eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.6هزار دنبال‌کننده
24.4هزار عکس
20.8هزار ویدیو
17 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۷ محسن کنارتختش روبروبه من ایستاد داره به هوش میاد مواظب باش زیا
🥀 چرا؟مگه من چم شده؟ چیزی نیست زودخوب میشی بدون اینکه به من ویاسی نگاه کنه گفت:بگواینابرن بیرون نمیخوام ببینمشون منو یاسی به هم نگاه کردیم حق داشت هردوی مادرحقش بدکردیم به خصوص من... محسن بانگاه به مافهموندبریم بیرون خاک برسرم که دوستم شده پناه زنم بدون حرف ازاتاق زدیم بیرون پشت درایستادیم باپابه زمین ضرب می زدم یاسمین آهی کشید حق داره نخوادماروببینه من بابی فکریم باعث شدم بایداول بامحسن حرف میزدم نه اینجوری تو و اونو ناراحت کنم توام بااون حال بیفتی به جونش بدون حرف به دیوارروبروم خیره شدم اگه نخوادبامن بیادخونه چی؟دستی به صورتم کشیدم من بدون آیدامیمیرم آره میمیرم...چطوری راضیش کنم برگرده کاش یه فرصت بهم بده اخلاق گندمو عوض کنم یک ساعت گذشته بودهنوزمحسن پیش آیداست دیگه دارم کلافه میشم کاش محسن بتونه راضیش کنه که منو ببینه محسن بیرون اومد هنوز لحن جدیی داشت بریدداخل تاراضیش کردم پدرم دراومد انگشت اشاره اشو جلوهردومون گرفت:فقط اینوبدونیدهردوتون بد به این بچه ضربه زدید یاسی بزارآیدین بره فعال توبروسرشیفتت اینقدرجدی بودکه یاسی بدون حرف ازمادورشدورفت به طرف آیدا پرواز کردم آیدابی حال به درخیره بودبه طرفش رفتم بازخودش باسختی جمع کردقبل ازاینکه تکان شدیدی به خودش بده خودموبهش رسوندم آیداجان آروم باش چشماشوازشدت درد بهم فشرد ناله کرد آی دلم خیلی درد می کنه ناله هاش شدیدترشد باعجله رفتم بیرون محسن هنوزپشت دربود محسن بیاحالش بده محسن پرستارو صدازدبا مسکنی که براش زدن آیداکم کم به خواب رفت:محسن سرمش وچک کردوگفت:من کاردارم بایدبرم حواست بهش باشه سعی کن دل شکسته شو ب دست بیاری......... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۸ چرا؟مگه من چم شده؟ چیزی نیست زودخوب میشی بدون اینکه به من ویاس
🥀 اگه کاری داشتی خبرم کن به طرف دررفت محسن سرجاش ایستادولی برنگشت ممنون که برادرخوبی برای آیداهستی لبخندی زدوسرشوتکان دادورفت بیرون آیداچندساعت خوابیدومن بهش خیره بودم وقتی داشت بیدارمی شدباز ازترس و وحشتی که دیشب داشت می گفت وناله میکردمنم فقط اشک ریختم چشماشوآروم بازکرد آیداجان خوبی؟ هیچی نگفت چقدراین دختربخشنده ومهربونه ایداتوروخدامنوببخش توحال خودم نبودم باصدای خش داری گفت: دوست ندارم اشک مردزندگیم موببینم بااین حرفش بال درآوردم دوست داشتم پروازکنم هرچقدردادزدم دروبازنکردی خیلی ترسیدم سردم بود دیگه حرفی نزدفقط اشک بودکه ازگوشه چشمش سرازیرمیشد بعدازدوروزمحسن مرخصش کرد دو روز سخت پرازدرد روحی وجسمی برای آیدای مظلومم دوروزدرسکوت گذشت وبامن حرف نزد به زورمحسن ازدست محسن چندقاشق سوپ می خورد موقع آماده شدن یاسمین وارداتاق شد: آیداجان منوببخش باورکن منظوری نداشتم به خیال خودم میخواستم کمکی کرده باشم دل آیدامثل دریابودلبخندبی جونی زد:بخشیدم ولی دیگه باهات درددل نمیکنم یاسمین لبخندی زدوگونه ی آیداروبوسید:تواین دوسال تاحالا اخم محسن ندیده بودم ولی تواین دو روز اینقدربامن سرسنگین بودکه نگوگفته تاآیدا تورونبخشه منم نمی بخشمت تازه یه سیلی خوردم آیداخنده ی بی جونی کرد:حقته اگه تویه سیلی خوردی من کلی کتک خوردم خلاصه بین این دودوست آشتی برقرارشد خوش به حال یاسی باکمک یاسی لباسش وپوشید وقتی وارحیاط بیمارستان شدیم..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۹۹ اگه کاری داشتی خبرم کن به طرف دررفت محسن سرجاش ایستادولی برن
🥀 باد سرد تن رنجورشو لرزوند بااینکه پالتوتنش بودبه خاطرضعف جسمانیش لرزبه تنش افتادسریع کتمودرآوردموروی شونش انداختم دستش روی شکمش بود کمرش خمیده بودبرای اینکه راحت باشه ماشینوتادم درآورده بودم محسن کنارش ایستاد: آیداجان من هنوزسرحرفم هستم اگه دوست داشته باشی میتونی بیای خونه ی من باتعجب ودلشوره به آیداومحسن چشم دوختم اگه آیدابره چی؟باصدای آیدابه خودم اومدم ممنون داداشی تااینجام خیلی زحمت دادم میخوام برم خونه ی خودم وای دلم آیدا...منو بخشیدی؟ نه صابون به دلت نزن فقط گفتم میرم خونم ولی حرفی از بخشیدن نزدم بادم خوابیدولی همینم خوبه کاچی به ازهیچی باخداحافظی ازمحسن ویاسی به خونه برگشتیم صندلی وبراش خوابوندم تا راحت ترباشه تمام مسیرچشماش بسته بود ازاینکه بامحسن نرفته خوشحال بودم [[**آیدا**]] وقتی چشماموبازکردم توی بیمارستان بودم ودردشدیدی توی دلم احساس کردم بادیدین آیدین ترسیدم خودموجمع کردم به محسن گفتم بگوبرن بیرون وقتی فهمیدم عمل شدم خیلی ترسیدم ولی محسن برادرانه بهم آرامش داد از کاری که آیدین بامن کرده بودبراش گفتم ازترسم ازدردم ازسرمایی که کشیدم فقط گوش دادو دلداریم داد: آیداجان می دونم خیلی دردوسختی کشیدی ولی آیدین واقعاگیج بود وقتی یاسی بهش گفت دیونه شدهرچقدرسعی کردم جلوشوبگیرم نتونستم کاش خودم می رسوندمش خونه بعدازاینکه توروبیرون میکنه خوابش میبره ب زور بیدارمیشه وقتی بیدارمیشه تازه می فهمه توعالم توهم چکرده......... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۰ باد سرد تن رنجورشو لرزوند بااینکه پالتوتنش بودبه خاطرضعف جسما
🥀 نمی دونی چقدرگریه کرده وبه خودش لعنت فرستاده این اولین باریه که میبینم آیدین گریه میکنه ازت میخوام ببخشیش اونم خیلی سختی کشیده اگه امکان داره یاسیم ببخش ولی ...ولی اگه نبخشیدیشون این وبدو من خودم کنارتم ودرخونم به روت باز تاهروقت که بخوای لبخندشیرینی تحویلم داد هرچی باشه من داداشتم لبخند کمرنگی زدم عزیزم یاسیم فکرکرداینجوری می تونه به شماکمک کنه آیدینوصداکنم؟نمیدونی داره برات بال بال میزنه خیلی دوست داره آیدا بابغض گفت:اون منودوست نداره فقط به خاطر بی کسیم داره به من ترحم میکنه اون فقط یه حامیه برام منم به این حمایتش عادت کردم ولی عاشقانه دوسش دارم ومی پرستم این مردمغرورو اگه جرات داشتم ازپیشش می رفتم؛ میرفتم جایی که دست کسی بهم نرسه حیف که خیلی ترسوضعیفم محسن کنارم نشست بالبخندمهربانش گفت: اگه دوست داری ی مدت بیاپیش خودم نه ممنون توبرادرخوبی هستی ولی همینکه وبال گردن آیدینم کافیه این حرف ونزن عزیزم توخواهرمنی باورکن کمترازخواهرهای خودم دوست ندارم ممنون لطف داری محسن ازکنارم بلندشد:خواهش می کنم این ی باروآیدینوببخش باورکن عاشقته خیلی پشیمنونه که این کاروکرده برای اینکه میگه توپاکی نبایدحرمتتو شکست باناله دستم وروی شکمم گذاشتم: آی دلم ...چه عشقی چه حرمتی لعنت به هرچه عشقه لعنت به من که عاشق این مردمغرورشدم... مگه میشه نبخشمش مگه میشه دلیل نفس کشیدنمو نبخشم اون همه ی دنیای منه .....ولی یاسیو فعلن نمیبخشم میخوام یکی دوروزتوکف باشه تادیگه فضولی نکنه محسن بلندخندید........ ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۱ نمی دونی چقدرگریه کرده وبه خودش لعنت فرستاده این اولین باریه
🥀 پس برم شوهرمجنونتوصداکنم آره یاسیم حقشه بایدتنبیه بشه بارفتن محسن قامت بلندآیدین توچارچوب درنمایان شد سربه زیرباقدمهای کوتاه به طرفم آمددردم شدیدشدسرموبه متکا می کوبیدم آروم آیداا الان محسن و صدامیکنم بازدن مسکن آرام شدم نگرانی وتوچهره ی ایدین دیدم محسن تاکی بایددردبکشه؟ محسن دستی روی شونش زد:نگران نباش به زودی خوب میشه تااینجابامن بودازاینجابه بعدتوبایدحالشوخوب کنی ممنون داداش زحمت کشیدی محسن رفت ومن وآیدین تنهاموندیم بی حرف نگاهموازش گرفتم بعدبه خواب رفتم دوروزبعدیاسی وبخشیدم وبه خونه برگشتیم موقع ورودم جلوی پام گوسفندقربانی کردن معصومه خانوم بااسپندبه پیشوازمون اومد خانوم جان خدابدنده خداروشکرکه سالم برگشتید ممنون معصومه خانوم اون ناجی من بود به طرف پله هارفتم آیدین کت خودشو ازشونه هام برداشت وروی مبل انداخت نگاهم به این همه پله افتاد با ی دست نرده هاروگرفتم دست دیگم که مثل چندروزقبل رودلم بود آیدین گفت:بزارکمکت کنم پله هازیادن نمیخوام خودم میرم اولین پله روبه سختی بالا رفتم چشمام ازشدت دردبهم فشرده شد واقعا نمی تونستم به آیدین که دستاشوبازکرده بود که اگه افتادم منوبگیره نگاه کردم باناله گفتم:نمیتونم درد دارم می خواستم چیزی بگم که آروم گفت:هیشششش چیزی نگو باصدای بلندگفت:معصومه خانوم بیاتخت وآماده کن معصومه خانوم قبل ازماخودشوبه اتاق رسوند روتختی کنارزد آقاکاردیگه ندارید؟ نه ممنون اگه کاری بودصدات میکنم میتونی بری چشم آقا آیداجان اول لباست وعوض کن بعددرازبکش....... ادامه دارد..... https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۲ پس برم شوهرمجنونتوصداکنم آره یاسیم حقشه بایدتنبیه بشه بارفتن م
🥀 خیلی آروم درازکشیدم ازشدت دردچشماموبستم دردداری؟ اوهوم صبرکن برات مسکن بیارم از دررفت بیرون انگارنه انگاراین همه دردوبرای کارش دارم می کشم ازاینکه بازمریض شدم خوشحال بودم اینجورمواقع خیلی هواموداشت حس می کنم دریاست گاهی آرام گاهی طوفانی ...طوفانی که فقط منوغرق می کرد باکیسه داروهابرگشت قرص وگذاشت دهنم بیابخورتادردت کم بشه معصومه خانوم برات جیگرکباب کرده الان برات میاره نه نمیخورم بایدبخوری یادت رفته من مریض بودم به زورشکممو پراز غذاوآبمیوه میکردی حالا نوبت منه که جبران کنم معصومه خانمو به درتقه ای زد اقااجازه هست؟ بله بیاداخل دستاشوبه هم مالیدوباخنده گفت:به به چه کبابی سینی وازدست معصومه خانوم گرفت اولین تیکه روازسیخ جداکردبه طرف دهنم اورد بخورتاجون بگیر نمیتونم ...میل ندارم اخم کردولبای خوش فرمشوجمع کرد: نه دیگه نداشتیم بایدبه حرف پرستارت گوش بدی ازاینکه خندشو مهربونیشو میدیدم بغضم ترکید زدم زیرگریه بادیدن اشکم سینی روپاتختی گذاشت به چشمام خیره شد کمی سکوت کرد آیدابه خداشرمندم باورکن نمیدونستم چکارمیکنم منوببخش وقتی حسابی خالی شدم گفت:بسه دیگه ببین دلت درمیگیره ها بخورازبس گریه کردی صدات دورگه شده...... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۳ خیلی آروم درازکشیدم ازشدت دردچشماموبستم دردداری؟ اوهوم صبر
🥀 آب وخوردم بعدجیگرکباب شده روبه زورتاآخرکردتوحلقم دلم برای مهربون شدنش ضعف میرفت چندروزبعدمحسن بخیهاموکشیداین مدرسه رفتن منم که تمومی نداشت بعدازدوهفته رفتم مدرسه بعدازاینکه کامل خوب شدم تلاشمو برای درس خوندن بیشترکردم امسال بایدکنکوربدم تاپاسی ازصبح درس میخوندم حتی مواقع بیکاری توی مدرسه تست میزدم کلاس های مختلف کمکهای محسن ویاسی وآیدین به من بیشترشده بوداز اون شب وحشتناک به بعداخلاق آیدین تغییرکرده بودبامن شوخی می کردمنوبیرون میبرد حتی مهمونی هایی که ازنظرخودش مناسب بود وباهم میرفتیم ودیگه مهمونی های مختلط و نامناسب ونمیرفت میگف بین خودش وخداشی قولایی داده همه چیزخوب بود امتحان ترم آخرشروع شدومن یکی یکی همشونوبانمره خوب پاس میکردم این امتحانوبدم دیگه راحت میشم دیگه بچه مدرسه ای نیستم دیشب تاصبح درس خوندم شبابرای اینکه نورچراغ آیدینواذیت نکنه اتاق سابقم درس می خوندم آیدابجم دیرت شد لقمه روچپوندم دهنم بادهن پرگفتم:صبرکن اومدم ازسرمیزبلندشدم معصومه خانوم دست دردنکنه بیااین لقمم توراه بخورازبس چیزی نخوردی شدی پوست واستخوان لقمه رو گرفتم وازآشپزخونه زدم بیرون آیدین توی ماشین منتظرم بود اومدم دروبازکنم که حالم بهم خورد چرااینجوری شدم من که خوب بودم نمی خواستم آیدین ناراحت بشه چندنفس عمیق کشیدم سوارشدم بزن بریم به سرعت برق وباد چیه حسابی خوندی ها دستامومحکم به هم زدم:وای آیدین این امتحانو بدم عالی میشه آیدین دندروعوض کردبالبخندبه من نگاه کردآره منم ازدست این مدیرت راحت میشم بلندخندیدم میدونی دیگه ازاین به بعدکسی بهم نمیگه بچه مدرسه ای دیگه بزرگ شدم.... آیدین سرشوبه طرفم چرخوندولبخنددلنشین زد تامدرسه کلی مسخره بازی درآوردم به مدرسه که رسیدم به طرفم چرخید..... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۴ آب وخوردم بعدجیگرکباب شده روبه زورتاآخرکردتوحلقم دلم برای مهر
🥀 بروببینم چه میکنی میمونم تاامتحانتوبدی نه بروآخه طول میکشه اشکال نداره باخیال راحت جواب بده میخوام بعدازاین امتحان بریم ی جشن دونفره به مناسبت اتمام درست بگیریم جیغ کوتاهی زدم:وای جشن دوست دارم بایدبریم شهربازی باشه خانومی هرجاتوبگی میریم حالا بروبه امتحانت برس پس من رفتم زودمیام نه عجله نکن باخیال راحت جواب بده امروز کار ندارم بالبخندواردمدرسه شدم ساراومریم کتاب به دست ی گوشه ایستاده بودن ازپشت رفتم محکم زدم پس سرهردوشون سارا:هوی وحشی هرچی خوندم پرید مریم:وای مال منم پریدخل شدی مگه روانی اول سلام به روی ماه دوستای خلم دوم این چه جورخوندنی که بایه ضربه پرید باشوخی سر صندلی هامون نشستیم وای دوباره حالم بهم میخوره کمی سرم گیج رفت انگارتودلم رخت میشورن به هرسختی بودتاسوال آخرتحمل کردم ازجام بلندشدم برگروتحویل بدم سرم گیج رفت وخوردم زمین خانم ناظم وساراهمزمان خودشون به من رسوندن زیربازوموگرفتن سارا:آیداچت شد؟ خانوم ناظم:بیابریم دفتر مریمم خودشوبه مارسوند ای وای چی شده آیداچرامثل میت شدی سارا:زبونت وگازبگیرکمی حالم بدشده همین ببین داره میکشونمم قبرستون مریم:خیل خب بابا توام خانم ناظم ازمن جداشدومریم جاشوگرفت شمادرهرشرایطی دست ازشیطونی برنمی دارید؟ زودباشیدبیارنش دفترهرسه خندیدیم وای حالم بده پشت سرناظم واردشدیم خانم مدیرکه به خاطرخدمات آیدین رفتارش بامن خوب شده بودازپشت میزش بلندشدوبه طرفم اومد روی یکی ازصندلی های چرمی قهوه ای نشستم آیداجان چی شده دخترم؟؟...... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۵ بروببینم چه میکنی میمونم تاامتحانتوبدی نه بروآخه طول میکشه اش
🥀 نمیدونم یهوسرم گیج رفت جمعی ازدبیراتودفتربودن هرکس یه چیزی می گفت:خانوم مدیربا آب قندجلوی پام ایستاد روبه خانم ناظم کرد رانندش یا چه میدونم بادیگاردشوخبرکنید صدامثل بمب تودفترپیچید همه باهم بادی گااااارد؟؟؟؟ خانوم مدیر بی توجه به همشون ادامه دادو خانم یاسری چراایستادی؟ بابی حالی گفتم:امروزبا بادیگارد نیومدم آقای اشتیاق دم دره خانوم مدیرلیوانوگذاشت کنارلبم بخوردخترم خانوم یاسری بروبگوبیاد ساراباچشمای گشادشده آروم گفت:آیدا...داییت اینقدروضعش خوبه که بادیگاردبرات گرفته؟ پس چراتاحالاماندیدیم وای ساراوقت گیرآوردی؟مگه تورانندمو ندیدی ازاون روزی که اون پسره مزاحمم شد بعضی ازمسائل دیگه بادیگارد دارم چنددقیقه بعدقامت بلندوخوش پوش آیدین باکت وشلوارنوک مدادی ولباس گلبهی خیلی کم رنگ باکراوات نوک مدادی توی درظاهرشدهمیشه مرتب وخوش لباس بودنمیدونم چراتوهرشرایطی که میبینمش دلم براش ضعف میره سری چرخاند وبه همه سلام کرد تقریبا همه بجزناظم ومدیر بادهن بازبه آیدین خیره شده بودن آیدن به طرفم چرخیدوخودش به من رسوندروی زانو جلوم نشست آیداعزیزم چته خانوم؟؟ نمیدونم چراهروقت به من محبت میکنه بغضم میگیره دستموروی پیشونیم گذاشتم نمیدونم یهو حالم بدشد وای حالم به هم میخوره هنوزحرفم تمام نشده بود دستمو گذاشتم جلوی دهنم آیدین باشنیدن این حرفم سرشوچرخوندسریع سطل آشغال گوشه اتاق دفتروکشیدجلوم هرچی خورده بودم بالا آوردم چشمام پراشک شد دستمالی ازجیبش درآوردو داد بهم آروم باش گلم میرم ماشینوبیارم بایدبریم دکتر فقط سرتکون دادم چهره همه ی دیدن داشت...... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۶ نمیدونم یهوسرم گیج رفت جمعی ازدبیراتودفتربودن هرکس یه چیزی می
🥀 آیدین که همیشه مرتب واتوکشیده بود کیسه سطل اشغالوگره زدسطلوگذاشت کناردیوار به طرف مدیرچرخید:ببخشید آیداجان حالش خوب نیست اگه اجازه بدیدماشینوبیارم داخل حیاط بله حتما اشکالی نداره بفرمایید آیدین لبخندی به روپاشید چشماشو بست زودبرمیگردم ازدرخارج نشده بمب سوالهاروسرم ریخت ساراآروم گفت:آیدا این همون پسرپارسال نبودبااون پسرمزاحم دعواکرد؟نکنه این همون داییت؟ نمی دونستم چی جواب بدم که یکی ازدبیرای ترشیده گفت:آیداداداشت بود؟ خانوم مدیربه جای من جواب داد:نه همسرش همه باهم باچشای گشادشده همسر؟ دبیرزیست:ولی قوانین مدرسه چی؟ مدیر:این آقاتمام کلاس هارو هوشمند کرد آزمایشگاهی که سالها دوندگی کردیم که درست کنیم این آقادرست کردهدایای روزمعلمو خیلی ازکمکهای دیگه به ماکرد درعوض مام اجازه دادیم آیدا همینجادرسشوادامه بده ونره شبانه البته آیداقول دادحتی به دوست صمیمیشم چیزی نگه صدای ماشین آیدین توفضای مدرسه پیچید همه ازپشت پنجره به آیدین خیره شدن وای خداماشینش خداشانس بده اینوازکجاپیداکردی؟؟ مدیر:خانومازشته بشینیدسرجاتون همه بی صدانشستن آیدین واردشد:ببخشیدباعث زحمت شدیم روبه من کردلبخندزدخوبی؟ جوابی ندادم مریم دم گوشم گفت:باشه آیداجون به مانگفتی خیلی بدی سارا:توکه گفتی پیش داییتی یعنی این آقاشوهرته؟نه دایت؟ باسرجواب دادم.... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۷ آیدین که همیشه مرتب واتوکشیده بود کیسه سطل اشغالوگره زدسطلوگذ
🥀 اوهوم مریم:اوهوم و زهرمارببین چه جیگری تورکرده آیدین کنارمیزخانوم مدیرایستاد:ببخشیدالان عجله دارم بایدببرمش دکترفردامشاورمو میفرستم کارهای آزمایشگاهو تموم کنه بازم هر کمکی خواستیدمن درخدمتم خواهش میکنم شماخیلی به مدرسه ی ماکمک کردیدواقعاسپاسگزارم آیداهم خیلی تغییرکردودخترخوبی شدخوشبخت باشید نمیخواستم دوستای خوبم ازدستم ناراحت بشن:بچه هامنوببخشید من برای اینکه پیش شماباشم مجبورشدم سکوت کنم سارالبخندی زد:اشکال نداره مافهمیدیم وای انگارچشاشم دیگه نمیبینه حالم داشت بدترمی شدسرپاکه ایستام انگارخون به مغزم نرسید داشتم ولومی شدم روزمین آیدین نگران نگام کرد: آیدا؟ آخ جون ...بازمریض شدم چرخیدوازهمه خداحافظی کردجلوی چشم بچه های توی حیاط منوسوارآئودی مشکی رنگش کردساراومریم تاکنارماشین اومدن باخداحافظی ازشون راه افتادیم چندساعت بعدبهترشدم دکترگفته به خاطرخستگی وشب نخوابیدنه خیلی زودزمان کنکوررسید باهزار امیدو آرزو والبته دلهره امتحان دادم نتیجه مرحله اول خیلی خوب بودباکمک محسن انتخاب رشته کردم خداکنه تهران قبول بشم آیدین گفته شهردیگه نمی زاره برم بااجازه آیدین باساراومریم رفت و آمد داشتم ولی اونابیشتربه خونه من میومدن حالا دیگه گوشی موبایل دارم دیگه به اخلاق آیدین عادت کرده بودم وای خدادل تودلم نیست امروزنتیجه ی کنکورمیادصبح زودبیدارشدم آیدین تو پذیرایی نشسته بود:آیدا رفتم جلوش ایستادم وای چرااخم کرده من که کاری نکردم.... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان عجل‌الله
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۸ اوهوم مریم:اوهوم و زهرمارببین چه جیگری تورکرده آیدین کنارمیز
🥀 بلندشدجلوم ایستاد ازترسم چندقدم عقب رفتم چی شده خدایاچی شده باورم نمیشدچهره ی اخموش بازشدبه خنده تبدیل شدهمینطوری فریاد زد:قبول شدی آیدا...قبول هنگ کرده بودم خیره نگام کرد.این الان چی گفت:قبول شدم؟من قبول شدم؟ آیداحالت خوبه؟ تازه ازشوک بیرون آمدم جیغ زدموبالا پایین پریدم قبول شدم قبول شدم خداجون قبول شدم ایستادم حالا چه رشته ای؟ آیدین یه دستشو به طرفم کرد:معرفی میکنم سرکارخانوم دکترآیداکریمی چشمام گشادشد چی؟چی گفتی الان مغزم هنگ کردهیچی خانوم پزشکی آوردی به همین سادگی چشماموتااخرین حدبازکردم گونه هام داغ شده بودبازانوافتادم زمین باورم نمیشه پزشکی؟اونم من اشک ازروی گونه هام غلطیدآیدین جلوم نشست آیداخوبی چته دختر؟ راست میگی واقعا پزشکی آره عزیزم توخیلی زحمت کشیدی حالام نتیجه زحمتتوگرفتی پاشوکه بایدجشن بگیریم جشن؟ آره به محسن ویاسیم میگیم بیان هرچی باشه خیلی کمکم کردن ممنونم آیدین برای همه ی خوبیهات کتابها کلاس های که فرستادیم وخیلی چیزدیگه خواهش میکنم گلم خودت زحمت کشیدی گوشی برداشت وشماره گرفت منم مث دیونه هابلندشدم پریدم هوا خداجون مخلصتم ...خدادوست دارم آیدینم باخنده به من نگاه میکرد الوسلام آرمین خوبی؟مامان ایناخوبن؟ای بدنیستیم خبرخوب دارم برات...... ادامه دارد.....🌹 https://eitaa.com/amamzaman3138