جلسه هایی که ایشان تشکیل می دادند، حضور پیدا می کردم و خودم را به این کار مقید کرده بودم. تمام بحثهای ایشان را هم می نوشتم. چه آنهایی را که برای عوام مطرح می کردند و چه بحثهای ویژۀ خودشان. ▫️به این ترتیب، روز به روز علاقۀ من به مرحوم شاه آبادی بیشتر می شد. اکنون می توانم بگویم که در تمام عمرم روحی به لطافت روح مرحوم حاج آقا شاه آبادی ندیدم. ‏ ▫️شاگردان مرحوم شاه آبادی مختلف بودند و به صورت پراکنده ای در بحثهای ایشان شرکت می کردند و اینطور نبود که خود را ملزم به شرکت در تمام جلسه های حاج آقا شاه آبادی کنند. تنها من و چند نفر دیگر بودیم که هیچ گاه شرکت در درسهای ایشان را ترک نمی کردیم. ولی آقایان دیگر، گاهی هفته ای سه روز می آمدند، و گاهی هفته ای یک روزش را نمی آمدند. اما برنامۀ من در تمام مدت هفت سالی که مرحوم شاه آبادی در قم سکونت داشتند، ادامه داشت. ▫️من تمام این ایام را در خدمت ایشان تلمذ می کردم و از جلسه های مختلفشان بهره می بردم، تا اینکه به تهران آمدند و من از آنجا که در قم به بحث و مباحثه مشغول بودم نتوانستم تمام وقتم را با ایشان بگذرانم مگر در روزهای تعطیل. به مجرد اینکه به تعطیلی برخورد می کردم، به عنوان عاشورا، ماه مبارک رمضان و یا هر عنوان دیگر، خودم را به تهران می رساندم تا در جلسه های ایشان حضور یابم. دیگر برایم فرقی نمی کرد که این جلسه ها در منزل تشکیل شده باشند یا در مسجد و حتی المقدور سعی می کردم تا زمانی که در تهران هستم در خدمتشان باشم. 📚حجت الاسلام و المسلمین نصرالله شاه آبادی، پا به پای آفتاب؛ ج۳، ص۲۵۴ @almorsalaat