eitaa logo
اصول مداحی
319 دنبال‌کننده
11 عکس
8 ویدیو
1 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
در زندگی خیلی مصیبتها کشیدی اماخدا را شکر از این بدتر ندیدی گرچه تحمل کرده ای آزار بسیار اما نخوردی باسروصورت به دیوار هرگزنرفتی دست بسته سوی بازار سیلی نخوردی از یهود مردم آزار بعدازشما دختر شدن هم دردسر داشت خواهر شدن مادر شدن هم دردسر داشت زهرای تو هی میرود از حال بی تو روزی همین زهرا ته گودال بی تو آتش به جانها میزند با شور وشینش عالم بهم ریزد از داغ حسینش گودال وزهرا وحسین وشمر وخنجر یک گام عقب تر چشمهای خیس خواهر شمشیر دارد میبرد الله اکبر ناگاه بالا میرود از نیزه ها سر سرمیرود سر مانده زیر سم مرکب بین سروتن میرود بیچاره زینب اصول مداحی در ایتا 👇👇👇 https://eitaa.com/amozesh_madahi فایل صوتی 👇👇👇
🎬 خوانی وفات حضرت خديجه(س) # با نوای: گاه تنها یکنفرهم یار دین باشد بس است یکنفر بانوی سرشاراز یقین باشد بس است مال و ثروت هر چه هم باشد فدای راه دوست همنشین رحمة للعالمین باشد بس است در نگاه شوم مردم بدترین باشد ولی در دل پیغمبر خود بهترین باشد بس است دیگران هم همسر پیغمبرند اما فقط مادر زهرا که ام المومنین باشد بس است دخترش زهرا کجا و دختران این وآن حاصل عمرش اگر تنها همین باشد بس است دختر او مادری کرده برای شیعیان مادری مثل خدیجه در زمین باشد بس است ما کجا و مدح او گفتن معاذالله... نه نام ما تنها گدای خوشه چین باشد بس است واژه های گنگ و بی معنا چه میفهمند از او انتهای شعر باید نقطه چین باشد... بس است اول به پیغمبر وصیت کرد یا رسول الله منُ حلالم کن. آیا از من راضی بودی یا نه؟ پیغمبر فرمود نه خدیجه جان، تو مافوق توانت کمکم کردی. بعد سفارش زهراشُ کرد. بعد یه وصیتی داشت این وصیت آخرش رو خودش به پیغمبر نگفت.گفت یا رسول الله یه حرفی هم تو دلمه به دخترت میگم. دخترا راحت تر با بابا حرف میزنن. دخترشُ بغل کرد. دخترم میخوام راحت باهات حرف بزنم . چی می خوای بگی مادر به بابام نگفتی؟ صدا زد دخترم من از فشار قبر میترسم. من نگران شب اول قبرمم. فاطمه جان برو از بابات بخواه اون پیراهنی که وقتی وحی بهش نازل میشد. اون عبایی که به تن میکرد یا اون قبایی که در لحظه ی نزول وحی میپوشید. ازش خواهش کن اون لباسشُ کفن من قرار بده به حرمت نزول وحی من شب اول قبر اذیت نشم. وقتی فاطمه به پیغمبر حرف مادر رو زد میگن پیغمبر به پهنای صورت گریه کرد. اومد بالاسر خدیجه. خدیجه این چه حرفیه میزنی؟ کفن تو از بهشت آماده است. آسمونیا کفنتُ مهیا کردن. اینجا تقاضای پیراهن پیغمبرُ کرد، کربلام حسین گفت زینبم اون پیراهنی که مادر با دست خودش دوخته برام بیار. دخترم، عزیز دلم میخوام خیالم راحت بشه. اما کربلا خیال زینب راحت شد؟ نه. مقتل میگه تا پیراهنُ تقدیم به حسین کرد، دیدن ابی عبدالله با خنجری که سر کمر داشت پیراهنُ پاره کرد. حسینم چرا پیراهنُ پاره میکنی؟ صدا زد خواهرم من اینارو میشناسم. اینا به پیراهن منم رحم نمیکنن. نمیخوام کسی به این پیراهن رغبت کنه. اما لایوم کیومک یا اباعبدالله... پیراهنُ از تنش بردن... کفنی داشت زخاک و کفنی داشت ز خون تا نگویند حسین بن علی بی کفن است
قمر بنی هاشم علیه السلام _ویژۀ شب بیست و یکم و شهادتِ امیرالمؤمنین علی علیه السلام نفس :سید مهدی میرداماد همه بر گردِ بسترن این بار همه تا صبح تا سحر بیدار بینِ کوچه یتیم ها با شیر بین ِ خانه چهار چشمِ نظار در اتاقی حسین و کلثوم و زینب و مجتبی که فاطمه وار همه بر گردِ بستر ِ بابا روضه خوانن روضه ای خونبار ولی آنسو به پشت در عباس سر نهاده به شانه ی دیوار *آخ قربون ادبت، دو سه بار اومد بره جلو، به خودش گفت: جای من اونجا نیست..* در دلش پهلوان چه غوغا داشت غصه ی بچه های زهرا داشت *امیرالمؤمنین،همه حرافش رو که زد،با اون چشم نیمه باز"کاری کرده بود ابن ملجم،تا وسط چشم ها شکاف خورد"دیگه چشما درست نمی دید...چشاش رو باز کرد* آه عباسِ من کجا مانده حرفهای من و تو جامانده فرصتِ تیغ داری ات شده است خیز هنگامه ی بلا مانده نوبتِ رو سپیدی ِ منو توست چشمِ زهرا به کربلا مانده قول دادم به مادرِ زینب که دلت قرص شیرِ ما ماننده * شبی که داشت می رفت،گفت : حسین من چی میشه؟ گفتم:فاطمه غصه نخور،یه عباس میاد کربلا،زیر و رو میکنه همه جارو...نگید چرا شب شهادت علی داریم از عباس می گیم، امشب شب ِ شروع مأموریتِ عباسِِ،از امشب به بعد عباس شد عباس...* قول دادم به مادرِ زینب که دلت قرص شیرِ ما ماننده حرم دخترت نمیلرزد که علمدارِ خیمه ها مانده چه خیال از سپاهیان حرام غیرت اللهِ مرتضی مانده تیغِ تو ذوالفقارِ فاطمه است وعدهِ گاه من و تو علقمه است ┈┈••✾••✾••┈┈ سقای دشت کربلا اباالفضل اباالفضل اباالفضل سالار دست از تن جدا اباالفضل اباالفضل اباالفضل پشتِ حسین بن علی تا شده واویلا پای عدو به خیم ها وا شده واویلا ┈┈••✾••✾••┈┈ دست هایش زتن جدا شده بود گیسویش روی مَشک وا شده بود تا دلِ اَبرویش تَرَک برداشت جگر مَشک بوریا شده بود چهره اش غرق خونِ فرقش بود چقدر شکلِ مرتضی شده بود حرمله باز هم هدف زده بود بین چشمش سه شعبه جا شده بود کارِ زانو نبود از بس تیر سهمگین مثل نیزه ها شده بود *بذار یه چیزی رو برات باز کنم،چهار هزار تیر انداز عباس رو نشانه گرفتن،از این چهار هزار تیر،بگیم هزار تاش خطا بره،که من میگم نرفته،آخه همه تیر انداز ماهرن،همه دوره دیدن،هر تیری زدن به هدف زدن،چهار هزار تا تیر، دیگه بدنش پیدا نبود،ای وای...همه تیرها یه طرف،تیر سه شعبه یه طرف،بعضی ها میگن،تیر تا نصفش تو چشم فرو رفته، هر کاری کرد با زانو در بیاره نشد، وقتی عمود تو سرش زدن...* تا زمین خورد موجی از خون زد تیر از پشت سر بیرون زد * حالا بگو: یا اباالفضل..... دستت رو بیار بالا،به اباالفضل، به کاشف الکرب،بگو الهی العفو....
_ ایام شهادت حضرت جوادالائمه علیه السلام : حاج مهدی سلحشور لب تشنه بود ، تشنۀ یک جرعه آب بود مردی که دردهایِ دلش بی حساب بود پا می كشید گوشۀ حجره به رویِ خاك پروانه وار غرقِ تب و التهاب بود در ازدحام و هلهلۀ نانجیب ها فریاد استغاثۀ او بی جواب بود یک جرعه آب نذر امامش كسی نكرد هر چند آب دادنِ تشنه ثواب بود آخر شبیه جدِ غریبش شهید شد آری دعایِ خسته دلان مستجاب بود تا سایبانِ پیکرِ نورانیش شود بالِ کبوترانِ حرم را شتاب بود ‌*میگه دیدم یه جایی دیدم این پرنده ها بالاشون به هم دادن سایبون درست کردن .... رو بدن آقا جوادالائمه سایبون درست کردن ، آفتاب به بدنِ عزیز زهرا نتابه ...* اما فدایِ بی کفنِ دشت کربلا .... آلاله ای كه زخم تنش بی حساب بود هم تیغُ نیزه خونِ تنش را مکیده بود هم داغ دیدۀ شررِ آفتاب بود ... فایل صوتی 👇👇👇
اصلآ رقیه نه دخترخودت یک شب میان کوچه بماندچه میکنی در بین ازدحام شلوغی بترسد یک تن به او کمک نرساند چه میکنی اصلآ خیال کن کسی دختر تورا در بین جمعیت بکشاند چه میکنی تصویری _آل سعود
شهادت امام باقر علیه السلام و مسلم بن عقیل علیه السلام # مداح :حاج محمود کریمی (قسمت پایانی) 🔹🔹🔹🔹🔹🔹 از شام تا هشام فقط نا امید شد پیش رقیه آخر سر روسپید شد از سَم گذشته بود، دلیل شهادتش این بود که مصائب زینب شدید شد جا داشت ای کاش بود عمهْ رقیه کنار او این درد هم به علت زهرش مزید شد روضه شنیدنی ست ولی پشت خیمه او دیده که گوشواره کجا ناپدید شد پا می‌کشید و حجره چو گودال سرخ گشت ازبس که محوِ روضۀ «او می‌کشید» شد پس می‌بُرید از بدنش درخیال خود تا اینکه ظهر نوبت «او می‌بُرید» شد او می‌بُرید و قصه به جایی رسید که سوم امام کرب وبلا هم شهید شد ⇦ شاعر:مهدی رحیمی او می برید و من می بریدم او از حسین سر،من از حسین دل... *قربون دست و پای میانِ ریسمانت برم،یا امامِ باقر! قربون سر شکسته ات میان کوچه ها و بازار،ای آقام.... جای ما الان بقیع خالیِ،امشب بشینیم بقیع برات گریه کنیم،دو سه شب دیگه هم،همه از بقیع بریم کوفه،تو حرم مسلم داد بزنیم،این شبا،شباییِِ که مسلم داره تو کوچه ها می گرده... سیدالشهدا فرمود:تو همه چیز بعد از عباس،مسلم...تو وفا،تو شجاعت.... میگه:دیدم از لای در مسلم نمیه شب تو کوچه ها داره میره،پاش اومد کنار یه سگِ ماده ای که بچه هاش رو داشت شیر می داد،سگِ ماده خیلی خطرناک تر از حیوانای درنده ی دیگه است،اونم بچه داشته باشه... سگ بلند شد مقابل مسلم نعره ای کشید،میگه:دیدم مسلم پلک به هم نزد،این مسلمِ... اراذل کوفه رو می گرفت،پرت می کرد رو بام ها،آخر خندق کندن،با هزار کلک مسلم رو دستگیر کردن... بعد همچین مسلمی زار زار گریه می کرد،طعنه بهش می زدن:چیه؟میخواستی رئیس بشی اینجا؟ می گفت: من گریه ام برا خودم نیست،گریه ام برا اینه شما نامردا نامه نوشتید حسین بیاد،نمی خواست بیاد،شما اصرار کردید،گفتید: باغامون سر سبزِ،بیابون هامون سرسبزِ،آقا نداریم بیا،نمی خواست بیاد،نامه نوشتید بیاد،بچه ی شیرخوارِ داره.... آی رفقا! مهمون کنید همدیگه رو،ولو به ارزون ترین خوراکی،آب،در دست ترین چیز،آبِ،گواراترین چیز،آبِ،دیگه آب دست همه میرسه،این همه نامه نوشتن....* از آب هم مضایقه کردن کوفیان خوش داشتند حرمت مهمان کربلا *نیمه شب تو کوچه ها بچه های مسلم خسته شدن "محمد و ابراهیم"گفتن:بابا! مادیگه پاهامون درد گرفته...هی گوشه ی کوچه می نشستن،هی مسلم می گفت:پاشید بریم،خطرناکِ.... همه رفتن،درهارو بستن،خدا برا کسی غربت نیاره،خدا نیاره یه شهری همه بیان بگن: بیا خونه ی ما،قدمت بر چشم...چند روز بعد در رو به روت ببندن... بچه هارو آورد دَرِ خونه ی شریح قاضی،در زد،کیِ؟ منم مسلم بن عقیل،از پشت در گفت:مسلم! ما برا تو جا نداریم،گفت: من خودم نمیخوام بیام خونه ات،در رو باز کن،دو تا بچه هامو امانت بگیر،دختر علی،خانوم زینب وقتی اومد اینجا،بچه هامو بهشون بسپر...قبول کرد.. یه جوری بچه ها از بابا جدا شدن،بعد از چند لحظه دید دوباره در میزنن،کیِ؟ منم مسلم...گفتم برا خودت جا نداریم...فرمود: من خودم نمی خوام بیام داخل،دَم در یه بار دیگه بچه هامو ببینم... خیلی سختِ،قرار نبود شهادت هر دوتاشون رو ببینه،الله اکبر،جان عالم فدای اون آقایی که صدا زد:* بالا بلندِ بابا،گیسو بلندِ بابا *علی اکبر!* خرامان،خرامان می بری از تنم جان شهیدم کاکُلش در خون غلطونه شهیدم خفته بینِ خاک و خونه چشماتو قربون،زخماتو قربون افتادی رو خاک،ای قد و بالاتو قربون * امیرالمؤمنین،خدمت پیغمبر رسید،فرمود:آقا برا من دعا کن،پیغمبر فرمودن: "اَللهُم بِحَقِ عَلىٍ عِندَكَ اِغفِر لِعَلِىٍ !" خدایا به حق علی،علی رو ببخش، مولا عرض کردند:یارسول الله! این چه دعایی بود؟ فرمودند: آیا پیش خدا کسی بزرگوارتر از تو هست که او رو واسطه قرار بدم؟ خدایا بحق علی،مارو به مُحرم برسون،پیرهن سیاهِ ما آماده است،دیگ هامون آماده است،سیاهی های حسینیه رو زدیم،پرچم هامون آماده است،خدایا دلِ مارو آماده کن،الهی بحق امیرالمؤمنین فرج آقای مارا برسان..... فایل صوتی 2 👇👇👇
ومناجات جانسوز سیدالشهداء ع دعای عرفه :حاج منصور ارضی اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم لا حول ولاقوه الا بالله العلی العظیم دل که میگیرد دو چشم تر به دادم میرسد2 در زمان فقر این گوهر به دادم میرسد وسع کم هرگز برای ما فقیران ننگین نیست دست من خالی که باشد سر به دادم میرسد2 دست بر دارید مردم از سر من چون که من دلبری دارم که او بهتر به دادم میرسد از شب قدر تو جاماندم که امروز آمدم2 گفته اند اینجا حسین،آخر به دادم میرسد2 این کریمی را که من دارم گدایی می کنم مطمئن هستم که پشت در به دادم میرسم *لازم نیست بیام تو خونش ..." سائل می گه دیدم فقط دستشو بیرون آورد،که کیسه های زر و داد گفت ازین به بعد اگر اذیت شدی دوباره بیا ..." وایسادم گریه کردن ..." گفت آقاجان اول اومدم خودتو ببینم ...." اما اینجا مرحوم چمنی یه گریز برا خودش میزد،گفت همچین که دست ابی عبدالله رو دید،گریه کرد گفت کم بود ببخشید،گفت نه ؛ ناراحتم این دستات ....." زیر خاک میره ..." بعد اشاره کرد آقاجان این انگشتای تو رو میبرن ...." این کریمی را که من دارم گدایی می کنم مطمئن هستم که پشت در به دادم میرسم من سراغ هر کسی رفتم،دلم را زد شکست2 غالبا این لحظه ها مادر به دادم میرسد ... *باور کن شعر نمی خونم،با دلت دارم بازی می کنم* فاطمه میلش که باشد وضع بر میگردد و مرتضی با ظرفی از کوثر به دادم میرسد پاک ها کرببلا رفتند و من جا مانده ام فطرسم امروز،بالو پر به دادم میرسد فایل صوتی 👇👇👇
اسارت خاندان آل الله صلوات الله علیهم اجمعین :حاج حسن خلج 🏴🏴🏴 السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ السَّلامُ عَلَیْکِ یا بِنتَ امیرالمومنین چه دست های سیاهی که نور می بردند به نیزه ها سرِ هجده غیور می بردند ... *جلو چشم علی اکبر ... جلو چشم قاسم ... جلو چشم عباس ... جلو چشم حسین ... کی جرات کرده دستِ زینبُ ببنده ...* چقدر بی ادبانه سرِ سلیمان را برایِ جایزه در پیشِ مور می بردند .... *یه چند روزی از عاشورا گذشته ، شما زخم هاتون تازه ست واقعاً نیاز به روضه خوان ندارید .. اما چه کنم ، کاره من روضه خوانیِ باید زخم دلتُ تازه نگه دارم" چی می خوام بگم .... دخترِ علی کجا ... زنازادۀ مرجانه کجا ....* چقدر بی ادبانه سرِ سلیمان را برایِ جایزه در پیشِ مور می بردند .... اگر چه پوشیه ها بود و آستین ها بود *چی دارم می گم ؟ .. از کی دارم می گم؟ .. همون خانمی که وقتی می خواست بره کنار قبر پیغمبر ، شنیدید همه چراغ ها رو امیرالمومنین می فرمود خاموش کنید ... کسی چشمش به قد و بالای خانم ..... خوده علی جلو جلو می رفت ، حسن و حسینم چپ و راستِ زینب ... عباسم از پشت شمشیر به دوش می اومد ... یه وقت کسی تو این تاریکی شب چشمش به قد و بالای زینب نیوفته .... نیست فلک به قدر هم پایت سایۀ تو ندیده همسایه ت ...* اگر چه پوشیه ها بود و آستین ها بود چو در مسیر شلوغِ عبور می بردند *همۀ شهر تعطیل شده بود ... هلهله می کردن ... انقده بچه ها می ترسیدن ... بین اسرا فقط یکیِ که داره باره همه رو می کشه ...* به شانه هایِ زنی بار ، زخمِ قافله بست میان سلسله سنگ صبور می بردند *شروع کرد صحبت کردن ... وای بر شما ... چشم هاتون خشک مباد .. خنده رو لب هاتون میاد ...پسرِ پیغمبر رو کشتید شهر رو زینت کردید ... نامه نوشتید اون وقت بین دو نهر آب با لبِ تشنه .... هی گفت مردم جیگرم داره میسوزه .... با لبِ تشنه سر از بدنش جدا کردید ... خبر رساندن شهر در شُرفِ انقلابِ .. چه کنیم ؟ گفت یه راه داره فقط ساکت کردنِ زینب ..." اونم اینکه سرِ حسین رو ببرید در مقابلش .... مردم دیدن لحن صحبت کردنه زینب عوض شد ... خانمی که با عتاب با خطاب ... یه وقت دیدن لحن صدا عوض شد ... میگه هلالِ یک شبۀ زینب ... عزیزه دله زینب ... کجا بودی سه شبانه روزه ....* ای جانه من به نیزۀ اعدا چه می کنی آغوشِ ماست جایِ تو آنجا چه می کنی؟ *تا چشمش افتاد دید پیشانیِ داداششُ شکستن (زبانِ حال) گفت حسین دیگه اجازه نمی دم از من جلوتر باشی ... قرار بود با هم باشیم ... سرت شکسته داداش .... بمیرم برات ... نگاه کرد دید نازدانه داره پرپر میزنه چشم به بابا دوخته ... عمه ... عمه ... این سر، سرِ بابامه عمه .... تنها راهش این بود چنان سر رو به محمل کوبید حواسِ این نازدانه رو برگردوند ....* حسین ..... فایل صوتی 👇👇👇
_ ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها اجرا شده شب سوم محرم 97 :حاج میثم مطیعی 🏴🏴🏴🏴🏴 (راه درازی داشتیم از کربلا تا شام سوزی و سازی داشتیم از کربلا تا شام)۲ بر نیزه میرفتی و با زلف پریشانت ۲ راز و نیازی داشتیم از کربلا تا شام *حسین جان ... مگه کربلا نمیخوای؟ .. ناله بزن ... بابا ... بابا ...* شما چیزی نپرس از گوشواره ... من هم نمی گیرم ز انگشتر سراغی ... حسین ... بابا ... حسین .... بابای من ... مهربون من ...* بر نیزه میرفتی و با زلف پریشانت راز و نیازی داشتیم از کربلا تا شام چیزی نمیگفتیم هر چه زخم میبردیم با گریه رازی داشتیم از کربلا تا شام *ما چیزی نمیگفتیم ولی ما رو میزدن ... عمه ی ما به جای ما کتک خورد ... ای غیرةالله .... یا قمرالعشیره .... عمو کجایی؟! بیا ... بیا .... عمه رو میزدن .... ما رو میزدن ....* چیزی نمیگفتیم هر چه زخم می بُردیم با گریه رازی داشتیم از کربلا تا شام در هر زمین خوردن خدا را سجده میکردیم *بابا اینا یه جوری ما رو میزدن هی به سجده می افتادیم ... تو سجده میگفتیم "الهی رضاً برضائک...تسلیماً لِاَوامِرِک .... لامعبودَ سِواک ... یا غیاث المستغیثین ...."* در هر زمین خوردن خدا را سجده میکردیم دائم نمازی داشتیم از کربلا تا شام صوتی 👇👇👇
_ ویژۀ شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها : کربلایی حسین سیب سرخی 🏴🏴🏴 اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ [اَبَداً] ما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهارُ وَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ ای از سفر رسیده که مهمان دختری اول بگو مرا کی ازاین شهر می بری ؟ مثل کبوتری که به او سنگ می زنند از ضرب تازیانه ندارم دگر پری جای تعجب است که من زنده مانده ام هرکس که دیده گفته عجب طفل لاغری از قول من بگو به عمو بعدِ مُردنم باید برای غسل من آبی بیاوری موی سفید و قد کمان و رُخِ کبود آخر مرا ببین و بگو شکل مادری خود را برای مقدمت آماده کرده ام چه گوشواره ای،چه لباسی،چه معجری *همه ی شما غیرت دارید پایِ ناموستون،اگر خواهر داشته باشید یه جور دیگه حواستون رو جمع می کنید،یه وقت نکنه کسی بهش جسارت بکنه...نوه ی علی رو از موهاش کشیدن....* هفده سوار دور و برت دیده ام به نی اما تو بین آن همه زخمی ترین سری لب های چاک خورده ی تو حرف می زند تقصیر چوب بوده چنین سرخ و پرپری قدری از این محاسنِ خاکستری بگو غیر از تنور نیست مگر جای بهتری مانند رگ رگ تو دلم ریش ریش شد جانم فدای تو ، چه گلویی چه حنجری شاعر:علی صالحی دختری با پدرش آمد و دستم انداخت داشت می رفت النگوی مرا با خود برد اینقدر کوچه به کوچه به زمین افتادم سنگ ریزه روی زانوی مرا با خود برد سنگ برداشت کنیزی و به دندانت زد سنگ دوم که زدند روی مرا با خود برد تازه با شانه ی سوغاتی تو خوش بودم پنجه ی پیرزنی موی مرا با خود برد هر چه کردیم که خاموش شود طول کشید معجر سوخته، کیسوی مرا با خود برد ناقه و خواب و بلندی و زمین خوردنِ من مادرت دید که پهلوی مرا با خود برد جای تو جای عمو زجر سراغم آمد سوی چشمان مرا سوی مرا با خود برد *هر کی رسید رقیه رو زد...* ساربان زد ولی ای کاش نمیدیدم که ضرب انگشترِ تو روی مرا با خود برد منو زدن بابا بابا حرف بد زدن بابا بابا فایل صوتی 👇👇👇
شهادت حضرت امام علی ابن موسی الرضا علیه السلام : سید رضا نریمانی 🏴🏴🏴 از قصر بیرون زد، عبایش روىِ سرش بود در احتضار انگار جسم مضطرش بود دور و برش گریه کنى اصلاً نیامد اى کاش پیشِ این برادر ، خواهرش بود ازبس زمین افتاد و از بس غلت مى خورد وقت گذر خاکىِ خاکى پیکرش بود دستش به پهلو بود و مشکل راه مى رفت خیلى در آن ساعات یادِ مادرش بود ... با اینکه دربِ حجره اش را بَست اَباصلت امّا جوادش آمد و دور و بَرش بود شکرخدا سر روى دامان پسر داشت *خدا راشکر ... بالاخره یکی اومده سَرِ آقامو بقل گرفت ... بالاخره یکی اومده سَرِ امام رضا را از خاک بلند کرده ..* شکر خدا سر روى دامان پسر داشت وقتِ سفر گریانِ جَدِّ اطهرش بود وقتى حسین از روىِ اسب افتاد بر خاک وقتى که با زانو کنارِ اکبرش بود در بینِ مَقتل یک على افتاد اما حالا صد و ده تا على دور و برش بود ... زینب براىِ بردنِ آقا به خیمه آنچه به دردش خورد حرفِ معجرش بود *مرور کنیم روضه ها را ...* خیز و ازجا آبرویم را بخر ... عمه را ازبینِ نامَحرم بِبَر ... تمامِ غیرتِ من زیرِ دست و پا مانده دوباره دستِ دلم غرقِ ربَنّا مانده زمانه بی تو عزیزم چه زود پیرم کرد زمانه بعد تو اصلا بگو چرا مانده شبیه مادرتان سینه ات تَرَک خورده دوباره در غمِ سختی قدم دو تا مانده بلند قامتِ من رویِ خاک افتادی پدر نشسته و یک جسمِ در هوا مانده نَفَس بِکش پسرم پا زمین مکش اکبر هنوز روضۀ سلطان کربلا مانده به وسعتِ همۀ دشت جابجا شده ای چگونه خیمه بَرَم پیکرت کجا مانده بلند شو پسرم تا نبینم عمۀ تو میان هجمۀ یک مشت بی حیا مانده بلبل بابا ... بال و پَرت ریخت ... لشکر نامرد ... رویِ سرت ریخت هرکی اومد زد .. یکی با تیر یکی سپر یکی لگد زد ... به سمت پهلوت یه نفر نیزه‌شو بد زد هرکسی هرجوری تونست جلو اومد زد شد ارباً اربا بدنت، وای وای وای وای با هرچی داشتن زدنت، وای وای وای وای اونقده زد تا خسته شد، وای وای وای وای استخونات شکسته شد، وای وای وای وای *بیخود نبود میگفت : ابی عبدالله تا اومد بالا سَرعلی شروع کرد بلند بلند گریه کنه .. چقدر شبیه مادرم شدی .. ) بالاسر تو .. وقتی رسیدم .. از بدن تو .. چیزی ندیدم .. کجا بشینم ... هر طرف‌ُ نگاه کنم، علی میبینم پاره‌های گلم رو رو عبا میچینم یه بار دیگه سرتُ بذار رو سینه‌م اونقده رو خاک پا نکش، وای وای وای عمه رو تا اینجا نکش، وای وای وای با نیزه روبوسی نکن، وای وای وای قصه رو ناموسی نکن، وای وای وای *خود امام رضا فرمود :«إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ ع » برای هر چی میخواستی گریه کنی برای جدّ غریب ما گریه کنید .. حسین ..* یکنفر بیش نبودی که به میدان رفتی این همه نیزه چرا دور و بَرت افتاده ... *یا امام رضا.. اومدم تو مجلست گره مو وا کنی ..* تو آخر گره رو وا میکنی .. پس چرا امروز و فردا میکنی .. *صدا زد ابا صلت، میرم مجلس مامون بر میگردم،اگر دیدی عبا به سر کشیدم ، بدون دیگه بی امام رضا شدی .. میگه تا آقام رفت و برگرده ،خدا میدونه چی به دلم گذشت .. یه مرتبه دیدم از دور داره میآد .. اما هی می اُفته ، هی بلند میشه .. روایت میگه ۵۰ مرتبه زمین افتاد و بلندشد .. هی تا می اُفته میگه "یازهرا "... مثل مار گزیده داره به خودش میپیچه تا اومد تو حجره درهای حجره را ببند اباصلت میگه درهای حجره را بستم آقا وسط حجره دراز کشیدن .. اما انگار منتظره .. هی داره به در نگاه میکنه .. منتظر کی هستی؟؟ آقا !! منتظره جوادش بیاد .. لحظۀ آخر سرش رو بقل بگیره .. حضرت زهرا سلام الله علیها لحظه های آخرش همینطور چشمش به دَرِ .. ببینه امیرالمومنین کی وارد میشه، جون از بدنش خارج شد، اما یه مرتبه تا بچه ها خبر برای امیرالمومنین آوردن .. بابا بیا ..!! دیگه بی مادر شدیم، از اونجایی که بی بی دوست داره لحظه های آخر علی رو ببینه .. تا امیرالمو منین اومد بالای سرش، روایت میگه امیرالمومنین شروع کرد گریه کنه .. این اشکها ریخت رو صورتِ فاطمه اش .. یه مرتبه بی بی چشماش رو باز کرد .. خدا راشکر علی جان اومدی .. بااین دستهای شکسته اش این اشکها رو از گوشۀ چشمای علی پاک کرد .. میگه این اشکها را پاک کرد .. هی میمالید به پهلوش به سینه اش ... اشکِ مظلومه .. یازهرا .. فایل صوتی 👇👇👇