eitaa logo
قرارگاه فرهنگی عمار
461 دنبال‌کننده
35.4هزار عکس
22هزار ویدیو
150 فایل
✊... " ما تا آخر ایستاده ایم " ...✊ 💪... مقاومت رمز پیروزیست ...💪 ☎️ تماس با ما : @MMirzaei72 ✍انتقاد ... پیشنهاد ... عضویت و همکاری 🔴 عمار در اینستاگرام : shahriyar_ammar@
مشاهده در ایتا
دانلود
📢 نُخبگیْ فقط نبوغِ ذهنی نیست؛ نُخبگی، به میزان فداکاری برای دین است. کسی که آمادهٔ شهادت است، نُخبه است. 💠 آیت‌الله میرباقری: «نُخبگیْ فقط نخبگیِ ذهنی و نخبگیِ فکری نیست؛ کسی که تعلقی دارد که آمادهٔ شهادت است، نُخبه است. نُخبگیْ به میزان فداکاری برای دین است. در تعریف نُخبگی، ظرفیتِ روحیْ کمتر از ظرفیتِ ذهنی نیست. نُخبگی، نُخبگیِ در تعلُّق است. نُخبه کسی است که علائقش علائقِ ممتاز است و تعلقُّ بالای روحی به اسلام دارد.» ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
مهم مهم مهم مهم مهم مهم مهم سوخت موشک‌های ایران در حمله به پایگاه آمریکایی عین الاسد، خروش میلیون‌ها ایرانی در تشییع پیکر شهید سلیمانی بود. جمعیت حاضر در بزرگداشت ۱۳ آبان در کشور، بخشی از معادلات آینده را رقم خواهد زد. ۱۴۰۱/۸/۱۱ این جملات دیروز حضرت آقا خیلی مفهوم دارد. ایشان در واقع از مردم ایران خواستند راهپیمایی ۱۳ آبان را بصورت ویژه ای برگزار کنند... بجنبیم تا زمان نگذشته و مقدمات را فراهم کنیم همه رو دعوت کنید بسم الله ... ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
⭕️اهمیت روز سیزده آبان 🔹 یک روز تاریخی است؛ هم تاریخی است، هم تجربه‌ آموز است. «تاریخی است» یعنی اینکه در این روز حوادثی اتّفاق افتاده که این حوادث در تاریخ ماندنی است؛ فراموش‌ شدنی نیست و نباید هم فراموش بشود. «تجربه‌ آموز است» [یعنی] به ‌خاطر همین حوادث، یک واکنشهایی به وجود آمده است که آن واکنشها برای ما درس است؛ باید برای آینده‌ی کشور، برای آینده‌ی عمر خودتان، برای آینده‌ی ملّت تان از این تجربه‌ها استفاده کنید. آینده مال شماها است دیگر. 🔹خب، این روز برای ما روز مهمّی است امّا از این روز خیلی عصبی میشوند. این روزی است که بزرگداشت آن، اعصاب آمریکایی‌ها را خُرد میکند. حالا همین جلسه‌ی شما ـ همین جلسه ـ وقتی منعکس بشود، مطمئن باشید گرایش آمریکایی و خود آمریکایی‌ها از این اجتماع، از این سرود، از این همدلی‌ها خشمگین میشوند، اعصابشان خُرد میشود؛ چرا؟ چون این روز، هم تجسّم شرارت آمریکا است، هم تجسّم ضربه خوردن آمریکا و قابل مغلوب شدن آمریکا است؛ یعنی این کسانی که خیال میکنند یک قدرت دست‌نخوردنی است، به حوادث این روز که نگاه کنیم، معلوم میشود نه، کاملاً آسیب‌پذیر است؛ این یک تجربه برای ما میشود. بیانات مقام معظم رهبری ۱۴۰۱/۰۸/۱۱ منبع: وبسایت دفتر حفظ و نشر آثار معظم له @tabyinchannel منبع ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
❁﷽❁ ( انتخاب) به سختی توانسته بود به جبهه بیاید. آخر فقط ۱۳ سال داشت و به نظر دیگران با این سن کم، آمدنش به جبهه کارایی نداشت فقط دست و پا گیر بود و مایه دردسر. برای همین همه او را به مدرسه رفتن تشویق می‌کردند و مانع آمدنش به جبهه جنگ می شدند. حالا خودش مانده بود و پنج تانک که هر لحظه به او نزدیک و نزدیک تر می شدند. پشت سرش یک ایران بود و روبرویش یک انتخاب بزرگ، آن هم میان مرگ و زندگی. چهره پدر و مادرش جلوی چشم هایش رژه می رفت. صدای محمد حسین گفتن های مادر و پاشو صبح شد و تاکید مادر با این جمله که: « ننه، مدرست دیر نشه» در گوشش می پیچید. ناگهان لبخندی گوشه ی لبش را به سمت بالا کشید. یاد چطور آمدنش به جبهه افتاد. ۵۰ تومان پولِ خرید نان را، به دوستش داده بود تا نان بخرد و به خانه یشان ببرد و شرط کرده بود تا سه روز به پدر و مادرش چیزی نگوید که به کجا رفته است، مبادا اورا به هر ترفندی به خانه برگردانند. دوباره به خودش آمد. دلش چقدر هوای دستهای گرم مادر را کرده بود. چقدر دلش برای نصیحت های پدرانه تنگ شده بود. حسین می توانست این همه داشته های قشنگ را در قلبش نگه دارد، ولی نمی توانست داغ شهادت این همه هموطن را به چشم ببیند. نباید محاصره ی ایرانیان توسط رژیم بعث اتفاق می‌افتاد. دستی بر موهای پرپشت و سیاهش کشید، سینه اش را سپر کرد. بعد محکم فانسخه را در دستش گرفت و با دست دیگرش روی نارنجک های دور کمرش زد. مثل کسی که کیسه طلا به کمرش آویزان کرده باشد. بعد آرام دست راستش را روی قلبش گذاشت : «خدایا کمکم کن...» هنوز جمله اش را تمام نکرده بود که شجاعانه و در یک چشم بر هم زدن به سمت یکی از تانک ها حمله ور شد. ضامن نارنجک ها را کشید و خودش را به سایه ی زیر تانک سپرد. کمتر از چند ثانیه صدای انفجار تانک، یک ایران را از این جانفشانی باخبر کرد و یک حمله و محاصره حتمی را در هم شکست و رژیم بعث را وادار به عقب نشینی کرد . شهید حسین فهمیده، آرام چشمهایش را بست در حالی که قلبش مالامال از عشق بود و لب هایش پر از لبخند رضایت. _اینم داستان امشب امیر به ساعت روی طاقچه نگاه کرد. عقربه ساعت ۱۱:۳۰ را نشان میداد. سپس رو به مادر کرد من ۱۰ سالمه ولی هنوز عین بچه ها قصه شب برام میخونی! وقتش نیس منم بزرگ فکر کنم مثل حسین فهمیده؟ مادر از روی تخت بلند شد پیشانی بلند امیر را بوسید: بله. وقتش شده. سپس پتو را روی تن امیر کشید. پشت چشم های امیر بعد از خاموش شدن چراغ تاریک تر شد؛ ولی او این بار دیگر از تاریکی پشت پلک هایش هیچ ترسی نداشت. ✍️ آمنه خلیلی ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
مراسم غبارروبی مزار مطهر شهدای دفاع مقدس،شهدای امنیت،شهدای مدافع حرم و شهدای دانش آموز امروز ۵شنبه ۱۴۰۱/۰۸/۱۲با حضور مدیر کل محترم آموزش و پرورش شهرستانهای استان تهران جناب آقای دکتر بهرامی،ریاست محترم آموزش و پرورش شهرستان شهریار جناب آقای نوروزی ،امام جمعه محترم شهرستان شهریار جناب حجت الاسلام والمسلمین حاج آقا نوری ،فرماندار محترم شهرستان شهریار آقای شفیع زاده ،فرمانده محترم سپاه ناحیه شهریار جناب سرهنگ اللهیاری ،ریاست محترم بنیاد شهید و امور ایثار گران شهرستان شهریار جناب آقای کردی و سایر مسولین محترم استانی و شهرستانی و دانش آموزان و همکاران گرانقدر در امامزاده اسماعیل علیه السلام شهریار برگزارشد. کانون بسیج فرهنگیان شهرستان شهریار ~~~~~~~~~~~~~~ ✳️ 🆔 @ammar_enghlab‌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا