eitaa logo
این عماریون
376 دنبال‌کننده
238هزار عکس
64.5هزار ویدیو
1.4هزار فایل
کانال تحلیلی درباب مسائل سیاسی واجتماعی https://eitaa.com/joinchat/2102525986Cbab1324731
مشاهده در ایتا
دانلود
6.54M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 فرشتگان در حال خواندن اسامی جهنمیان بودند... که ناگهان نامش خوانده شد... ❌"چگونه می توانند مرا به جهنم ببرند؟ ✅ دو فرشته او را گرفتند و به سوی جهنم بردند... ⬅️ او تمام اعمال خوبی که انجام داده بود،را فریاد می زد... 🌸 نیکی به پدرش و مادرش، 🌺 روزه هایش، نمازهایش، ⭐️خواندن قرآنش و... 🔰التماس میکرد ولی بی فایده بود.😔 ❌او را به درون آتش انداختند. 🤞ناگهان دستی بازویش را گرفت و به عقب کشید. پیرمردی را دید و پرسید: "کیستی؟" 🥀 پیرمرد گفت: "من نمازهای توام". مرد گفت: "چرا اینقدر دیر آمدی؟ چرا در آخرین لحظه مرا نجات دادی؟ 🥀پیرمرد گفت: چون تو همیشه را در آخرین لحظه میخواندی! آیا فراموش کرده ای⁉️ ♻️ در این لحظه از خواب پرید. تا صدای اذان را شنید وضو گرفت و به نماز ایستاد. 🌀نمازت را سر وقت، چنان بخوان كه گویا آخرین نمازی است که میخوانی. 💠 خداوند ميفرماید: ⭐️✨من تعهدى نسبت به بنده ام دارم كه اگر نماز را در وقتش بپا دارد او را عذاب نكنم و او را به بهشت ببرم.
میگفت : من میدانم میشم عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچه ها بزرگ شدند را ببینند. روزهای آخر زنده صدایش میکردم. 🍃⚘🍃 موقع رفتن گفتم: جان نامه ننوشتی، گفت: را اول وقت بخوان چیز به خود میشود. فقط من را که نتوانستم ات را بدهم. 🍃⚘🍃 سه روز قبل از عجیب دلشوره داشتم و مضطرب بودم. وقتی تماس گرفت پرسیدم کی برمی‌گردی؟ خندید و گفت زود برمی‌گردیم به زودی. 🍃⚘🍃 روز آذر ماه بود. همان روز حال عجیبی داشتم. در خانه راه می‌رفتم و گریه می‌کردم. آن روز خواهر پیش من بود. برادرم گفته بود عکس را بفرستید نیاز داریم. 🍃⚘🍃 یکباره خواهر شوهرم جیغ کشید و گفت ، رفت! شد. باور نمی‌کردم. دست بر سر، حسین (ع)⚘و زینب(س)⚘ را صدا می‌کردم. 🍃⚘🍃
میگفت : من میدانم میشم عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچه ها بزرگ شدند را ببینند. روزهای آخر زنده صدایش میکردم. 🍃⚘🍃 موقع رفتن گفتم: جان نامه ننوشتی، گفت: را اول وقت بخوان چیز به خود میشود. فقط من را که نتوانستم ات را بدهم. 🍃⚘🍃 سه روز قبل از عجیب دلشوره داشتم و مضطرب بودم. وقتی تماس گرفت پرسیدم کی برمی‌گردی؟ خندید و گفت زود برمی‌گردیم به زودی. 🍃⚘🍃 روز آذر ماه بود. همان روز حال عجیبی داشتم. در خانه راه می‌رفتم و گریه می‌کردم. آن روز خواهر پیش من بود. برادرم گفته بود عکس را بفرستید نیاز داریم. 🍃⚘🍃 یکباره خواهر شوهرم جیغ کشید و گفت ، رفت! شد. باور نمی‌کردم. دست بر سر، حسین (ع)⚘و زینب(س)⚘ را صدا می‌کردم. 🍃⚘🍃