پنجساله بودم که پدرم به رحمت خدا رفتند و ما ماندیم و یک زندگی فقیرانه. یک خانه پدریِ سه اتاقه داشتیم که توی یک اتاقش خودمان زندگی میکردیم و دو تای دیگر را هم مادرمان داده بودند اجاره. با همان اجارهها به سختی روزگار میگذراندیم. جوری که هنوز روزهای سختِ فقر و نداریِ آن زمان در یادم مانده.
خانهمان طرف خیابان طبرسی، نزدیکیهای حرم بود. دبستانم را هم همان نزدیک، توی مدرسه «جوادیه» خواندم و بعد رفتم مدرسه علمیه نواب و مدرسه آیتالله موسوینژاد. همه اینها توی همان کوچه پس کوچههای اطراف حرم بود و روزهایم به همین واسطه دور و بر حرم میگذشت. ارتباط روحیام با امام رضا(ع) هم از همان سنین شروع شد و تا همین حالا هم ادامه دارد. هر جایی که در کاری میماندم، سریع خدمت حضرت میرسیدم و کار حل میشد. یکی از اولینبارهایش اوایل طلبگیام بود. زندگیام حسابی سخت شده بود و یک روز دیدم پولی ته جیبم نمانده. یادم هست یک صبح پنجشنبه بود که رفتم حرم، خدمت حضرت رضا(ع). به ایشان عرض کردم: «آقا، خیلی وضعم ناجوره!» همینطور ساده گفتم و هنوز خیلی نگذشته بود که مرد محترمی از فامیل از توی صحن رد شد. یکباره دیدم همینطور که با من احوالپرسی میکرد، دو تومان بهم هدیه داد. توی عالم نوجوانی خیلی خوشحال شدم. چون از جانب حضرت رضا (ع) میدانستم آن لطف را و میدانستم که آن آدم از نیاز مالی من خبر ندارد.
بعدها هم معتقد بودم که قبل از هر اقدامی خدمت امام رضا(ع) برسم و از ایشان مدد بخواهم. اعتقادم همیشه همین بوده و تمام زندگیام را از کودکی و نوجوانی تا امروز مدیون ایشان میدانم.
گپ در مقابل پنجره فولاد صحن گوهرشاد | سید ابراهیم رئیسالسادات | ۶۳ساله | مشهد مقدس
#پست_موقت
#حرم_امام_رضا #امام_هشتم #امام_رضا #پنجره_فولاد #صحن_انقلاب #زیارت #خادم_الرضا #شهید #شهید_خدمت