🍃شب بود صدای خنده های #محمد گوش دنیا را کر کرده بود و هر دفعه بلند تر و بلند تر میخندید چون از سر و کول بابا #آیت بالا میرفت چون دردانه بابا آیت بود و هر کاری میکرد بابا با روی خندان و آغوشی گشاده از آن اسقبال میکرد😌
🍃بابا آیت هم چون فقط موقع بدنیا آمدن پیش محمد نبود لبخند میزد و مثل بچه ها همبازی محمد میشد. #جشن بود بساط خنده و شادی کسی چه میدانست فردا چه در انتظارشان است...
🍃صبح باز هم مثل همیشه آرام و گزیده قدم برمیداشت که نکند محمد بیدار شود و بیقراری کند برای با #پدر رفتن، در را آرام پشت سرش بست و نفسی با اطمینان خاطر کشید. این آخرین باری بود که بابا از گریه نکردن محمد اطمینان داشت. فردا پسفردا و هر روز بعد از آن روز محمد بیقرار تر برای بابایی که دیگر هیچ وقت به خانه بر نمیگردد😔
🍃در پاسگاه آرام ترین و #صبور ترین فرد شناخته میشد. به گونه ایی که شاکی هم از آرامش اون آرام میشد، گوش شنوای همه بود از کوچک تا بزرگ برایش فرقی نداشت کسی که در مقابل من است کیست و یا چه مقام و مناسبی دارد، همیشه در #سلام کردن از بقیه پیشی میگرفت.
🍃دلسوز همه بود همین هم باعث شد که آن روز با شنیدن صدای نحیف و رنجور پشت تلفن سریع خود را به آدرس مورد نظر برساند و ناجوانمردانه از میان ما برود. و حالا مایی که دنیایمان پر است از جوان مرد هایی که به جرم مجری قانون بودن #آسمانی میشوند💔
✍نویسنده: #فاطمه_زهرا_نقوی
🌸به مناسبت سالروز #شهادت
#شهید_آیت_الله_خانعلی_پور
📅تاریخ تولد : ۲۸ شهریور ۱۳۶۰
📅تاریخ شهادت : ۱۶ مهر ۱۳۹۳
📅تاریخ انتشار : ۱۶ مهر ۱۴۰۰
🕊محل شهادت : سیستان و بلوچستان
🥀مزار شهید : گلزار شهدای شهر رونیز
#گرافیست_الشهدا #استوری_شهدایی