هدایت شده از تکیه گاهم (وقت خدا )
⭐خـــدای عــزیز و مـهربان ،
🌹مهربانیت همانند امواج دریا
⭐پی در پی ساحل وجودم را در بر میگیرد
🌹و به دستِ قدرت تو ،
⭐تمام تیرهای بلا شکسته میشود.
🌹تو هر زمان با من و در کنار من بودهایی
⭐من در گهوارهی محبتت چه آسوده آرام گرفتهام
🌹پس ای خـــــداے مهربانم
⭐به ذکر نام زیبایی و نیایش لحظههایت،
🌹وجود زمینیَم را ملکوتی گردان
⭐تا آنچه تو میخواهی باشم
🌹و از آنچه من هستم رها شوم ،
⭐که تو بی نیاز و من "غرق" نیازم.
🌹شبتون در پناه پروردگار مهربان🌙
emam zaman .mp3
4.29M
فدای سجایای زهرایی تو💚
ندیدم کریمی به طاهایی تو...
نداری مریضی به بدحالی من
ندیدم دمی چون مسیحایی تو
امیــدِغریبـانِ تنـها کجـایی..
چــراغ سـرِقبـرِزهـرا کجـابی..؟!
یاصاحبالزّمان ادرکنیمولاجانم😭
یازهـرا سلام الله علیها ادرکنی🥀
🏴اللهم صل علی فاطمه وابیها و بعلها وبنیها و سرالمستودع فیها بعد مااحاطُ به علمک🖤
🌴#فاطمیه🏴
🌴#یازهرا🌴
ঊঊঊ🖤🍃ঊঊঊ
࿐°#یازهـــــــــرا°࿐
ঊঊঊ🍃🌺ঊঊঊ
🖤صلیاللّه علیک یا فاطمه الزهرا🖤
🔹عمر حضرت زهرا سلام الله علیها به بلندای همۀ هستی است. شما اثر آن هجده سال را در همين دنيا و تا بعد از قيامت میتوانيد ببينيد. همۀ آنچه بايد اتفاق بيفتد، در همين تجلّی کوتاه در عالَم اتفاق افتاده است.
#استاد_میرباقری
یازَهـرا مرضیه سَلام اللّه عَلیها🥀
🏴اللهم صل علی فاطمه وابیها و بعلها وبنیها و سرالمستودع فیها بعد مااحاطُ به علمک🖤
🌴#فاطمیه🏴
🌴#یازهرا🌴
ঊঊঊ🖤🍃ঊঊঊ
࿐°#یازهـــــــــرا°࿐
ঊঊঊ🍃🌺ঊঊঊ
هوای اینجا را نفس بکش
بوی چادر خاکی کسی میآید...🖤
🏴اللهم صل علی فاطمه وابیها و بعلها وبنیها و سرالمستودع فیها بعد مااحاطُ به علمک🖤
🌴#فاطمیه🏴
🌴#یازهرا🌴
ঊঊঊ🖤🍃ঊঊঊ
࿐°#یازهـــــــــرا°࿐
ঊঊঊ🍃🌺ঊঊঊ
📚 داستان پسری به نام شیعه 📚
#قسمت یازدهم
🚥 با گریه به زن مهربان گفتم :
🔮 دلم برای مادرم تنگ شده
🚥 او دوباره مرا بغل کرد و گفت :
💎 عزیزم مادرت از اینکه پیش ما هستی
💎 خیلی خوشحاله
🚥 سپس دست و صورت مرا شست
🚥 من را پای سفره نشاند
🚥 و با عشق و محبت ،
🚥 غذا را ، درون دهانم می گذاشت .
🚥 بعد از غذا ، چند تا پسر آمدند
🚥 و مرا برای بازی کردن ،
🚥 با خود ، به حیاط خانه بردند
🚥 ولی با آن همه اتفاقات ،
🚥 و بعد از مرگ مادرم ،
🚥 دیگر حال هیچ کاری را نداشتم
🚥 همیشه غرق در خودم بودم
🚥 منزوی و افسرده و تنها شده بودم
🚥 گاهی مرا به پارک می بردند
🚥 و برایم بستنی می خریدند ،
🚥 لباسهای قشنگ و زیبا ، برایم گرفتند
🚥 و تا چند روز ، پذیرایی خوبی از ما کردند
🚥 خیلی تلاش کردند تا مرا شاد کنند
🚥 ولی گریه های مادرم ، هنوز درون گوشم بود
🚥 به خاطر همین ،
🚥 با اینکه خوشحال بودم
🚥 ولی نمی توانستم از ته دل بخندم .
🚥 یک شب ، وقتی با پدرم تنها شدم
🚥 از او پرسیدم :
🔮 این مردم کی هستند
🔮 که حتی از فامیل ما هم ، مهربان ترند
🚥 پدرم لبخندی زد و گفت :
🌷 پسرم این آدمها ، دوستان ما هستند
🌷 آنها شیعه هستند
🌷 آنها پیروان و عاشقان امام علی هستند
🌷 انشاءالله ما در پناه خدا و اینها ،
🌷 شاد و خوش و خرم و راحتیم
🚥 با ناراحتی گفتم :
🔮 خب بابا ! چرا زودتر به اینجا نیامدیم ؟!
🔮 چرا بعد از مردن مادرم ، به اینجا آمدیم ؟
🔮 بابا ، خیلی دلم برای مادرم تنگ شده
🔮 هر شب خواب او را می بینم .
🚥 بعد از حرفهای من ،
🚥 انگار داغ پدرم تازه شد .
🚥 پتو را ، روی خود کشاند و گریه کرد .
🚥 ناگهان نصف شب ،
🚥 یکی با عجله ، پیش ما آمد
🚥 و به صاحب خانه و پدرم گفت :
🌼 جاسوسان شهر ، جای ما را پیدا کردند
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
داستان پسری به نام شیعه 📚
قسمت دوازدهم
🚥 ما را به خانه دیگری بردند .
🚥 چندتا از دوستان شیعه پدرم ،
🚥 با هم جلسه گرفتند و به بابا گفتند :
👑 اینجا ، در این شهر
👑 در این کشور و در این حکومت ،
👑 ما شیعیان ، هیچ قدرتی نداریم
👑 اینجا عربستان است
👑 و به شدت از ما شیعیان بیزارند
👑 هر روز دنبال بهانه می گردند تا ما را بکشند
👑 اگر آنها ، شما را اینجا پیدا کنند
👑 همه محله ما را ، به آتش می کشند .
👑 پس شما بهتر است به ایران بروید
👑 آنجا کشور شیعه است
👑 شما آنجا در امان هستید
👑 آنجا حتی سنی ها و مسیحی ها هم آزادند
👑 آنجا کسی با شما کاری ندارد
🚥 پدر با ناراحتی گفت :
🌷 من چطوری بروم
🌷 در حالی که همه جا به دنبال من هستند ؟
🌷 این بچه را چکار کنم ؟!
🌷 او که نمی تواند پا به پای من برود ؟!
👑 گفتند : نگران نباشید
👑 ما به شما کمک می کنیم
🚥 فردای آن روز ، به خانه دیگری رفتیم
🚥 پذیرایی مفصلی از ما کردند
🚥 شب نیز ، به خانه دیگری رفتیم
🚥 سپس فردای آن روز ،
🚥 به سمت بیابان حرکت کردیم .
🚥 شب شد ، هوا خیلی تاریک و ترسناک بود
🚥 صدای حیوانات ، مرا به لرزه در آورد
🚥 صدای گرگ ، صدای سگ ، صدای زوزه ،
🚥 صدای بادی که به درختان برخورد می کرد
🚥 از ترس حمله حیوانات وحشی ،
🚥 دائم به سمت چپ و راستم نگاه می کردم .
🚥 به حدی که گردنم درد گرفت
🚥 و از شدت ترس و دلهره و وحشت ،
🚥 خودم را خیس کردم .
🚥 دوستان بابا ،
🚥 ما را به همدیگر پاس می دادند
🚥 یکی می آمد و ما را تحویل او می دادند
🚥 و آن فرد قبلی ، می رفت
🚥 دمدمای صبح شده شد
🚥 کفش های من پاره شدند
🚥 خارهای بیابان ، امانم را بریده بود
🚥 به سختی راه می رفتم
🚥 پاهایم را ، آرام بر زمین می گذاشتم
🚥 تا خارها کمتر اذیتم کنند
🚥 پاهای من ، خونی شده بودند
🚥 ولی نمی توانستم به پدرم بگویم
🚥 چون خودش ، این روزها ،
🚥 خیلی بیشتر از من ، اذیت شده
🚥 این ماجراها ، برای او ، عذاب دردناکی هستند
🚥 تا اینکه به زیرزمینی وسط بیابان رسیدیم
💥 ادامه دارد ...
✍ نویسنده : حامد طرفی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 ذکر عجیب قرآنی برای تقویت توکل
🎙حجتالاسلام#رفیعی
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ═✾#اَلْحَمْدُلِلّٰهْکَمٰاهُوَاَهْلُه✾
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━
🔴 ۱۲ ویژگی نفس بدفرما که بایدمراقبش باشیم
✨✨✨
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━ ═#اَلْحَمْدُلِلّٰهْکَمٰاهُوَاَهْلُه✾
━•⊰❀ 🌺 ❀⊱•━
#امامحسین✨
#امامزمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
من در پنآه لطف تو خواهم گریختن
فردا که هر کسی رود اندر حمایتی!
#حسینجان
#کربلا
#امامحسین✨
#امامزمان✨
#اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَجَوَالْعافِیَةوَالنَّصْر✨
ঊঊঊ🌺🍃ঊঊঊ
═✧❁°#یاحسیـــــــــن❁✧═
ঊঊঊ🍃🌺ঊঈঊ
#انتشارباذکرصلوات