یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۶ نمیدونم یهوسرم گیج رفت جمعی ازدبیراتودفتربودن هرکس یه چیزی می
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۰۷
آیدین که همیشه مرتب واتوکشیده بود کیسه سطل اشغالوگره زدسطلوگذاشت کناردیوار به طرف مدیرچرخید:ببخشید آیداجان حالش خوب نیست اگه اجازه بدیدماشینوبیارم داخل حیاط
بله حتما اشکالی نداره بفرمایید
آیدین لبخندی به روپاشید چشماشو بست زودبرمیگردم
ازدرخارج نشده بمب سوالهاروسرم ریخت ساراآروم گفت:آیدا این همون پسرپارسال نبودبااون پسرمزاحم دعواکرد؟نکنه این همون داییت؟
نمی دونستم چی جواب بدم که یکی ازدبیرای ترشیده گفت:آیداداداشت بود؟
خانوم مدیربه جای من جواب داد:نه همسرش همه باهم باچشای گشادشده
همسر؟
دبیرزیست:ولی قوانین مدرسه چی؟
مدیر:این آقاتمام کلاس هارو هوشمند کرد آزمایشگاهی که سالها دوندگی کردیم که
درست کنیم این آقادرست کردهدایای روزمعلمو خیلی ازکمکهای دیگه به
ماکرد درعوض مام اجازه دادیم آیدا همینجادرسشوادامه بده ونره شبانه البته
آیداقول دادحتی به دوست صمیمیشم چیزی نگه
صدای ماشین آیدین توفضای مدرسه پیچید همه ازپشت پنجره به آیدین خیره شدن وای خداماشینش خداشانس بده
اینوازکجاپیداکردی؟؟
مدیر:خانومازشته بشینیدسرجاتون همه بی صدانشستن
آیدین واردشد:ببخشیدباعث زحمت شدیم
روبه من کردلبخندزدخوبی؟
جوابی ندادم مریم دم گوشم گفت:باشه آیداجون به مانگفتی خیلی بدی
سارا:توکه گفتی پیش داییتی یعنی این آقاشوهرته؟نه دایت؟
باسرجواب دادم....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۷ آیدین که همیشه مرتب واتوکشیده بود کیسه سطل اشغالوگره زدسطلوگذ
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۰۸
اوهوم
مریم:اوهوم و زهرمارببین چه جیگری تورکرده
آیدین کنارمیزخانوم مدیرایستاد:ببخشیدالان عجله دارم بایدببرمش دکترفردامشاورمو میفرستم کارهای آزمایشگاهو تموم کنه بازم هر کمکی خواستیدمن درخدمتم
خواهش میکنم شماخیلی به مدرسه ی ماکمک کردیدواقعاسپاسگزارم
آیداهم خیلی تغییرکردودخترخوبی شدخوشبخت باشید
نمیخواستم دوستای خوبم ازدستم ناراحت بشن:بچه هامنوببخشید من برای اینکه پیش شماباشم مجبورشدم سکوت کنم سارالبخندی زد:اشکال نداره مافهمیدیم
وای انگارچشاشم دیگه نمیبینه حالم داشت بدترمی شدسرپاکه ایستام انگارخون به مغزم نرسید داشتم ولومی شدم روزمین آیدین نگران نگام کرد:
آیدا؟
آخ جون ...بازمریض شدم
چرخیدوازهمه خداحافظی کردجلوی چشم بچه های توی حیاط منوسوارآئودی
مشکی رنگش کردساراومریم تاکنارماشین اومدن باخداحافظی ازشون راه افتادیم چندساعت بعدبهترشدم دکترگفته به خاطرخستگی وشب نخوابیدنه
خیلی زودزمان کنکوررسید باهزار امیدو آرزو والبته دلهره امتحان دادم نتیجه مرحله اول خیلی خوب بودباکمک محسن انتخاب رشته کردم خداکنه تهران قبول بشم آیدین گفته شهردیگه نمی زاره برم بااجازه آیدین باساراومریم رفت و آمد داشتم ولی اونابیشتربه خونه من میومدن حالا دیگه گوشی موبایل دارم
دیگه به اخلاق آیدین عادت کرده بودم وای خدادل تودلم نیست امروزنتیجه ی کنکورمیادصبح زودبیدارشدم آیدین تو پذیرایی نشسته بود:آیدا
رفتم جلوش ایستادم وای چرااخم کرده من که کاری نکردم....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۰۸ اوهوم مریم:اوهوم و زهرمارببین چه جیگری تورکرده آیدین کنارمیز
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۰۹
بلندشدجلوم ایستاد ازترسم چندقدم عقب رفتم چی شده خدایاچی شده باورم نمیشدچهره ی اخموش بازشدبه خنده تبدیل شدهمینطوری فریاد زد:قبول شدی آیدا...قبول
هنگ کرده بودم خیره نگام کرد.این الان چی گفت:قبول
شدم؟من قبول شدم؟
آیداحالت خوبه؟
تازه ازشوک بیرون آمدم جیغ زدموبالا پایین پریدم
قبول شدم قبول شدم خداجون قبول شدم
ایستادم حالا چه رشته ای؟
آیدین یه دستشو به طرفم کرد:معرفی میکنم سرکارخانوم دکترآیداکریمی
چشمام گشادشد
چی؟چی گفتی الان مغزم هنگ کردهیچی خانوم پزشکی آوردی به همین سادگی
چشماموتااخرین حدبازکردم گونه هام داغ شده بودبازانوافتادم زمین باورم نمیشه پزشکی؟اونم من اشک ازروی گونه هام
غلطیدآیدین جلوم نشست
آیداخوبی چته دختر؟
راست میگی واقعا پزشکی
آره عزیزم توخیلی زحمت کشیدی حالام نتیجه زحمتتوگرفتی پاشوکه بایدجشن بگیریم
جشن؟
آره به محسن ویاسیم میگیم بیان هرچی باشه خیلی کمکم کردن
ممنونم آیدین برای همه ی خوبیهات کتابها کلاس های که فرستادیم وخیلی چیزدیگه خواهش میکنم گلم خودت زحمت کشیدی گوشی برداشت وشماره گرفت
منم مث دیونه هابلندشدم پریدم هوا
خداجون مخلصتم ...خدادوست دارم
آیدینم باخنده به من نگاه میکرد
الوسلام آرمین خوبی؟مامان ایناخوبن؟ای بدنیستیم خبرخوب دارم برات......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارتی۲۱۰ دندانپزشکی آورده آره همین تهران باشه گوشی دستت باشه گوشی به
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۱
باعجله بازش کردم
اه اینکه خالیه ...منومسخره کردی؟
آیدین بلندخندید ازتوی جیب کتش ی سویچ درآورد
اینم جایزه ی این همه تلاشت
باتعجب گفت:این دیگه چیه؟
آیدین سویچ جلوی چشممم گرفت
سویچ ماشین خوشگلت
ماشین؟منکه رانندگی بلدنیستم تازشم ازرانندگی میترسم یادمیگیری عزیزم ترستم کنارمیزاری ترس مانع پیشرفت میشه اینویادت باشه
یاسمین گفت:حالاچی براش خریدی؟
برای شروع ۲۰۷
وای آیدین ممنونم توخیلی خوبی.
خودمم میدونم خوبم
همه باهم خندیدیم اونشبم جزبهترین لحظات عمرم شد
هدیه ازدست آیدین آرامش آیدین برام باارزش بود
طولی نکشیدکه من وارد دوره ی جدیدی اززندگیم شدم دیگه بچه مدرسه ای نبودم حالا دانشجوی پزشکیم که ازهمین الان
خانودکترصدام میکنن احساس بزرگ شدن بهم دست میده دوسال دیگم بدون ارتباط باآیدین سپری شدخیلی سخته چهارسال شایدخدا اونوبرای من تنها فرستاده بودتاپیشرفت کنم تاازدست زن عموم رهابشم باوجود موجودعزیزی مثل
آیدین همیشه احساس تنهایی می کردم آیدین به پیشرفت من به خوردوخوراکم به پوشاکم به همه چیزی اهمیت می
داد فقط موندم بااین همه توجهی که به من داره چطور ذره ذره آب شدن منونبیبینه بعدازچندسال خونه ی پدریموازعموگرفت اجاره ی خونه به حساب خودم
واریزمیشد ولی آیدین همیشه جیبامو پرمیکرد هیچ وقت ازش برداشت نکردم
امروز تاساعت شش کلاس داشتم وقتی آمدم خونه برقاروشن بودآیدین خونست به طرفش پروازکردم هرروزازجریان کلاس ام براش می گفتم امروزم سوژی خوبی دستم بودباخنده واردشدم بلندسلام دادم:سلام برآقای اشتیاق....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۱ باعجله بازش کردم اه اینکه خالیه ...منومسخره کردی؟ آیدین بلندخن
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۱۱۲
هنوزچندقدم مونده بودبهش برسم که سرجام خشکم زد نگاهم به چشمای پرخونش افتادچهری قرمزرگهای پیشونیش بیرون زده بود خداچرااینقدرخشمگینه؟
باپاهای سست جلورفتم
آیدین خوبی؟
طوفانوتوچشمش دیدم باصدای دورگه ازخشم به مبل اشاره کرد:بشین اونجا
باترس رفتم کنارش نشستم دوسالی میشه که باهم دعوانکردیم کنترل تی وی تودستش بود دکمه روشن وزد:
نگاه کن
باکمال تعجب ازرفتارآیدین به تی وی چشم دوختم هروقت عصبانی میشد لال میشدم ازترس زن ومردی دیدم روموبرگردوندم یعنی گیج شدم آیدین این چیه؟
خفه فقط نگاه کن
به ناچارنگاه کردم
وای خدا...نه این زن ...نه...من...نه من نیستم ...اشک ازچشمم پرید بیرون حالا دلیل کارایدینوفهمیدم این زن شبیه من بود من هیچ وقت باکسی قرار نزاشتم
سرخوردم زمین بایدحرفی بزنم باصدای لرزان گفتم:این من نیس .....نیستم ... باورکن
وازجاپرید نعره کشید دلعنتی چطورتونستی؟؟جواب بده
به خدادروغه این فقط یه شباهته
هنوزچارزانوروی زمین نشسته بودم محکم سیلیی به صورتم زدمزه ی خون و تودهنم
حس کردم به خدامن نیستم
ازپشت یقموگرفت کشوندجلوی تی وی
نگاه کن اگه تونیستی پس بگوکیه؟
محکم زدتوسرخودش:وای خداآبرومو چطورجمع کنم؟
رگای گردنشو پیشونیش خودنمایی می کرداین خشم باخشم سالهای پیش خیلی فرق داشت لال شده بودم فقط هق هق میکردم ...
خدایا چرانمیزاری ی آب خوش ازگلوم پایین بره؟ این چه بدبختی بودسرم اومد؟؟
باخشم به جون وسایل خونه افتاد هرچی دم دستش رسید شکست....
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۱۱۲ هنوزچندقدم مونده بودبهش برسم که سرجام خشکم زد نگاهم به چشمای پ
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۳
به خدااون من نیستم ببین موهای این زن کوتاس ببین رنگیه به خدادروغه باورکن
انگارصدامونمیشنیدفقط نعره می کشیدوخداروصدامی کرد به طرفم خیزبرداشت خودمو برای مرگ آماده کرده
بودم خدایاآیدین من گریه میکنه؟؟
لعنتی من میخواستم تو پاک بمونی اون وقت رفتی دستشوبه صورتش کشید:
وای خداصبرم بده
گریه کرد ناله کرد
من چی برات کم گذاشتم آیدا؟
صورتم میسوخت ولی برام مهم نبودمهم
آیدین بودکه گریه می کرد مهم آیدین بودکه منوباورنداشت به چشمام خیره شد: چراآیدا؟چرا؟؟؟؟
زانوزد زمین خدایا آیدینم شکسته
آیدین به خدا بی گناهم چطوربهت ثابت کنم که من پاکم همونجوری که تومیخوای خواهش می کنم باورکن...
بهم حمله کرد میخاست خیالش راحت بشه ک باکسی نبودم انگار میخاست بعداز ۴سال این حریم و بشکنه ولی من اینجوری نمیخاستم باشک و تردید نمیخاستم هولم داد روتخت من لال شده بودم هیچی نمیگفتم نمیخاستم فکر کنه اگه مقاومت میکنم حتما حرفش درسته خودمو سپردم دستش و چشمام و بستم
خیالش ک راحت شد بلندشد
لحظه سکوت بینمون حاکم شدسینه های آیدین ازخشمو
ناراحتی بالا پایین میشد دستشو روی پیشونیش گذاشت به من خیره شد بدنم آشکارامی لرزید به ی گوشه خیره شدبعداز چن دقیقه به حرف اومد:
منوببخش که بهت شک کردم
حرفی برای گفتن نداشتم نمی دونم چرارفتارش عوض شد
دیدی ..دیدی ...من به توخیانت نکردم دیدی راست گفتم؟؟
آره آیداتوپاکی مثل برگ گلی منوببخش خواهش میکنم
هرکس این کاروکرده پیداش میکنم می کشمش آیدا میدونی کلی پول ازم خواسته ولی اینامهم نیست مهم توهستی
که آروم باشی ومنوببخشی
هق هقم کم شدودیگه چیزی نفهمیدم
باسختی چشماموبازکردم به آرومی نشستم به آرومی ازتخت پایین آمدم لحظات سختی و روگذرونده بودم از درزدم بیرون آیدین روی اولین پله نشسته بودصورتشوبادستاش پوشونده بود
خدایاداره گریه میکنه چکارکنم؟کاری ازدستم برنمیادآبروش اعتبارش همه درخطربود اگه این فیلم پخش بشه........
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۳ به خدااون من نیستم ببین موهای این زن کوتاس ببین رنگیه به خداد
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۴
وای توی دانشگاه توفامیل آیدین وای خدانمیتونم خدایاخودت کاری بکن نمیتونم زجرکشیدن مردزندگیموببینم
اگه من نباشم همه چی حل میشه مثل یه روح رفتم توحمام آیدین بعضی وقتهاباتیغ صورتشومیزدی تیغ برداشتمو نشستم زمین خدایامیدونم جام جهنمه ولی آیدین
برام مهمتره بایه حرکت تیغ وکشیدم روی مچم اول سوزش وبعدخون فواره کرداین خون من بودکه کف حمامو رنگی میکرد آرزومیکنم قبل از مرگم یه باردیگه آیدینوببینم بدنم داره بی حس میشه چشمام تارمیشه درحمام بازشدصدای ناله ی آیدینوشنیدم محکم زدتوسرش یاخداااا وای آیداچکارکردی؟
خدایا...خدااااا فریادشومی شنیدم ی شال آورددستموبست
چرااین کاروکردی زندگی من؟
باصدای ضعفی که خودمم نمی شنیدم گفتم:آیدین دوست دارم
[[**آیدین**]]
پشیمون شدم که چرابهش اعتمادنکردم.
حالا چطوراون نامردوپیداکنم رفتم پایین گوشی وبرداشتم:الوسلام آقای امینی
الوسلام آقابفرمایید امری بود؟
بله هرچه زودتربیااینجا
بله اقاهمین الان میام
خونه امینی باماخیلی فاصله نداشت ده دقیقه نشده رسید
سلام آقاخیره ایشالله؟
روی مبل نشستم:خیرنیست بی چاره شدم
چی شده آقا؟
ازاونجاکه تی وی وخوردکرده بودم سی دی و تولپ تاپ گذاشتم بدون حرف سرمو تودستام گذاشتم سرموکه بلندکردم باچهره ی گرگرفته ومتعجب امینی
روبروشدم
میگی چکارکنم آبروم درخطره؟
امینی دستی به ریشهای جوگندمیش کشید
این ی فیلمه کی براتون فرستاده؟؟
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۴ وای توی دانشگاه توفامیل آیدین وای خدانمیتونم خدایاخودت کاری بک
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۵
نمیدونم امروز باپیک اومد درشرکت ی نامه روش بود:۱۰میلیاردپول میخواد پول مهم نیست مهم آبروی آیداست ی کاری بکن
آقامعلومه این فیلم ساختگیه بایدبه پلیس خبربدم
پس همین الان بروآیداحالش خوب نیست بایدکنارش باشم چهرش نگران شد
آیدین نکنه آیداروبه خاطراین فیلم آزارداده باشی
دستی به صورتم کشیدم آهی بلندکشیدم
آره اذیتش کردم حالام پشیمونم نگران نباش خوبه زودبروخبرشم به من بده
چشم پسرم توام هوای زنت وداشته باش
بارفتن امینی بغضی که به گلوی مردونم چنگ می زدشکست
روی پله هانشستموگریه کردم کمی که گریه کردم به یادآیدا افتادم رفتم براش قرص مسکن کمی شربت وکیک آماده کردم بردم بالا سرجاش نبود کجاست؟
سینی وروی پاتختی گذاشتم برق حمام
روشن بودحالش خوب نیست نره توحمام بیفته درحمام نیمه بازبودصداش
زدم:
آیدا؟ آیداجان عزیزم رفتی حمام
صدایی نشنیدم آروم درحماموبازکردم زدم توسرم:یاخداااا رگشو زده بود سریع ازروی تخت شالش وچنگ زدم دستشو محکم بستم
چرااین کاروکردی زندگی من عمرمن؟خدایا به دادم برس
به هیچی فکرنکردم بایدبرسونمش بیمارستان ازپله هاسرازیرشدم ازروی اپن یکی ازسویچاروچنگ زدم به طرف پارکینگ دویدم اینقدرگیج شده بودم که نمیدونستم سوییچ کدوم ماشینه دزدگیر که زدم
چراغ لندکروز چشمک زد درعقب بازکردم باصدای ضعیفی گفت:
آیدین دوستت دارم
قلبم ازجاکنده شد روی صندلی گذاشتمش خودم سوارشدم به سرعت باد
حرکت میکردم گوشیموبرداشتم شماره محسن وگرفتم
الوسلام داداش
فریادزدم..........
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۵ نمیدونم امروز باپیک اومد درشرکت ی نامه روش بود:۱۰میلیاردپول می
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۶
الومحسن خودتوبرسون بیمارستان
گریه کردم محسن بی چاره شدم آیدا...آیدا
محسن صداش رفت بالاوفریادزد:
چی شده بازچکارش کردی؟
باگریه گفتم:محسن توروخدابیا رگشو زده
یاخداااا....یعنی چی آخه چرا؟
محسن بیاگلم داره پرپرمیشه
باشه اومدم فقط دستشومحکم ببند
گوشی وپرت کردروصندلی بغلم به عقب نگاه کردم
آیداتحمل کن زندگی من محکم روفرمون کوبیدم خداااااا....خداااااا
باسرعت زیادمی رفتم ی لحظه خون توی حمام ازخاطرم نمیرفت
وای خداهمینوکم داشتم لندکروزمشکی بزن کنار
بی توجه به اخطارپلیس به راهم ادامه دادم اینقد بهم پیله کردکه به ناچارایستادم پلیس کنارپنجره ایستاد بااخم وخیلی جدی گفت:بیاپایین چرابه اخطارتوجه نداری؟
با التماس وگریه گفتم:سرکارتوروخدابزاربرم
اخمی کردودرعقب وبازکردآیدای بی جون دید:به به چه خبره پیاده شوآقا
بافریادزدم روفرمون
بابازنمه داره میمیره بایدبرسونمش بیمارستان
پلیس دومیم آمدکنارمون ایستاد
چه خبره چراپیاده نمیشه
پلیس اولی به آیدااشاره کرد
میگه زنش میخوادبره بیمارستان
خوب چراروسری نداره؟
کلافه شدم
بابارگشوزده کی فکرروسریه بزاریدبرم داره ازدستم میره بزاریدبرسونمش بیمارستان بعدهرجاشمابخوایدمیام
سرهنگ کمی به آیدانگاه کرد
باشه توبرواونورجناب سروان رانندگی میکنه اینجوری هم خودتو میکشی هم این دخترو........
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۶ الومحسن خودتوبرسون بیمارستان گریه کردم محسن بی چاره شدم آیدا.
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۷
اشکامو کنارزدم:خداخیرت بده
آدرس بیمارستان محسن دادم سریع پیاده شدم ورفتم کنارآیدا
جناب سروان توروخداتند بروآیدام داره میمیره
آیدای من عزیزم طاقت بیار آیداتنهام نزار
بلندبلندگریه می کردم ولی آیدابی جون بود بدنش یخ کرده بود جوابی نداد به بیمارستان که رسیدیم محسن ویاسی منتظربودن
محسن به دادم برس
چی شده آیدین؟پلیس چراباهاته
فریادکشیدم:ول کن این حرفاروآیدارونجات بده
ایداروبردن اتاق عمل یاسمینم پابه پای من گریه میکرد طاقتم تموم شده بودبی اختیارسرمومحکم کوبیدم تودیواربرام مهم نبودخون ازکنارسرم جاری شد به زور اون
دوتامامور ازخودزنی دست کشیدم سرهنگ که بازوی منومحکم گرفته بودگفت:
نکن پسرم چرابه خودت آسیب میرسونی ایشالله خوب میشه
پشت دراتاق عمل سرخوردم زمین منی که وسواس داشتم نسبت به تمیزی
لباسام حالا روی کاشیهای بزرگ بیمارستان ولوشده بودم باگریه وکلافگی به یاسی
چشم دوختم:یاسی توروخدایه خبری بگیر
نگران نباش محسن کارشوخوب بلده
یاسی پرستاربخش وصدازدودرخواست باندکردبه آرومی مشغول بانداژ سرم شد سوزش قلبم بیشترازسرم بود مثل بچه هاگریه می کردم نعره می کشیدم وبی تاب آیدابودم
آیدین آروم باش اینجوری خودتومی کشی ...آیداخوب میشه
هنوزپلیسا اونجابودن کمی بعدپلیس انتظامیم رسید ای خداحالا کی به ایناحالی کنه عجله داشتم
سروان انتظامی:آقاشمابایدبه سوالهای ماجواب بدید
باناله گفتم:ای بابامن فقط کمی سرعتم زیادبودبزارید زنم بیادبیرون بعد دودستی ماشینموتقدیمتون می کنم حالا بزاریدبه حال زارم بمیرم......
ادامه دارد....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۷ اشکامو کنارزدم:خداخیرت بده آدرس بیمارستان محسن دادم سریع پیاد
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۸
وای یاسی خبربگیر دارم دق میکنم
باشه آروم باش...
آخه آیداچرااین کاروکرد؟
مقصرمن بودم من کشتمش نابودش کردم یاسی
سروان هنوزروسرمون بود
یعنی داری به قتل همسرت اعتراف میکنی؟
حال جواب دادن نداشتم یاسی که بانداژسرموتمام کرده بود سرپاایستاد:
آقایون داریدشلوغش می کنیداین آقافقط نگران زنشه نمیدونه چی میگه شمامنتظریه سوژه ایداااااااا
همینطورکه روی زمین نشسته بودم ارنجموروی زانوم
گذاشتم سرموبه دستم تکیه
دادم به امینی زنگ زدم
الوسلام چکارکردی؟
سلام آقاشکایت تنظیم شدازفردامیفتم دنبال کارش
خیلی خب اگه کارت تمام شده بیابیمارستان محسن
چیشده آقاااا؟؟اتفاقی افتاده؟؟
آیداحالش خوب نیست حال توضیح دادن ندارم بیامیفهمی
چشم آقاآمدم
گوشی وقطع کردم نمیدونم چقدرگذشت انگار ی عمربود محسن بیرون اومدتندی
اززمین جداشدم
داداش چی شد ایدا؟
آیداخوبه به زودیم بهترمیشه به سرم اشاره کرد:باخودت چی کردی آیدین ؟چراآیدااین کاروکرد؟بازاذیتش کردی؟
محسن بغل کردم وروی شونه های مردونه ی داداشم زارزدم محسن داغونم داغون ...بدبخت شدم محسن
محسن دستی توپشتم کشید منوازخودش جد اکردباصدای آروم گفت:
تواتاق عمل متوجه خونریزی آیداشدیم جریان چیه؟
روبه یاسمین کرد:برواتاق عمل بهترآیدارومعاینه کنی
یاسی جلواومد: نکنه آیدابه خاطراین موضوع......
آه ازنهادم بلندشدجوابی ندادم
یاسی سریع رفت امینی خیلی زود رسید وباپلیسهاحرف زدوجریان وگفت سرهنگ راهنمایی کنارم ایستاد
جوان اینبارخلافت ونادیده گرفتم ایشالله اون آدم بی دینوایمون زود دستگیربشه وبه سزای کارش برسه.......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138
یاران امام زمان (عج)
#سرگذشت #ایدا_و_مرد_مغرور🥀 #پارت۲۱۸ وای یاسی خبربگیر دارم دق میکنم باشه آروم باش... آخه آیداچراا
#سرگذشت
#ایدا_و_مرد_مغرور🥀
#پارت۲۱۹
ممنوم ازلطف شماسپاس گذارم
پلیسهارفتن چنددقیقه بعدیاسی بیرون اومدبادست محکم زدم
هوی وحشی چهارسال اون دختروباکارات عذاب دادی حالامثل وحشیاشدی
محسن گفت:یاسی آروم باش
چیوآروم باشم
سرموپایین انداختم
دست خودم نبود نمی دونیدچی به سرمون اومده
یاسی چشماشوکوچیک کرد:مگه چی شده؟
محسن جریان سی دی وتعریف کرد
یاسمین لبشوگازگرفت وزدتوصورتش وای خدای من کی این کار وکرده؟
نمیدونم ولی اگه پیداش کنم زندش نمیزارم
چندساعت بعدآیدابه هوش اومد به سختی وباناله چشماشوبازکرد بادیدن من آروم
گفت:سرت سرت چی شده؟
چیزی نیست نگران نباش
اشک ازگوشه ی چشمش ریخت
آیدین حالاچی میشه؟؟؟
تونگران نباش به پلیس خبردادم پیداش می کنیم
اشکشوپاک کردم
گریه نکن خانومم ...آیداچرارگتوزدی؟
نمیدونم توی لحظه این کار ب سرم زد نمیخوام به خاطرمن آبروت بره
هیشششش این چه حرفی توکه کاری نکردی پس خودم پشتتم
وازت حمایت می کنم فقط ...فقط منو ببخش برای کاری که باهات کردم اون لحظه دیونه شده بودم
برای این کارت ناراحت نیستم بالاخره من زنتم پس ناراحت نباش فقط پیداش کن کسی که آبرومو برده
پیداش میکنم ...پیداش میکنم
آیدابازم منوبخشیدبعدازچندروزمراقبت حال جسمانیش بهترشد ولی ازنظرروحی عذاب می کشید حال منم بهترازاون نبود خودمو مقصرمی دونستم برای کاری که کرده بودم ازطرفی هنوزاون لعنتی وپیدانکرده بودن لیست تمام رغیبام و تموم کسایی و ک شک داشتم ب پلیس دادم......
ادامه دارد.....🌹
https://eitaa.com/amamzaman3138