🔺 زمان زود میگذرد...
بیبی ها هم یک روز نینی بودند،
فقط گذر زمان نقطه هایشان را
جا به جا کرده است!
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم(هیئت منتظران نور )
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎤مــــــــقـــــــــام مـــــــعــظـــــم رهــــــــبـــــری:
⁉️انتظار فـــرج یعنـی:کــمــربسته بودن
آمـــاده بــودن ،خــود را از همه جهت
آمـاده کردن برای آن هدفی که...👆
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
❣ #سلام_امام_زمانم❣
💚دلیل این همه غیبت کجاست ای مولا
💚بگو که این همه دوری رواست ای مولا
💚نظاره کردن آن چهره ی دل آرایت
💚تمام حاجت این بینواست ای مولا
#الّلهُمَّعَجِّلْلِوَلِیِّکَالْفَرَج_
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک آیه از قرآن
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
🔆 #پندانه
✍ بیاعتنا باش
🔹کلاغها خیلی دوست دارند عقابها را اذیت کنند.
🔸کلاغ با اینکه از عقاب کوچکتر است، اما چون چابکتر است، میتواند سریع بچرخد و مانور دهد.
🔹گاهی اوقات هنگام پرواز، بالای سر عقاب قرار میگیرد و بهسمت آن شیرجه میرود، ولی عقاب میداند که میتواند اوج بگیرد.
🔸عقاب بهجای اینکه از آزارهای کلاغ مزاحم ناراحت شود، بیشتر و بیشتر اوج میگیرد و سرانجام کلاغ عقب میافتد.
🔹وقتی کسی از روی حسادت و غرضورزی اذیتتان میکند، رو به بالا اوج بگیرید و او را پشتسرتان رها کنید.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت ۳
شاهرخ
بالاتر از چهارراه جمهوري، نرسيده به چهارراه اميراکرم، کاباره اي بود به نام «پل کارون» بيشتر مواقع بعد از ورزش با شاهرخ به آنجا مي رفتيم. هميشه چهار يا پنج نفر به دنبال شاهرخ بودند. هميشه هم او رفقا را مهمان مي کرد. صاحب آنجا شخصي به نام ناصر جهود از يهوديان قديمي تهران بود. يک روز بعد از اينکه کار ما تمام شد، ناصرجهود من را صدا کرد و خيلي آهسته گفت: اين جواني که هيکل درشتي داره اسمش چيه؟! چي کاره است؟! گفتم: شاهرخ رو مي گي؟ اين پسر ورزشکار و قهرمان کُشتيه، اما بيکاره، گنده لات محل خودشونه، خيلي ها ازش حساب مي برن، اما آدم مهربونيه. گفت: صداش کن بياد اينجا. شاهرخ را صدا کردم، گفتم: برو ببين چي کارت داره! آمد کنار ميز ناصر، روبه روي او نشست. بعد با صداي کلفتي گفت: فرمايش؟! ناصرجهود گفت: يه پيشنهاد برات دارم. از فردا شما هر روز مي ياي کاباره پل کارون، هر چي مي خواي به حساب من مي خوري، روزي هفتاد تومن هم بهت مي دم، فقط کاري که انجام مي دي اينه که مواظب اينجا باشي. شاهرخ سرش را جلو آورد. با تعجب پرسيد: يعني چي کار کنم؟!
ناصر ادامه داد: بعضي ها مي يان اينجا و بعد از اينکه مي خورن، همه چي رو به هم مي ريزن. اين ها کاسبي من رو خراب مي کنن، کارگرهاي من هم زن هستن و از پس اون ها بر نمي يان. من يکي مثل تو رو احتياج دارم که اين جور آدم ها رو بندازه بيرون. شاهرخ سرش را پايين گرفت و کمي فکر کرد. بعد هم گفت: قبول. از فردا هر روز تو کاباره ي پل کارون کنار ميز اول نشسته بود. هيکل درشت، موهاي فرخورده و بلند، يقه ي باز و دستمال يزدي او را از بقيه جدا کرده بود. يک بار براي ديدنش به آنجا رفتم. مشغول صحبت و خنده بوديم. در گوشه اي از سالن جوان آراسته اي نشسته بود. بعد از اينکه حسابي خورد، از حال خودش خارج شد و داد و هوار کرد! شاهرخ بلند شد و با يک دست، مثل َپر کاه او را بلند کرد و به بيرون انداخت. بعد با حسرت گفت: مي بيني، اين ها جَووناي مملكت ما هستند! ٭٭٭ عصر يكي از روزها پيرمردي وارد كاباره شد. قد كوتاه، كت و شلوار شيك قهوه اي، صورت تراشيده، كروات و كلاه نشان مي داد كه آدم با شخصيتي است. به محض ورود سراغ ميز ما آمد و گفت: آقا شاهرخ؟! شاهرخ هم بلند شد و گفت: بفرماييد! پيرمرد نگاهي به قد و بالاي شاهرخ كرد و گفت: ماشاءالله عجب قد و هيكلي. بعد جلوتر آمد و بي مقدمه ادامه داد: ببين دوست عزيز، من هر شب توي قمارخونه هاي اين شهر برنامه دارم. بيشتر مواقع هم برنده مي شم. به شما هم خيلي احتياج دارم.
بعد مكثي كرد و ادامه داد: با بيشتر افراد دربار و كله گنده ها هم برنامه دارم. من يه آدم قوي مي خوام كه دنبالم باشه. پول خوبي هم مي دم. شاهرخ كمي فكر كرد و گفت: من به اين پول ها احتياج ندارم. برو بيرون! پيرمرد قمارباز كه توقع اين حرف رو نداشت. با تعجب گفت: من حاضرم نصف پولي كه در مي ياد به تو بدم. روي حرفم فكر كن! اما شاهرخ داد زد و گفت: برو گمشو بيرون، ديگه هم اين طرفا نيا! براي من جالب بود که شاهرخ با پول قماربازي مشکل داشت، اما با پول مشروب فروشي نه!! ٭٭٭ سال 6531 بود. نزديک به پنج سال از کار شاهرخ در کاباره ي پل کارون مي گذرد. پيکان جوانان زيبايي هم خريد. وقتي به ديدنش رفتم، با خوشحالي گفت: ما ديگه خيلي معروف شديم، شهروز جهود ديروز اومده بود دنبالم، مي خواد منو ببره کاباره ي ميامي پيش خودش، مي دوني چقدر باهاش طي کردم؟ با تعجب گفتم: نه، چقدر؟! بلند گفت: روزي سيصد تومن! البته کارش زياده، اونجا خارجي زياد مي ياد و بايد خيلي مراقب باشم. شب وقتي از کاباره خارج مي شديم. شاهرخ تو حال خودش نبود. خيلي خورده بود. از چهارراه جمهوري تا ميدان بهارستان پياده آمديم. در راه بلندبلند عربده مي كشيد و داد مي زد. به شاه فحش هاي ناجوري مي داد. چند تا مأمور کلانتري هم ما را ديدند. اما ترسيدند به او نزديک شوند. شاه و خانواده ي سلطنت منفورترين افراد در پيش او بودند
ادامه دارد....
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
شخصی که در کربلا کار کودک و نوجوان می کرد:
ظهر عاشورا، اسلم خدمت اباعبدالله آمد و اجازه ی میدان رفتن گرفت. امام فرمود: اختیار تو دست پسرم، امام سجاد(ع) است؛ برو و از او اجازه بگیر.
اسلم خدمت امام آمد؛ زانو زد و نشست. امام سجاد(ع) در تب می سوخت. گفت: ای پسر رسول خدا خواهشی از تو دارم. پدرت امام حسین(ع) مرا نزد تو فرستاده تا اجازه ی میدان رفتن بگیرم. تو مرا پیش کس دیگری نفرست. امام سجاد(ع) فرمود: تو آزادی.
آنقدر خوشحال شد که بلند شد و به سرعت خدمت اباعبدالله(ع) آمد و گفت: من آزادم، دیگر می توانم به میدان بروم؟ امام به او اجازه داد. شمشیر را در دست گرفت و با شتاب به سمت میدان رفت. آن قدر سریع به سوی دشمن می دوید که دشمن یک باره نزدیک که رسید، لحظه ای ایستاد و دوباره با همان سرعت برگشت.
همه تعجب کرده بودند. از او پرسیدند: چرا برگشتی؟ گفت: فراموش کردم از دوستان کوچکم خداحافظی کنم.
اسلم به سمت خیمه های کودکان رفت و گفت: آمده ام با شما خداحافظی کنم، مرا ببخشید اگر در وظیفه ام کوتاهی کرده ام. رضای شما اهل حرم، رضای خداست. بچه های عزیز فردای قیامت شفیع من باشید. کودکان گریستند و با گریه، اسلم دوست داشتنی را بدرقه کردند.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
محض خنده
ورزش صبحگاهی یادتون نره.
مخصوصا دراز و نشست 🤭😂
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💎قانون جالب و اخلاقی حیوانات
🔹ماهی در آبهای کم عمق در حال مرگ است، پرنده ماهیخوار و حتی کلاغ از خوردنش صرفه نظر میکنند و در نهایت حواصیل آمد و آن ماهی را به آبهای عمیقتر برده و نجات داد، دلسوزی و طَمَع نداشتن، تجلی این درس طبیعت است...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پیشگویی عجیب مرحوم آیت الله سیدعلی قاضی از زبان آیت الله ناصری از امام خمینی و رهبری و ظهور امام زمان علیه السلام.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بالاترین و والاترین مخلوق خدای متعال در زیر آسمان از نظر رهبر انقلاب
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
◾️۹ اردیبهشت، سالروز درگذشت استاد هنر و رسانه انقلاب، مرحوم نادر #طالبزاده را تسلیت میگوییم.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز روانشناس مبارک💐
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💓مراسم #جشن_تکلیف و #جشن_حجاب در لبنان
🌸کاش ارزش حجاب رو این چنین زیبا به دخترانمون بیاموزیم که حجاب تاج بندگی و زینتِ زیبایی زندگی شونه. 🧕
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت ۵
شاهرخ
اویل سال ۱۳۵۷ بود که شاهرخ به کاباره ي ميامي رفت. جايي بسيار بزرگ تر و زيباتر از کاباره ي قبلي. شهروزجهود گفته بود: اينجا بايد ساکت و آرام باشه؛ چون من مهمان هاي خارجي دارم. براي همين هم روزي سيصد تومن بهت مي دم. در آن ايام آوازه ي شهرت شاهرخ تقريباً در همه ي محله هاي شرق تهران و بين اکثر گنده لات هاي آنجا پخش شده بود. من ديده بودم، چند نفر از کساني که براي خودشان دار و دسته اي داشتند، چطور به شاهرخ احترام مي گذاشتند و از او حساب مي بردند. در يکي از دعواها شاهرخ به تنهايي اصغرِ ننه ليلا به همراه دار و دسته اش را زده بود. آن ها هم با نامردي از پشت به او چاقو زده بودند. شاهرخ در آن ايام هر کاري که مي خواست مي کرد و کسي جلودارش نبود.
عصر يکي از روزها شخصي وارد کاباره ي ميامي شد و سراغ شاهرخ را گرفت. گارسون، ميز ما را نشان داد. آن شخص هم آمد و کنار ميز ما نشست.
د از کمي صحبت هاي معمول، گفت: من يک کار کوچک از شما مي خوام و در مقابل پول خوبي پرداخت مي کنم! بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت: اين آدرس هتل جهان است. اين هم مشخصات اتاق مورد نظر، شما امشب توي اين اتاق بايد بهروز وثوقي رو با چاقو بزنيد!! چشمان شاهرخ يک دفعه گِرد شد و با تعجب گفت: آدم ُبکشم؟! نه آقا اشتباه گرفتي! آن مرد ادامه داد: نه، فقط مجروحش کنيد. اين يه دعواي ناموسيه، فقط مي خوام خط و نشون براش بکشيم. بعد دستش را داخل کيف ُبرد و سه تا دسته اسکناس صد توماني روي ميز گذاشت و گفت: اين پيش پرداخته. اگه موفق شديد، دو برابرش رو مي دم. در ضمن اگه احتياج بود، حبيب دولابي و دار و دسته اش هم هستن. شاهرخ پرسيد: شما از طرف کي هستين، اين پول رو کي داده؟! اما آن آقا جواب درستي نداد. شب با احتياط کامل رفتيم هتل جهان، يک روز هم در آن حوالي معطل شديم. اما بهروز وثوقي عصر روز قبل از ايران خارج شده بود.
ناصر کاسه بشقابي، اصغر ننه ليلا، حسين فرزين، حبيب دولابي1 و چند تا ديگه از گنده لات هاي شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند، شاهرخ هم بود. هر کدام از اين ها با چند تا از نوچه هاشون آمده بودند. من هم همراه شاهرخ بودم. (همه ي اين افراد به جرم همکاري با ساواک و کشتار مردم، بعد از انقلاب اعدام شدند)
جلسه که شروع شد نماينده ي ساواک تهران گفت: چند روزي هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستيم. خواهش ما از شما و آدم هاتون اينه که ما رو کمک کنيد. توي تظاهرات ها شما جلوي مردم رو بگيريد، مردم رو بزنيد. ما هم از شما همه گونه حمايت مي کنيم. پول به اندازه ي کافي در اختيار شما خواهيم گذاشت. جوايز خوبي هم از طرف اعلي حضرت به شما تقديم خواهد شد. جلسه که تمام شد، همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون مي گفتن و پول مي گرفتن، اما شاهرخ گفت: بايد فکر کنم، بعداً خبر مي دم. بعد هم به من گفت: الان اوايل محرمِ، مردم عزادار امام حسين هستند. من بعد از عاشورا خبر مي دم.
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
🌹شهید حاج قاسم سلیمانی: وقتی خدا در ذهن بزرگ شد و ماسوای آن، همه چيز حقير و كوچك بود، او در هر شرايطی پيروز است.
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استاد محمد شجاعی
※ طوفان الأقصیٰ مقدمهی صیحه آسمانی پیش از ظهور
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بی دلیل نیست که بعضی از زندگی ها بی برکت شده؛
توصیه استاد فاطمی نیا در این مورد قابل توجه هست!
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
#سلام_امام_زمانم
آقا جان یا صاحب الزمان؛❤
با هزاران عشق و ارادت سلام💚
اَلسّلامُ عَلَیْکَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا شَریکَ الْقُرْآنِ ،
اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
"غـآفـلم"، بـٰاز خَـبـردٰارم ڪُن۔۔
﴿یُوسُـــــف فٰـاطمهۜ𔘓﴾، بـیدٰارم ڪُن!
بٰـارسَنـگـیـن گــنـآه آوردَم۔۔۔
أز سَر ""لُطف""، سبک بٰارم ڪُن◇◇
اِ؎ طَبـیـبے کِہ پِےبیمآر؎
«نَظـر؎ بَر دِل بـیـمآرم ڪُن۔۔»
امام_زمان
اللهم_عجل_لولیک_الفرج_
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یک آیه از قرآن
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
🔅#پندانه
✍ دعا کن خدا بهت توفیق بده...
🔹بزرگی میگفت:
اگر کسی برای درخواست کمک، برای حل مشکلی پیش تو اومد؛
🔸هرگز نگو:
فلانی هم که هر وقت کاری داشته باشه فقط ما رو میشناسه!
🔹بلکه بگو:
الحمدلله که خدا به من توفیق برطرفکردن نیازهای مردم رو عنایت کرده.
👤 امام حسین علیهالسلام در این باره میفرمایند:
🔺برآوردن حاجت و برطرفكردن مشكلات مردم به دست شما از نعمتهای خداوند است نسبت به شما، بنابراین با منتگذاری و اذیت آنان، جلوی این نعمتها را نگیرید.
📚بحارالانوار، ج۷۴، ص۳۸
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
قسمت اول
قصه دلبری
حسـابی کلافه شـده بودم. نمی فهمیدم که جذب چـه چیز این آدم شـده اند. ازطرف خانم ها چند تا خواستگار داشت. مستقیم به او گفته بودند، آن هم وسط دانشـگاه. وقتی شـنیدم گفتم: چه معنی داره یه دختر بره به یه پسر بگه قصد دارم باهات ازدواج کنم، اونم با چه کسی! اصلاً باورم نمی شد. عجیب تر اینکه بعضی از آن ها مذهبی هم نبودند. به نظـرم که هیـچ جذابیتی در وجـودش پیدا نمی شـد. برایش حـرف و حدیث درست کرده بودند. مسئول بسیج خواهران تأکید کرد: «وقتی زنگ زد، کسی حق نداره جواب تلفن رو بده!» برایم اتفاق افتاده بود که زنگ بزند و جواب بدهم. باورم نمی شد این صدا صدای او باشد. برخلاف ظاهر خشک و خشنش، با آرامش و طمأنینه حرف می زد. تُن صدایش زنگ و موج خاصی داشت. از تیپش خوشم نمی آمد. دانشگاه را با خط مقدم جبهه اشتباه گرفته بود. شلوار شـش جیب پلنگی گشاد می پوشـید با پیراهن بلند یقه گرد سـه دکمه و آستین بدون مچ که می انداخت روی شـلوار. در فصل سرما با اورکت سپاهی اش تابلو بود. یک کیـف برزنتی کوله ماننـد یک وری می انداخت روی شـانه اش، شـبیه موقع اعـزام رزمنده های زمان جنـگ. وقتی راه می رفـت، کفش هایش را روی زمین می کشید. ابایی هم نداشت در دانشگاه سرش را با چفیه ببندد. از وقتـی پایـم بـه بسـیج دانشـگاه بـاز شـد، بیشـتر می دیدمـش. به دوسـتانم می گفتم: «این یارو انگار با ماشـین زمان رفته وسـط دهۀ شـصت پیاده شده و همون جا مونده!» به خودش هم گفتم. آمد اتاق بسیج خواهران و پشت به ما و رو به دیوار نشست. آن دفعـه را خودخوری کـردم. دفعۀ بعد رفت کنـار میز که نگاهش بـه ما نیفتد. نتوانستم جلوی خودم را بگیرم. بلندبلند اعتراضم را به بچه ها گفتم. به در گفتم تا دیوار بشنود. زور می زد جلوی خنده اش را بگیرد. معـراج شـهدای دانشـگاه کـه انـگار ارث پـدرش بود. هـر موقـع می رفتیـم، با دوسـتانش آنجا می پلکیدند. زیرزیرکی می خندیدم و می گفتم: «بچه ها، بازم دار و دستۀ محمدخانی!» بعضی از بچه های بسیج با سبک و سیاق و کار و کردارش موافق بودند، بعضی هم مخالف. بیـن مخالف ها معروف بـود به تندروی کـردن و متحجربـودن. اما همه از او حساب می بردند، برای همین ازش بدم می آمد. فکر می کردم از این آدم های خشک مقدسِ از آن طرف بام افتاده است. اما طرفدار زیاد داشت. خیلی ها می گفتند: «مداحی می کنه، هیئتیه، می ره تفحص شهدا، خیلی شبیه شهداست!» تـوی چشـم مـن اصـلا ایـن طـور نبـود. بـا نـگاه عاقـل انـدر سـفیهی به آن هـا می خندیدم که این قدرها هم آش دهن سوزی نیست. کنار معراج شهدای گمنام دانشـگاه، دعای عرفه برگزار می شد. دیدم فقط چند تا تکه موکت پهن کرده اند. به مسئول خواهران اعتراض کردم: «دانشگاه به این بزرگی و این چند تا تکه موکت!» در جواب حرفم گفت: «همینا هم بعیده پر بشه!» وقتی دیدم توجهی نمی کند، رفتم پیش آقای محمدخانی. صدایش زدم. جواب نداد. چند بار داد زدم تا شنید. سر به زیر آمد که «بفرمایین!» بدون مقدمه گفتم: «ایـن موکتا کمـه!» گفت: «قد همینشـم نمیـان!» بهـش توپیدم: «مـا مکلف به وظیفه ایم نه نتیجه!» او هم با عصبانیت جواب داد: «این وقت روز دانشجو از کجا میاد؟» بعد رفت دنبال کارش. همین که دعا شـروع شـد، روی همۀ موکت ها کیپ تاکیپ نشستند. همه شان افتادند به تکاپو که حالا از کجا موکت بیاوریم. یک بار از کنار معراج شهدا یکی از جعبه های مهمات را آوردیم اتاق بسیج خواهران به جای قفسۀ کتابخانه. مقرر کرده بود برای جابه جایی وسایل بسیج، حتماً باید نامه نگاری شود. همۀ کارها با مقررات و هماهنگی او بود. من که خودم را قاطی این ضابطه ها نمی کردم، هر کاری به نظرم درست بود، همان را انجام می دادم. جلسـه داشـتیم، آمد اتاق بسـیج خواهران. با دیدن قفسه خشـکش زد. چند دقیقه زبانش بند آمد و مدام با انگشترهایش ورمی رفت. مبهوت مانده بودیم. با دلخوری پرسید: «این اینجا چی کار می کنه؟» همۀ بچه ها سرشان را انداختند پایین. زیرچشمی به همه نگاه کردم، دیدم کسی نُطُق نمی زند. سرم را گرفتم بالا و با جسـارت گفتم: «گوشـۀ معراج داشـت خاک می خـورد، آوردیـم اینجا بـرای کتابخونه!» بـا عصبانیت گفت: «من مسـئول تـدارکات رو توبیـخ کردم! اون وقت شـما به این راحتی می گین کارش داشـتین!» حرف دلم را گذاشـتم کف دسـتش: «مقصر شـمایین که باید همۀ کارا زیر نظـر و با تأیید شـما انجام بشه! اینکه نشد کار!» لبخندی نشست روی لبش و سرش را انداخت پایین. با این یادآوری که «زودتر جلسه رو شروع کنین»، بحث را عوض کرد.
ادامه دارد...
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
افرین👏👏 😉😁
ــ ـ ــــــــ ــ ◇ ــ ــــــــ ـ ــ
🔆گروه فرهنگی و جهادی هنری تربیتی عمو روحانی شهرستان جهرم
ــ ـ ـــــــــــــــــــــــــــ ـ ــ
📌 بـا ما هـمراه شویـد . . .
▫️عمـو روحــانے : ↓
https://eitaa.com/amoo_rohani_jahrom