eitaa logo
گرافیست الشهدا🎨
1.1هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
214 ویدیو
1.4هزار فایل
بنام 🍁خدا بیاد🌿 خدا برای🌹خدا کپی بدون تغییر با ذکر اللهم عجل لولیک‌الفرج حذف #لوگوی روی عکس و #اسم_نویسنده متن ها #حرام است حذف لینک و هشتک از #متن ها مانعی ندارد تبادل و تبلیغ نداریم خادم @Zare_art https://www.instagram.com/ammarabdi_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
☘ معلمی از جنس و 🍁 معلمی از جنس مهربانی و عطوفت . ☘ معلمی که هم حواسش به دانش‌آموزانش بود هم به کشورش. 🍁 معلمی که چندین بار از سوی متذکر شده بود، اما با روح بزرگ و بی‌باکی که داشت و بدون ذره ای اعتنا به آن تهدیدات، به کارش ادامه می‌داد. . ، مردی که با و در نوجوانی ، توانست به معلمی پرتلاش و تبدیل شود. . ☘ مردی که توانست پرچمداری شهرضا را بر عهده بگیرد و نسبت به شهر و کشورش بی تفاوت نباشد. . 🍁 مردی که فرماندهی را برای بیرون راندن اشرار و یاغیان از کشور بر عهده داشت. . ☘ مردی از فرماندهی تیپ۲۷ ... 🍁 مردی از ... ☘ مردی از والفجر مقدماتی و والفجر ۴... 🍁 مردی از لشکر ۳۱ عاشورا ، نصر ۵ و تیپ ۱۰ سیدالشهداء... . ☘ مردی که با صلابت و اقتدار، و را از پاتک های شدید حفظ کرد و در نهایت در همان جاده های مجنون به معشوقش رسید. . به مناسبت سالگرد . ✍ نویسنده: . 📆 تاریخ ولادت: ۱۲ فروردین ۱۳۳۴ . 📆 تاریخ شهادت: ۱۷ اسفند ۱۳۶۲ . 📆 تاریخ انتشار طرح: ۱۵ اسفند ۱۳۹۸ . 🥀محل دفن: شهرضا.در جوار امامزاده شاهرضا
🌱این روزها ها بی قرار است برای ....😔 برای قطعه ای از بهشت به نام .‌‌ با کوله بار سنگین غفلت بروی.سرت را بگذاری روی خاکش و دلت را بتکانی ....‌ پیمان های را وصله ی بزنی و باز هم ضامن شوند.😞 . ☘دل را به یا حسین(ع) و یا اباصالح المهدی(عج) گره بزنی. مداح، ی علی اکبر و ارباب را بر دل های مرده بخواند و راوی از بازی رزمنده ها با خدا در میدان جنگ بگوید و چشم ها ، قصه ی ندامت را ببارند.. 😭 . 🌱امروز هم قصه عشق بازی است که از معبر سخت عبور کرد... . اتاقِ پر از عکس شهدایش ، مقدمه راهش شد... . ☘به دنبال عشق بود در بیابان های شلمچه .خادم، و عاشق شد.شهادت را در سرزمین شقایق های خونین گرفت. . 🌱آنقدر گفت تا در لباس خادم الشهداییش به رسم ، با و صورت کبود شهید شد...😓 . ِنسل ِجدید ، راهش را پیدا کرد و رفت ... ما مانده ایم و دلهای ملتهب از ... خسته از رفتن های اشتباه ...😰 و گاهی صداهایی شبیه به اینکه پشیمان شده اند از به گوش می رسد‌.. گویی شهدا را نمی بینند... کاش هایشان را بخوانند.‌شاید بیدار شوند‌‌ و بدانند با این انقلاب و خون ها چه می کنند.از احتکار شده تا بی خبری از اتفاق های که مسئولش هستند.... . ✍نویسنده: . 🌺به مناسبت تولد . 📅تاریخ تولد : ۱۳۶۸/۱۲/۲۴ باغملک . . 📅تاریخ شهادت : ۱۳۹۰/۱۲/۱۸ خرمشهر. . 📅تاریخ انتشار طرح : ۱۳۹۸/۱۲/۲۳ . 🥀محل دفن‌: باغملک. .
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا. 🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن ‌طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام. 🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از ... 🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم محمد مرادی را می خوانم. 🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای اشک های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش... 🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق شهادت خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد.اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشه بود احساس می کنم عنایت ویژه ای به من دارند... 🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۱۰ مرداد ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : اصفهان گلزار شهدای شهرضا
🍃هرگاه دلم از دنیا و آدم هایش میگیرد، بغض هایم را بغل می گیرم و نیت زیارت می کنم و راهی می شوم سوی امامزاده شاهرضا. 🍃به صحن می رسم دست به سینه سلام می دهم و پس از آن ‌طبق قرار همیشگی می روم سوی مزار فرمانده. مثل همیشه زائرهای بسیاری دارد. چند قدم مانده به مزار می ایستم و فاتحه ای می خوانم و پاکج می کنم سوی شهید گمنام. 🍃پله ها را بالا می روم و اشک هایم به پایین میریزند. چشمانم به نوشته قرمز شهید گمنام، رفیق همیشگی و سنگ صبور حرف های تلمبار شده بر دلم روشن می شود. کمی که آرام می شوم دلم پر می کشد سوی مسافر برگشته از ... 🍃قدم هایم را آرام آرام برمیدارم اما در دلم شور عجیبی است. از همان موقع که شنیدم شهر با شهادتش زیر و رو شد و دلها منقلب، دل من هم در جاماند. نگاه می کنم به نوشته های مزار. برای بار چندم شهید مدافع حرم محمد مرادی را می خوانم. 🍃دلم می لرزد به یاد آخرین لبخندش که با تابوت قاب شده بود. بغض می کنم برای های فرزندانش. و اشک هایم جاری می شود برای بیقراری خانواده اش... 🍃به این می اندیشم که روزی او هم در همین گلزار قدم برداشته و میان شهدا رزق خواسته. نمی دانم چه کرد که حضرت زینب از میان آدم های یک شهر نازش را خرید و عاقبت بخیر شد. اما در آخرین نوشته هایش جمله ای زیبا سبب شد دلم بلرزد. نوشته بود احساس می کنم عنایت ویژه ای به من دارند... 🍃آقا محمد، خوش به حالت. شما که به مراد دلت رسیدی اما ما اسیران بلاتکلیفی به گوشه نگاهی محتاجیم... ✍نویسنده: 🌸به مناسبت سالروز 📅تاریخ تولد : ٢٧ شهریور ۱٣۵٩ 📅تاریخ شهادت : ۱۰ مرداد ۱٣٩۵ 📅تاریخ انتشار : ۲۷ شهریور ۱۴۰۰ 🕊محل شهادت : حلب_سوریه 🥀مزار شهید : اصفهان گلزار شهدای شهرضا