eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.5هزار دنبال‌کننده
23.9هزار عکس
20.3هزار ویدیو
16 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
📸شب گذشته یکی از مرزبانان کشور بر اثر سرمای شدید دچار یخ زدگی شد و به فیض شهادت نائل گردید. 🔹استوار دوم سپهر روشنی از مأمورین پلیس ستاد مرزبانی انتظامی استان ایلام که حین گشت زنی در محیط برفی بود به علت برودت و سرمای هوا دچار یخ زدگی شد و شهید شد. ✍پ.ن: روح این شهید سعید شاد که برای وطنش جان عزیزش را اهدا کرد، اما مسئولین محترم شما برای نیروهای مسلح چه کردید؟؟؟؟ . ┄┄┅═✧❁🌸🌹🌸❁✧═┅┄┄
مداحی آنلاین - نجف زیر ایوان - ستوده.mp3
3.82M
نجف زیر ایوون چه رویایی دارم منم مثل سلمان چه مولایی دارم 🔊 🎙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تبلیغ و فواردی ۲۴ ساعته آزاد👌 این هم لینکش👇👇👇👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/1060569876C3e43695307
🥀 وضعیتتونو میدونم شمام مثل من بردشین نگاهی به من انداخت خانوم جایی می خوای برید؟ می خوام کمی قدم بزنم. وای خانوم شماحالتون خوب نیست اقاگفته مراقبتون باشم ازصبح تاحالاچنددفعه زنگ زده وجویای حالتون بوده بیاید سوپ براتون درست کردم جوابی ندادم وبه دررسیدم معصومه خانوم :خانوم توروخدانریدبیرون آقاگفته حالتون خوب نیست دستشوپس زدم ای باباولم کنیدآقاغلط کرده میخوام برم پشت درایستادتامانع خروجم بشه نمیشه آقابی چارم می کنه حداقل بزاریدرانندتونوخبرکنم سرمودادم بالاوبااخم دادزدم راننده نمیخوام دست ازسرم برداریدتمام توانمو جمع کردم هولش دادم عقب دروبازکردموالفرارباسرعت از پله های بزرگ خونه که چندتابودن پاین رفتم معصومه خانوم پابرهنه دنبالم دویددادزدخانوم توروخدانریدآقامنومیکشه توجهی نکردم به سرعت ازاین زندان زیبافرارکردم کمی دویدم تاکسی بهم نرسه یه تاکسی رسیددست تکان دادم ایستادسریع سوارشدم به عقب نگاه کردم معصومه خانوم پابرهنه وسط خیابون بود ببخشید اگه باعث دردسرتون شدم ولی بایدبرم کجانمی دونم راننده ازتوآینه نگاهی انداخت:خانوم کجابرم؟کمی خودموجابجاکردم نمیدونم حالاشابرید بهتون میگم خانوم ماکه بی کارنیستیم شمارودوربزنیم مقصدوبگوقبل ازاینکه حرفی بزنم سه تاده هزاری ازکیفم بیرون کشیدم گرفتم طرفش آقاشمابریدبهتون میگم. راننده که برق پولاچشمشوگرفت دنده روعوض کرد.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 پولوازدستم گرفت ای به چشم هرچی شمابگیدراستش اول فکرکردم پول نداریدولی حال تاهروقت بخوای درخدمتم کمی فکرکردم جایی جزخونه ی عمونداشتم می دونستم زن عموکلی دادوبیدادمی کنه اگه بفهمه فرارکردم ولی بازخونه ی عموم کسی منونمی زدفقط بایدجیغای زن عمو تحمل میکردم تومسیریه لباس برای زن عمویه توپ فوتبال برای علی یه شال برای ساغروبه تیشرت برای عموخریدم اینجوری بیشترتحویلم میگیرن برای من تنهاچیزمثبت آیدین پولش بودوگرنه جز اخموتخم چیزدیگه ای نداشت اقای مغرور. زنگ خونه عموزدم کمی بعدعلی دروباز کرد وای آبجی آیداااا خودشوانداخت بغلم جای کمربندی که نوش جان فرموده بودم دردگرفت ولی به روی خودم نیاوردم محکم بغلش کردم یه دل سیربوسیدمش ازبغلم آمدبیرون دویدطرف خونه بیایدآبجی آیدا اومده ساغربدوخودشوبمن رسوندهموبغل کردیم وبوسیدیم زنعموهم جلواومدمنوبوسیدساغرباخوشحالی گفت وای عروس خانوم اومده خونمون خوش اومدی نمیدونی تواین چندهفته که رفتی چقدر جات خالیه خیلی دلم برات تنگ شده بودلبخندی زدم منم دلم براتون تنگ شده بود زن عموباخوش رویی گفت:خوش اومدی بیابیابریم توباهم واردخونه ی کوچک عموم شدیم چقدردلم تنگ شده بودآهی کشیدم... رفتم روی اولین مبل نشستم وخریدارو روی زمین گذاشتم زنعموبالبخندجلواومد چه عجب یادی از فقیرفقراکردی رفتی وپشت سرتو نگاه نکردی هابالخندبی حالی جواب دادم خودتون می دونیددرس ومدرسه دارم تازه آیدین اجازه نمیده جایی برم نگاهم به کیسه ی خریدافتاد لبخندم پرنگ ترشدعلی وصداکردم علی بیاببین چی برات خریدم باچهری شاد اومدجلوم ایستاد بله آبجی چی خریدی برام؟ ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408 🌱
🥀 توپ فوتبال وبیرون کشیدم گرفتم طرفش جیغی ازخوشحالی کشیدوای آبجی چقده کشنگه ای ول آبجی گلم.خندم گرفت کشنگ نه قشنگ خودشوانداخت بغلم وگونموبوسیدبعدشروع به روپایی زدن کرد.شال ساغرم بهش دادم باخوشحال شال یاسی رنگی که باگلهای ساتن صورتی روسرش انداخت وخودشوتوآینه ی قدی دم دردید زدبعداومدگونموبوسید دستت درد نکنه چرازحمت کشیدی؟ فقط لبخندی زدم غم دلم اینقدر زیادبودکه برای یه لحظه هم فراموش نمیکردم که چقدربدبختم زن عمو گفت:دخترم چرازحمت کشیدی یه وقت شوهرت ناراحت نشه شونه ی بالا انداختم نه کاری نداره لباس زن عمو که هم جنس خوبی داشت وهم خیلی گرون بوددادم بهش باذوق گرفت پوشیدوتشکرکرد. چندقیقه گذشت که زنعموصدامون کردبچه ها بیایدنهارحاضره قبل از رفتن به آشپزخونه ساغر بهم علامت دادکه برم اتاقش میدونستم میخواددرباره ی عشقش حرف بزنه با بی حالی دنبالش وارداتاقش شدم به وسط اتاق که رسید باذوق دستاشوبه هم کوبیدوای آیدا میدونی چی شده نه چی شده؟ دستامو گرفت باتمام خوشحالیش گفت:محمد..محمدقرارپنجشنبه باخانوادش بیادخواستگاریم!دستش که تودستم بودفشردم بالبخند گفتم:واقعا خوشحال شدم ایشالاخوشبخت بشی نگاه ساغربه نگاهم گره خوردبانگرانی گفت:آیداچت شده خوشحال نشدی؟ سرمو پایین انداختم چراکه نه باورکن خوشحال شدم که به عشقت رسیدی بی اراده اشکام ریخت .ساغراخمی کردوخیره بهم گفت:آیدا ...چته؟ازوقتی اومدی توخودتی چیزی ناراحتت کرده؟بگو شاید بتونم کمکت کنم اشکامو باپشت دست پاک کردم رفتم کنار پنجره نشستم آهی کشیدم نه کسی نمیتونه کمکم کنه جلوآمدکنارم نشست دستاموتودستاش گرفت بانگرانی گفت: آیداتب داری ...مریضی ؟ ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱