eitaa logo
الوارثین(تخریب لشگر۱۰)
1.1هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
822 ویدیو
70 فایل
❤رزمندگان تخریب لشگر ۱۰ سید الشهداء (ع)❤ منتظر نظرات شما هستیم👈👈 @Alvaresin1394
مشاهده در ایتا
دانلود
#فرمانده_قهرمان تصویر #سردار_شهید_حاج_علی_موحد در حین #عملیات_بیت_المقدس اردیبهشت 61 #شهادت_عملیات_والفجر_2 تیرماه 62 #حاج_عمران @alvaresinchannel
?🌹?🌹?🌹?🌹?🌹?🌹 ?🌹?🌹 🌹 تیرماه 62 ✍✍✍ راوی: آغاز بود تازه از _کارون با قایق رد شده بودیم. توی نقطه رهایی. هنوز بعضی از بچه وهیچکدمشون نداشتن. ما در بود .اومد جلوی بچه ها و فانسقشو باز کرد و گفت: تا زمانی که شما قمقمه ندارید.منم قمقمه بر نمیدارم . این معنی اش این بود که بین فرمانده و رزمنده فرقی نیست اگر به تشنگی باشه هر دومون باید بچشیم روح این فرماندهان قهرمان شاد باشه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
در آخرین جمعه ماه مبارک رمضان میهمان اردوگاه شهدای تخریب بودیم همسنگر و فرمانده قدیمی تخریب لشگر10 و همراه و رفیق صمیمی شهید حاج عبدالله نوریان برادر حاج عباس عبادی میزبان بود و حق میزبانی را ادا کرد. یاد همه ی شهدا تخریبچی بخیر بخصوص شهدای تخریبچی . @alvaresinchannel
(علیه السلام )باحضورسردارحاج علی فضلی در باغ موزه دفاع مقدس برگزار شد. در این جلسه گزارش قرارگاه شهید صادقی که مسوولیت عملیات های شمالغرب لشگر10 در سال های 1366 و ابتدای سال 67 را به عهده دارد توسط سردار علی خلیلی ارائه شد و بعد از آن فرماندهان گردان ها و واحدهای لشگر در خصوص تدوین رزم در این عملیات ها نقطه نظرات خود را مطرح نموده و سپس سردار حاج علی فضلی در خصوص ماموریت لشگر10 در سال های 66 و 67 در شمالغرب بیاناتی داشتند. سردار فضلی در انتهای این جلسه به مناسبت چهلمین سالگرد به بیان خاطره در خصوص این عملیات پرداخت. ایشان نقل فرمودند که سردار رشید من رو به قرارگاه فراخواند با شهید کلهر اونجا رفتیم وقتی داخل قرارگاه شدم دیدم شهید حاج احمد کاظمی فرمانده وقت لشگر8 نجف و شهید حاج حسین خررازی فرمانده لشگر امام حسین(ع) هم اونجا هستند. سردار رشید گفت قرار است آخرین مرحله ی عملیات را انجام دهیم و وارد خرمشهر شویم من اون موقع فرمانده تیپ 33 المهدی(ع) بودم و جناح چپ عملیات ، از رودخانه کارون تا جاده اهواز خرمشهر به عهده ما بود و سمت راست ما لشگر نجف و لشگر امام حسین علیه السلام تا بندر خرمشهر عملیات میکردند. بعد ازابلاغ ماموریت پیش بچه های خودمان اومدم.. ماموریت این بود که در روز و در روشنی هوا با دشمن درگیر شویم صبح سوم خرداد با فرماندهان گردان ها کنار جاده اهواز خرمشهر جلسه ای گذاشتم . شهید کلهر ، شهید شرع پسند ، شهید عربیان ، شهید خوش رفتار و خاج حسن دقیقی به ما در تیپ المهدی(ع) کمک میکردند. ماموریت کلی رو تشریح کردم و حد ماموریت هر گردان رو توضیح دادم قرار بود ما به دژی برسیم که اطراف خرمشهر بود و اون را فتح کنیم و بعد هم پادگان دژ خرمشهر و از سمت رودخانه کارون و شرق خرمشهر وارد شهر شویم. عملیات صبح زود شروع شد و فرمانده هان گردان ها یکی پس از دیگری پیغام دادند که به دژ رسیدند. شهید عربیان پیغام داد که ما به رسیدیم. ماموریت شهید حاج یدالله کلهر فتح پادگان دژ خرمشهر بود که در بی سیم اعلام کرد: برادر علی ما به پادگان دژ رسیدیم و فرمانده لشگر عراق رو به اسارت گرفتیم. اونقدر حرکت سریع و برق آسا بوده که وقتی وارد سنگرش شدیم هنوز از لیوان چایی که ریخته بخوره بخار بلند میشه ما باید از سمت جاده جنت به سمت مرکز شهر خرمشهر عملیات میکردیم گردان ها یک به یک درگیر شدند و هر کدام لحظه به لحظه موقعیت خود رو اعلام میکردند. شهید مهدی شرع پسند پشت بی سیم اعلام کرد که ما الان به میدان شهدا رسیدیم و داریم به سمت عملیات میکنیم. و باز لحظاتی بعد دوباره شهید شرع پسند روی شبکه بی سیم آمد و گفت: دارم گلدسته های مسجد جامع خرمشهر رو میبینیم و تا دقایقی دیگر به مسجد میرسیم... ما از خوشحالی در پوست خود نمیگنجیدیم . تا اینکه دقایقی نگذشت که مهدی روی بی سیم خبر داد : بعد از 19 ماه به لطف الهی بالای مسجد جامع خرمشهر پرچم جمهوری اسلامی رو به احتزار درآوردیم. مهدی که به مسجد جامع خرمشهر رسید با لشگرهای نجف و امام حسین(ع) که از سمت راست ما و از غرب خرمشهر وارد شده بودند الحاق برقرار شد و خرمشهر عزیز آزاد شد و نماز روز ظهر روز دوشنبه سوم خرداد سال 61 مصادف با آخرین روز ماه رجب در مسجد جامع خرمشهر به جماعت برگزار شد. یاد همه ی شهدای فتح خرمشهر بخیر @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 به یاد امام شهید موسی ابن جعفرعلیه السلام که در اسارت حکومت بنی عباس مظلومانه با سم به شهادت رسید.... و با یاد سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی 🔴 خردادماه سال 61 در منطقه و یک روز قبل از فتح خرمشهر به اسارت درآمد. ۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ هنگامی که اسرای ایرانی به میهن باز میگشتند توسط دشمن بعثی به مکان دیگری انتقال داده شد و به شهادت رسید و در قبرستانی در نزدیک اردوگاه مدفون شد. تیر ماه سال 81 با اجازه مقام معظم رهبری قبر ایشان و تعداد دیگری از آزادگان مدفون نبش شد و به اعجاز الهی پیکر مطهر مداح اهل بیت (ع) شهید حسن هداوند میرزایی پس از 12 سال از دفن سالم مانده بود . 🔸 پیکر مطهر این شهید پس از انتقال به گشور در یکی از روستاهای شهرستان پاکدشت دفن شد . @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 ✅🔷 29 فروردین روز ارتش گرامیباد به یاد امام شهید موسی ابن جعفرعلیه السلام که در اسارت حکومت بنی عباس مظلومانه با سم به شهادت رسید.... و با یاد سرهنگ تکاور حسن هداوند میرزایی 🔴 خردادماه سال 61 در منطقه و یک روز قبل از فتح خرمشهر به اسارت درآمد. ۲۵ تیر ماه ۱۳۶۹ هنگامی که اسرای ایرانی به میهن باز میگشتند توسط دشمن بعثی به مکان دیگری انتقال داده شد و به شهادت رسید و در قبرستانی در نزدیک اردوگاه مدفون شد. تیر ماه سال 81 با اجازه مقام معظم رهبری قبر ایشان و تعداد دیگری از آزادگان مدفون نبش شد و به اعجاز الهی پیکر مطهر مداح اهل بیت (ع) شهید حسن هداوند میرزایی پس از 12 سال از دفن سالم مانده بود . 🔸 پیکر مطهر این شهید پس از انتقال به گشور در یکی از روستاهای شهرستان پاکدشت دفن شد . @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 پیش به سوی قدس ✅ در ۳۰ دقیقه بامداد روز ۱۰ اردیبهشت ۱۳۶۱ با رمز مبارک "یاعلی‌ ابن‌ ابیطالب" با فرماندهی مشترک سپاه و ارتش در محور اهواز ــ خرمشهر ــ دشت آزادگان با هدف آغاز شد این عملیات در آغازین روزهای بود و به همین مناسبت نام مبارک مولود ماه رجب بر تارک این عملیات میدرخشد... @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹🌹 🌹 42 سال قبل کسی که با انقلاب امام عاقبتش به شهادت ختم شد.. احمد رو از دوران کودکی میشناختم من مدرسه مهدوی میرفتم اون مدرسه توی کوچه کاشانی نزدیک میدون شهرری بود خونه ما توی خیابون آردایران بود که الان به نام شهیدان شیر محمدی است صبح که میخواستم مدرسه برم توی پیاده روی خیابون با دیدن احمد بیابونی مسیر رو عوض میکردم و یا بدو رد میشدم و ظهر هم که از مدرسه میومدم احمد رو توی خیابون میدیدم. ما که بچه بودیم اون هیبت رو میدیدیم ترس میکردیم .قد بلند ،شلوار لی ،موهای فرفری و پیراهن مانتی گل قرمز که اون روزها میگفتند این مانتی گلها ضد قمه است و لات ها میپوشند که توی دعوا قمه نخوردند... منزل مادری احمد تقریبا انتهای خیابون بود و تا به خونه برسه اوضاع خیابون خوب نبود من یکی دو دفعه دعواهاش رو دیدم بودم آخه بعد از ظهر ها مغازه لحاف دوزی محله مون شاگرد بودم و احمد از مقابل اون مغازه راهش رو به سمت خونشون کج میکرد...سرکوچه یک زمین خاکی بود که مصالح ساختمونی توش انبار شده بود و چند تا سگ هم داشت که بچه هایی مثل من خیلی میترسیدند و شنیده بودیم که یک سگ اونجاست که چهارتا چشم داره... احمد چند بار اینجا دعوا کرد و دست به تیغ شد و از پس همشون براومد... البته به کاسب ها احترام میگذاشت. این احمد بیابونی بود تا انقلاب شد و بعد از انقلاب اون احمد قدیم نبود... یواش یواش همراه شد و وقتی هم اومد مردونه اومد پای کار.... تا اینکه ناامنی های غرب کشور شروع شد و احمد با چندتا جوون دیگه راهی شدند... چندین بار رفت و برگشت... اون روزها در جنوب عملیات شده بود و همه سرگرم تشییع شهدای بودند که خبری در محل پخش شد که احمد بیابونی هم به شهادت رسیده ..اونایی که خبر رو شنیدند بلافاصله میگفتن: خوشبحالش عاقبت بخیر شد. تشییع شهید احمد همه ی شهرری رو به خیابون آردایران کشوند. پیکر نیمه سوخته ی احمد ، روی دستان مردم شهرری تا حرم حضرت عبدالعظیم(ع) تشییع شد و در قطعه 26 گلزار شهدای تهران در خاک آرام گرفت روحش شاد باشه... خدا عاقبت ما رو هم ختم به شهادت کنه..مثل احمد (جعفرطهماسبی) 🔷 (قطعه 26 ردیف 25 شماره 51)روز 22 اردیبهشت ماه سال 61 به همراه فرمانده جبهه غرب (قطعه 26 ردیف 29 شماره 52)و (قطعه 26 ردیف 25 شماره 50) در حال شناسایی منطقه ، مورد هجوم دشمن بعثی قرار میگیرند و با اصابت تیر مستقیم تانک دشمن به خودروی اونها به شهادت رسیده و پیکرشان در آتش میسوزد. @alvaresinchannel
تصویر در حین اردیبهشت 61 ... 13 مرداد 1362 ✍️✍️✍️ راوی: آغاز بود تازه از _کارون با قایق رد شده بودیم. توی نقطه رهایی. هنوز بعضی از بچه ها وهیچکدومشون نداشتن. ما در بود .اومد جلوی بچه ها و فانسقشو باز کرد و گفت: تا زمانی که شما قمقمه ندارید.منم قمقمه بر نمیدارم . این معنی اش این بود که بین فرمانده و رزمنده فرقی نیست اگر به تشنگی باشه هر دومون باید بچشیم روح این فرماندهان قهرمان شاد باشه 🌹 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 @alvaresinchannel
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🌹 اواخر تابستان سال 64 و بعد از عملیات با رفتیم مشهد. شهید علی سیفی هم همراه ما اومد... البته اون موقع گردان ما نبود و در تهران مدرسه علمیه چیذر درس میخوند و شنید که ما مشهد میرویم همراه ما شد.... به بجهت علاقه ای که به هم داشتیم من و علی کنار هم در صندلی اتوبوس نشستیم و شهید سیفی خیلی خوش صحبت بود و تا مشهد برای هم خاطره گفتیم.... از شهید سیفی سوال کردم پدرت در قید حیات است...؟؟؟ گفت : بابام در ایام عملیات بیت المقدس عمرش رو داد به شما..با تعجب گفتم یعنی شهید شد و اون هم لبخند ملیحی زد و گفت نه اون ایام از دنیا رفت..... یکی از خاطراتی که شهید سیفی برای من تعریف کرد حکایت شفا پیدا نمودنش در بود.... گفت : در و فتح خرمشهر سخت مجروح شدم ترکش به پاهام و اطراف نخاعم اصابت کرده بود و دکترها گفته بودند بعد از این صدمات از کمر به پایین فلج خواهی شد.... قرار شد مجروحین رو برای زیارت امام هشتم ببرند و من هم توفیق زیارت پیدا کردم و در حرم ثامن الحجج(ع) حال خوشی به من دست داد و بعد از اون احساس کردم میتونم حرکت کنم و جابجا بشم.... مردم فهمیدن شفا گرفتم.... غوغایی شد از حال رفتم و بعدا فهمیدم مردم تکه های لباسم رو برای تبرک بردند... بنده دیده بودم شهید سیفی وقتی راه میرفت یک مقدار عدم تعادل داشت و حتی در رزم های شبانه فرمانده ما شهید زینال حسینی مواظبت میکرد..... با بچه های دزفولی لشگر 7 ولیعصر(ع) آشنا شده بود و اعزام قبل از شهادت به اون یگان رفته بود و آخرین باری که دیدمش اواخر دیماه 64 بود که در نماز جمعه دزفول توی صف نماز نشسته بود...توی یک صف بودیم اما از هم فاصله داشتیم.. از دور چشمم به یه چهره آشنا افتاد اون علی سیفی بود اما با عبا و عمامه.... من اون رو تا اون روز در لباس روحانیت ندیده بودم... هر دوی ما خیلی خوشحال شدیم و همدیگر رو در آغوش گرفتیم و بعد از نماز نهار رو با هم خوردیم و از هم جدا شدیم و بعدا شنیدم در شب عملیات والفجر8 در حالیکه با اون وضعیت پاهاش غواص بود و در اروند به شهادت میرسه.... یادش بخیر بنده مومن خدا بود مهربون بود در حد اعلی.. و وقتی رفتیم منزلشون... مادرش حکایتی گفت که بماند... مادرش با زبان ترکی گفت: به من گفتند این امانت ما دست شما مواظبش باش... جامونده از شهدا:جعفر طهماسبی @a;varesinchannel