📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_هود(ع)
#قسمت_ششم
🔷 عذاب شديد و هلاكت سخت قوم عاد
به عذاب سختى كه خداوند بر قوم عاد فرستاد و آنها را به هلاكت رسانيد، در آيات متعدد قرآن اشاره شده است(133) كه از همه آنها چنين مىآيد كه عذاب آنها بسيار سخت و وحشتناك بوده است.
در سوره حاقه آيه 6 به بعد چنين آمده است:
خداوند تندبادى طغيانگر و سرد و پرصدا را هفت شب و هشت روز پى در پى و بنيانكن بر قوم عاد مسلّط كرد، آن قوم ياغى همچون تنههاى پوسيده و نخلهاى تو خالى در ميان آن تندباد كوبنده بر زمين افتادند و به هلاك رسيدند، و همه آنها نابود شدند.
سرزمين قوم عاد، بسيار پردرخت و خرم و حاصلخيز بود، وقتى كه از دعوت حضرت هود عليهالسلام سرپيچى كردند، خداوند باران رحمتش را به مدت هفت سال از آنها بازداشت. خشكسالى و قحطى، همه جا را فرا گرفت. هوا خشك و گرم و خفه كننده شده بود.
حضرت هود عليهالسلام به آنها فرمود: توبه و استغفار كنيد، تا خداوند باران رحمتش را به سوى شما بفرستد. ولى آنها بر عناد و سركشى خود افزودند و دعوت آن حضرت را به مسخره گرفتند. خداوند به هود عليهالسلام وحى كرد كه فلان وقت عذاب دردناكى به صورت باد تند و كوبنده بر آنها مىفرستم.
آن وقت فرا رسيد، وقتى ملت گنهكار عاد به آسمان نگريستند ابرى را ديدند كه به سوى سرزمين آنها حركت مىكند، تصور كردند كه ابر نشانه باران است، از اين رو شادمان شدند، و گفتند: اين ابرى است بارانزا كه به سوى درهها و آبگيرهايمان رو مىآورد. به استقبال آن شتافتند، و در كنار درهها و سيل گيرها آمدند تا منظره نزول باران پربركت را بنگرند و روحى تازه كنند.
ولى به زودى به آنها گفته شد: اين ابر بارانزا نيست، اين همان عذاب وحشتناكى است كه براى آمدنش شتاب مىكرديد، اين تندباد شديدى است كه حامل عذاب دردناكى خواهد بود.
طولى نكشيد كه آن باد تند و ويرانگر فرا رسيد، و اموال و چهارپايان و خود آنها را نابود كرد.(134)
نخستين بار كه متوجه ابر سياه پر گرد و غبار شدند، وقتى بود كه آن باد به سرزمين آنها رسيد و چهارپايان و چوپانان آنها را كه در اطراف بودند، از زمين برداشت و به هوا برد، خيمهها را از جا مىكند و چنان بالا مىبرد كه آنها به صورت ملخى ديده مىشدند، هنگامى كه آن صحنه وحشتبار را ديدند، فرار كردند و به خانههاى خود پناه بردند و درها را به روى خود بستند، ولى باد آن چنان تند بود كه درها را از جا مىكند، و آنها را بر زمين مىكوبيد و با خود مىبرد و پيكرهاى بى جان آنها را زير خروارها شن، پنهان مىساخت.(135)
آرى آنها آن چنان در چنبره عذاب الهى قرار گرفتند كه به فرموده قرآن
ما تَذَرُ مِن شىء َاتَت عَلَيهِ الّا جَعَلتهُ كالرّميمِ؛
آن تندباد از هر چيز كه مىگذشت، آن را رها نمىكرد، تا اين كه آن را همچون استخوانهاى پوسيده مىنمود.(136)
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_صالح (ع)
#قسمت_ششم
آخرين سخن صالح عليهالسلام با قومش و ماجراى ناقه
حضرت صالح عليهالسلام همچنان به دعوت خود ادامه مىداد، ولى روز به روز بر كارشكنى قوم مىافزود، صالح عليهالسلام كه در شانزده سالگى به پيامبرى رسيده بود و قوم را به سوى يكتاپرستى دعوت مىكرد، حدود صد سال در ميان آن قوم ماند و همچنان به راهنمايى آنها پرداخت، ولى - جز اندكى - نه تنها به او ايمان نياوردند، بلكه با انواع آزارها، روى در روى او قرار گرفتند.
تا اين كه: حضرت صالح عليهالسلام آخرين اقدام خود را براى نجات آنها نمود و به آنها چنين پيشنهاد كرد:
من در شانزده سالگى به سوى شما فرستاده شدم، اكنون 120 سال از عمرم گذشته است، پس از آن همه تلاش، اينك (براى اتمام حجت) پيشنهادى به شما درام، و آن اين كه: اگر بخواهيد من از خدايان شما (بتهاى شما) تقاضايى مىكنم، اگر خواسته مرا بر آوردند، از ميان شما مىروم (و ديگر كارى به شما ندارم) و شما نيز تقاضايى از خداى من بكنيد، تا خداى من به تقاضاى شما جواب دهد، در اين مدت طولانى هم من از دست شما به ستوه آمدهام و هم شما از من به ستوه آمدهايد [اكنون با اين پيشنهاد كار را يكسره و يك طرفه كنيم.]
قوم ثمود: پيشنهاد شما، منصفانه است.
بنا بر اين شد كه نخست، حضرت صالح عليهالسلام از بتهاى آنها تقاضا كند، روز و ساعت تعيين شده فرا رسيد، بتپرستان به بيرون شهر كنار بتها رفتند، و خوراكىها و نوشيدنىهاى خود را به عنوان تبرك كنار بتها نهادند، و سپس آن خوراكىها را خوردند و نوشيدند، سپس از درگاه بتها به دعا و التماس و راز و نياز پرداختند، حضرت صالح عليهالسلام در آن جا حاضر شده بود، آن گاه آنها به صالح عليهالسلام گفتند:
آن چه تقاضا دارى از بتها بخواه.
صالح عليهالسلام اشاره به بت بزرگ كرد و به حاضران گفت: نام اين بت چيست؟
گفتند: فلان!
صالح عليهالسلام به آن بت برگ خطاب كرد و گفت: تقاضاى مرا بر آور، ولى بت جوابى نداد. صالح به قوم گفت: پس چرا اين بت جواب مرا نمىدهد؟
گفتند: از بتِ ديگر، تقاضايت را بخواه.
صالح عليهالسلام، متوجه بت بزرگ شد، و تقاضاى خود را درخواست كرد، ولى جوابى نشنيد.
قوم ثمود به بتها رو كردند و گفتند: چرا جواب صالح عليهالسلام را نمىدهيد؟
سپس (قوم ثمود به عقيده خودشان براى جلب عواطف بتها) برهنه شدند و در ميان خاك زمين در برابر بتها غلطيدند، و خاك را بر سرشان مىريختند، و به بتهاى خود گفتند: اگر امروز به تقاضاى صالح جواب ندهيد، همه ما رسوا و مفتضح مىشويم. آن گاه صالح را خواستند و گفتند: اكنون تقاضاى خود را از بتها بخواه، صالح عليهالسلام تقاضاى خود را از آنها خواست، ولى جوابى نشنيد.
صالح عليهالسلام به قوم فرمود: ساعات اول روز، گذشت و خدايان شما، به تقاضاى من جواب ندادند، اكنون نوبت شما است كه تقاضاى خود را از من بخواهيد، تا از درگاه خداوند بخواهم و همين ساعت، تقاضاى شما را بر آورد.
هفتاد نفر از بزرگان قوم ثمود، سخن صالح عليهالسلام را پذيرفتند و گفتند:
اى صالح! ما تقاضاى خود را به تو مىگوييم، اگر پروردگار تو تقاضاى ما را بر آورد، تو را به پيامبرى مىپذيريم و از تو پيروى مىكنيم، و با همه مردم شهر با تو تبعيت مىنماييم.
صالح عليهالسلام: آن چه مىخواهيد تقاضا كنيد.
قوم ثمود: با ما به اين كوه (كه در اين جا پيداست) بيا.
حضرت صالح عليهالسلام با آن هفتاد نفر به بالاى آن كوه رفتند.
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ابراهیم (ع)
#قسمت_ششم
گفتگوى ابراهيم عليهالسلام با ماهپرستان
ابراهيم از جمع ستارهپرستان گذشت، و به راه خود در صحرا و بيابان ادامه داد ناگاه چشمش به جمعيتى افتاد كه در برابر ماه درخشنده، ايستاده بودند و آن را پرستش مىكردند، ابراهيم عليهالسلام نزد آنها رفت و باز براى اين كه اين گروه نيز او را در جمع خود بپذيرند، در ظاهر از روى انكار و استفهام گفت: به به چه ماه درخشنده و زيبايى! خداى من همين است.
ماهپرستان از ابراهيم استقبال كردند و او را در صف خود قرار دادند، ولى وقتى كه ماه نيز همچون ستاره زهره، غروب كرد، ابراهيم فرصت را به دست آورد و خطاب به ماه پرستان گفت: اين خدا نيست، زيرا ماه نيز در حال حركت و تغيير و جا به جايى است، ولى خدا ثابت و دگرگونناپذير مىباشد، من از اين عقيده برگشتم، اگر خدا مرا هدايت نكند، در صف گمراهان خواهم شد.
به اين ترتيب ابراهيم عليهالسلام با اين استدلال نيرومند، بر عقيده ماه پرستان ضربه زد، و بذر اعتقاد به خداى يكتا و بى همتا را در صفحه قلبهاى آنها پاشيد.
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_اسماعیل_و_اسحاق_فرزندان_ابراهیم(ع)
#قسمت_ششم
بازگشت ابراهيم عليهالسلام به فلسطين
ابراهيم به فلسطين برگشت، اما كراراً براى ديدار نور ديدهاش اسماعيل و احوالپرسى از هاجر به مكه مىآمد، او اين راه طولانى را طى مىكرد و از آنها خبر مىگرفت، و از اين كه مشمول لطف الهى شدهاند و از مواهب الهى برخوردارند بسيار خوشحال مىشد، ولى چندان در مكه نمىماند و به خاطر اين كه ساره ناراحت نشود، زود به فلسطين بر مىگشت، اين رفت و آمدهاى ابراهيم بين فلسطين و مكه يك نكته عميقى نيز دارد و آن اين كه فلسطين و مكه اين دو سرزمين پربركت از نظر مادى و معنوى، بايد از آن خداپرستان واقعى باشد، و آنان كه از تبار ابراهيم خليل عليهالسلام هستند، در طول تاريخ نگذارند دشمنان بشر بر اين دو مكان مقدس سلطه يابند...
اسماعيل در كنار مادر مهربانش هاجر، كم كم بزرگ شد، عشاير جُرهم و افراد ديگر، فوق العاده به او احترام مىگذاشتند، و در ميان آنها نوجوان و جوانى زيباتر و با كمالتر از اسماعيل نبود، او در ميان آنها، چشم و چراغ بود، جالب اين كه با اين كه عشاير جرهم حاضر بودند به خاطر آب زمزم و... كه از اسماعيل به آنها رسيده بود معاش اسماعيل را تأمين كنند، ولى اسماعيل چنين برنامهاى را قبول نداشت، بلكه خود به دنبال كار مىرفت گاهى با دامدارى و گاهى با صيادى، معاش ساده خود و مادرش را تأمين مىكرد، هرگز تن به احتياج و نگاه كردن به دست ديگران نمىداد.
زندگى او و مادرش بسيار شيرين بود به خصوص وقتى كه ابراهيم گاهى از آنها ديدار مىكرد، زندگيشان شيرينتر مىشد، نشستن اين سه نفر كنار آب زلال زمزم و دست و صورت خود را شستن، صفاى ديگرى داشت صفايى كه در ظاهر و باطن بود، و هر كس را ياراى دست يابى به آن نيست.
اما طولى نكشيد كه مادر مهربان اسماعيل، يعنى هاجر اين بانوى رنجديده و مهربان كه گرد پيرى به دلش نشسته بود، و چروكهاى چهرهاش حكايت از رنجهاى طافتفرساى او مىكرد، به لقاء الله پيوست، و اسماعيل آن مادر مهربان، يگانه مونس شبها و روزها، و آن مرهم زخمهايش را از دست داد.(249)
به راستى چقدر رنج آور است كه مادرى اين چنين كنار يگانه يادگارش از دنيا برود و پيوند اين دو محبوب را به فراق مبدل سازد ولى چه بايد كرد، اين كار دنياى فانى است كه عزيزان را از هم جدا مىكند و تا انسان مىخواهد كمى به خود سر و سامان بدهد، با تلخى و رنج ديگرى روبرو مىشود كه به قول شاعر:
افسوس كه سوداى من سوخته خام است تا پخته شود خامى من عمر تمام است
دودمان جُرهم و عمالقه اسماعيل را تنها گذاشتند، براى او با موافقت خود همسرى انتخاب كرده، و اسماعيل با دخترى به نام سامه ازدواج كرد ابراهيم به شوق ديدار جوانش براى چندمين بار از فلسطين به سوى مكه رهسپار شد، سوار بر الاغ، خسته و كوفته، گرد و غبار بر سر و صورتش نشسته، با خود مىگفت تمام اين رنجها با ديدار اسماعيل و هاجر، رفع خواهد شد، ولى اين بار وقتى نزديك رسيد ديد هاجر به پيش نمىآيد، كم كم به پيش آمد با زنى روبه رو شد كه همسر اسماعيل بود، پس از احوالپرسى فهميد كه هاجر از دنيا رفته است، قلب مهربان ابراهيم به طپش افتاد، به ياد مهربانىهاى هاجر اشك ريخت، و از اين مصيبت جانكاه به خدا پناه برد...
از همسر اسماعيل پرسيد: شوهرت اسماعيل كجاست؟
همسر گفت: شوهرم به شكار رفته است.
ابراهيم پرسيد: حال و وضع شما چطور است؟
همسر گفت: بسيار بد است.
اين زن نالايق، اصلا به ابراهيم پير و خسته و تازه از راه رسيده احترام نكرد، و حتى با جوابهاى بى ادبانه خود، دل اين مرد خدا را آزرد، ابراهيم هر وقت به آن جا مىآمد با همسر مهربانش روبرو مىشد، هاجر با صفا، هاجر مهربان، هاجرى كه شريك غم و شادى شوهر بود، اينك كه با اين زن بى ادب روبرو مىشد، زنى كه از كمالات انسانى و معنوى بويى نبرده است، قدر و ارزش هاجر بيشتر احساس مىشد، ولى چه بايد كرد، دنيا از اين ماجراها را بسيار ديده و خواهد ديد.
═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_لوط(ع)
#قسمت_ششم
دعوت پياپى لوط عليهالسلام و لجاجت قوم
حضرت لوط عليهالسلام براى هدايت قوم خود، بسيار زحمت كشيد و رنج برد واز هر راهى وارد شد، ولى آن قوم همچنان بر سركشى و لجاجت خود مىافزودند، براى روشن شدن اين مطلب، نظر شما را به ترجمه آيه 160 تا 175 سوره شعراء جلب مىكنيم:
هنگامى كه برادرشان لوط عليهالسلام به آنها گفت: آيا پرهيزگارى را پيشه خود نمىسازيد؟ من براى شما رسول امينى هستم. تقواى الهى پيشه كنيد و از من پيروى نماييد من از شما پاداشى نمىخواهم، پاداش من نزد پروردگار عالميان است.
آيا در ميان جهانيان، شما به سراغ همجنس مىرويد (چه كار زشتى؟!) و همسرانى را كه خدا براى شما آفريده است رها مىكنيد راستى شما قوم تجاوزگرى هستيد.
قوم لوط در پاسخ گفتند:
اى لوط! اگر از اين گفتار دورى نكنى، از اخراج شدگان خواهى بود (تو را از اين سرزمين تبعيد مىكنيم)
لوط گفت: من (به هر حال) دشمن شما هستم.
پروردگارا! من و خاندانم را از آنچه اينها انجام مىدهند رهايى بخش.
ما او و تمامى خانواده مؤمنش را نجات داديم، جز پيرزنى كه در ميان آن گروه باقى ماند (اين پيرزن همسر لوط بود كه از نظر عقيده و مذهب با قوم گمراه بود و هرگز به لوط ايمان نياورد) سپس ديگران را هلاك كرديم و بارانى (از سنگ) بر آنها فرو فرستاديم، چه باران بدى بود باران انذارشدگان.
در اين ماجرا(ى قوم لوط و سرنوشت شوم آنها) آيتى است امّا اكثر آنها ايمان نياوردند و پروردگار تو عزيز و رحيم است.
•┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈•
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_یوسف (ع)
#قسمت_ششم
دروغ بافى برادران، و پاسخ يعقوب به آنها
برادران يوسف پس از انداختن يوسف به چاه، به طرف كنعان بر مىگشتند. براى اين كه پيش پدر رو سفيد شوند و به دروغى كه قصد داشتند به پدر بگويند رونقى دهند، پيراهن يوسف را به خون بزغاله يا آهويى آلوده كردند، تا آن را نزد پدر، شاهد قول خود بياورند كه گرگ يوسف را دريده است. اين پيراهن خون آلود هم دليل بر سخن ما است، شب شد. آنان با سرافكندگى و خجالت ظاهرى در حالى كه در ظاهر گريه مىكردند و به سر مىزدند به طرف پدر آمدند. تا پدر آنان را ديد و يوسف را نديد، فرمود:
پس برادر شما چه شد؟ چرا به امانتى كه به شما سپرده بودم خيانت كرديد؟ آيا از همان چيزى كه مىترسيدم به سرم آمد؟.
آنها در جواب گفتند: اى پدر! ما يوسف را نزد اثاث خود گذاشتيم و براى مسابقه به محل دوردستى رفتيم، از بخت برگشته ما، گرگ او را در غياب ما دريده و خورد و كشته نيم خورده او را به جاى گذاشته بود. اين پيراهن خون آلود اوست كه آوردهايم كه گواه گفتار ما است. گرچه شما گفته صد در صد صحيح ما را باور نمىكنيد وَ ما اَنتَ بِمُؤمِنٍ لَنا كُنّا صادِقينَ.(325)
اين دروغسازان با اين ترفند مرموز، به قدرى مهارت به خرج دادند كه هر كسى مىبود باور مىكرد، ولى از آن جا كه گفتهاند: دروغگو حافظه ندارد گويا اينها عقل خود را از دست داده بودند و اصلا به فكرشان راه پيدا نكرد كه اگر گرگ كسى را بخورد، پيراهنش را هم مىدَرد. از اين رو، وقتى يعقوب به پيراهن نگاه كرد، ديد آن پيراهن هيچ پارگى و بريدگى ندارد. فرمود:
اين گرگ، عجب گرگ مهربانى بوده است، تاكنون چنين گرگى نديدهام كه شخصى را بدرّد، ولى به پيراهن او كوچكترين آسيبى نرساند.
وقتى حضرت يعقوب عليهالسلام به پسرهاى خود اين را گفت، فكر آنان بى درنگ عوض شد و گفتند: اشتباه كرديم، دزدها او را كشتند.
حضرت يعقوب عليهالسلام فرمود: چگونه مىشود كه دزدها او را بكشند، ولى پيراهنش را بگذارند. آنها پيراهن بيشتر احتياج دارند. (چرا اين دروغهاى شاخدار را بر زبان جارى مىسازيد؟).
برادران سرافكنده و شرمنده شدند. ديگر جوابى نداشتند. مشتشان باز شد. حق همان بود كه يعقوب در جواب آنها فرمود:
بَل سَوَّلَت لَكُم اَنفُسَكُم اَمراً؛
او را گرگ ندريد، و دزدها نكشتند، بلكه نفسهاى شما، اين كار را برايتان آراست. من صبر نيكو خواهم داشت، و در برابر آن چه مىگوييد از خداوند يارى مىطلبم.(326)
يعنى: دندان روى جگر مىگذارم، بدون جزع و فزع در كنج عزلت مىنشينم، تا خداوند مرا از اين درد و غم بيرون آورد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ایوب(ع)
#قسمت_ششم
✨علت سوگند ايوب به تنبيه همسرش✨
💠علاوه بر مطلب گذشته، نيز روايت شده شيطان به صورت طبيبى به همسر حضرت ايوب عليهالسلام ظاهر شد و گفت: من شوهر تو را درمان مىكنم، به اين شرط كه وقتى درمان يافت، به من بگويد: تنها عامل سلامتى من تو بودهاى، و هيچ مزد ديگرى نمىخواهم.
💠همسر ايوب عليهالسلام كه از ادامه بيمارى او سخت ناراحت بود اين پيشنهاد را پذيرفت، و نزد ايوب عليهالسلام آمد و آن پيشنهاد را به او گفت.
💠ايوب عليهالسلام كه متوجه دام شيطان بود، سخت بر آشفت و سوگند ياد كرد كه اگر سلامتى خود را بازيافت، صد تازيانه به همسرش بزند و او را تنبيه كند. (403)
💠و طبق روايت ديگر؛ ايوب عليهالسلام همسرش را به دنبال كارى فرستاد، و او دير كرد، ايوب عليهالسلام كه از شدت بيمارى رنج مىبرد، سخت ناراحت شد و چنان سوگند ياد كرد.
💠و مطابق روايت ديگر: رُحمه براى تأمين هزينه زندگى از خانه و شهر خارج شد، كارى پيدا نكرد تا به مزد آن، زندگى خود و شوهرش را تأمين نمايد، پريشان حال بازگشت، ولى شرمنده شده بود كه با دست خالى به خانه بازگردد، زنى خوش سيما از آن جا عبور مىكرد، وقتى كه پريشانى رحمه را مشاهده كرد و علت آن را دريافت، به او گفت: تو گيسوان بلندى دارى، مقدارى از آن را بريده و به من بده تا به گيسوان خادم پيوند زنم، در عوض چيزى به تو مىدهم تا غذاى شوهرت را تأمين كنى.
💠رحمه پيشنهاد او را پذيرفت و مقدارى از گيسوى خود را بريد و به او داد، و مقدارى پول گرفت.
💠بعضى از دشمنان تيره دل، اين موضوع را به طور واژگونه به ايوب خبر دادند، آن گاه ايوب آن سوگند را ياد كرد.(404)
💠به هر حال وقتى كه ايوب عليهالسلام سلامتى خود را باز يافت، براى اين كه به سوگند خود وفا كند، به دستور خداوند، بستههايى از گندم (يا مانند آن) را كه داراى صد شاخه بود، به دست گرفت و يكبار بر همسرش زد، و سوگندش را ادا نمود.(405)
💠ايوب مىخواست همسرش را به خاطر آن همه خدمتها و وفادارىها ببخشد، ولى مسأله سوگند و نام خدا در ميان بود، خداوند اين مشكل را با دستور زدن يك دسته ساقه گندم حل كرد، گر چه اين كار، مصداق واقعى سوگند او نبود، ولى حفظ احترام قانون و عدم قانونشكنى از يكسو، و عفو و گذشت نسبت به آن زن مهربان از سوى ديگر باعث شد، كه خداوند با چنين دستورى، مشكل ايوب عليهالسلام را حل كند.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_شعیب(ع)
#قسمت_ششم 🦋
💠داشتن روح پليد، مجازات گنهكار مغرور💠
🦋عصر حضرت شعيب عليهالسلام بود، يك نفر مغرور گنهكار كه بازوان ستبر و سلامتى و پيكر چاق و چلهاى داشت، به هركه مىرسيد مىگفت: من با اين كه گنهكارم خداوند مرا هيچگونه مجازات ننموده، و از هر نظر در سلامتى و عافيت هستم، پس مجازات الهى دروغ است.
♻️خداوند به حضرت شعيب عليهالسلام الهام كرد به آن شخص بگو: اى احمق! چقدر تو را مجازت كنم، تو ظاهر سالمى دارى ولى باطنت سراسر تيره و تار است، قلب كور و واژگونه دارى، از اين رو گوش شنوا و چشم بينا و دلى آگاه و پندپذير ندارى آيا آن همه بلا و بيمارى كافى نيست؟!
💠شعيب عليهالسلام سخن خداوند را به او ابلاغ كرد. او گفت: اگر خداوند مرا مجازات كرده، نشانه آن چيست؟ شعيب عليهالسلام از خدا خواست تا نشانه مجازات او را بيان كند، خداوند به شعيب عليهالسلام الهام كرد: نشانهاش اين است كه از عبادت هايى كه انجام مىدهى مانند نماز، روزه، زكات، و... هيچگونه لذت روحى نمىبرى، اطاعت تو ظاهرى زيبا دارد، ولى باطن آن همچون گردوى پوچ است، گردوى پوچ را اگر در زمين بكارى، هرگز رشد نخواهد كرد.
از نماز و از زكات و غير آن ليك يك ذره ندارد ذوق جان
طاعتش نغز است و معنى نفرتى نغرنى جوزها بسيار در وى مغز نَى
دانه بى مغز كى گردد نهال صورت بى جان نباشد جز خيال
🦋حضرت شعيب عليهالسلام سخن خداوند را به او ابلاغ كرد، او به راز مطلب متوجه شد و همچون الاغ در گل فرو ماند.(431)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_ششم
موسى عليه السلام در خانه فرعون قسمت اول
فرعون در كاخ خود بود، و همسرى به نام آسيه داشت(452)آنها فرزندى جز يك دختر به نام (انيسا) نداشتند، و او نيز به يك بيمارى شديد و بى درمان برص مبتلا بود، و همه طبيب هاى آن عصر از درمان او درمانده شده بودند، فرعون در مورد شفاى او به كاهنان متوسل شده بود، كاهنان گفته بودند: اى فرعون! ما پيش بينى می كنيم كه از درون اين دريا انسانى به اين كاخ گام می نهد كه اگر از آب دهانش را به بدن اين دختر بيمار بمالند، شفا می يابد.
فرعون و همسرش آسيه در انتظار چنين ماجرايى بودند كه ناگهان روزى در كنار رود نيل صندوقچه اى را ديدند كه امواج دريا آن را حركت می داد، به دستور فرعون بی درنگ آن صندوقچه را گرفتند و نزد فرعون آوردند، آسيه درِ صندوق را گشود، ناگاه چشمش به نوزادى نورانى افتاد، همان لحظه محبت موسى عليه السلام در قلب آسيه جاى گرفت.
وقتى كه فرعون نوزاد را ديد، خشمگين شد و گفت: چرا اين پسر كشته نشده است؟!
آسيه گفت: اين پسر بچه هاى اين سال نيست، و تو فرمان داده اى كه پسرهاى نوزاد اين سال را بكشند، بگذار اين كودك بماند. در آيه 9 سوره قصص، اين مطلب چنين آمده:
همسر فرعون (آسيه) گفت: او را نكشيد شايد نور چشم من و شما شود، و براى ما مفيد باشد بتوانيم او را به عنوان پسر خود برگزينيم.
انيسا دختر فرعون از آب دهان آن كودك به بدنش ماليد و شفا يافت، آن كودك را به بغل گرفت و بوسيد، اطرافيان فرعون به فرعون گفتند: به گمان ما اين كودك، همان است كه موجب واژگونى تخت و تاج تو خواهد شد، فرمان بده او را به دريا بيفكنند، فرعون چنين تصميم گرفت، ولى آسيه نگذاشت و با به كار بردن انواع شيوه ها كه شايد يكى از آنها شفاى دخترش بود، از كشتن موسى جلوگيرى نمود.
به هر حال مشيت نافذ پروردگار موجب شد كه اين نوزاد در درون كاخ فرعون، مهمترين كانون خطر، پرورش يافت.(453)
مادر موسى به خواهر موسى گفت: به دنبال صندوقچه برو و ماجرا را پیگيرى كن.
#این_داستان_ادامه_دارد
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_ششم🦋
🦋زهد و پارسايى داوود عليهالسلام🦋
🌿با اين كه داوود عليهالسلام داراى حكومت و امكانات وسيع بود، همواره به طور ساده مىزيست، و حريم پارسايى را رعايت مىكرد، حضرت على عليهالسلام در يكى از خطبههايش از پارسايى داوود عليهالسلام ياد كرده و مىفرمايد: او صاحب صداى خوش، و خواننده بهشت است، با دست خود زنبيلهايى از ليف خرما مىبافت و به همنشينان مىفرمود: كداميك از شما در فروش اين زنبيلها مرا كمك مىكند؟ او از پول آن زنبيلها نان جوين تهيه مىكرد و مىخورد.(580)
🦋زرهبافى حضرت داوود عليهالسلام🦋
🌻امام صادق عليهالسلام فرمود: خداوند به حضرت داوود عليهالسلام وحى كرد:
نِعم العَبدُ اَنتَ الّا اَنَّكَ تَأكُلُ مِن بَيتَ المالِ؛
🌿تو نيكو بندهاى هستى، جز اين كه هزينه زندگى خود را از بيت المال تأمين مىكنى.
🌱حضرت داوود عليهالسلام چهل روز گريه كرد، و از خداوند خواست كه وسيلهاى براى او فراهم سازد كه از بيت المال مصرف نكند، خداوند آهن را براى او نرم كرد، او هر روز با آهن يك زره مىساخت، و آن را مىفروخت، به طورى كه در سال 360 زره بافت، و از بيت المال بى نياز گرديد.(581)
🌻آرى، قبل از آن عصر، جنگجويان وقتى به جنگ مىرفتند، لباسهاى آهنى مىپوشيدند كه پوشيدن اين لباسها به خاطر سنگينى و انعطافناپذيرى، بسيار دشوار و خسته كننده بود.
🌿داوود عليهالسلام كه به مسأله جهاد و دفاع، اهميت بسيار مىداد، در اين فكر بود كه وسيله دفاعى رزمندگان در عين اين كه آنها را حفظ مىكند، نرم و استفاده از آن آسان باشد. همين مطلب را از خداوند خواست.
✨خداوند آهن را مانند شمع و موم براى داوود عليهالسلام نرم كرد، و از اين موهبت كمال استفاده را در زرهسازى نمود.
🌿روايت شده: روزى حضرت لقمان عليهالسلام نزد داوود عليهالسلام آمد، او مشغول درست كردن نخستين زره بود، لقمان سكوت كرد و چيزى نگفت، همچنان تماشا مىكرد و مىديد داوود عليهالسلام از آهن مقدارى مىگيرد و با آن مفتولهاى باريك مىسازد، و آن مفتولها را داخل هم مىگذارد... لقمان همچنان منتظر بود ببيند كه داوود عليهالسلام چه مىسازد؟!
✨تا اين كه داوود عليهالسلام يك زره را به طور كامل ساخت و سپس برخاست، آن را پوشيد و گفت: به راستى چه وسيله دفاعى خوبى براى جنگ است.
🌻لقمان با صبر و تحمل بدون سخن گفتن دريافت كه داوود عليهالسلام چه چيزى مىبافته است، گفت: الصَّمتُ حِكمَة وَ قليل فاعِلُهُ؛ خاموشى حكمت است، ولى افراد خاموش اندكند.(582)
🌿جلال الدين مولانا در كتاب مثنوى مىگويد: لقمان وقتى كه ديد داوود عليهالسلام لباسى با حلقههاى آهن مىبافد تعجب كرد، مىخواست بپرسد، با خود گفت: خاموشى و تحمل بهتر است انسان در پرتو تحمل زودتر به مقصود مىرسد.
✨سرانجام بافتن آن تمام شد و داوود عليهالسلام آن را پوشيد و به لقمان گفت: اين زره لباس نيكويى براى جنگ است. لقمان گفت: صبر نيز يار و پناه خوب، و برطرفكننده اندوه است:
گفت لقمان صبر هم نيكو دمى است كو پناه و دافع هر جا غمى است
صد هزاران كيميا حق آفريد كيميايى همچو صبر آدم نديد
صبر گنج است اى برادر صبر كن تا شفا يابى تو زين رنج كهن(583)
سعدى در گلستان مىگويد:
چو لقمان ديد كاندر دست داوود عليهالسلام همى آهن به معجز موم گردد
نپرسيدش چه مىسازى كه دانست كه بى پرسيدنش معلوم گردد(584)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_ششم🦋
🦋رژه نيروهاى رزمى از مقابل سليمان عليهالسلام🦋
✨روزى حضرت سليمان عليهالسلام عصر هنگام از اسبهاى تيزرو و چابك خود كه آنها را براى ميدان جهاد آماده كرده بود، ديدن مىكرد. مأموران با آن اسبها در پيش روى سليمان عليهالسلام رژه مىرفتند.
🌻سليمان عليهالسلام با علاقه و اشتياق مخصوص، آن اسبها را روانه ميدان نمودند. آنها به گونهاى تند و تيز از مقابل سليمان عبور كردند كه سليمان عليهالسلام با تمام وجود به آنها مىنگريست، تا اين كه آنها از نظرش دور و پنهان شدند.
🌿سليمان عليهالسلام كه به جهاد با دشمن و دفاع از حريم حق، علاقه فراوان داشت، گفت:
من اين اسبها را به خاطر پروردگارم دوست دارم و مىخواهم از آنها در راه جهاد استفاده كنم.
✨وقتى اسبها از نظر سليمان عليهالسلام دور و پنهان شدند، سليمان عليهالسلام به مأموران گفت:
🌻آنها را برگردانيد تا آنها را بار ديگر مشاهده كنم. مأموران اسبها را بز گرداندند.
🌿سليمان دست بر گردن و ساقهاى آنها كشيد و به اين ترتيب آنها را نوازش نمود و سوارانشان را تشويق كرد، و درس آمادگى در برابر دشمن را به همه آموخت. (619)
.................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_ششم🦋
🦋ملاقات يونس با قارون در اعماق زمين🦋
🌿از اميرمؤمنان على عليهالسلام نقل شده: هنگامى كه حضرت يونس عليهالسلام در شكم ماهى بزرگ، قرار گرفت، ماهى در درون دريا حركت مىكرد به درياى قُلزُم رفت و سپس از آن جا به درياى مصر رفت، سپس از آن جا به درياى طبرستان (درياى خزر) رفت، سپس وارد دجله بصره شد، و بعد يونس را به اعماق زمين برد.
🔰قارون كه در عصر موسى عليهالسلام مشمول غضب خدا شده بود (و خداوند به زمين فرمان داده بود تا او را در كام خود فرو برد) فرشتهاى از سوى خدا مأمور شده بود كه او را هر روز به اندازه طول قامت يك انسان، در زمين فرو برد. يونس عليهالسلام در شكم ماهى، ذكر خدا مىگفت و استغفار مىكرد. قارون در اعماق زمين، صداى زمزمه يونس عليهالسلام را شنيد، به فرشته مسلط بر خود گفت: اندكى به من مهلت بده، من در اين جا صداى انسانى را مىشنوم!
خداوند به آن فرشته وحى كرد به قارون مهلت بده. او به قارون مهلت داد، قارون به صاحب صدا (يونس) نزديك شد و گفت: تو كيستى؟
🌿يونس: انَا المُذنِبُ الخاطِىءُ يُونُسُ بنِ مَتَّى؛ من گنهكار خطاكار يونس پسر متى هستم.
قارون احوال خويشان خود را از او پرسيد، نخست گفت: از موسى چه خبر؟
يونس: موسى عليهالسلام مدتى است كه از دنيا رفته است.
قارون: از هارون برادر موسى عليهالسلام چه خبر؟
يونس: او نيز از دنيا رفت.
قارون: از كلثُم (خواهر موسى) كه نامزد من بود چه خبر؟
يونس: او نيز مرد.
🔰قارون، گريه كرد و اظهار تاسف نمود (و دلش براى خويشانش سوخت و براى آنها گريست)
فَشَكَرَ اللهُ لَهُ ذالِك؛ همين دلسوزى او (كه يك مرحلهاى از صله رحم است) موجب شد كه خداوند نسبت به او لطف نمود و به آن فرشته مأمور بر او خطاب كرد كه عذاب دنيا را از قارون بردار (يعنى همانجا توقف كند و ديگرى روزى به اندازه يك قامت انسان در زمين فرو نرود كه عذاب سختى براى او بود)
🌿و در حديث امام باقر عليهالسلام آمده: هنگامى كه آن ماهى به درياى مسجور رسيد، قارون كه در آن جا عذاب مىشد زمزمهاى شنيد، از فرشته موكلش پرسيد: اين زمزمه چيست؟ فرشته گفت: زمزمه يونس عليهالسلام است...
🔰آن فرشته به التماس قارون، او را نزد يونس آورد، قارون احوال خويشانش را از يونس عليهالسلام پرسيد، وقتى دريافت آنها از دنيا رفتهاند، گريه شديدى كرد، خداوند به آن فرشته فرمود: اِرفَع عَنهُ العَذابُ بَقيةَ الدُّنيا لِرَقَّتِهِ عَلى قَرابَتهِ [كه ترجمهاش ذكر شد(655)
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_ششم🦋
#بخش_اول
🦋مبارزه الياس عليهالسلام با طاغوت زمانش🦋(1)
🌿از ابن عباس روايت شده: هنگامى كه يوشع بن نون بعد از موسى عليهالسلام بر سرزمين شام مسلط شد، آن را بين طوايف سبطىها (ى دوازدهگانه) تقسيم نمود، يكى از آن گروهها كه الياس عليهالسلام در ميانشان بود، در سرزمين بعلبك (كه اكنون يكى از شهرهاى لبنان است) سكونت نمودند. خداوند الياس عليهالسلام را به عنوان پيامبر، براى هدايت مردم بعلبك فرستاد.
🌿بعلبك در آن عصر، شاهى به نام لاجب داشت كه مردم را به پرستش بت فرا مىخواند كه نام آن بعل بود. طبق سخن خدا در قرآن (آيات 124 تا 128 سوره صافات) مردم بعلبك، سخن الياس را تكذيب كردند و از دعوت او اطاعت ننمودند.
🌱شاه بلعبك همسر بدكارى داشت كه وقتى شاه به سفر مىرفت، او جانشين شوهرش شده و بين مردم قضاوت و حكومت مىكرد، آن زن، منشى حكيم و با ايمانى داشت كه سيصد مؤمن را از حكم اعدام او نجات داده بود، و در سراسر زمين زنى زشتكارتر از همسر شاه نبود. با شاهان متعددى همبستر شده بود و از آنها داراى فرزندان بسيار بود.
🌱شاه همسايهاى صالح از بنى اسرائيل داشت كه داراى باغى در كنار قصر شاه بود، و در گوشهاى از آن باغ زندگى مىكرد. شاه به او احترام مىنمود، ولى همسر شاه در غياب شاه، آن مؤمن صالح را كشت، و باغ او را غصب و تصرف كرد. وقتى كه شوهرش از سفر آمد، زن ماجرا را به او گفت، شوهرش به او گفت: كار خوبى نكردى [بيش از اين، او را سرزنش نكرد]
🌿خداوند متعال الياس عليهالسلام را به بعلبك فرستاد، الياس به آن شهر وارد شد و مردم آن جا را از بت پرستى بر حذر داشت و آنها را به سوى خداى يكتا و بى همتا فرا خواند.
🌱بت پرستان، آن حضرت را تكذيب كردند، و به ساحت مقدسش توهين نمودند، و او را از خود راندند و تهديد نمودند، ولى او با كمال مقاومت به دعوت و مبارزات خود ادامه داد، و آزار آنها را تحمل كرد، و آنها را به سوى توحيد دعوت نموده، ولى آنها بر طغيان خود افزودند و عرصه را بر حضرت الياس عليهالسلام تنگ كردند.
🌿الياس عليهالسلام خدا را سوگند داد كه شاه و همسر بدكارش را، اگر توبه نكردند، به هلاكت برساند، و به آنها هشدار داد.
🌱اين هشدار باعث شد كه شاه و طرفدارانش خشونت بيشتر نمودند و تصميم گرفتند تا الياس عليهالسلام را شكنجه داده و به قتل رسانند.
🌿الياس عليهالسلام از دست آنها گريخت و به پشت كوهها و درون غارها رفت و در آن جا هفت سال مخفيانه زندگى كرد، و از گياهان و ميوه درختها مىخورد و ادامه زندگى مىداد.
🌱در اين ميان پسر ش اه به بيمارى سختى مبتلا شد و بيمارى او درمان نيافت. با توجه به اين كه شاه در ميان فرزندانش، او را از همه بيشتر دوست داشت، براى شفاى او به بتها متوسل شدند، ولى نتيجه نگرفتند.
🌿بت پرستان به شاه گفتند: بت بَعل به تو غضب كرده، از اين رو پسرت را شفا نمىدهد، كسانى را به نواحى شام بفرست. در آن جا خدايان ديگرى وجود دارد بايد آنها را نزد بت بَعل واسطه قرار دهى، بلكه بت بعل او را شفا دهد.
شاه گفت: چرا بت بعل به من غضب كرده است؟
🌱بت پرستان گفتند: زيرا تو الياس را كه بر ضد خدايان برخاسته بود، نكشتى و او هم اكنون سالم است و در كوهها زندگى مىكند.
🌿بت پرستان كنار كوهها رفتند و فرياد زدند: اى الياس! نزد ما بيا و شفاى پسر شاه را از درگاه خدا بخواه!
🌿الياس عليهالسلام نزد آنها آمد و به آنها گفت: خداوند مرا به عنوان پيامبر به سوى شما فرستاده است، رسالت پروردگارم را بپذيريد. خداوند مىفرمايد:
🌱نزد شاه برويد و به او بگوييد؛ من خداى يكتا و بىهمتا هستم، معبودى جز من نيست، من بنى اسرائيل را آفريدهام و به آنها روزى مىدهم و آنها را زنده مىكنم و مىميرانم و نفع و زيان مىرسانم، پس چرا شفاى پسرت را از غير من مىطلبى؟
🌿 آنها نزد شاه رفتند و پيام الياس عليهالسلام را به او رساندند، شاه بسيار خشمگين شد و به آنها گفت: چرا وقتى كه الياس نزد شما آمد، او را دستگير نكرديد و زنجير بر گردنش نيافكنديد تا او را كشان كشان نزد من بياوريد، او دشمن من است.
🌱بت پرستان گفتند: وقتى كه ما الياس عليهالسلام را ديديم رعب و وحشتى از او در قلب ما نشست، از اين رو نتوانستيم كارى كنيم.
📌این قسمت ادامه دارد………
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_ششم🦋
#بخش_دوم
ادامه داستان
🌻سرانجام پنجاه نفر از سركشان و قهرمانان طرفدار شاه، آماده شدند تا به سوى كوه بروند و الياس عليهالسلام را دستگير كرده و نزد شاه بياورند. شاه به آنها سفارش كرد كه الياس را با تطميع و نيرنگ، غافلگير كنيد و نزد من بياوريد.
🌿آنها به سوى كوه رفتند، و از پاى كوه به بالا حركت كردند و در آن جا براى پيدا كردن الياس عليهالسلام متفرق شدند و به جستجو پرداختند.
🌻در حالى كه فرياد مىزدند: اى پيامبر خدا! نزد ما بيا، ما به تو ايمان آوردهايم.
🌿وقتى كه الياس عليهالسلام صداى آنها را شنيد، در ميان غار بود. به ايمان آنها طمع كرد، و به خدا م توجه شد و عرض كرد: خدايا! اگر اينها راست مىگويند، به من اجازه بده به سوى آنها بروم، و اگر دروغ مىگويند، مرا از گزند آنها حفظ كن، و با آتشى سوزان آنها را مورد هدف قرار بده.
🌻هنوز دعاى الياس عليهالسلام تمام نشده بود كه از جانب بالا به سوى آنها آتش فرو ريخت و آنها را سوزانيد.
🌿شاه از اين حادثه آگاه شد و بسيار ناراحت و خشمگين گرديد. در اين هنگام شاه منشى همسرش را كه مردى حكيم و مؤمن بود (و قبلا از او ياد كرديم) همراه جماعتى به سوى آن كوهى كه الياس عليهالسلام در آن جا بود فرستاد، به او گفت: به الياس عليهالسلام بگو: اكنون وقت توبه فرا رسيده، نزد ما بيا نزد شاه برويم تا او به ما بپيوندد و ما را به آن چه كه مورد خشنودى خداوند است فرمان دهد، و به قومش دستور دهد كه از بتپرستى دست بردارند، و به سوى خداى يكتا و بى همتا جذب گردند.
🌻منشى مؤمن به اجبار همراه جماعتى اين مأموريت را انجام دادند، و بالاى كوه رفته و سخن خود را به سمع الياس عليهالسلام رساندند.
🌿الياس عليهالسلام صداى آن منشى مؤمن را شناخت، و از طرف خدا به الياس عليهالسلام وحى شد كه نزد برادر صالحت برو و به او خوش آمد بگو و از او احوالپرسى كن.
الياس عليهالسلام نزد آن منشى مؤمن رفت، مؤمن گفت: اين طاغوت (شاه) و اطرافيانش، مرا نزد تو فرستادهاند كه چنين بگويم كه گفتم، و من ترس آن دارم كه اگر همراه من نيايى، شاه مرا بكشد.
🌻در همين هنگام خداوند به الياس عليهالسلام وحى كرد: همه اينها نيرنگى از سوى شاه است كه تو را دستگير كرده و اعدام كند، من با شديد نمودن بيمارى پسر شاه و سپس مرگ او، كارى مىكنم كه شاه و اطرافيانش از منشى مؤمن غافل گردند، به مؤمن بگو باز گردد و نترسد.
🌿منشى با ايمان با همراهان بازگشت. ديد بيمارى پسر شاه شديد شده و همه سرگرم او هستند تا اين كه پسر شاه مُرد. شاه و اطرافيانش بر اثر اشتغال به مصيبت آن پسر، مدتى همه چيز را فراموش كردند. پس از گذشت مدتى طولانى، شاه از منشى با ايمان پرسيد: مأموريت خود را به كجا رساندى؟
منشى مؤمن گفت: من از مكان الياس عليهالسلام آگاهى ندارم.
🌿سپس الياس عليهالسلام مخفيانه از كوه پايين آمد و به خانه مادر حضرت يونس عليهالسلام رفت و شش ماه در آن جا مخفى شد... سپس به كوه بازگشت و خداوند پس از هفت سال زندگى مخفيانه او، به او وحى كرد: هر چه مىخواهى از من تقاضا كن.
🌻الياس عليهالسلام عرض كرد: مرگم را برسان و مرا به پدرانم ملحق كن، كه من براى تو بنىاسرائيل را خسته كردم و به خشم آوردم، و آنها مرا خسته كردند و به خشم آوردند.
🌿خداوند فرمود: اكنون وقت آن نرسيده كه زمين و اهلش را از وجود تو خالى كنم، بلكه قوام و استوارى زمين و اهلش به وجود تو است، تقاضا كن تا بر آورم.
🌻الياس عليهالسلام عرض كرد: انتقام مرا از آن كسانى كه مرا آزردند و عرصه را بر من تنگ كردند بگير. باران رحمتت را از آنها قطع كن به طورى كه قطرهاى آب باران نيامد مگر به شفاعت من
این قسمت ادامه دارد…………
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_ششم🦋
📌بخش سوم
🌿خداوند سه سال قحطى را بر بنى اسرائيل مسلط كرد. گرسنگى و قحطى آنها را در فشار سختى قرار داد. بلازده شدند و دچار مرگهاى پى در پى گشتند، و فهميدند كه همه آن بلاها بر اثر نفرين الياس عليهالسلام است. با كمال شرمندگى و حالت فلاكتبار خود را نزد الياس عليهالسلام رساندند و گفتند: همه ما مطيع تو هستيم، به داد ما برس.
🌻الياس عليهالسلام همراه آنها به شهر بعلبك وارد شد، شاگردش اليسع نيز همراهش بود. به همراه هم نزد شاه رفتند و گفتگوى زير بين شاه و الياس عليهالسلام رخ داد:
شاه: تو بنى اسرائيل را با قحطى، نابود كردى.
الياس: بلكه آن كسى آنها را نابود كرد، كه آنها را گمراه نمود.
شاه: از خدا بخواه كه آب به آنها برساند.
🌿وقتى نيمههاى شب فرا رسيد، الياس عليهالسلام به دعا و راز و نياز پرداخت. سپس به اليسع فرمود: به اطراف آسمان بنگر چه مىبينى.
او به آسمان نگريست و گفت: ابرى را مىنگرم.
الياس عليهالسلام گفت: مژده باد به شما به باران و آب، خود را حفظ كنيد كه غرق نشويد.
🌻خداوند خداوند باران پى در پى براى آنها فرستاد. زمين سبز و خرم شد. الياس عليهالسلام در ميان قوم آمد و مدتى آنها در اطراف او بودند و در راه خداپرستى استوار ماندند.
🌿ولى پس از مدتى بر اثر غرور سرمستى نعمت، بار ديگر غافل شدند، و حق الياس عليهالسلام را انكار نموده، و از دستور او سركشى كردند. سرانجام خداوند دشمنانشان را بر آنها مسلط كرد. دشمنان به ميانشان راه يافتند، و آنها را سركوب نموده، شاه و همسرش را كشتند، و پيكر آنها را به همان باغى كه همسر شاه آن را غصب كرده بود و صاحب صالحش را كشته بود افكندند.
🌻الياس عليهالسلام پس از نابودى طاغوتيان، وصيتهاى خود را به وصى خود اليسع نمود و سپس به سوى آسمان عروج كرد، و لباس نبوت را از طرف خدا به اليسع عليهالسلام پوشانيد. اليسع به هدايت بنى اسرائيل پرداخت. بنى اسرائيل از او اطاعت كرده و احترام شايانى به او نمودند.(668)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_خضر(ع)
#قسمت_ششم🦋
🦋پاسخ امام حسن عليهالسلام به پرسشهاى خضر عليهالسلام🦋
🌱عصر خلافت ابوبكر بود. حضرت على عليهالسلام همراه فرزندش حسن عليهالسلام و سلمان در مكه در مسجد الحرام (كنار كعبه) نشسته بودند. ناگاه مردى خوشقامت كه لباسهاى زيبا پوشيده بود، به نزديك آمد و به حضرت على عليهالسلام سلام كرد: و در محضر آنها نشست و چنين گفت:
🌱اى اميرمؤمنان! از شما سه مسأله مىپرسم، اگر پاسخ آن را دادى، مىفهمم آنها كه حق شما را غصب كردند دنيا و آخرت خود را تباه ساختهاند (و تو به حق هستى) وگرنه آنها و شما در يك سطح، برابر هم هستيد.
على: آن چه خواهى بپرس.
🌱ناشناس: 1 - به من خبر بده وقتى كه انسان مىخوابد، روحش به كجا مىرود؟ 2 - چگونه انسان چيزى را به ياد مىآورد و چيزى را فراموش مىكند؟ 3 - چگونه افراد به دايى يا عموى خود شباهت پيدا مىكنند؟
🌱 در اين هنگام على عليهالسلام به فرزندش حسن عليهالسلام متوجه شد و فرمود: اى ابامحمد! پاسخ اين مرد را بده!
🌱حسن مجتبى عليهالسلام به مرد ناشناس رو كرد و پاسخ او را چنين بيان كرد:
🌱1 - انسان هنگامى كه مىخوابد روح او(690) به باد مىپيوندد و آن باد به هوا آويخته مىشود، تا هنگامى كه بدن انسان براى بيدار شدن حركت مىكند، در اين هنگام خداوند به روح اجازه مىدهد تا به پيكر صاحبش باز گردد، پس از اين اجازه، آن روح، باد را و باد هوا را جذب كرده و روح به پيكر صاحبش باز مىگردد، و در آن آرام مىگيرد، و اگر خداوند به روح اجازه بازگشت نداد، هوا باد را و باد روح را جذب كرده، و تا روز قيامت روح به پيكر صاحبش باز نمىگردد.
🌱2 - در مورد يادآورى و فراموشى، پاسخ اين است كه قلب انسان بر اساس حق قرار دارد، و روى حق طَبَقى افكنده شده، اگر انسان در اين هنگام صلوات كامل بر محمد و آلش صلى الله عليه و آله و سلم فرستاد، آن طبق از روى حق برداشته شده و قلب روشن مىشود و انسان مطلب فراموش شده را به ياد مىآورد، و اگر صلوات كامل نفرستاد، آن طبق بر روى حق پرده مىافكند و در نتيجه قلب تاريك شده و انسان در ميان فراموشى مىماند.
🌱3 - در مورد شباهت نوزاد به دايى يا عموى خود، از اين رو است كه: هنگامى كه مرد با آرامش خاطر با همسرش آميزش كرد و در اين حال نطفه فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به پدر و مادرش شباهت مىيابد، و اگر او با پريشانى و اضطراب با همسرش آميزش نمود و در اين حال نطفه فرزند منعقد گرديد، آن فرزند به دايى يا عمويش، شباهت مىيابد.
🌱مرد ناشناس كه در مورد پاسخ سه سؤال خود به طور كامل قانع شده بود، برخاست و مكرر به يكتايى خدا و رسالت محمد صلى الله عليه و آله و سلم و وصايت على عليهالسلام و ساير امامان عليهم السلام تا حضرت قائم (عجل الله تعالى فرجه الشريف) گواهى داد، و از آن جا رفت.
🌱حضرت على عليهالسلام به فرزندش حسن عليهالسلام فرمود: به دنبال اين مرد ناشناس برو ببين كجا مىرود. حسن عليهالسلام به دنبال او حركت كرد، ولى او را ديد وقتى كه از مسجد بيرون رفت، از نظرها غايب شد. حسن عليهالسلام نزد پدر بازگشت و از غايب شدن او خبر داد.
🌱على عليهالسلام از حسن عليهالسلام پرسيد: آيا دانستى كه او چه كسى بود؟
🌱 حسن عليهالسلام: خدا و رسول و اميرمؤمنان آگاهترند.
على عليهالسلام: او خضر عليهالسلام بود!(691)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_زکریا_(ع)
#قسمت_ششم🦋
🦋نجات زكريا از تنهايى🦋
🌻سالها بود كه حضرت زكريا عليهالسلام از تنهايى و نداشتن فرزند كه يار و ياور او باشد، رنج مىبرد، و با اميدى سرشار به خدا دل مىبست و از خدا مىخواست كه او را تنها نگذارد.
💚 سرانجام خداوند او را از تنهايى بيرون آورد، و يحيى عليهالسلام را به او داد، و زندگى او و همسرش را با داشتن چنين فرزندى نورانى، سامان بخشيد.
🍀خداوند از اين رو آنها را مورد الطاف سرشارش قرارداد كه در انجام نيكىها سرعت مىنمودند و همواره به خاطر عشق به رحمت خدا، و ترس از عذاب او، او را مىخواندند، و خضوع و اخلاص خاصى در درِ خانه خدا داشتند.
🌻يحيى عليهالسلام همدم و مونس خوبى براى پدر و مادرش بود، و عصاى پيرى آنها در جهت ظاهر و باطن به شمار مىرفت، و به راستى كه آنها را از تنهايى بيرون آورد، و فرزند صالحى براى آنها شد.
💚آرى كسانى كه با قلبى صاف و پاك، واخلاصى بى شائبه به درگاه خداوند بروند اين گونه به نتيجه درخشان مىرسند، و زندگى با صفا و درخشنده پيدا مىنمايند.
👇👇👇👇
🍀اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_یحیی_(ع)
#قسمت_ششم 6⃣
🦋وارستگى حضرت يحيى عليهالسلام و گفتگوى او با ابليس🦋
❇زهد و پارسايى حضرت يحيى عليهالسلام در سطح بسيار بالايى بود، هرگز در زندگى او دلبستگى به دنيا نبود، او ساده مىزيست، غذايش بيشتر سبزيجات و نان جو بود، و به اندازه تأمين يك شبانه روز خود غذا نمىاندوخت. روزى داراى يك قرص نان جو گرديد، ابليس نزد او آمد و گفت: تو مىپندارى زاهد هستى با اين كه براى خود يك قرص نان اندوختهاى؟
🍀 يحيى عليهالسلام جواب داد: اى ملعون! اين قرص نان به اندازه قوت (و مورد نياز يك شبانهروز) من است.
❇ابليس گفت: كمتر از قوت، براى كسى كه مىميرد كافى است.
🍀خداوند به يحيى عليهالسلام وحى كرد، اين سخن ابليس را (كه سخن حكمتآميز است) فراگير.
❇روز ديگرى ابليس نزد يحيى عليهالسلام آمد، يحيى عليهالسلام او را شناخت و به او گفت: هر چه دام و نيرنگ و وسائل فريب دادن را دارى براى من به كار گير. (تا ببينم مىتوانى مرا گول بزنى.)
🍀ابليس جواب مثبت داد و فرداى آن روز را براى اين كار تعيين كرد، يحيى عليهالسلام در ميان كوخى كه داشت ماند و درِ آن را بست، چندان نگذشت ناگاه ابليس از سوراخى كه در ديوان آن كوخ بود وارد شد، يحيى عليهالسلام او را در هيئت و قيافهاى بسيار عجيب ديد كه داراى زرق و برق و انواع وسايلى بود كه براى به دام انداختن انسانها به كار مىگرفت، همه را با خود آورده بود، تا يحيى عليهالسلام را به خود جذب كند.
❇يحيى عليهالسلام از او سؤالاتى كرد و از جمله پرسيد: چه چيزى از همه بيشتر چشم تو را روشن مىسازد؟
🍀 ابليس گفت: زنها، آنها تلهها و دامهاى من هستند (توسط زرق و برق آنها، دلها را مىربايم و انسانها را گمراه مىكنم.) هرگاه نفرينها و لعنتهاى صالحان در مورد من مرا غمگين مىكند، نگرانى خودم را وسيله آنها آرامش مىدهم.
❇يحيى عليهالسلام پرسيد: آيا هيچگاه بر من چيره شدهاى؟
🍀 ابليس گفت:: نه، ولى تو داراى يك خصلت هستى كه مرا خشنود كرده (و اميدوار نموده كه بتوانم به وسيله اين خصلت بر تو راه يابم.)
❇يحيى گفت: آن خصلت چيست؟
🍀 ابليس گفت: تو سير خورنده هستى، اميد آن را دارم كه از همين راه وارد شوم، و تو را از بعضى از شبزنده دارى، و نمازهاى شب باز دارم.
❇يحيى عليهالسلام به اين موضوع توجه و دقت مخصوص كرد، و به ابليس گفت:
🍀اءِنِّى اُعطِى اللهَ عهداً اَلّا اَشبع مِنَ الطَّعامِ حتّى اَلقاهُ؛
❇من با خدا عهد كردم هيچگاه تا آخر عمر، از غذاى سير نخورم.
🍀ابليس گفت: من هم با خدا عهد كردم تا آخر عمر هيچ مسلمانى را نصيحت نكنم.
❇سپس ابليس از نزد يحيى عليهالسلام رفت و ديگر هرگز نزد يحيى عليهالسلام نيامد.
🍀به اين ترتيب يحيى عليهالسلام مراقب بود كه هرگونه اعمال زمينهساز نفوذ شيطان را از خود دور سازد.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_ششم
🦋مائده آسمانى، يكى از معجزات عيسى عليهالسلام🦋
💢حواريون دوازده نفر از ياران مخصوص حضرت عيسى عليهالسلام بودند كه بعضى از آنها لغزش پيدا كردند. نامهايشان چنين بود: پطرس، اندرياس، يعقوب، يوحنا، فيلوپس، برتر لوما، توما، متّى، يعقوب بن حلفا، شمعون ملقب به غيور، يهودا برادر يعقوب، و يهوداى اسخريوطى كه به حضرت عيسى عليهالسلام خيانت كرد. آنها با اين كه ايمان آورده بودند مىخواستند با ديدن معجزه ديگرى از عيسى عليهالسلام كه آن هم مربوط به آسمان باشد قلبشان سرشار از يقين گردد، به عيسى عليهالسلام عرض كردند: آيا پروردگار تو مىتواند مائدهاى از آسمان (يعنى غذايى از آسمان) براى ما بفرستد؟
🌺 اين تقاضا كه بوى شك مىداد، حضرت عيسى عليهالسلام را نگران كرد، به آنها هشدار داد و فرمود: اگر ايمان آوردهايد از خدا بترسيد.
💢حواريون گفتند: ما مىخواهيم از آن غذا بخوريم تا قلبمان سرشار از اطمينان و يقين گردد و به روشنى بدانيم كه آن چه به ما گفتهاى راست است و بر آن گواهى دهيم.
💢هنگامى كه عيسى عليهالسلام از حسن نيت آنها آگاه شد، به خدا عرض كرد:
🌱خدايا مائدهاى (سفرهاى از غذا) از آسمان براى ما بفرست تا عيدى براى اول و آخر ما باشد، و نشانهاى از جانب تو محسوب شود، و به ما روزى ده كه تو بهترين روزىدهندگان هستى.
🌱خداوند به عيسى عليهالسلام وحى كرد: من چنين مائدهاى براى شما نازل مىكنم، ولى بايد م توجه باشيد كه مسؤوليت شما بعد از نزول اين مائده، بسيار سنگينتر خواهد بود. اگر پس از مشاهده چنين معجزه آشكارى هر كس از شما به راه كفر رود، او را آن چنان عذاب كنم كه هيچ كس را آن گونه عذاب نكرده باشم.(783)
✨مائده نازل شد، و در ميان آن چند قرص نان و چند ماهى بود و چون مائده در روز يكشنبه نازل شد، مسيحيان آن روز را روز عيد ناميدند و در دعاى حضرت مسيح عليهالسلام نيز آمده بود: مائده موجب عيد براى ما شود. يعنى ما را به خويشتن و به وجدان و سرنوشت نخستينمان باز گردان كه بر اساس توحيد و ايمان است.
🌱روايت شده: پس از چند بار نزول مائده، خداوند به عيسى عليهالسلام وحى كرد: مائده را براى تهيدستان قرار بده نه ثروتمندان. عيسى عليهالسلام چنين كرد، ثروتمندان به شك و ترديد افتادند، و مردم را در مورد معجزه بودن مائده به شك انداختند. خداوند 333 نفر از مردان آنها را به صورت خوك، مسخ نمود كه حركت مىكردند و كثافات را مىخوردند. بستگان آنها گريه كردند و دست به دامن حضرت عيسى عليهالسلام شدند، ولى آنها بعد از سه روز به هلاكت رسيدند.(784)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_ششم
🦋معراج پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم🦋
🌱يكى از حوادثى كه قرآن در آغاز سوره اسراء و سوره نجم از آن سخن به ميان آورده، معراج پيامبر است.
🌱معراج پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از دو قسمت تشكيل مىشد: 1 - از مكه به بيت المقدس. 2 - از بيت المقدس به سوى آسمانها و ملأ اعلى.
🌱در اين كه عروج پيامبر از كجاى مكه شروع شد، اختلاف است. بعضى گفتهاند: از خانه خديجه عليهاالسلام، بعضى روايت كردهاند از خانه امهانى خواهر على عليهالسلام، و بعضى گويند: از شِعب ابى طالب در كنار كعبه، (دامنه و پشت كوه ابوقبيس)، و به ذگفته ذبعضى ديگر كه با ظاهر آيه يك سوره اسراء تطبيق مىكند، آن حضرت از خود مسجد الحرام در كنار كعبه به معراج رفت.
🌱نيز در اين كه در چه زمان اين سفر عظيم آسمانى انجام شد، در روايات به اختلاف نقل شده است مطابق بعضى از روايات در سال سوم بود، و در بعضى از روايات آمده، معراج در شب شنبه 17 ماه رمضان بعد از نماز عشا، شش ماه قبل از هجرت بود و طبق روايت ديگر در شب 21 ماه رمضان رخ داد. و يا در شب 26 ماه رجب، و يا يكى از شبهاى ماه ربيع الاول سال دهم بعثت به وقوع پيوست.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آن قدر به مقام قرب خدا نزديك شد كه قرآن در آيه 9 سوره نجم مىفرمايد:
فَكانَ قابَ قَوسَينِ اَو اَدنى؛
🌱فاصله پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم با مقام مخصوص قرب خدا، به اندازه دو كمان (يا به اندازه نصف كمان، يا به اندازه دو ذراع كه هر ذراع از آرنج تا سر انگشتان است، يعنى به اندازه تقريبا يك متر) يا كمتر بود.
🌱آرى، اگر بشر بر اثر پيشرفتهاى عجيب صنعتى و تكنيكى هر چه بالا رود، حتى اگر روزى بيايد كه از منظومه شمسى بگذرد، باز يك ميليونم طول سفر پيامبر را نپيموده است، بنابراين نمىتواند به دليل ترقيات كوچك در برابر معراج پيامبر، ادعاى بى نيازى از اسلام چهارده قرن قبل نمايد.
🌱و اين افتخار بزرگى است كه هيچ پيغمبر و فرشته به آن دست نيافت، جز پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم كه امام سجاد عليهالسلام در فرازى از خطبه خود، در مجلس يزيد، به اين امتياز عظيم افتخار كرده و فرمود:
🌱انا ابن من اسرى به الى المسجد الاقصى انا ابن من بلغ به الى سدرة المنتهى انا ابن من دنى فتدلى فكان قاب قوسين او ادنى؛
🌱من فرزند آن پيامبرى هستم كه در شب معراج تا سدرة المنتهى بالا رفت، من پسر آن پيامبرى هستم كه آن قدر به مقام قرب الهى نزديك شد، كه فاصله او با آن مقام قرب، به اندازه طول دو كمان يا كمتر بود.
🌱ديدنىهاى پيامبر در شب معراج، بسيار است، از جمله، آن حضرت از بهشت برين و عرش الهى ديدن كرد، و سپس اخبار آن جا را گزارش داد، از جمله فرمود: در شب معراج، در بهشت قصرى آراسته به جواهرات را ديدم كه بر روى پرده درگاه آن نوشته بود:
لا اءِلهَاءِلَّاالّله مُحمَّد رَسُولُ اللهِ، علىّ وَلِىُّ القَومِ؛
معبودى جز خداى يكتا و بى همتا نيست، محمد رسول خدا است، و على ولى و رهبر مردم است.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم بعد از انجام نماز مغرب و به روايتى بعد از نماز عشاء، در مسجد الحرام (كنار كعبه) به معراج رفت، سپس همان شب بازگشت و نماز صبح را در مسجدالحرام خواند.
🌱هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم از سفر معراج بازگشت، ماجراى معراج خود را در مكه به قريشيان خبر داد، نادانان آنها گفتند: چقدر اين خبر، دروغ است؟!
🌱افراد فهميده آنها گفتند: اى ابوالقاسم به چه دليل ما بدانيم كه راست مىگويى؟
🌱 پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: به شترى از شما در فلان محل (بين بيت المقدس و مكه) برخوردم، كه شما آن را گم كرده بوديد، جاى او را به آنان كه به دنبالش مىگشتند، نشان دادم، نزد آنها رفتم و مشكى از آب همراهشان بود، مقدارى از آب آن مشك را ريختم (و آشاميدم) و شما در روز سوم هنگام طلوع خورشيد كاروان خود را ملاقات خواهيد كرد. در حالى كه در پيشاپيش كاروان شما، شتر سرخى حركت مىكند كه شتر فلان كس است.
🌱ادامه داستان در پیام بعدی……
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_سی_چهار
#قسمت_ششم
پيماننامه صلح حديبيه
🌱قبلا جريان آمدن پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را به اتفاق جمعى از مسلمين در ماه ذيقعده به سرزمين حديبيه و بازگشت آنها را به مدينه خاطرنشان كرديم اما به بيان اصل پيمان نامه نپرداختيم، اينك به طور خلاصه به ذكر آن مىپردازيم:
هنگامى كه پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم و همراهان در روستاى حديبيه فرود آمدند، قريش مانع ورود پيامبر و يارانش به مكه شدند.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به نمايندگان آنها فرمود: من براى جنگ نيامدهام، بلكه براى زيارت كعبه آمدهام. پس از مذاكرات وسيع بنابراين شد كه يك پيمان نامه مشروح در مورد ترك جنگ و امور ديگر نوشته شود.
🌱مسلمانان كه در زير سايه درختى در سرزمين حديبيه نشسته بودند، زير همان درخت با پيامبر تجديد پيمان و بيعت كردند كه با جان و مال، نسبت به پيامبر وفادار باشند، و از آن جا كه آيه 18 سوره فتح در مورد رضايت خداوند از اين مردان وفادار نازل گرديد، اين بيعت به نام بيعت رضوان خوانده شد.
اين بيعت، نقش بسزايى در نقش مشركان در برابر پيماننامه صلح داشت.
🌱كوتاه سخن آن كه، هنگام عقد پيمان سهيل بن عمرو نماينده مشركان در آن جا حضور داشت، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به على عليهالسلام فرمود: پيمان صلح را بنويس، و على عليهالسلام آن را نوشت.
🌱متن اين قرارداد در هفت ماده، و در دو نسخه تنظيم و نوشته شد؛ جمعى از طرفين پاى آن را امضاء كردند. يك نسخه آن را به پيامبر و نسخه ديگر به سهيل داده شد.
بعضى از مواد اين قرارداد اين بود كه:
🌻1 - تا ده سال بين پيامبر و مشركان، متاركه جنگ شود.
🌻2 - هر كس از قريش بدون اجازه وليّش نزد محمد بيايد (و مسلمان شود) او را بايد به قريش باز گردانند.
🌻3 - مردم و طوايف در بستن پيمانها بين خود آزاد مىباشند، و شكستن آن از ناحيه ديگران، خلاف است.
🌻4 - امسال پيامبر و همراهان به مدينه باز گردند و سال آينده مشروط به اين كه بيش از سه روز در مكه نمانند و اسلحهاى جز اسلحه مسافر نداشته باشند به زيارت كعبه بيايند.
🌻علامه مجلسى در كتاب بحار به ذكر بعضى از مواد ديگر پيماننامه پرداخته، مانند اين كه: بايد اسلام در مكه آشكار باشد، و كسى را به انتخاب مذهب، مجبور نسازند و به مسلمين آزار و آسيب نرسانند.
پيامبر و مسلمانان پس از نوزده روز توقف در حديبيه به مدينه برگشتند.
🌱اگر مشركان اين قرارداد را نقض نمىكردند، زمينهسازى و مقدمه خوبى براى كسب آزادى و به دنبال آن، تبليغ اسلام در جزيرة العرب بود كه مسلما نتايج درخشانى براى اسلام داشت - چنان كه - خواهيم گفت كه از طرف مشركان نقض گرديد - در عين حال زمينهسازى خوبى براى پيروزىهاى آينده اسلام گرديد.
🌱پس از عقد پيمان، مسلمانان با آزادى بيشترى، به زمينه سازى وسيع براى گسترش اسلام پرداختند، و پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نامههاى متعددى در سال هفتم هجرت براى سران كشورها فرستاد؛ و آنها را به اسلام دعوت كرد، دژ محكم خيبر كه پناهگاه يهوديان (ستون پنجم دشمن) بود، به دست مسلمين فتح گرديد، و راهها براى فتح مكه هموار گشت و در پرتو اين آزادى، و جاذبه اسلام، دلها به سوى اسلام جذب گرديد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
🖤🍂🖤🍂🖤
فصل سوّم :
#در_تاريخ_وفات_آن _مجلّله و وصيّتهاى آن حضرت
#قسمت_ششم
🍁حـضـرت امـام حـسـن وامـام حـسين عليهماالسّلام از در درآمدند وگفتند: اى اسماء! مادر ما، در اين وقت چرا به خواب رفته است ؟
🍂اسماء گفت : مادر شـمـا بـه خـواب نـرفـتـه وليـكـن بـه رحـمـت رب الاربـاب واصـل گـرديده است ؛ پس حضرت امام حسن عليه السّلام خود را بر روى آن حضرت افكند وروى انـورش را مـى بـوسـيـد و مـى گـفت : اى مادر! با من سخن بگوپيش از آنكه روحم از بـدن مـفـارقت كند😭
و حضرت امام حسين عليه السّلام بر روى پايش افتاد ومى بوسيد آن را ومـى گـفت : اى مادر! منم فرزند توحسين ، با من سخن بگوپيش از آنكه دلم شكافته شود واز دنـيـا مـفـارقـت كـنـم ؛😭
🍁 پـس اسـمـاء گـفـت : اى دوجـگـر گـوشـه رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله وسلّم ! برويد وپدر بزرگوار خود را خبر كنيد وخبر وفـات مـادر خـود را بـه او بـرسـانـيـد؛ پـس ايـشـان بيرون رفتند چون نزديك به مسجد رسـيـدنـد صـدا بـه گـريـه بـلنـد كـردنـد؛
🍂 پـس صـحـابـه بـه اسـتـقـبـال ايـشـان دويـدنـد گـفـتـنـد: سـبـب گـريـه شـمـا چـيـسـت ، اى فـرزنـدان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مـگر جاى جدّ خود را خالى ديده ايد گريان گرديدهايد از شوق ملاقات او؟
🍁گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده ، چون حضرت
اميرالمؤ منين عليه السّلام اين خبر وحشت آور را شنيد بر روى در افـتـاد وغـش كـرد، پـس آب بـر آن حـضـرت ريـخـتـنـد تـا بـه حال آمد و
مى فرمود: بعد از توخود را به كه تسلى بدهم ، پس اين دوشعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
🍁شعر :
لِكُلِّ اجْتِماعٍ مِنْ خَليلَيْن فِرْقَةٌ
وَكُلُّ الَّذى دُونَ الْفِر اقِ قَليلٌ
وَاِنَّ افْتِقادى واحِدا بَعْدَ واحِدٍ
دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُوُمَ خَليلٌ
🍂؛يعنى هر اجتماعى از دودوست ، آخر به جدائى منتهى مى شود وهر مصيبتى كه غير از جدائى ومـرگ اسـت ، انـدك اسـت ورفـتـن فـاطـمـه بـعـد از حـضـرت رسـالت پـيـش مـن دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند
ادامه.......
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_لقمان(ع)
#قسمت_ششم
🦋چند داستان از لقمان و اربابش🦋
🧡چنان كه گفته شد، لقمان در آغاز كار، غلام سياه آفريقايى بود كه مطابق رسم بردهفروشى آن عصر، او را فروختند، و گويا چندين بار خريد و فروش شده، و در طول اين مدت داراى اربابانى بوده و سرانجام آزاد شده است، در رابطه با اربابش (يا اربابانش) نظر شما را به چند داستان زير جلب مىكنم:
📖1 - تفكر طولانى
🌱 لقمان گاهى از مردم جدا مىشد و تنها در مكانى مىنشست و غرق در درياى فكر و انديشه مىشد، ارباب او كنارش مىآمد و مىگفت: اى لقمان! تو همواره تنها نشستهاى، برخيز به ميان مردم بيا، و با آنها مأنوس باش.
🧡لقمان در جواب مىگفت: تنهايى طولانى براى فكر كردن، نتيجهبخشتر براى فهميدن است، و انديشيدنِ بسيار، دليل راه بهشت است.
📖بهترين و بدترين غذا
🌱 روزى ارباب لقمان به لقمان گفت: گوسفندى را ذبح كن و دو عضو از بهترين عضوهايش را بپز و برايم بياور، لقمان گوسفند را ذبح كرد، و قلب و زبان او را پخت و نزد اربابش نهاد.
🧡روز ديگر اربابش گفت: دو عضو از بدترين عضوهاى آن گوسفند را بپز و نزد من بياور، لقمان باز قلب و زبان را پخت و نزد اربابش آورد، ارباب پرسيد: از تو خواستم برترين عضو گوسفند را بياورى و قلب و زبان آوردى، سپس بدترين را خواستم، باز قلب و زبان آوردى، علت چيست؟
🌱 لقمان گفت: اين دو عضو برترين عضو هستند اگر پاك باشند، و بدترين عضو هستند اگر پليد باشند.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#_اصحاب_کهف
#قسمت_ششم
🦋#سلام_اصحاب_كهف_بر_على عليهالسلام و مكافات كتمان حق🦋
✨وه، چه مجلس خوبى و چه مجمع مفيدى، گروهى از دانش دوستان بصره با شورى خاص به گرد انس بن مالك آمده و از محضر وى كه مدتها از محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم معارف اسلامى را آموخته بودند؛ استفاده مىكردند.
✨او نيز با اشتياق تمام احاديث را كه از پيامبر اسلام به ياد داشت براى شاگردان بازگو مىكرد.
✨ولى روزى بر خلاف روزهاى ديگر، يكى از شاگردان برجسته او پرسشى عجيب كرد با اين كه انس مايل نبود پاسخ اين پرسش داده شود، ولى در شرايطى قرار گرفت كه ناگزير از پاسخ آن بود.
✨پرسش اين بود كه آن شاگرد با قيافه جدى در حضور شاگردان به انس رو كرد و گفت: اين لكههاى سفيدى كه در صورت شما است از چيست؟ گويا اينها نشانه بيمارى برص است با اين كه به گفته پدرم، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرمود: خداوند مؤمنان را به بيمارى برص و جذام مبتلا نمىكند چه شده با اين كه شما از اصحاب رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستى، مبتلا به اين بيمارى مىباشى؟
✨ وقتى كه انس اين سؤال را شنيد، با كمال شرمندگى سر به زير افكند و در خود فرو رفت، اشك در چشمانش حلقه زد و گفت: اين بيمارى در اثر دعاى بنده صالح خدا اميرمؤمنان على عليهالسلام است!
✨شاگردان تا اين سخن را از اَنس شنيدند، نسبت به او بىعلاقه شدند، و آن ارادت سابق به عداوت و دشمنى تبديل شده، اطرافش را گرفتند و گفتند: بايد حتما ماجراى اين دعا را بگويى وگرنه از تو دست بر نمىداريم و به شدت باعث ناراحتى تو مىگرديم.
✨اَنس همواره طفره مىرفت، بلكه واقعه فاش نشود ولى در برابر ازدحام جمعيت و اصرار آنان راهى جز بيان آن را نداشت، از اين رو شروع به سخن كرد و چنين گفت: روزى در محضر رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم بودم، قطعه فرشى را گروهى از مؤمنين از راه دور نزد آن جناب به عنوان هديه آورده بودند پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم به من فرمود: تا ابوبكر، عمر، عثمان، طلحه، زبير، سعد، سعيد، و عبدالرحمن را به حضورش بياورم، اطاعت كردم وقتى كه همه حاضر شدند، و روى فرش نامبرده نشستيم، حضرت على عليهالسلام هم در آن جا بود، رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم به على عليهالسلام فرمود: به باد فرمان بده تا سرنشينان اين فرش را سير دهد. حضرت على عليهالسلام به باد فرمود: به اذن پروردگار ما را سير بده، ناگاه مشاهده كرديم كه همه ما در هوا سير مىكنيم، پس از پيمودن مسافتى در فضاى بسيار وسيع كه وصفش را جز خدا نمىداند، حضرت على عليهالسلام به باد امر فرمود كه ما را فرود آورد، وقتى كه بر زمين قرار گرفتيم، آن حضرت فرمود: آيا مىدانيد اينجا كجاست؟ گفتيم: خدا و رسول او و وصى او بهتر مىدانند.
✨فرمود: اين جا غار اصحاب كهف است اى اصحاب رسول خدا! سلام بر اصحاب كهف كنيد، به ترتيب اول ابوبكر بعد عمر، بعد طلحه و زبير و... سلام كردند جوابى شنيده نشد، من و عبدالرحمن سؤال كرديم و من گفتم: من اَنَس نوكر در خانه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم هستم، جوابى نشنيديم.
✨در آخر حضرت على عليهالسلام بر آنان سلام كرد بى درنگ ندايى شنيديم كه جواب سلام آن حضرت را دادند. آن جناب فرمود: اى اصحاب كهف! چرا جواب سلام اصحاب پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم را نداديد؟ گفتند: اى خليفه رسول خدا! ما جوانانى هستيم كه به خداى يكتا ايمان آوردهايم، خداوند ما را هدايت نموده است، ما از ناحيه خداوند مجاز نيستيم جواب سلام كسى بدهيم، مگر آن كه پيامبر يا وصى او باشد و شما وصى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم هستيد.
✨حضرت على عليهالسلام به ما رو كرد و فرمود: سخن اصحاب كهف را شنيديد؟ گفتم: آرى. فرمود: در جاى خود قرار گيريد، روى فرش قرار گرفتيم، به باد فرمان داد، در فضاى بى كران سير كرديم. هنگام غروب آفتاب به باد فرمود: ما را فرودبياور، در زمينى كه زعفرانى رنگ بود فرود آمديم كه در آن جا هيچگونه مخلوق و آب و گياهى نبود. گفتم: اى اميرمؤمنان هنگام نماز است، براى وضو آب نيست، آن جناب پاى مبارك خود را بر زمين زد، چشمه آبى پديد آمد و از آب آن چشمه وضو ساختيم، فرمود: اگر شتاب نمىكرديد آب بهشتى براى وضوى ما حاضر مىشد. سپس نماز را خوانديم و تا نصف شب در آن جا بوديم، حضرت على عليهالسلام همچنان مشغول نماز بود، پس از فراغت از نماز فرمود:
ادامه✍ ......
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حفظ_زیارت_عاشورا 📗
#قسمت_ششم 6⃣
#نکتهای_از_زیارت_عاشورا
🍂 فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ،
💥اولین لعنی که در زیارت عاشورا بیان شده، در حق کسانی است که پایه گذار ظلم و ستم در حق اهل بیت اند.
❌ افرادی که شروع کننده ی ظلمند و با رفتار خود، ستم کردن بر دیگران را به مردم آموزش داده و راهش را هموار میکنند، در جرم همه ی پیروان، شریک و مستحق لعن و عذاب بیشترند.
🖤اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🖤وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
#از_ادم_تا_خاتم
#قسمت_ششم
💠توبه ادم
🌷آن هنگام که آدم و حوا از بهشت رانده شدند آدم آنقدر گریست که چشمانش به خون نشست، آری آدم علیه السلام مدت یکصد سال تمام در فراق بهشت گریست و هرگز به حوا نگاه نکرد و گفت؛ خدایا از لغزشم درگذر و گناهم را ببخش، مرا به همان خانه ای که بیرون کردی داخل ساز، خداوند نیز توبه او را پذیرفت و فرمود؛
«گناهت را آمرزیدم و تو را دوباره به همان خانه اوّلت باز می گردانم.»
در روایات دیگری آورده اند که آن حضرت، خداوند را به حق محمّد صلی الله علیه و آله و یا پنج تن طیبه سوگند داد که توبه اش را بپذیرد و خداوند توبه اش را پذیرفت. و همینطور در قرآن کریم که در اینجا با مختصر توضیحی که داده می شود اینگونه بیان می فرماید که؛ «آدم از پروردگار خود کلماتی فرا گرفت و با ذکر و یادآوری آنها به درگاه خداوند توبه کرد. درباره آن کلمات، نیز روایات مختلف است در بسیاری از روایات شیعه و سنّی آمده که این کلمات این بود؛
«لا اله الاّ انت سبحانک اللهم و بحمدک عملت سوءا و ظلمت نفسی فاغفرلی و انت خیرالغافرین...».
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
Khaki-Amoozesh-Dastgah-Quran-www.ziaossalehin.ir-06-Segah (1).mp3
48.24M
🎤صوتی 👆🏻👆🏻👆🏻
#آموزش #دستگاههای_قرآنی
🔷#استادخاکی
✴️#قسمت_ششم #مقام_سگاه
#آموزش_ترتیل
#صوت_ولحن
🔶اکنون شما هم به کانال ««آموزش تجوید و حفظ قرآن»» بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#حفظ_زیارت_عاشورا 📗
#قسمت_ششم 6⃣
#نکتهای_از_زیارت_عاشورا
🍂 فَلَعَنَ اللهُ اُمَّةً اَسَّسَتْ اَساسَ الظُّلْمِ وَالْجَوْرِ عَلَيْكُمْ اَهْلَ الْبَيْتِ،
💥اولین لعنی که در زیارت عاشورا بیان شده، در حق کسانی است که پایه گذار ظلم و ستم در حق اهل بیت اند.
❌ افرادی که شروع کننده ی ظلمند و با رفتار خود، ستم کردن بر دیگران را به مردم آموزش داده و راهش را هموار میکنند، در جرم همه ی پیروان، شریک و مستحق لعن و عذاب بیشترند.
🖤اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ
🖤وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ
🖤وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ
🖤وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ
#محرم
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨« #آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن» ✨
بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_ششم
✨ جزء ۲۷ سوره مبارکه الرحمن آیه ۱۹ و ۲۰
✨ جزء ۱۹ سوره مبارکه فرقان آیه ۵۳
💠مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ يَلْتَقِيَانِ ﴿۱۹﴾
بَيْنَهُمَا بَرْزَخٌ لَا يَبْغِيَانِ ﴿۲۰﴾
وَهُوَ الَّذِي مَرَجَ الْبَحْرَيْنِ هَٰذَا عَذْبٌ فُرَاتٌ وَهَٰذَا مِلْحٌ أُجَاجٌ وَجَعَلَ بَيْنَهُمَا بَرْزَخًا وَحِجْرًا مَحْجُورًا﴿۵۳﴾
💎دو دریای مختلف (شور و شیرین، گرم و سرد) را در کنار هم قرار داد، در حالی که با هم تماس دارند(۱۹)
و میان آن دو دریا برزخ و فاصلهای است که تجاوز به حدود یکدیگر نمیکنند.(۲۰)
او کسی است که دو دریا را در کنار هم قرار داد؛ یکی گوارا و شیرین، و دیگر شور و تلخ؛ و در میان آنها برزخی قرار داد تا با هم مخلوط نشوند (گویی هر یک به دیگری میگوید:) دور باش و نزدیک نیا!(۵۳)
ساختار های متفاوت دو دریای چسبیده به هم
#محرم
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨« #آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن» ✨
بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈
فصل سوّم :
#در_تاريخ_وفات_آن _مجلّله و وصيّتهاى آن حضرت
#قسمت_ششم
🍁حـضـرت امـام حـسـن وامـام حـسين عليهماالسّلام از در درآمدند وگفتند: اى اسماء! مادر ما، در اين وقت چرا به خواب رفته است ؟
🍂اسماء گفت : مادر شـمـا بـه خـواب نـرفـتـه وليـكـن بـه رحـمـت رب الاربـاب واصـل گـرديده است ؛ پس حضرت امام حسن عليه السّلام خود را بر روى آن حضرت افكند وروى انـورش را مـى بـوسـيـد و مـى گـفت : اى مادر! با من سخن بگوپيش از آنكه روحم از بـدن مـفـارقت كند😭
و حضرت امام حسين عليه السّلام بر روى پايش افتاد ومى بوسيد آن را ومـى گـفت : اى مادر! منم فرزند توحسين ، با من سخن بگوپيش از آنكه دلم شكافته شود واز دنـيـا مـفـارقـت كـنـم ؛😭
🍁 پـس اسـمـاء گـفـت : اى دوجـگـر گـوشـه رسـول خـدا صـلى اللّه عليه و آله وسلّم ! برويد وپدر بزرگوار خود را خبر كنيد وخبر وفـات مـادر خـود را بـه او بـرسـانـيـد؛ پـس ايـشـان بيرون رفتند چون نزديك به مسجد رسـيـدنـد صـدا بـه گـريـه بـلنـد كـردنـد؛
🍂 پـس صـحـابـه بـه اسـتـقـبـال ايـشـان دويـدنـد گـفـتـنـد: سـبـب گـريـه شـمـا چـيـسـت ، اى فـرزنـدان رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم حق تعالى هرگز ديده شما را گريان نگرداند، مـگر جاى جدّ خود را خالى ديده ايد گريان گرديدهايد از شوق ملاقات او؟
🍁گفتند: مادر ما از دنيا مفارقت كرده ، چون حضرت
اميرالمؤ منين عليه السّلام اين خبر وحشت آور را شنيد بر روى در افـتـاد وغـش كـرد، پـس آب بـر آن حـضـرت ريـخـتـنـد تـا بـه حال آمد و
مى فرمود: بعد از توخود را به كه تسلى بدهم ، پس اين دوشعر را در مصيبت آن حضرت ادا فرمود:
🍁شعر :
لِكُلِّ اجْتِماعٍ مِنْ خَليلَيْن فِرْقَةٌ
وَكُلُّ الَّذى دُونَ الْفِر اقِ قَليلٌ
وَاِنَّ افْتِقادى واحِدا بَعْدَ واحِدٍ
دَليلٌ عَلى اَنْ لا يَدُوُمَ خَليلٌ
🍂؛يعنى هر اجتماعى از دودوست ، آخر به جدائى منتهى مى شود وهر مصيبتى كه غير از جدائى ومـرگ اسـت ، انـدك اسـت ورفـتـن فـاطـمـه بـعـد از حـضـرت رسـالت پـيـش مـن دليل است بر آنكه هيچ دوستى باقى نمى ماند
ادامه.......
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈