📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_نوح(ع)
#قسمت_سیزدهم
🔷 زندگى نوين، پس از فرونشستن طوفان
هنگامى كه كار مجازات الهى در مورد قوم ستمگر نوح عليهالسلام به پايان رسيد، و آن سنگدلان لجوج و تيرهبختان كوردل به هلاكت رسيدند، و طومار زندگى ننگينشان پيچيده شد، فرمان الهى به زمين و آسمان صادر گرديد كه:
يا اَرضُ ابلَعِى ماءَكِ و يا سَماءُ اَقلِعِى؛
اى زمين آبت را فرو بر، و اى آسمان از باريدن خوددارى كن.
پس از اين فرمان، بى درنگ آبهاى زمين فرو نشستند و آسمان از باريدن باز ايستاد و كشتى بر سينه كوه جودى پهلو گرفت.
از طرف خداوند به نوح عليهالسلام وحى شد: اى نوح! با سلامت و بركت از ناحيه ما بر تو و بر تمام آنها كه با تواند فرود آى.(113)
از امام صادق عليهالسلام نقل شده كه فرمودند: حضرت نوح عليهالسلام همراه هشتاد نفر از كسانى كه به او ايمان آورده بودند از كوه جودى به پايين آمدند و در سرزمين موصل براى خود خانههايى ساختند (و زندگى نوين و گرم توحيدى را به دور از آلودگىهاى شرك و فساد، آغاز نمودند) و در آن جا شهرى ساختند كه به نام مدينة الثَّمانين (شهر هشتاد نفر) معروف گرديد.(114)
حضرت نوح عليهالسلام بر فراز كوه جودى عبادتگاهى ساخت و در آن با پيروانش به عبادت خداى يكتا و بى همتا مىپرداخت.(115)
مطابق پارهاى از روايات، روز پياده شدن نوح عليهالسلام و همراهان از كشتى، روز عاشورا (در آن عصر) بوده است.
نوح و همراهان در پاى همان كوه جودى خانههايى ساختند و نام آن را سوق الثمانين (بازار هشتادنفر) نهادند. كم كم نسل بشر، از همان هشتادنفر كه سه نفر از آنها به نامهاى سام، حام، و يافث از پسران نوح بودند، ادامه يافت و رو به افزايش نهاد.(116)
در پارهاى از روايات آمده كه نسل بشر از اين تاريخ به بعد از سه پسر نوح (سام، حام و يافث) باقى ماند و گسترش يافت.
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم(ع)
#قسمت_سیزدهم
مذاكرات رو در روى ابراهيم عليهالسلام با نمرود، و محكوم شدن نمرود
آوازه مخالفت ابراهيم با طاغوتپرستى و بتپرستى در همه شكلهايش در همه جا پيچيد، و به عنوان يك حادثه بزرگ در رأس اخبار قرار گرفت، نمرود كه از همه بيشتر در اين باره، حساس بود فرمان داد بى درنگ ابراهيم را به حضورش بياورند، تا بلكه از راه تطميع و تهديد، قفل سكوت بر دهان او بزند، ابراهيم را نزد نمرود آوردند.
نمرود بر سر ابراهيم فرياد زد و پس از اعتراض به كارهاى او گفت:
خداى تو كيست؟
ابراهيم: خداى من كسى است كه مرگ و زندگى در دست اوست.
نمرود از راه سفسطه و غلطاندازى وارد بحث شد، و گفت: اى بى خبر! اين كه در اختيار من است، من زنده مىكنم و مىميرانم، مگر نمىبينى مجرم محكوم به اعدام را آزاد مىكنم، و زندانى غير محكوم به اعدام را اگر بخواهم اعدا مىنمايم.
آن گاه دستور داد يك شخص اعدامى را آزاد كردند، و يك نفر غير محكوم به اعدام را اعدام نمودند.
ابراهيم بى درنگ استدلال خود را عوض كرد و گفت: تنها زندگى و مرگ نيست بلكه همه جهان هستى به دست خدا است، بر همين اساس، خداى من كسى است كه صبحگاهان خورشيد را از افق مشرق بيرون مىآورد و غروب، آن را در افق مغرب فرو مىبرد، اگر راست مىگويى كه تو خداى مردم هستى، خورشيد را به عكس از افق مغرب بيرون آر، و در افق مشرق، فرو بر.
نمرود در برابر اين استدلال نتوانست غلطاندازى كند، آن چنان گيج و بهت زده شد كه از سخن گفتن درمانده گرديد.(200)
نمرود ديد اگر آشكارا با ابراهيم دشمنى كند، رسوائيش بيشتر مىشود، ناچار دست از ابراهيم كشيد تا در يك فرصت مناسب از او انتقام بگيرد، اما جاسوسان خود را در همه جا گماشت تا مردم را از تماس با ابراهيم بترسانند و دور سازند.(201)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل_و_اسحاق_فرزندان_ابراهیم(ع)
#قسمت_سیزدهم
ترسيم ديگرى از وصيت اسماعيل قهرمان صبر
اسماعيل تازه به رشد رسيده بود كه به قولى سيزده سال داشت، كم كم هميارى با وفا و صديق براى پدر بود پدر در شب هشتم ذى حجه در خواب ديد كه كسى به او مىگويد بايد اسماعيل را در راه خدا قربان كنى، اين شب را از اين رو شب ترويه گويند:
لِرُؤيَةِ ابراهيمَ فِيهِ فِى مَنامِهِ؛
در اين شب در خواب ديده بود كه اسماعيلش را قربان مىكند.
شب بعد (شب نهم) نيز همين خواب را ديد، به روشنى اطمينان كامل يافت كه اين خواب، رحمانى و راست است و وسوسهاى در كار نيست، اين شب را عرفه (شب شناخت) گويند:
لِمَعرفَتِه صحَّةَ مَنامِهِ؛
زيرا ابراهيم درستى خوابش را دريافت.
ابراهيم تصميم گرفت، اسماعيل را قربان كند، وقتى اسماعيل را به قربانگاه برد و او را به زمين خواباند تا قربانش كند، اسماعيل اين وصيتهاى ششگانه را كرد:
1 - دست و پايم را محكم ببند تا مبادا اضطراب كنم و با حركاتم فرمان خدا تأخير بيفتد.
2 - پيراهنم را از بدن بيرون بياور تا خونم به آن نرسد، و شستن براى شما زحمت نباشد و مادرم آن را نبيند و رنجيده خاطر نگردد.
3 - پيراهن خود را بر من بپوشان تا بوى تو از آن به مشامم برسد و جان دادن برايم آسان گردد.
4 - كارد را بر حلقومم سبك بگذار، تا مرگ را به آرامى احساس كنم.
5 - اگر ممكن است امشب نزد مادرم نرو تا مرا فراموش كند (چرا كه دورى، از مهر و محبت مىكاهد)
6 - سلامم را به مادرم برسان.
7 - پيراهنم را نزد او ببر تا به يادگار در نزد او باشد.
وقتى كه ابراهيم اسماعيل را چنين در يارى پدر بر انجام فرمان خدا، آماده ديد با قلبى پر از صفا و صميميت گفت:
نِعمَ العَونُ اَنتَ على اَمرِ اللهِ؛
تو نيكو بنده خدا در انجام فرمان او هستى.(265)
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_لوط(ع)
#قسمت_سیزدهم
يك آيه عبرت در قرآن
در قرآن در آيه 70 سوره توبه مىخوانيم:
أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَ عَادٍ وَ ثَمُودَ وَ قَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وِ أَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ أَتَتْهُمْ رُسُلُهُم بِالْبَيِّنَاتِ فَمَا كَانَ اللّهُ لِيَظْلِمَهُمْ وَ لَكِن كَانُواْ أَنفُسَهُمْ يَظْلِمُونَ؛
آيا خبر كسانى كه پيش از منافقان دورو بودند، به آنان نرسيده، قوم نوح و عاد و ثمود و قوم ابراهيم و اصحاب مدين (قوم شعيب) و شهرهاى زير و رو شده (قوم لوط) كه پيامبرانشان با دلايل روشن به سوى آنها آمدند، (ولى به دعوت پيامبران اعتنا نكردند) خداوند به آنها ستم نكرد، امّا خودشان بر خويش ستم مىكردند (همه آنان با اختيار خود به هلاكت رسيدند، قوم نوح با طوفان و غرق شدن، قوم عاد (قوم هود) با طوفانهاى تند، قوم ثمود (قوم صالح) با زلزله و صاعقه، قوم ابراهيم با نابودى نعمت و هلاكت نمروديان، و قوم مدين (قوم شعيب) به وسيله ابر آتشبار، و قوم لوط با واژگونى شهرها و سنگباران نابود شدند.)(297)
منظور از مؤتفكات (شهرهاى زير و رو شده) شهرهاى قوم لوط عليهالسلام است كه به گفته بعضى چهار شهر بودند، به نامهاى: سدوم، عامورا، دوما و صبوايم، و بزرگتر از همه، سدوم بود كه حضرت لوط عليهالسلام در آن سكونت داشت.(298)
و از محدث معروف، مسعودى نقل شده: خداوند حضرت لوط عليهالسلام را به پنج شهر اعزام نمود كه عبارتند از: سدوم، عموراء، ادوما، صاعورا و صابورا. (299)
•┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_سیزدهم
تعبير خواب دو نفر زندانى
يوسف عليهالسلام بر اثر بندگى و پاكزيستى، مقامش به جايى رسيد كه خداوند علم تعبير خواب را به او آموخت. او در زندان خواب زندانيان را تعبير مىكرد، مطابق قرآن و احاديث و تواريخ، دو نفر در زندان خواب ديده بودند كه يكى از آنها رئيس نانوايان بود و ديگرى رئيس ساقيان. از اين رو، خوابى كه هر يك ديده بودند با شغل سابق خودشان تناسب داشت. يكى از آن دو گفت: من در خواب ديدم خوشه انگور را براى شراب مىفشارم. ديگرى گفت: در خواب ديدم بر سر خود نان حمل مىكنم و پرندگان از آن مىخورند.
يوسف قبل از اين كه به تعبير كردن خواب آنها بپردازد، از فرصت استفاده كرد، زمينه تبليغ و ارشاد را فراهم ديد و به اداى وظيفه پيامبرى و تبليغ رسالت پرداخت. از معجزه خود كه نشان پيامبرى است سخن به ميان آورد و فرمود: هر طعامى كه براى شما بياورند. قبل از آن كه به دست شما برسد از خصوصيات و سرانجام آن شما را خبر مىدهم.
يوسف، با اين بيان، به آنها فهماند كه من پيامبر هستم و از طرف خداوند مؤيد مىباشم. به دنبال اين فشرده گويى فرمود:
اين علم را خدا به من داده است، چه آن كه من روش مردمى را كه به خدا و آخرت ايمان نمىآورند ترك كردم. من پيروِ روش پدرانم ابراهيم و اسحاق و يعقوب عليهماالسلام هستم. از ما دور است كه چيزى را شريك خداوند قرار دهيم. اين سعادت، از فضل و لطف خدا است كه به ما كرامت شده است، ولى اكثر مردم ناسپاس هستند.
با اين بيانات، توجه آن دو نفر، بيشتر به يوسف جلب شد و آنان از عقيده و روش يوسف مطلع شدند، ولى كاملاً توجه داشتند تا ببينند يوسف در دنبال سخنان خود چه مىگويد؟ كه ناگاه متوجه شدند كه يوسف با كمال متانت و اظهار دليل و منطق، عقيده و مرام حق را بيان كرد، و از بت پرستى، سخت انتقاد نمود.
سپس يوسف عليهالسلام به تعبير خواب آنان پرداخت. فرمود: اى دو يار زندانىِ من، يكى از شما (كه در خواب ديده بود براى شراب، انگور مىفشارد) به زودى آزاد مىشود و ساقى و شراب دهنده شاه مىگردد، اما ديگرى (آن كه در خواب ديده بود غذايى به سر گرفته مىبرد و پرندگان از آن مىخورند) به دار آويخته مىشود و پرندگان از سر او مىخورند. اين تعبيرى كه كردم حتمى و غير قابل تغيير است قُضىَ الامرُ الَّذِى فيهِ تَستَفتِيانِ.
گويند: آن كه تعبير خوابش اين بود كه به زودى اعدام مىشود، گفت: من چنين خوابى نديدهام، من شوخى مىكردم.
يوسف در جواب فرمود: آن چه كه تعبير كردم خواه ناخواه رخ مىدهد.
همانگونه كه يوسف تعبير كرده بود، بعد از سه روز، واقع شد. يكى ساقىِ پادشاه گشت و ديگرى به دار آويخته شد.(343)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_سیزدهم 🦋
💠بازگشت موسى به مصر با عصاى مخصوص و گوسفندان بسيار💠
🦋 موسى پس از ده سال؟ كونت در مدين، در آخرين سال سكونتش، به شعيب عليهالسلام چنين گفت: من ناگزير بايد به وطنم بازگردم و از مادر و خويشانم ديدار كنم. در اين مدت كه در خدمت تو بودم، در نزد تو چه دارم؟
🌿 شعيب گفت: امسال هر گوسفندى كه زائيد و نوزاد و اَبلَق (دو رنگ و سياه و سفيد) بود، مال تو باشد.
🌴موسى عليهالسلام (با اجازه شعيب عليهالسلام) هنگام جفتگيرى گوسفندان، چوبى را در زمين نصب كرد و پارچه دو رنگى روى آن افكند، همين پارچه دو رنگ در روبروى چشم گوسفندان بود، هنگام انعقاد نطفه، در نوزاد آنها اثر كرد و آن سال همه نوزادهاى گوسفندها، ابلق شدند، آن سال به پايان رسيد، موسى اثاث و گوسفندان و اهل و عيال خود را آماده ساخت تا به سوى مصر حركت كنند.
💐موسى عليهالسلام هنگام خروج به شعيب عليهالسلام گفت: يك عدد عصا به من بده تا همراه من باشد.
🌻با توجه به اين كه چندين عصا از پيامبران گذشته مانده بود، و شعيب آنها را در خانه مخصوصى نگهدارى مىكرد، شعيب به موسى گفت: به آن خانه برو، و يك عصا از ميان آن عصاها براى خود بردار.
🌸موسى عليهالسلام به آن خانه رفت، ناگاه عصاى نوح و ابراهيم عليهماالسلام به طرف موسى عليهالسلام جهيد(466) و در دستش قرار گرفت، شعيب گفت: آن را به جاى خود بگذار و عصاى ديگرى بردار. موسى عليهالسلام آن را سر جاى خود نهاد تا عصاى ديگرى بردارد، باز همان عصا به طرف موسى جهيد و در دست او قرار گرفت، و اين حادثه، سه بار تكرار شد.
🌷وقتى كه شعيب آن منظره عجيب را ديد، به موسى عليهالسلام گفت: همان عصا را براى خود بردار، خداوند آن را به تو اختصاص داده است.
☘موسى عليهالسلام آن عصا را به دست گرفت و با همان عصا گوسفندان خود را به سوى مصر حركت مىداد، همين عصا بود كه در مسير راه نزديك كوه طور، به اذن خدا به صورت مارى در آمد، و از نشانههاى نبوت موسى عليهالسلام گرديد(467) كه در قرآن آيه 17 تا 21 سوره طه مىخوانيم:
🌿خداوند به موسى فرمود: آن چيست كه در دست راستت است؟ موسى گفت: اين عصاى من است، بر آن تكيه مىكنم، برگ درختان را با آن براى گوسفندانم فرو مىريزم و نيازهاى ديگرى را نيز با آن برطرف مىسازم. خداوند فرمود: اى موسى! آن را بيفكن. موسى آن را افكند، ناگهان مار عظيمى و به حركت در آمد. خدا فرمود: آن را بگير و نترس، ما آن را به همان صورت اول باز مىگردانيم.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سیزدهم🦋
🦋تصديق گواهى صد نفر از علماى بنى اسرائيل🦋
🌿عصر حضرت داوود عليهالسلام بود. در ميان بنى اسرائيل عابدى بود بسيار عبادت مىكرد به گونهاى كه حضرت داوود عليهالسلام از آن همه توفيق او شگفت زده شد، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: از عبادتهاى آن عابد تعجب نكن او رياكار و خودنما است.
🌻مدتى گذشت، آن عابد از دنيا رفت، جمعى نزد داوود عليهالسلام آمدند و گفتند: آن عابد از دنيا رفته است.
✨داوود عليهالسلام فرمود: جنازهاش را ببريد و به خاك بسپاريد.
✨اين موضوع موجب ناراحتى و بگو مگوى بنى اسرائيل شد كه چرا داوود عليهالسلام شخصا در كفن كردن و دفن او شركت ننموده است؟! وقتى كه بنى اسرائيل او را غسل دادند، پنجاه نفر از آنها برخاستند و گواهى دادند كه از آن عابد جز كار خير نديدهاند؛ پس از دفن او، خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: چرا در كفن كردن و دفن آن عابد حاضر نشدى؟ داوود عليهالسلام عرض كرد: به خاطر آن چه را كه در مورد او به من وحى كردى [كه او رياكار است]
🌿خداوند فرمود: اگر او چنين بود، ولى گروهى از علما و راهبان گواهى دادند كه جز خير از او نديدهاند، گواهى آنها را پذيرفتم و آن چه را در مورد آن عابد مىدانستم پوشاندم.(593)
🌻 [شايد راز بخشش خداوند از اين رو بود كه آن عابد تظاهر به گناه نمىكرد. و به گونهاى با مردم و علما و رهبانان رفتار كرده؛ و مردمدارى نموده بود كه خداوند رضايت آنها را موجب عفو قرار داد]
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_سیزدهم🦋
🦋شكايت پشّه به درگاه سليمان عليهالسلام🦋
🌻حضرت سليمان عليهالسلام كه بر همه موجودات حكومت مىكرد، زبان همه را مىدانست و در ستيزها بين آنها داورى مىكرد.
🌿روزى پشهاى از روى علفها برخاست و به حضور سليمان عليهالسلام آمد و گفت: به دادم برس، و مرا از ظلم دشمنم نجات بده!.
سليمان گفت: دشمن تو كيست؟ و شكايت تو از چيست؟
🌻 پشه گفت: دشمن من باد است، و شكايتم از باد اين است كه هر وقت به من مىرسد مرا مانند پر كاهى به اين دشت و آن دشت مىبرد و سرنگون مىسازد.
🌿سليمان گفت: در دادگاه عدل من، بايد هر دو خصم حاضر باشند تا حرفهاى آنها را بشنوم و بين آنها قضاوت كنم.
خصم تنها گر بر آرد صد نفير هان و هان، بى خصم قول او مگير
پشه گفت: حق با تو است، كه بايد خصم ديگر حاضر گردد.
🌻حضرت سليمان به باد صبا فرمان داد تا در دادگاه حاضر شود، و به اعتراض شاكى جواب دهد.
🌿باد بىدرنگ به فرمان سليمان تن نهاد و در جلسه دادگاه حاضر شد. سليمان به پشه گفت: همين جا باش، تا ميان شما قضاوت كنم.
🌻پشه گفت: اگر باد اينجا باشد من ديگر نيستم، زيرا باد مرا مىگريزاند.
گفت: اى شه! مرگ من از بود اوست خود سياه اين روز من از دود اوست
او چون آمد من كجا يابم قرار كاو برآرد از نهاد من دمار(633)
🌿اى برادر! اين جريان را خوب درياب، و بدان كه اگر خواسته باشى نسيم خدايى و بهشتى بر روح و جان تو بوزد، پشههاى گناه را از وجود خود دور ساز. وقتى كه روح و جان تو، فرودگاه پشههاى ماديت گردد، بدان كه در آن جا نسيم روحبخش الهى و نور خدايى نيست، چرا كه وقتى نور تابيد، تاريكىها را از بين مىبرد.
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_سیزدهم
🦋گنجى كه عيسى عليهالسلام پيدا كرد🦋
🌱 روزى عيسى عليهالسلام با حواريون به سير و سياحت در صحرا پرداختند، و هنگام عبور به نزديك شهرى رسيدند. در مسير راه نشانه گنجى را ديدند. حواريون به عيسى عليهالسلام گفتند: به ما اجازه بده در اين جا بمانيم، و اين گنج را استخراج كنيم.
🌱عيسى به آنها اجازه داد و فرمود: شما در اين جا براى استخراج گنج بمانيد، و به گمانم در اين شهر نيز گنجى هست، من به سراغ آن مىروم.
🌱حواريون در آن جا ماندند و حضرت عيسى عليهالسلام وارد شهر شد، در مسير راه هنگام عبور، خانه ويران شده و سادهاى را ديد به آن خانه وارد شد و ديد پيرزنى در آن جا زندگى مىكند، به او فرمود: امشب من مهمان شما باشم؟
پيرزن پذيرفت. عيسى به او گفت: آيا در اين خانه جز تو كسى زندگى مىكند؟
🌱 پيرزن: آرى، يك پسرى دارم خاركن است، به بيابان مىرود و خارهاى بيابان را جمع كرده و به شهر مىآرد و مىفروشد، و پول آن، معاش زندگى ما تأمين مىگردد.
🌱آن گاه پيرزن عيسى عليهالسلام را - كه نمىشناخت - در اطاق جداگانهاى وارد كرد و از او پذيرايى نمود. طولى نكشيد كه پسرش از صحرا آمد. مادر به او گفت: امشب مهمان ارجمندى داريم كه نورهاى زهد و پاكى و عظمت از پيشانيش مىدرخشد، خدمت و همنشينى با او را غنيمت بشمار.
🌱خاركن نزد عيسى عليهالسلام رفت و به او خدمت كرد و احترام شايان نمود. در يكى از شبها عيسى عليهالسلام احوال خاركن را پرسيد و با او به گفتگو پرداخت و دريافت كه خاركن يك انسان خردمند و باهوش است. ولى اندوه جانكاهى، قلب او را مشغول نموده است. به او فرمود: چنين مىنگرم كه غم و اندوه بزرگى در دل دارى.
🌱خاركن: آرى در قلبم اندوه و درد بزرگى هست كه هيچكس جز خدا به برطرف نمودن آن قادر نيست.
عيسى: غم دلت را به من بگو، شايد خداوند عوامل برطرف نمودن آن را به من الهام كند.
🌱خاركن: در يكى از روزها كه هيزم بر پشتم حمل مىكردم، از كنار كاخ شاه عبور نمودم. به كاخ نگاه كردم چشمم به جمال دختر شاه افتاد، عشق او در دلم جاى گرفت و هر روز به اين عشق افزوده مىشود. ولى كارى از من ساخته نيست و اين درد، درمانى جز مرگ ندارد.
عيسى: اگر خواهان آن دختر هستى، من وسايل وصال تو با او را فراهم مىكنم.
🌱خاركن ماجرا را به مادرش گفت، مادر گفت: پسرم به گمانم اين مهمان، مرد بزرگى است و اگر قولى داده حتما به آن وفا مىكند. نزد او برو و هرچه گفت از او بشنو و اطاعت كن.
🌱صبح آن شب، خاركن نزد عيسى عليهالسلام آمد، عيسى به او گفت: نزد شاه برو و از دخترش خواستگارى كن.
🌱خاركن به طرف كاخ شاه رفت. وقتى كه به آن رسيد، نگهبانان سر راه او را گرفتند و پرسيدند: چه كارى دارى؟ گفت: براى خواستگارى دختر شاه آمدهام، آنها از روى مسخره خنديدند و براى اين كه شاه را نيز بخندانند، او را نزد شاه بردند و با صراحت گفت: براى خواستگارى دخترت آمدهام!
🌱شاه از روى استهزاء گفت: مهريه دختر من، فلان مقدار كلان از گوهر، ياقوت، طلا و نقره است. كه مجموع آن در تمام خزانه كشورش وجود نداشت.
خاركن: من مىروم و بعداً جواب تو را مىآورم.
🌱خاركن نزد عيسى عليهالسلام آمد و ماجرا را گفت. عيسى عليهالسلام با او به خرابهاى كه سنگهاى گوناگون در آن بود، رفتند. عيسى عليهالسلام به اعجاز الهى آن سنگها را به طلا، نقره، گوهر و ياقوت تبديل كرد، به همان اندازه كه شاه گفته بود و به خاركن فرمود: اينها را برگير و نزد شاه ببر.
🌱خاركن آنها را به كاخ برد و به شاه تحويل داد. شاه و درباريانش شگفت زده و حيران شدند و به او گفتند: اين مقدار كافى نيست به همين مقدار نيز بياور. خاركن نزد عيسى عليهالسلام آمد و سخن شاه را بازگو كرد، عيسى عليهالسلام فرمود: به همان خرابه برو و به همان مقدار از جواهرات بردار و ببر.
🌱خاركن همين كار را كرد و آن جواهرات را نزد شاه آورد. شاه با او به گفتگو پرداخت و دريافت كه همه اين معجزات از ناحيه مهمانى است كه در خانه خاركن است و آن مهمان جز عيسى عليهالسلام شخص ديگرى نيست. به خاركن گفت: به مهمانت بگو به اينجا بيايد و عقد دخترم را براى تو بخواند.
🌱خاركن نزد عيسى عليهالسلام آمد و با هم نزد شاه رفتند و عيسى عليهالسلام شبانه عقد دختر شاه را براى خاركن خواند. صبح آن شب شاه با خاركن گفتگو كرد و دريافت كه خاركن داراى هوش و عقل و خرد سرشارى است و براى شاه فرزندى جز همان دختر نبود.
📌ادامه داستان در پیام بعدی……
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_سیزدهم
🦋چهار عامل مهم شكست🦋
🌱در ميان عوامل، چهار عامل زير، از عوامل مهم شكست بود كه مسلمانان همواره بايد به آن توجه كنند:
🌻1 - عبدالله بن ابى سلول منافق، در حساسترين شرايط، با حدود يك سوم لشكر اسلام از سپاه اسلام كنار گرفت و به مدينه برگشت، اين خود يك نوع تفرق و اختلاف بود كه مىتوانست نقش و اثر مهمى در ضربه زدن به فشردگى و اتحاد كه در جنگ بسيار ضرورى است، داشته باشد. بنابراين نبايد مسلمانان به افراد منافق و دو رو تكيه كنند، چنين افرادى ياران ظاهرى نيمه راه هستند، و تا آن جا با اسلامند كه با هدفشان بسازد و گرنه از پشت، خنجر مىزنند.
🌻2 - عدم رعايت انضباط نظامى، و هرج و مرج در كارها، يكى از عوامل شكست است، چنان كه اكثر نگهبانان دهانه شكاف كوه كه نقطه حساسى بود، به طمع غنائم و مال دنيا آن جا را رها كردند، و در نتيجه آن شد كه نمىبايست بشود. بنابراين نبايد هيچگاه در جنگ، انضباط و روحيه عالى معنوى و اخلاص و جنگ براى خدا را فراموش كرد.
🌻3 - شايعهسازى در جنگ نقش مهم دارد. شايعه قتل حضرت محمد صلى الله عليه و آله و سلم اثرعجيبى در فرار و وحشت مسلمانان داشت، مسلمانان بايد به شايعهها توجه نكنند، تا ناخودآگاه روحيه خود را نبازند.
🌻4 - استقامت نكردن مسلمانان نيز عامل ديگر شكست بود، اگر آنها با ايمان قوى، همچون على عليهالسلام و مقداد و ابودجانه ايستادگى مىكردند، آن طور شكست نمىخوردند. آيا مىدانيد استقامت و جاننثارى آن چند نفر به خصوص على عليهالسلام چقدر كارساز بود؟ خود قضاوت كنيد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#از_آدم_تا_خاتم
#قسمت_سیزدهم
همانگونه که در بخش دوم گفته شد قابیل بدلیل جانشینی پدر، برادر خود هابیل را به قتل رسانید، پس حضرت آدم شخصی را می خواست که جانشین خود قرار دهد تا تمام اسرار و علومی را که پروردگار به او داده بود به او انتقال دهد.
پس ز آدم گشت حوا باردار * شیث پا بنهاد اندر روزگار
حضرت آدم حدود هزار سال که از عمرش گذشت از جهان رفت و شیث فرزند دیگر خود را وصی خویش گردانید. قابیل که قبلاً قتلی را انجام داده بود و از جریان شیث مطلع شد، به نزد شیث آمد و او را تهدید کرد و گفت؛ سبب اینکه من برادرمان هابیل را کشتم همین بود که او مقام وصایت پدرم را داشت و برای آنکه فرزندان او به بچه های من در آینده افتخار نکنند من او را به قتل رساندم اکنون تو نیز اگر جایی اظهار کنی که مقام وصایت پدر به تو رسیده است تو را هم خواهم کشت.
در احادیث آمده است که حضرت آدم به شیث سفارش کرد که علم خود و مقام وصایتی را که به او داده بود از قابیل پنهان دارد مبادا همانطور که به هابیل حسد بُرد به وی نیز حسد برده و درصدد قتل او برآید. و از این رو شیث پیوسته در حال خوف و حراس به سر می برد. و چنانچه گفته اند شیث علیه السلام 912 سال از عمرش گذشته بود که از دنیا رفت.
حضرت شیث نیز وصی آدم شد و ملقب به هیبة اللّه بود و پنجاه صحیفه برایش نازل گشته بود. او که پس از 1040 سال (به روایتی) و به قولی دیگر پس از 912 سال زندگی، دار فانی را وداع گفته بود در کنار آدم و حوّا مدفون گشت.
بعد از فوت آدم شیث جانشین پدر بر روی زمین شد، وقتی که شیث فوت کرد، فرزندش انوش جانشین پدر شد، انوش 705 سال عمر کرد و بعد از او پسرش (قینان) به حکم فرمایی رسید و 920 سال عمر کرد. بعد از او (مهلائیل) به فرمانروایی رسید و صاحب فرزندی شد که (یارد) نام داشت، مهلائیل در 895 سالگی فوت کرد، بعد از او پسرش (یارد)، که مردی پارسا و عابد بود و خداوند در سن 62 سالگی (اخنوخ) یا همان ادریس را به او عطا کرد و برخی گفته اند؛ نام یونانی او «طرمیس» بوده است، بعد از فوت (یارد)، ادریس نبی به نبوت رسید.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_سیزدهم
✨ جزء ۸ سوره مبارکه اعراف آیه ۵۷
✨جزء ۱۳ سوره مبارکه رعد آیه ۱۲
💠وَهُوَ الَّذِي يُرْسِلُ الرِّيَاحَ بُشْرًا بَيْنَ يَدَيْ رَحْمَتِهِ ۖ حَتَّىٰ إِذَا أَقَلَّتْ سَحَابًا ثِقَالًا سُقْنَاهُ لِبَلَدٍ مَيِّتٍ فَأَنْزَلْنَا بِهِ الْمَاءَ فَأَخْرَجْنَا بِهِ مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ ۚ كَذَٰلِكَ نُخْرِجُ الْمَوْتَىٰ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ《۵۷》
💠هُوَ الَّذِي يُرِيكُمُ الْبَرْقَ خَوْفًا وَطَمَعًا وَيُنْشِئُ السَّحَابَ الثِّقَالَ《۱۲》
💎و او خدایی است که بادها را به بشارت باران رحمت خویش در پیش فرستد، تا چون بار ابرهای سنگین را بر دارند ما آنها را به شهر و دیاری که (از بی آبی) مرده است برانیم و بدان سبب باران فرو فرستیم و هرگونه ثمر و حاصل از آن بر آوریم، همین گونه مردگان را هم از خاک برانگیزیم، باشد که (بر اهوال قیامت خود) متذکر گردید.《۵۷》
💎اوست که برای بیم (از قهر) و امید (به رحمت) خود برق را به شما مینماید و ابرهای سنگین را پدید میآورد.《۱۲》
وزن ابرها سنگین است یا سبک؟
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈