eitaa logo
یاران امام زمان عجل‌الله
3.5هزار دنبال‌کننده
23.8هزار عکس
20.2هزار ویدیو
15 فایل
راه ظهورت را بستم ..... قبول اماخدا را چه دیدی شاید فردا حر تو باشم مدیر @Naim62 ( مدیر سوالات مذهبی سیاسی و انگیزشی👈 @Sirusohadi ))
مشاهده در ایتا
دانلود
🥀 سلام عروس خانوم س...سلام وای قلبم داره ازحلقم می پره بیرون دستام به لرزش افتاد دسته گل رزصورتی ازدستش گرفتم انگارمتوجه حال زارم شدکنارم ایستاد و گفت:آروم باش آیدابه خودت مسلط باش فقط سرموتکان دادم بادست وسوت وجیغ اطرافیان ازآرایشگاه زدیم بیرون آرمین ومحسنم آمده بودن آیدینو محکم بغل کردخوشبخت بشی داداش آیدین دستی به پشت برادرش زد ممنون ایشالابرای خودت آرمین باصدای آرام گفت:حتی از روی شنلم میتونم بگم خیلی زیباشدی بانوی شرقی مبارک باشه لبخندی زدم:ممنون محسن هم آیدینوبغل کرد:داداش خوشبخت بشی ممنونم آرمین بازباشیطنت روبه مامان کردبه من اشاره کرد:مامان منم ازاینااااا آیدین زدتوسرش ازاینادیگه نیست بایدخیلی بگردی بااین حرفش قندتودلم آب شد همه باهم زدن زیرخنده با آیدین سوارآئودی مشکیش که باگلهای رزصورتی آراسته شده بودشدم آرمین ومامان جدارفتن محسن ویاسیم باهم رفتن کنارمابوق می زدن وویراژمیدادن توی ماشین سکوت حکم فرمابود حتی آهنگی پخش نمی شد آیدین سکوتوشکست:آیداخیلی زیباشدی سرموبه طرفش چرخوندم خیلی آروم وبادقت رانندگی میکرد ممنون توام مثل همیشه خوش تیپ شدی دوباره سکوت امشب تواین جشن من کسی وندارم همه اقوام آیدینن کاش حداقل عمموم بود دسته گلوتودستم فشاردادم آرمین ماشینشوبه مانزدیک میکردوبوق میزدمنم گه گداری بهشون لبخندی میزدم آیدابه چی فکرمی کنی؟چرادستات میلرزه؟ ها...هیچی ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 باصدایی که پرازآرامش بودگفت:چرابه یه چیزناراحت کننده فکرمیکنی؟ نگاهش کردم به چی فکرمیکنم؟؟مگه توذهن منو میخونی؟ لبخندی زدونگاهی کوتاه به من انداخت ودوباره به جاده چشم دوخت بله خانوم کوچولوووو به اینکه توجشن تنهایی وکسی ونداری فکرمیکنی نگران نباش امشب ازکنارت جم نمیخورم وا واقعاذهنم ومیخونه ادامه داد: درضمن به عموت گفتم بیاد خوشحال شدموبه طرفش کج نشستم باصدای بلندگفتم:راست میگی عموم میاد؟وای آیدین عاشقتم سرشو چنان به طرفم چرخوندکه گفتم گردنش شکست تازه فهمیدم چی گفتم لبموگازگرفتم وصاف سرجام نشستم لحن حرف زدنش عوض شد:آیدامگه نگفتم نمیخوام درباره عشق واینجورچیزاحرف بزنی بابغض سرمو پایین انداختم لباموبه هم فشاردادم بازگندزدم آیدین دوست نداره بهش ابراز علاقه کنم ادامه داد:آیدانمیخوام ازجانب توهیچ کششی باشه فهمیدی تویه دختری اگه قراره اتفاقی بیفته بایدازجانب من باشه که یه مردم ازدخترای آویزون خوشم نمیاد این بامن بود؟؟قلبم شکست انگار تودلمو چنگ زدن من آویزونم؟جمع شدم کناردرماشین اشک سمجی راه خودشو پیداکرد دلم نمیخوادآویزون باشم ماشین محسن کنارمون آرام حرکت میکردوبوق میزد متوجه من شدبااخم سری تکان دادلب خونی کردم چته؟ باسرجواب دادم هیچی سرموپایین انداختم دوست داشتم باصدای بلندگریه کنم لرزش دستم بیشترشد آروم هق هق کردم آیداگریه نکن آرایشت خراب میشه باصدای لرزان گفتم..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 ببخش ازدهنم پریدمن منظوری نداشتم کلافه شد:باشه فهمیدم بسه گریه نکن بگیراشکاتوپاک کن دستمالی جلوم گرفت آروم اشکاموپاک کردم حالا خوب بودآرایشم خراب نشد هردقیقه دلم و میشکنه بعدمیگه گریه نکن به تالارسیدیم خوب میدونستم داره تظاهرمیکنه ولبخندمیزنه قلب من بی چاره به عشقش می تپیدولی اون نمی خواست ببینه نفهمیدم کی بهم معرفی میشه بادیدن عموخودموتوبغلش پرت کردم:عموجون سلام خوبی؟ سلام یادگاربرادرم ازش جداشدم حاله ی اشک دیدموتارکرده بودولی نزاشتم بریزه زن عمو ساغروبغل کردمو بوسیدم ساغرآروم زیرگوشم گفت:آیداخوشبختی؟ برای اینکه خیالش وراحت کنم لبخندی زدمو چشماموبه علامت مثبت بستم وبازکردم آره من خوشبختم که آیدینودرکنارم دارم هرچندکه اخمووبداخالق ومغرورباشه همینکه درکنارشم برام بسه همه می رقصیدن وشادی میکردن به اصرارمامان رفتیم وسط پیست رقص دلم خیلی شکسته بود مامان باخنده گفت:امشب شب شماست شادباشید عزیزای دلم چقدراین زن مهربان بامحبت بود من باصدای لرزان وآروم گفتم:آیدین من آویزون نیستم تواومدی دنبالم هششش ....میدونم منم نگفتم تواویزونی گفتم نمیخوام مثل اوناباشی بالاخره سرجامون نشستیم کمی باساغرخوش وبش کردم ازاینکه همودیده بودیم خوشحال بودم کادوهاداده شدکه بیشترسرویس طلاوسکه بودباورم نمیشه یه شبه صاحب این همه طلابشم بعدازصرف شام وکیک شنلم وانداختم روی سرم یاسمین ومحسن آمدن محسن اروم بهم گفت:خیلی دلرباشدی امشب آیدین دیوونت میشه مطمئنم پوزخندی زدم:فکرنکنم ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 من ی مردم نگاه آیدین وخوب میشناسم دلم ضعف رفت:امیدوارم یاسی پریدبینمون:اینجاچه خبره؟زودبگیدچی به هم میگید؟ محسن دستی به موهای خوش حالت کشید:عزیزم حرف خواهربرادری بود یاسمین لباشوجمع کردومشتی به بازوی محسن زد:خیلی بدین به من نمیگید عزیزم ناراحت نباش باورکن خصوصی بود آیدین اخمی کردوبه شوخی گفت بله بله توبازن من چه حرف خصوصی داری محسن خندیدوروبه یاسی کرد:بفرماهمینومی خواستی غیرت آیدینوقلقلک دادی زودبریم که هواپسه همه باهم خندیدیم محسن آیدینوبه آغوش کشید خوب داداش خوشبخت بشیداگه کاری داری بمونم نه داداش زحمت کشیدی ایشالله عروسیت جبران کنم کم کم مهمونارفتن و ما هم به طرف خونه رفتیم پاهام ذوق ذوق میکردخم شدم کفشمودرآوردم عادت به کفش پاشنه بلندنداشتم خیلی خسته بودم چشماموبستم سرموبه پشتی صندلی تکیه دادم خسته شدی؟ چشماموبازکردم همینطورکه سرم به پشتی بودجواب دادم آره ازصبح تاحالاسرپام ازطرفیم موهام روسرم سنگینی میکنه اینوکه گفتم آیدین محکم کوبید توپیشونیش سرجام میخ نشستم ای وای بازم باید گیرسربازکنم؟ باترس گفتم:فکرکنم نگاه کلافه ی بهم کرد بادست کوبیدروفرمون ازدست شمازناچقدر دنگ وفنگ دارید دندروعوض کردوپاشوروی گازفشارداد ماشین پروازمیکرد ازترس چشماموبستمو به صندلی چسبیدم به خونه که رسیدیم همه خسته بودن هرکس راهی اتاقش شدمنم دامن سنگین لباسموجمع کردموبه سختی ازپله هابالارفتم ازرفتارتوماشین فهمیدم که خیلی کلافه شده وامشب مثل شبای قبله....... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 اول توروتاجمودرآوردم چندگیرسربازکردم که آیدین واردشد اخماش توهم بود باکلافگی کراواتشوشل کردوکندبدون اینکه به من نگاه کنه روتخت درازکشیدوپشتشوبه من کرد داشتم ازشدت ناراحتی دق میکردم قلبم شکست آخه چرااینجوری میکنه؟ دستموبردم پشت لباسم تابندوبازکنم ولی نمی شد بالج قیچی کوچیکی ازروی میزآرایش برداشتم تابندوقیچی کنم از شانس گندم قیچی مستقیم رفت توکمرم صدام بلندشد:آخ کمرم بادست کمرمو ماساژدادم آیدین باشنیدن صدام سرشو چرخوندبادیدن صورت مچاله شده ی من ازروتخت پریدپایین:چی شدآیدا؟؟ باناله گفتم:قیچی رفت تو کمرم نگانگا کمرتو سوراخ کردی دوباره به تخت برگشت باغمی عظیم لباساموعوض کردم صورتموشستم گوشه ترین قسمت تخت خودم و مچاله کردم باناراحتی سرموچرخونم که بخوابم:آخ سرم بازچی شد؟ نشستم سرجام:گیررفت توسرم نشست دستشوکوبیدروپاش مگه درشون نیاوردی؟ نه نتونستم دودستی زدتوصورتش:وای خدا...پاشوبرق وروشن کن تادرشون بیارم برقوروشن کردم جلوش نشستم یکی یکی گیراروبازکردومدام آرایشگرولعنت فرستادموهام که بازشدن همینطوری بافتم ودرازکشیدم صبح دلم نمی خواست ازجام پاشم آیدین بیدارشده بود آیداساعت یازدست پاشو متکاروروسرم گذاشتم...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 میخوام بخوابم ولم کن نه درس دارم نه مدرسه متکاروبرداشت آیداخانوم مامان اینا ی هفته دیگه اینجان برن دوباره تنهامیشیماااا چشمموبازکردم بادلخوری گفتم حال ندارم بروبعدامیام بی حرف رفت بیرون خوب می دونست دلیل بی حوصلگیم چی بودباتمام ناراحتیام رفتم حمام بایدازاین چندروزکه مامان اینا اینجان استفاده میکردم بعدازیه دوش حسابی بیرون اومدم لباسموپوشیدم آیدین کنارپنجره ایستاده بود ازش دلخوربودم موهاموخشک کردم ازدستشون کلافه شدم باغرغرگفتم: اه...بایدکوتاش کنم به طرفم چرخید چیو کوتاه کنی؟ موهاموازدستشون خسته شدم بایدپسرونه کوتاش کنم خودشوبه من رسوند و گفت اجازه نمیدم کوتاشون کنی من عاشقشونم آهی کشیدم وبه طرفش چرخیدم:چه فایده صاحب این موهارودوست نداری بااخم گفت:چرااین فکرومی کنی من این موهاروباصاحبش دوست دارم موهامو بالا بستم وشالمو سرکردم ازاینکه گفت دوسم داره خوشحال شدم ولی به روی خودم نیاوردم به طرف دررفتم به خودم مسلط شدمو رفتم پایین نمی خواستم این چندروزباقی مانده که خانوداه آیدین اینجان ناراحتیمو نشون بدم باصدای بلندسلام دادم سلام برهمگی ببخشیددیربیدارشدم .مامان:حق داشتی دخترکم دیروزخیلی خسته شدی کنارآرمین نشستم آیدینم خودشوکنارماجاداد مامان باذوق گفت وای آیدین نمیدونی همه چقدرازآیداتعریف کردن واقعاداشتن ازحسودی میترکیدن بابا روزنامشوکنارگذاشت:حسودی نداره پسرمن تکه بایدزنشم تک باشه بله دیگه آیدین پسرتونه منم که....چیزم بابا:توام پسرمی اگه این یه سال تخصصتو بگیری برات زن می گیرم اونم ازایران...... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 آره بابا دخترای ایران کجاودخترای اروپایی کجا ؟ راستش میخوام برای همیشه بیام ایران مامان: منم ازغربت خسته شدم دوست دارم برگردم ایران بابا :منم موافقم ولی فکرکنم تاکارای اونورو درس آرمین تمام شه یه سالی طول بکشه آیدین:واقعااگه برگردیدمام ازتنهایی درمیاییم **************************** چندروزگذشت وخانواده ی آیدین رفتن دوباره خونه سوت کورشد آیدین صبح تاعصرسرکاربعدباشگاه بعضی وقتام مهمونی منم ازبعدازشب عروسیمون گوشه گیرترشدم دلم نمی خواست حتی بادوستام حرف بزنم دیگه بامعصومه خانومم درددل نمی کردم خودموباکتابام مشغول کردم به اصرارآیدین کلاس کنکوررفتم به این ترتیب تابستون گذشت پیش دانشگاهیمو متفاوت شروع کردم دیگه ازاون آیدای شروشورشادخبری نبودآیدایی که باهمه سخت گیریهای زن عموش توی مدرسه شادوسرزنده نبود حتی بادوستاشم دیگه گرم نبود آیدین باسخت گیریهاش حس وشورونشاطو ازم گرفته بودتنها سرگرمیم کتاب شده بود یه روزسردزمستان بی حوصله وتنهاازپشت پنجره به برفهای ریزی که ازآسمان فرودمی اومد خیره شده بودم باصدای آیفن سرموچرخوندم معصومه خانوم دروبازکرد ازدیدن یاسی خوشحال شدموبه طرف دررفتم هوای سردصورتشوقرمزکرده بود جیغ کوتاهی زدم:وای یاسی خوش اومدی هموبغل کردیم سلام چقدهواسرده سلام خیلی خوشحال شدم بیاتو کنارهم نشستیم وخوش بش کردیم یاسمین جابجاشد:آیدابالاخره تصمیم گرفتیم عروسی کنیم باخوشحالی بغلش کردم:واقعامبارکه حالاکی؟ اسفنددقیقایه ماه دیگه خوشبخت بشیدهردوتون لیاقت همودارید مرسی عزیزم....... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 هاااا؟؟چراگفتی بین ماچیزی نیست؟ دهنش بوی گند میداد فهمیدم توحال خودش نیست ولی اون حتی تو مهمونی هاشونم هیچ وقت چیزی نمیخورد وب اعتقاداتش پایبند بود چقد عذاب کشیده ک همه چی و فراموش کرده باگریه گفتم به خداازدهنم دررفت توچشمام نگاه کرد ویقمو رهاکرد فریادزدودست به کمرایستاد:خفه شوووو لعنت به دهانی که بی موقع بازشود بازگستاخ شدم:چراخفه شم مگه دروغ گفتم؟ هنوز حرفم تمام نشده بودکه مثل وحشیا باپاکه هنوزکفشاش پاش بودزدتوشکمم جیغم بلندشدوبی تاب شدم آییییی دلم وای دلم توروخدانزن مردم خدااااا خوابیدم زمین وزانوجع کردم دستموگذاشتم رودلم ولی آیدین توحال خودش نبودهمچنان دستاشو بی رحمانه به سروصورتم کوبید دستاموکشید پرتم کردبیرون ساختمون:بروگمشونمیخوام ببینمت ازشدت دردکمرم راست نمی شددستام رودلم بودالتماس کردم کجابرم من که جاییوندارم بروقبرستون پیش مامانت اشکام بودن که بی تردیدپایین می اومدن توروخداالان شبه بزارفردامیرم زانوهام توان نداشت روی زمین افتادم پاهاشوگرفتم آیدین من میترسم توروخدابزاربیام تو...توروخداااا...ای دلم هق هق می کردم ولی آیدین صدامونمی شنیدرفت تودر و بست دلم چنگ زدم درعجیبی داشت بی تابم کرده بود خودموروی زمین جمع کردم به حیاط دراندشت پرازدرخت نگاه کردم دوباره ترس برم داشت محکم به درکوبیدم:آیدین توروخدامی ترسم غلط کردم بزاربیام تو...آیدین آیدین ...اینجاتاریکه آیدین .... زارزدم وگریه کردم ولی آیدین دروبازنکردسرمای زمستون توتن رنجورم رخنه کردبرف آروم آروم زمینوسفیدپوش میکرد دل دردشدیدی داشتم ترس برمن غلبه کرداحساس میکردم از لای درختا اشباح دارن به سراغم میان وای دلم ...خدا ...کمکم کن ازدرد به خودم می پیچیدم.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 تاخونه ی معصومه خانوم خیلی راه بودتوان حرکت نداشتم باحال زارم شروع به خوندن آیت الکرسی کردم دل دردم هرلحظه شدیدترشدبدنم یخ کرده بودچندباربالا آوردم ودیگه چیزی نفهمیدم باضربه هایی که به صورتم میخوردچشماموبازکردم آیدین بودکه نگران صدام می کرد قادر به جواب دادن نبودم باصدای ضعیفی ناله کردم:د..دل..دلم آیدا...آیدا چشاتوبازکن [[**ایدین**]] امروز کارم تاشب طول کشیدبه ساعت روی دستم نگاه کردم ساعت هفته گوشیم زن خورد:الوبله داداش سلام آیدین خوبی؟ خوبم داداش چه خبرایاسی چطوره؟ ممنون داداش پایه امشب دورهمی داریم نه محسن آیداخونه تنهاست خوب اونم بیار تن صدام بالا رفت:محسن توکه میدونی آیدارواینجورجاها نمیبرم باشه ببخش ولی خودت بیا باشه ولی خیلی زودبرمی گردم همراه محسن یاسی به مهمونی رفتیم سرم خیلی شلوغ بودیادم رفت به آیداخبربدم دیربرمی گردم جمع دوستانم که کلا ازیادم بردخبرش کنم همه باهم می رقصیدن همون موقع چقدخداروشکر میکردم بابت دختری ک انقد باایمان و نجیب بود ایمان و اعتقادش برام قابل احترام بود چقددوسش داشتم... یاسی که ازرقصیدن خسته شده بودکنارم نشست پاشوروپاگذاشت کاش آیدارومی اوردی ...بیچاره همیشه توخونست آیدا ازاین دورهمیاخوشش نمیاد مگه میشه آدم ازجشن وشادی خوشش نیاد؟به نظرمن توبهش توجه نداری اخمی کردم:کی گفته بهش توجه ندارم؟ ولی امروز خیلی ناراحت بودبهم گفت تودوسش نداری وارتباطی باهم ندارید..... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 مغزم سوت کشید سرمو به شدت به طرفش چرخوندم ابروهام به هم گره خورد:منظورت چیه یاسی؟ هیچی بابا منظوری نداشتم بی خیال بابا چراازاین حرفت منظوری داشتی محسن میانجی کرد: چتونه بچه هازشته یاسی تمومش کن دوباره بااصراربیشترپرسیدم: نه یه چیزی هست که یاسی پنهونش میکنه یاسمین نگاهی به محسن کرد: ای بابا ...ول کن نیست ...آیداگفت وای سرم ابروم پریدبالا چطور ممکنه آیداحرفی زده باشه باصدای یاسی به خودم آمدم ببین آیدین علم پیشرفت کرده اگه نمیتونی بگوبادارومیشه رفعش کرد محسن ازکنارم بلندشدوبااخموصدای محکم به یاسی گفت:نمیشه جلوی دهنتوبگیری؟؟ ازشوک بیرون آمدم یاسی چی میگه؟به من میگه مشکل دارم عصبی شدم وازجام بلندشدم یاسی واقعا آیدااین حرف وزده ببین آیدین مادوست توهستیم اگه مشکلی داری به مابگو عصبانی شدم گرگرفتم رفته بودم زیرسوال محسن زنتوجمع کن که بدجورومخمه محسن جلوی یاسی ایستاد:یاسمین خفه شودیگه آیدین مشکلی نداره یاسمین رخ به رخ محسن ایستاد اگه مشکل نداره پس چرا اینجوری میکنه داشتم دیوانه می شدم بی اختیارفتم سراغ ابمیوه هایی که توسینی چیده شده بودبه انی نکشید که چند تارو خوردم محسن دستمو گرفت:نکن داداش توعادت نداری ولم کن محسن دارم دیونه میشم توکه میدونی پس جلوی زنتوبگیر می دونی اگه بین بچه هاپخش بشه چه به روزم میاد؟ باشه خودم ساکتش می کنم حالا توآروم باش بایدآروم می شدم چندتا دیگه خوردم نزدیکای صبح به خونه رسیدم بادیدن آیداگرخیدم گیج بودم صدای گریه هاش والتماسشومی شنیدم ولی برام مهم نبود بایدادبش میکردم ازخونه پرتش کردم بیرون بی توجه به اینکه ازتاریکی میترسه ... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 خودموروکاناپه انداختم نمی دونم چقدرگذشت که چشمام و باز کردم به ساعت رودیوارنگاه کردم سرم دردمی کرد کلافه ازروی کاناپه بلندشدم به اطراف نگاه کردم چرااینجاخوابیدم؟تازه متوجه کارم شدم محکم زدم توسرم ...وای آیدا...به طرف دردویدم با بازشدن درآیدای چسبیده به درافتادتوخونه دست پاچه شدم بدنش یخ کرده بود رنگش سفیدشده بودلبش ازسرماترک خورده بودآروم چندبارزدم صورتش: آیدا...آیداجان ...آیداچشاتوبازکن به سختی چشماشوبازکردوباصدای خیلی ضعیف ناله کرد:دلم...دلم هرچقدفریادزدم وتکونش دادم فایده نداشت..آیدا...آیدا غلط کردم توروخداچشمت وبازکن خدالعنتم کنه چرااین کاروکردم چراعقلم ضایع شده بود بردمش زیرآب گرم بایدسرماروازتنش میگرفتم سریع پتوی دورشونه هاش انداختم به طرف ماشین دویدم راهی بیمارستان شدم بین راه ب محسن زنگ زدم صدای خواب آلودش توگوشی پیچید : الو باصدای گرفته بدون سلام گفتم: الومحسن آیداحالش خوب نیست خودتوبرسون بیمارستان منتظرحرف محسن نشدم گوشی قطع کردم پاموروپدال فشاردادم نمی دونم چطوربه بیمارستان رسیدم محسن بادیدن جسم بی جان وسرد آیدا گفت: آیدین چی شده؟؟ باگریه گفتم: آیدا...آیدایخ کرده بااخم شروع به معاینه کرد تندی گفتم قبل ازاینکه ازحال بره گفت دلم دردمیکنه همینطورکه معاینه می کردبااخم به من نگاه کرد: تاکی می خوای به این کارات ادامه بدی آیدین؟ جوابی برای این کارم نداشتم پرستاروصداکرد....... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱
🥀 خیلی سریع آزمایش وعکس رنگی وسونو فقط سریع چشم دکتر پرستارآیداروبرای انجام آزمایش بردن محسن به من نگاهی انداخت لباسات خیسه بیاتاجواب آزمایش میادلباس بدم بپوشی خیلی زودلباس محسن وپوشیدم وازاتاقش زدم بیرون محسن بااخم عکسها وآزمایشاتو نگاه کرد:سریع اتاق عمل وآماده کنید هول شدم:چی شده محسن عمل چرا؟؟ محسن باخشم یقموگرفت وکوبیدم تودیوار خفتم کرده بود چکارش کردی لعنتی طحالش خون ریزی داره؟ هنوزدستش به یقه قفل بودباصدای تحلیل رفته گفتم:توروخدایه کاری بکن آیداموبرگردون آیدین برودعاکن اتفاقی نیوفته براش چون قیدبرادری ومیزنم ومی کشمت رفتن محسن ونگاه کردم سرخوردم روی زمین دستمو توی صورتم کشیدم خدایا غلط کردم ازم نگیرش همونجا ب خدای ایدا التماس کردم نذر کردم مسل ایدا بشم ونوکری خدای ایدا روبکنم بادست خودم گل زندگیمو پرپر کردم به خاطرغرورم اون بچه رونابودکردم گریه کردم به صورتم کوبیدم باپاهای سست به طرف اتاق عمل رفتم لحظات به سختی میگذشت دل تودلم نبودبرای آیدای مظلومم که بابی رحمی زدمش صدای جیغ وگریشونشنیده گرفتم این ی سالی که پاشوتوزندگیم گذاشته برکت به زندگیم ریخته همیشه آرومو مظلوم توخونه مثل ی فرشته می چرخید هیچ وقت روحرفم حرف نزدروزی که اومدخونم هیچ حسی بهش نداشتم ولی وقتی بعدازیک ماه پای سجاده ی سفیدوچادرگلی دیدمش. دلم برای پاکیش پرکشیدولرزید خیلی وقته عاشقش شدم خیلی وقته ... یادم نمیره شب جشن عروسی به سختی خودموکنترل کردم بابی رحمی تمام همینطورکه حس خودموکشتم حس اونم کشتم همیشه ازخشمواخمم می ترسیدولی من واقعادوستش دارم خوب فهمیدم بعداز جشن گوشه گیرشده حتی مدیرمدرسش بهم گفته بودخیلی آروم وبی صداشده ولی من فقط می خواستم آیداپاک باشه هنوزم میخوام به خودم که اومدم داشتم برای یاسمین باچشمای گریان درددل می کردم محسن ازگذشته ی من خبرداره میدونه اولین بارم بودجلوی ی دخترگریه میکردم برام مهم نبود.... ادامه دارد..... https://eitaa.com/joinchat/3546284512C84a0bb5408🌱