eitaa logo
آموزش تخصصی تجوید و حفظ و قرائت قرآن کریم
6هزار دنبال‌کننده
19.6هزار عکس
7.1هزار ویدیو
415 فایل
✨﷽✨ 📖 رسول اکرم( صلی الله علیه و آله و سلم) فرمودند : ✨حاملان وحافظان قرآن مشمول رحمت خاص خداوند هستند.✨ 📣ادمین و پشتیبانی کانال آموزش حفظ قرآن↩️ @meftah68 گروه حفظ ترتیبی https://eitaa.com/joinchat/3090940015C72c3166202
مشاهده در ایتا
دانلود
تمرين و آزمايش آدم و حوا، در آموزشگاه بهشتِ دنيا آدم از چگونگى زندگى بر روى زمين هيچگونه اطلاعى نداشت، و تحمل زحمت‏هاى آن، بدون مقدمه براى او مشكل بود، و از چگونگى كردار و رفتار در زمين بايد اطلاعات و آگاهى پيدا مى‏كرد. بنابراين مى‏بايست مدتى كوتاه تمرين‏ها و آموزش‏هاى لازم را در محيط آرامِ بهشتِ دنيا ببيند، و بداند زندگى روى زمين با برنامه‏ها و تكاليف و مسؤوليت‏ها آميخته است، كه انجام صحيح آن‏ها باعث سعادت و تكامل و بقاى نعمت است و سر باز زدن از آن، سبب رنج و ناراحتى. و نيز بداند هر چند او آزاد آفريده شده اما اين آزادى به طور مطلق و نامحدود نيست كه هر چه خواست انجام دهد. او مى‏بايست از پاره‏اى از اشياء روى زمين چشم بپوشد. نيز لازم بود بداند، چنان نيست كه اگر خطا و لغزشى كند، درهاى سعادت براى هميشه به روى او بسته مى‏شود و راه بازگشت براى او نيست، بلكه راه بازگشت وجود دارد و او مى‏تواند پيمان ببندد كه بر خلاف دستور خدا كارى را انجام ندهد، تا بار ديگر به بهره مندى از نعمت‏هاى الهى نائل گردد. او در محيط بهشت لازم بود تا حدى پخته شود. دوست و دشمن خود را بشناسد، چگونگى زندگى در زمين را فرا گيرد، و با داشتن اين آمادگى، به روى زمين قدم بگذارد. اينها امورى بود كه هم آدم و هم فرزندان او در زندگى آينده خود به آن نياز داشتند. بنابراين شايد علت اين كه آدم عليه‏السلام در عين اين كه براى خلافت و نمايندگى خدا در زمين، آفريده شده بود، اما مدتى در بهشت دنيا، درنگ كرد، اين بود كه دستورهايى به او داده شود، تا تمرين و آموزش‏هاى لازم را براى ورود به زمين ببيند.(38) بنابراين سكوت آدم و حوا در بهشت، در حقيقت دوره آموزشى آن‏ها براى پا گذاشتن به ميدان زمين براى جبهه‏گيرى در برابر انحرافات و ناملايمات، و كسب سعادت بود. @amozeshtajvidhefzquran
🌻🌴۰۰۰۰﷽ ۰۰۰🌴🌻 📚⭕️تفسیر قطره ای ۰۰۰۰ 💠سوره 49. آیه 1💠 ↩️لا تُقَّدمُوا بَینَ یَدِیَ اللُه و رَسُولُهُ (در هیچ کاری)بر( حکم ) خدا و پیامبران پیشی نگیرید۰ نکته ها 💬🖍 ⭕️📚نمونه های تاریخی ۰۰۰۰ 3⃣ بعضی از اصحاب پیامبر خواب وخوراک وآمیزش باهمسر را برخود حرام کردند . حصرت ناراحت شده ومردم راجمع کرده وفرمودند‌ من غذا می خورم ومی خوابم وباهمسرم زندگی می کنم۰ ۰۰۰۰۰پس هرکس ازمن پیروی نکند ازمن نیست ۰ 4⃣✨اینها در واقع از پیامبر نباید پیشی بگیرند ۰۰۰۰۰ امام معصوم علیه السلام به شخصی فرمود :این دعا را بخوان : لااله الا الله ۰۰۰تا آنجا که می فرماید :یُحیی وُیمیت ۰۰۰) شنونده از پیش خود جمله ای اضافه کرد وگفت :ویُمیت ویُحیی حضرت فرمودند :جمله ی تو صحیح است ؛ ۰۰۰۰۰اما انچه من می گویم بگو وسپس آیه لا تقدموابین یدی الله ورسوله را برای او تلاوت فرمودند ۰۰۰۰ 5⃣✨در سال هشتم هجری که پیامبر اسلام برای فتح مکه از مدینه حرکت کردند ؛بعضی از مسلمانان در این سفر روزه ی خود را افطار نکردند ، با این که می دانستند مسافر روزه ندارد ومی دیدند که پیامبر افطار کرده است ؛ ۰۰۰۰۰اینها در واقع از پیامبر پیشی گرفتند ۰ ✅👇۰۰۰پیام ها۰۰۰👇 1⃣✨پیشی گرفتن از خدا ورسول بی تقوایی است ۰۰ 2⃣✨برای انجام تکلیف ،دو اهرم ایمان وتقوا لازم است ۰ 3⃣✨کسانی که به خاطر سلیقه های شخصی یا آداب اجتماعی ؛ برخدا ورسولش پیشی می گیرند ؛از ایمان وتقوا دور شده اند ۰ 4⃣✨حکم رسول، حکم خداست وبی احترامی به او بی احترامی به خداست ۰ ⭕️🌾ادامه دارد ۰۰۰۰۰ ⬅️ 📚 تفسیرنور استاد قرائتی @amozeshtajvidhefzquran
🌷💫🌷🌷💫🌷 💚به نام خدا :مخارج حروف تهجی مخرج حرف مکانی است که حرف از آن محل خارج و ادا شود مانند لبها که جای ادای چهار حرف " ف ، ب ، م ، و " می باشد . الفبای زبان عرب از سه محل خارج می شوند : ✅حلق _ ✅دهان _ ✅لبها ✅چون مبدأ صوت ، شش ( ریه ) است و تلفظ حروف به وسیله هوا که مسیر آن از داخل به سوی خارج است انجام می شود بدین سبب مخارج حروف تهجی نیز به ترتیب از ابتدای حلق به سوی دهان و لبها طبقه بندی و بیان می گردد . 🔷کانال آموزش حفظ وتجویدقرآن👇 @amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔹🔸🔷 📖 (قطعه هجدهم) 🎥درس چهارم: 4⃣ : تمرین عملی ۲ (ضمه و واومدی) 👨🏻‍🏫 استاد علی قاسمی 👈کانال آموزش تخصصی حفظ و تجوید👇👇 @amozeshtajvidhefzquran
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔶🔹🔸🔷 📖 (قطعه بیست و دوم) 🎥درس پنجم: 4⃣ : تمرین عملی۱ علامت سکون (بخش خوانی و کلمه خوانی) 👨🏻‍🏫 استاد علی قاسمی 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
⬇️⬇️⬇️⬇️ 🔹به آیه جاء الحق معروف است. ⚜« وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ كانَ زَهُوقاً » : و بگو: حق آمد، و باطل نابود شد، يقيناٌ باطل نابود شدنی است. 💐💐💐💐💐 🔸کانال آموزش تخصصی حفظ وتجوید قرآن کریم👇 @amozeshtajvidhefzquran
⬇️⬇️⬇️⬇️ 💐💐💐💐💐 🔸کانال آموزش تخصصی حفظ وتجوید قرآن کریم👇 @amozeshtajvidhefzquran
📚📚🕙 (ع) 🔷 تكبر و سركشى ابليس‏ ابليس گرچه فرشته نبود(29) ولى از عابدان ممتاز خدا با نام حارث در ميان كرّوبيان و فرشتگان، به عبادت خدا اشتغال داشت، و به فرموده حضرت على عليه‏السلام: او شش هزار سال خدا را عبادت نمود، كه معلوم نيست از سال‏هاى دنيا است يا سال‏هاى آخرت، در عين حال لحظه‏اى تكبر، همه عبادت او را پوچ و نابود ساخت.(30) همه فرشتگان فرمان حق را به طور سريع اجرا كردند، ولى ابليس بر اثر تكبر، از سجده نمودن خوددارى ورزيد، و در صف كافران قرار گرفت.(31) مطابق آيه 34 بقره، ابليس در اين نافرمانى، مرتكب سه انحراف و خلاف شد: 1 - خلاف عَملى - چنان كه تعبير به اَبى (سركشى كرد) بيانگر آن است، كه موجب فسق او شد. 2 - خلاف اخلاقى، چنان كه تعبير به استكبر (تكبر ورزيد) حاكى از آن است كه موجب خروج او از بهشت، و داخل شدنش به دوزخ گرديد. 3 - خلاف عقيدتى، كه با مقايسه كبرآميز خود، عدل الهى را انكار كرد وَ كانَ مِنَ الكَافِرينَ؛ (از كافران گرديد). خداوند به ابليس خطاب كرد و فرمود: اى ابليس! چه چيز مانع تو شد كه از سجده كردن مخلوقاتى كه با قدرت خود آن را آفريدم سرباز زدى؟ ابليس در پاسخ خدا، نه تنها عذرخواهى نكرد، بلكه با مقايسه غلط خود كه مقايسه جسم خود با جسم آدم بود گفت: من از آدم بهترم، مرا از آتش آفريده‏اى، ولى آدم را از گِل و آتش بر گِل برترى دارد. همين تكبر و خودبرتربينى ابليس باعث شد كه به او فرمان داد: فَاخرج مِنها فَاءِنَّكَ رَجِيمٌ - وَ اءنّ عَليكَ لعنَتِى اِلى يَومِ الدِّينِ؛ از آسمان‏ها و صفوف فرشتگان خارج شو كه تو رانده درگاه منى - و قطعاً لعنت من بر تو تا روز قيامت ادامه دارد. ابليس گفت: پروردگارا! مرا تا روزى كه انسان‏ها برانگيخته مى‏شوند (روز قيامت) مهلت بده. خداوند فرمود: تو از مهلت شدگان هستى، ولى تا روز و زمان معين. ابليس (كه از اين مهلت، بيشتر مغرور شد و از آن جا كه در رابطه با آدم عليه‏السلام رانده درگاه خدا شده بود، همه دشمنى خود را به آدم آشكار كرد و) گفت: خدايا به عزتت سوگند، همه انسان‏ها را گمراه خواهم كرد، مگر بندگان خالص تو را از ميان آن‏ها، كه بر آن‏ها سلطه ندارم.(32) ادامه تكبر ابليس‏ گويند: در عصر حضرت موسى عليه‏السلام، روزى ابليس نزد حضرت موسى عليه‏السلام آمد و گفت: مى‏خواهم هزار و سه پند به تو بياموزم. موسى عليه‏السلام او را شناخت و به او فرمود: آنچه كه تو مى‏دانى، بيشتر از آن را من مى‏دانم، نيازى به پندهاى تو ندارم. جبرئيل عليه‏السلام به موسى عليه‏السلام نازل شد و عرض كرد: اى موسى! خداوند مى‏فرمايد هزار پند او فريب است، اما سه پند او را بشنو. موسى عليه‏السلام به ابليس فرمود: سه پند از هزار و سه پندت را بگو! ابليس گفت: 1 - هرگاه تصميم بر انجام كار نيكى گرفتى، در انجام آن شتاب كن و گرنه تو را پشيمان مى‏كنم. 2 - اگر با زن نامحرمى خلوت كردى، از من غافل نباش كه تو را به عمل منافى عفت وادار مى‏نمايم. 3 - هرگاه خشمگين شدى، جاى خود را عوض كن، وگرنه موجب فتنه خواهم شد. اكنون كه تو را سه پند دادم (به تو حقى پيدا كردم) در عوض، از خدا بخواه تا مرا بيامرزد. موسى عليه‏السلام خواسته ابليس را به خدا عرض كرد، خداوند فرمود: شرط آمرزش شيطان آن است كه به كنار قبر آدم عليه‏السلام برود و خاك قبر او را سجده كند. حضرت موسى عليه‏السلام فرمان خدا را به ابليس ابلاغ كرد. ابليس كه همچنان در خودخواهى و تكبر غوطه ور بود، گفت: اى موسى! من در آن هنگام كه آدم عليه‏السلام زنده بود، بر او سجده نكردم، چگونه اكنون حاضر شوم كه بر خاك قبر او سجده كنم؟!(33) ∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞∞📚🦋📚 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 هدايت شدن هزار نفر با راهنمايى‏هاى ادريس عليه‏السلام‏ ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفه‏اى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحراف‏ها و گمراهى‏ها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت آن‏ها پرداخت و آن‏ها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آن‏ها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند. نخست تعداد هدايت‏شدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند. ادريس از ميان آن‏ها صد نفر از برترين‏ها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر، و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آن‏ها همچنان با ادريس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليه‏السلام را به ملأ اعلى برد.(76) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕙📚 (ع) 🔷 ساختن كشتى نجات‏ حضرت نوح عليه‏السلام همچنان شب و روز در فكر رستگارى و نجات مردم از چنگال جهل و بت پرستى بود، ولى هر چه آن‏ها را نصيحت كرد نتيجه نگرفت و هر چه آن‏ها را به عذاب الهى هشدار داد و اعلام خطر كرد، دست از اعمال زشت خود برنداشتند، تا آن جا كه با كمال گستاخى، بى پرده گفتند: اى نوح! با ما جر و بحث كردى و بسيار بر حرف خود پافشارى نمودى (بس است!) اكنون اگر راست مى‏گويى، آن چه را از عذاب الهى به ما وعده مى‏دهى بياور. از سوى خدا به نوح عليه‏السلام وحى شد: جز آنان كه (تاكنون) ايمان آورده‏اند، ديگر هيچكس از قوم تو، ايمان نخواهد آورد، بنابراين از كارهايى كه بت پرستان انجام مى‏دهند غمگين مباش.(93) در اين هنگام بود كه خداوند دستور ساختن كشتى را به حضرت نوح عليه‏السلام داد، و به او چنين وحى كرد: وَ اصنَع الفُلكَ بِاَعيُنِنا و وَحيِنا و لا تُخاطِبنِى فِى الَّذِينَ ظَلَموا اِنَّهم مُغرَقُونَ؛ و اكنون در حضور ما و طبق وحيما كشتى بساز! و درباره آن‏ها كه ستم كردند شفاعت مكن كه همه آن‏ها غرق شدنى هستند.(94) حضرت نوح عليه‏السلام نيز مطابق فرمان خدا، قوم خود را از عذاب سخت الهى و بلاى عظيم طوفان برحذر مى‏داشت، ولى آن‏ها به لجاجت خود مى‏افزودند. ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) 🔷 جوهره دعوت هود عليه‏السلام‏ خداوند در آيه 123 و 124 سوره هود مى‏فرمايد: قوم عاد، رسولان خدا را تكذيب كردند، هنگامى كه برادرشان هود عليه‏السلام آن‏ها را به تقوى و دورى از گناه فرا خواند. آن گاه شيوه دعوت هود عليه‏السلام را چنين بيان مى‏كند: آيا تقوا را پيشه خود نمى‏كنيد؟ به سوى خدا بياييد، من براى شما فرستاده امينى هستم، از نافرمانى خدا بپرهيزيد و از من اطاعت كنيد، من هيچ اجر و پاداشى در برابر اين دعوت از شما نمى‏طلبم، اجر و پاداش من تنها بر پروردگار عالميان است. آيا شما بر هر مكان بلندى، نشانه‏اى از روى هوى و هوس مى‏سازيد؟ تا خودنمايى و تفاخر كنيد، شما قصرها و قلعه‏هاى زيبا بنا مى‏كنيد، و آن چنان به اين بناها دل بسته‏ايد كه گويى جاودانه در دنيا خواهيد ماند، هنگامى كه كسى را مجازات مى‏كنيد، همچون جباران كيفر مى‏دهيد. پرهيزكار شويد، از مخالفت فرمان خدا بپرهيزيد، خداوندى كه با نعمت هايش شما را يارى نموده و شما را به چهارپايان و نيز پسران نيرومند امداد فرموده، و باغ‏ها و چشمه‏ها را در اختيار شما نهاده است، اگر كفران نعمت كنيد، من بر شما از عذاب روز بزرگ نگرانم كه شما را فرا گيرد.(128) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) عكس العمل شديد قوم ثمود، در برابر دعوت صالح عليه‏السلام‏ حضرت صالح دهها سال، قوم ثمود را به سوى خدا و يكتاپرستى دعوت كرد، ولى قوم ثمود با برخوردهاى شديد و لجاجت سخت از پاسخ مثبت به صالح عليه‏السلام امتناع ورزيدند، و با تهمت‏هاى ناجوانمردانه به آن حضرت، به كارشكنى پرداختند. گفتند: آيا ما از بشرى از جنس خود پيروى كنيم؟ اگر چنين كنيم درگمراهى و جنون خواهيم بود، آيا در ميان ما تنها بر اين شخص (صالح) وحى نازل شده است؟ نه، او آدم بسيار دروغگوى و هوسبازى است.(154) صالح عليه‏السلام به اندرز دلسوزانه قوم پرداخت، و آن‏ها را از عذاب سختى الهى هشدار داد، و اعلام كرد تا عذاب نيامده، خود را در پرتو ايمان نجات دهيد و از خواب غفلت بيدار شده و از طغيان وسركشى، دست بكشيد، چرا كه خميرمايه گمراهى‏ها، غرور و سرمستى است. ولى سركشى و غرور آن قوم به جايى رسيد كه بروز حضرت صالح و اصحابش را به فال بد گرفتند و آنها را دروغگو خواندند و وجود آن‏ها را مايه بدبختى خود دانستند، با اين كه سزاوار بود آن حضرت و اصحابش را مايه بركت و سعادت ابدى بدانند. صالح عليه‏السلام به آن‏ها فرمود: طائِرُكُم عِندَ اللهِ بَل اَنتُم قومٌ تُفتَنُونَ؛ فال بد و بخت و طالع شما در نزد خدا است، او است كه شما را (نه ما را) به خاطر اعمالتان گرفتار مصائب و بدبختى ساخته است. و اين برنامه، در حقيقت آزمايش بزرگ الهى براى شما است، اين‏ها هشدار و بيدارباش است، تا كسانى كه شايستگى و قابليت دارند، از خواب غفلت بيدار گردند، و با اصلاح مسير خود، به سوى تكامل و خداى بزرگ، راه يابند.(155) برخورد شديد قوم ثمود به جايى رسيد كه به گروه‏هاى نُه گانه تقسيم شدند، و با سازماندهى و برنامه‏ريزى فسادانگيز خود، به كارشكنى پرداختند، و به همديگر گفتند: بياييد به خدا سوگند ياد كنيم كه بر صالح عليه‏السلام و خانواده‏اش شبيخون بزنيم و آن‏ها را به قتل رسانيم، سپس به كسى كه مطالبه خون او را مى‏كند بگوييم ما از خانواده او خبر نداشتيم، و ما در ادعاى خود راستگو هستيم.(156) ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
📚🕥📚 (ع) تولد ابراهيم در درون غار، و سيزده سال زندگى مخفى او شب و روز همچنان مى‏گذشت، هفته‏ها و ماه‏ها به دنبال هم گذر مى‏كرد، و به همين ترتيب ولادت ابراهيم عليه‏السلام نزديك مى‏شد، مادر قوى دل و شجاع ابراهيم عليه‏السلام همواره در اين فكر بود كه هنگام زايمان كجا رود، و چگونه فرزندش را از گزند جلادان حفظ نمايد؟ در آن عصر، قانونى در ميان مردم رواج داشت كه زنان در هنگام قاعدگى به بيرون شهر مى‏رفتند و پس از پايان آن، به شهر باز مى‏گشتند. مادر ابراهيم عليه‏السلام تصميم گرفت به بهانه اين قانون و رسم، از شهر بيرون برود، و در كنار كوهى، غارى را پيدا كند و در آن جا دور از ديد مردم، شاهد تولد نوزادش باشد. همين تصميم اجرا شد، مادر با كمال مراقبت از شهر خارج گرديد، و خود را به غارى رسانيد، و در آن جا درد زايمان به او دست داد، طولى نكشيد كه ابراهيم عليه‏السلام در همانجا ديده به جهان گشود، كودكى كه در همان وقت، نور و شكوه خاصى كه نشانگر آينده درخشان او بود، از چهره‏اش ديده مى‏شد. در اين هنگام مادر نگران بود كه آيا كودكش را در غار بگذارد يا به شهر بياورد، سرانجام براى حفظ او تصميم گرفت او را در پارچه‏اى پيچيده در درون همان غار بگذارد، و هر چند وقتى به سراغ او رود و به او شير دهد. مادر او را در ميان غار گذاشت و براى حفظ او از گزند جانوران، درِ غار را سنگ‏چين كرد، و به شهر بازگشت، از آن پس مادر هر چند روزى يكبار مخفيانه و گاهى شبانه خود را به غار رسانده و از پسرش ديدار مى‏نمود، مى‏رفت تا به او شير بدهد، ولى مى‏ديد به لطف خدا، او انگشت بزرگ دستش را به دهان نهاده، و به جاى پستان مادر از آن شير جارى است... . به اين ترتيب؛ اين مادر و پسر، در آن دوران وحشتناك با تحمل مشقت‏ها و رنجهاى گوناگون، با مقاومت بى نظير، ماه‏ها و سالها به زندگى چريكى خود ادامه دادند، و حاضر نشدند كه تسليم زورگويى‏هاى حكومت ستمگر نمرود گردند، تا آن كه سيزده سال از عمر ابراهيم عليه‏السلام گذشت.(186) آرى، حضرت ابراهيم عليه‏السلام از خطر دژخيمان سنگدل نمرود، 13 سال در ميان غار زندگى مى‏كرد، در حقيقت در زندان طبيعت به سر برد، همواره سقف غار و ديوارهاى تاريك و وحشتزاى آن را ميديد، گاهى مادر رنجديده‏اش مخفيانه به ملاقاتش مى‏آمد، و گاهى سر از غار بيرون مى‏آورد و كوه‏ها و دشت سرسبز و افق نيلگون را تماشا مى‏كرد، و بر خداشناسى و فكر باز و نشاط روحيه خود مى‏افزود، و منتظر بود كه روزى فرا رسد و از زندان غار بيرون آيد و در فضاى باز قدم بگذارد، و مردم را از پرستش نمرود و آيين نمرود باز دارد... . ................................................... 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) بازگشت ابراهيم عليه‏السلام به فلسطين‏ در حالى كه ابراهيم و هاجر، هر دو از فراق هم اشك مى‏ريختند از هم جدا شدند، ابراهيم به سوى فلسطين حركت كرد، هاجر و اسماعيل در مكه ماندند. وقتى كه ابراهيم به تپه ذى طوى رسيد، همانجا كه اگر از آن جا سرازير مى‏شد ديگر هاجر و اسماعيل را نمى‏ديد، نظرى حسرت‏بار به آن‏ها نمود، آن گاه چنين دعا كرد: خدايا شهر مكه را شهر امنى قرار بده - خدايا من و فرزندانم را از پرستش بت‏ها دورنگهدار - پروردگارا من بعضى از بستگانم (هاجر و اسماعيل) را در سرزمين بى آب وعلف در كنار خانه‏اى كه حرم تو است ساكن كردم تا نماز را بر پا دارند، دل‏هاى مردم را به سوى آن‏ها و هدفشان متوجه ساز - و آن‏ها را از انواع ميوه‏ها (ى مادى و معنوى) بهره‏مند كن - خدايا مرا و فرزندانم را از نمازگزاران قرار بده - پروردگارا دعاى مرا بپذير و تقاضاى مرا بر آور - مرا بيامرز و از لغزشهايم بگذر، و پدر و مادرم و همه مؤمنان را در روزى كه حساب قيامت برپا مى‏شود بيامرز(247) به اين ترتيب ابراهيم با چشمى اشكبار، هاجر و اسماعيل را به خدا سپرد و به سوى فلسطين حركت كرد، در حالى كه اطمينان داشت دعاهايش به اجابت مى‏رسد، زيرا همه شرايط استجابت را دارا بود. ═ೋ❅🖋🦋❅ೋ═ 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) نگاهى به بعضى از كارهاى زشت قوم لوط عليه‏السلام‏ از كارهاى زشت قوم لوط گلوله‏پرانى با كمان، و هسته انداختن به يكديگر (و حتى در بعضى موارد شرطبندى مى‏كردند كه هسته به هر كسى بخورد با او عمل زشت انجام دهند) و آدامس جويدن در معابر عمومى (براى جذب افراد به خاطر شهوترانى). همچنين لباسهاى فاخر بلند مى‏پوشيدند (كه امروز رقاصه‏هاى دنيا در جهان غرب مى‏پوشند) و دكمه‏هاى كت و پيراهنشان را مى‏گشودند(274) و قلم از بيان بعضى از زشتكارى‏هاى آن‏ها شرم دارد، از جمله از كارهاى آن‏ها اين بود كه راه‏ها را براى زشتكارى مى‏بستند و آشكارا در معرض ديد مردم، منكرات را انجام مى‏دادند و تفسير آيه 29 عنكبوت‏ وَ تَأتُونَ فِى ناديكُمَ المُنكَر آمده: با يكديگر در ملاء عام كارهاى ركيك و زشت انجام مى‏دادند.(275) و در بعضى از تفاسير، كلمه منكر به هسته انداختن آن‏ها تفسير شده كه آن هم به خاطر هوسهايشان بود.(276) از آيات قرآن از جمله آيه 28 سوره عنكبوت استفاده مى‏شود، كه زشتكارى قوم لوط به گونه‏اى زننده بود كه در ميان هيچ قوم و ملتى سابقه نداشت. چنانكه لوط به آن‏ها گفت: اءِنَّكُم لَتأتونَ الفاحِشَةَ ما سَبَقكُم بِها مِن اَحدٍ مِنَ العالَمينَ؛ شما كار بسيار زشتى انجام مى‏دهيد كه احدى از مردم جهان، قبل از شما را انجام نداده است. به اين ترتيب آن‏ها چون بنيانگذار اين فساد بودند، بار گناه كسانى را كه در آينده از آن‏ها پيروى مى‏كنند نيز به دوش خواهند كشيد، بى آن كه از گناه آنان چيزى كم شود. از زشتكارى قوم لوط اين كه: كف دست بر پشت يكديگر مى‏زدند، دشنام‏هاى ركيك و زننده به همديگر مى‏گفتند، بازيهاى بچه گانه داشتند، قماربازى مى‏كردند، با انواع آلات موسيقى سر و كار داشتند، سنگ پرانى و متلك گفتن از كارهاى معمول آن‏ها بود، و در حضور جمع، خود را برهنه مى‏كردند و... . حضرت لوط هر چه آن‏ها را نصيحت مى‏كرد، در دل آن آلودگان و منحرفان اثر ننموده، پاسخ آن‏ها به حضرت لوط اين بود كه: اِئتِنا بِعذابِ اللهِ اءنْ كنتَ مِنَ الصادِقينَ؛ اگر راست مى‏گويى عذاب خدا را براى ما بياور.(277) لجاجت و هوسبازى آن‏ها تا اين حد بود، و سرانجام حضرت لوط با قلبى آكنده از اندوه گفت: پروردگارا مرا بر اين قوم فاسد، پيروز گردان.(278) نكته قابل توجه اين كه در حالات قوم لوط نوشته‏اند: يكى از عوامل اصلى آلودگى آن‏ها به گناه زشت لوط اين بود كه آن‏ها مردم بخيلى بودند و چون شهرهاى آن‏ها بر سر راه كاروان‏هاى شام قرار داشت، آن‏ها با انجام اين عمل، نسبت به بعضى از عابرين و مهمانانش، مى‏خواستند آن‏ها را از شهرهاى خود دور سازند، ولى كم كم اين عمل زشت در ميان خودشان نيز رايج گرديد.(279) به هر حال، چنان كه خاطرنشان خواهد شد به سخت‏ترين عذاب الهى گرفتار شدند، به اميد آن كه در جامعه ما هيچگونه از كارهاى قوم لوط نباشد، كه كيفر آن بسيار سخت است. پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم در مسجد مردى را ديد به طرف كسى هسته انداخت، فرمود: او مشمول لعنت است تا آهسته به زمين بيفتد سپس فرمود: هسته انداختن از شيوه‏هاى قوم لوط است آن گاه آيه فوق (29 - عنكبوت) را خواند(280) و از كارهاى زشت آن‏ها اين بود كه محل مدفوع خود را نمى‏شستند، و خود را از جنابت تطهير نمى‏نمودند و بسيار بخيل و دست بسته بودند، هرگز كسى را به غذا دعوت نمى‏كردند. (281) آرى وفور نعمت شامات كه فرسخ در فرسخ پر از درخت‏هاى ميوه دار بود و آن چنان درخت‏ها در ميان هم رفته بودند كه شعاع آفتاب به زمين نمى‏رسيد، به جاى اين كه آن‏ها را شاكر خدا كند و به راه خداوند روند، اين چنين غرق در آلودگى شده بودند تا آن جا كه كسى جرأت نداشت كه از شهرهايشان عبور كند، چرا كه اموال او را غارت مى‏كردند، و او را به آلودگى جنسى مى‏كشاندند. حضرت لوط تا آن حد، مظلوم و تنها بود كه حتى نزديكترين فرد نسبت به او كه مى‏بايست رازدار و حافظ اسرار و همكارى صديق و صميمى براى او باشد، و او را در هدفش كمك كند، نه تنها او را يارى نمى‏كرد بلكه به مخالفت به او اقدام مى‏كرد و با نشانه‏هايى به مخالفان يارى مى‏نمود.(282) ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) مكافات عمل به خاطر ترك اَولى‏ بايد توجه داشت كه دنيا همواره فراز و نشيب دارد، چنين نيست كه هميشه يكنواخت باشد، در آسايش و رفاه نبايد مغرور بود، بلكه بايد در چنين حالى همواره به ياد مستمندان بود و به آن‏ها يارى كرد. حضرت يعقوب عليه‏السلام گرچه از بندگان صالح خدا و از پيامبران بزرگ بود، ولى گاهى بر اثر غفلت لغزشى به پيش مى‏آيد كه زندگى انسان را واژگون مى‏سازد، به خصوص لغزش بزرگانى مانند يعقوب گرچه ترك اولى و كوچك باشد، مكافات سختى را به دنبال خواهد داشت، اينك در اين جا به داستان زير كه آغاز دگرگونى زندگى خوش يعقوب است و علت آن را بيان كرده توجه نماييد: با سند صحيح نقل شده ابوحمزه ثمالى مى‏گويد: روز جمعه نماز صبح را به امامت امام سجاد عليه‏السلام در مسجدالنبى در مدينه به جا آورديم، امام تعقيب نماز را خواند و سپس به خانه رفت، من نيز در خدمت آن حضرت بودم، آن حضرت در خانه به يكى از كنيزان خود فرمود: مواظب باشيد هر سائلى كه از در خانه ما مى‏گذرد، به او غذا برسانيد زيرا امروز روز جمعه است. من عرض كردم: چنين نيست كه هر كه سؤال كند مستحق باشد. فرمود: مى‏ترسم كه بعضى از سائلين مستحق باشند و ما او را اطعام ندهيم و رد كنيم، آنگاه به ما نازل شود آن چه كه به يعقوب و آل يعقوب عليه‏السلام نازل شد. البته به آنان غذا بدهيد. اى ابوحمزه! حضرت يعقوب عليه‏السلام هر روز گوسفندى را ذبح كرده، بعضى از آن را تصدق مى‏داد و از قسمتى از آن خود و اهل و عيال خود استفاده مى‏نمودند؛ تا آن كه شبى كه شب جمعه بود، هنگامى كه يعقوب و آلش افطار مى‏كردند، سائلى كه مؤمن و مسافر غريبى بود و آن روز، روزه هم گرفته بود به در خانه يعقوب آمد، صدا كرد به من غذا بدهيد، من مسافرى غريب و درمانده هستم، از زيادى غذاى خود مرا سير كنيد، چند نوبت اين را گفت. يعقوب و اهل بيتش صداى او را مى‏شنيدند، ولى او را نشناختند و به او اعتماد نكردند. آن سائل از درِ خانه يعقوب نااميد شد و همان شب را با كمال گرسنگى به سر برد. در آن شب شكايت از يعقوب را به خدا عرض كرد و گريه‏ها نمود. روز بعد را نيز روزه گرفت. صبر كرد و حمد خدا را به جا آورد. آن شب يعقوب و آل او سير خوابيدند. چون صبح شد، زيادى غذايشان مانده بود. خداوند به يعقوب وحى كرد كه بنده ما را از در خانه خود راندى و غضب ما را به سوى خود كشيدى و مستحق تأديب گرديدى. به خاطر اين كار ناپسند به حساب شما خواهيم رسيد. اى يعقوب! همانا محبوب‏ترين پيامبران من و گرامى‏ترين ايشان كسى است كه به مساكين و بيچارگان از بندگان من رحم كند و ايشان را به نزد خود برده و طعام بدهد. آيا به بنده من ذميال رحم نكردى؟ كه به اندكى از مال دنيا قانع است و همواره به عبادت اشتغال دارد. مگر نمى‏دانى كه عقوبت من به دوستان من زودتر مى‏رسد و اين از لطف و احسان من است، نسبت به دوستانم. به عزت خود قسم، تو و فرزندان تو را هدف تيرهاى مصائب قرار خواهيم داد، مهياى بلا باشيد، راضى به قضاى من بوده و در مصيبت‏ها صبر و استقامت را از دست ندهيد. در همين شب، يعقوب و فرزندانش سير خوابيدند، ولى ذميال گرسنه خوابيد. يوسف در خواب ديد، يازده ستاره و آفتاب و ماه او را سجده مى‏كنند، وقتى كه صبح شد، و يوسف خواب خود را براى پدر نقل كرد، يعقوب با آن درايتى كه در تعبير خواب داشت به ضميمه وحيى كه به او شده بود، از آينده خطير خود مطلع شد و هر لحظه در ميان اين افكار بود تا روزگار با او چه بازى كند؟!(309) از اين همين لحظه به بعد ماجراى اختلاف براى پسران يعقوب عليه‏السلام و گرفتاى يعقوب عليه‏السلام به فراق يوسف عليه‏السلام پيش آمد، كه در ذكر داستان‏هاى يوسف عليه‏السلام خاطرنشان خواهد شد. چو بد كردى مباش ايمن ز آفات كه واجب شد طبيعت را مكافات سراى آفرينش سرسرى نيست زمين و آسمان بى‏داورى نيست 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 (ع) نفاق و ظاهرسازى برادران نزد پدر برادران يوسف با نفاق و ظاهرسازى عجيبى نزد پدرشان حضرت يعقوب عليه‏السلام آمدند و با كمال تظاهر به حق جانبى و اظهار دلسوزى با پدر در مورد يوسف عليه‏السلام به گفتگو پرداختند تا او را در يك روز همراه خود به صحرا ببرند و در آن جا در كنار آن‏ها بازى كند. در اين مورد بسيار اصرار نمودند ولى حضرت يعقوب عليه‏السلام پاسخ مثبت به آن‏ها نمى‏داد، آن‏ها گفتند: پدر جان! چرا تو درباره برادرمان يوسف عليه‏السلام به ما اطمينان نمى‏كنى؟ در حالى كه ما خيرخواه او هستيم؟ فردا او را با ما به خارج از شهر بفرست، تا غذاى كافى بخورد و تفريح كند و ما از او نگهبانى مى‏كنيم. يعقوب عليه‏السلام گفت: من از بردن يوسف، غمگين مى‏شوم، و از اين مى‏ترسم كه گرگ او را بخورد، و شما از او غافل باشيد. برادران به پدر گفتند: با اين كه ما گروه نيرومندى هستيم، اگر گرگ او را بخورد ما از زيانكاران خواهيم بود، هرگز چنين چيزى ممكن نيست، ما به تو اطمينان مى‏دهيم. يعقوب عليه‏السلام هر چه در اين مورد فكر كرد كه چگونه با حفظ آداب و پرهيز از بروز اختلاف بين برادران، آنان را قانع كند راهى پيدا نكرد جز اين كه صلاح ديد تا اين تخلى را تحمل كند و گرفتار خطر بزرگترى نگردد، ناگزير رضايت داد كه فردا فرزندانش، يوسف عليه‏السلام را نيز همراه خود به صحرا ببرند. آن‏ها دقيقه‏شمارى مى‏كردند كه به زودى ساعت‏ها بگذرند و فردا فرا رسد، و تا پدر پشيمان نشده يوسف را همراه خود ببرند. آن شب صبح شد، آن‏ها صبح زود نزد پدر آمدند، و با ظاهرسازى چهره دلسوزانه به چاپلوسى پرداختند تا يوسف را از پدر جدا كنند. يعقوب عليه‏السلام سر و صورت يوسف عليه‏السلام را شست، لباس نيكو به او پوشيد و سبدى پر از غذا فراهم نمود و به برادران داد و در حفظ و نگهدارى يوسف عليه‏السلام سفارش بسيار نمود. كاروان فرزندان يعقوب به سوى صحرا حركت كردند، يعقوب در بدرقه آن‏ها به طور مكرر آن‏ها را به حفظ و نگهدارى يوسف سفارش مى‏نمود و مى‏گفت: به اين امانت خيانت نكنيد، هرگاه گرسنه شد غذايش بدهيد، در حفظ او كوشا باشيد. يعقوب با دلى غمبار در حالى كه مى‏گريست، يوسف عليه‏السلام را در آغوش گرفت و بوسيد و بوييد، سپس با او خداحافظى كرد و از آن‏ها جدا شد، و به خانه بازگشت، وقتى كه آن‏ها از يعقوب فاصله بسيار گرفتند، كينه‏هايشان آشكار شد و حسادتشان ظاهر گشت و به انتقام‏جويى از يوسف پرداختند، يوسف عليه‏السلام در برابر آزار آن‏ها نمى‏توانست كارى كند، ولى آن‏ها به گريه و خردسالى او رحم نكردند و آماده اجراى نقشه خود شدند. آن‏ها كنار دره‏اى از درخت رسيدند و به همديگر گفت: در همينجا يوسف را گردن مى‏زنيم و پيكرش را به پاى اين درخت‏ها مى‏افكنيم تا شب گرگ بيايد و آن را بخورد. بزرگ آن‏ها گفت: او را نكشيد، بلكه او را در ميان چاه بيفكنيد، تا بعضى از كاروان‏ها بيايند و او را با خود ببرند. مطابق پاره‏اى از روايات، پيراهن يوسف را از تنش بيرون آوردند، هر چه يوسف تضرع و التماس كرد كه او را برهنه نكنند، اعتنا نكردند و او را برهنه بر سر چاه آورده و به درون چاه آويزان نموده و طناب را بريدند و او را به چاه افكندند. يوسف در قعر چاه قرار گرفت در حالى كه فرياد مى‏زد: سلام مرا به پدرم يعقوب برسانيد.(317) در ميان آن چاه، آب بود، و در كنار آن سنگى وجود داشت، يوسف به روى آن سنگ رفت و همانجا ايستاد. برادران مى‏پنداشتند او در آب غرق مى‏شود، همانجا ساعت‏ها ماندند و ديگر صدايى از يوسف عليه‏السلام نشنيدند، از او نااميد شدند و سپس به سوى كنعان نزد پدر بازگشتند.(318) •┈┈••✾❀🕊✿🕊❀✾••┈┈• 🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥 (ع) تلاش‏هاى رُحمة همسر باوفاى ايوب عليه‏السلام‏ همانگونه كه ايوب عليه‏السلام در مدت طولانى هفت يا هفده سال بيمارى و بلازدگى شديد، صبر و شكر نمود، همسر باوفاى او، رُحْمه (دختر ابراهيم بن يوسف، يا دختر يعقوب يا...) نيز در اين جهت همتاى ايوب بود و صبر و شكر مى‏نمود، او از خانه بيرون مى‏رفت و براى مردم در خانه‏ها كار مى‏كرد، و از مزد كارش هزينه ساده زندگى ايوب عليه‏السلام را تأمين مى‏نمود و از ايوب پرستارى مى‏كرد.(398) ترفند ابليس، و خنثى‏سازى آن توسط ايوب عليه‏السلام‏ ابليس از هر طريقى وارد شد نتوانست ايوب عليه‏السلام را فريب دهد، بلكه او را مى‏ديد كه در سخت‏ترين بلاها، شكر و سپاس الهى به جا مى‏آورد، فريادى كشيد و فرزندان خود را به نزدش جمع كرد، همه شيطان‏ها نزد ابليس اجتماع كردند، آن‏ها ابليس را محزون يافتند، پرسيدند: چرا اندوهگين هستى؟ ابليس گفت: اين عبد (ايوب) مرا خسته و عاجز كرد، از خداوند خواستم مرا بر مال و فرزندش مسلط كرد، اموال و فرزندانش را نابود كردم، ولى او همواره شكر و سپاس الهى مى‏نمود، از خداوند خواستم مرا بر بدنش مسلط كند، خداوند چنين قدرتى به من داد، سراسر بدن او را بيمار نمودم، همه بستگان و مردم جز همسرش از او دور شدند، در عين حال همچنان با صبر و تحمل شكر خدا مى‏كند. از شما مى‏پرسم چه كنم؟ درمانده شده‏ام. طريق گمراهى ايوب را به من نشان دهيد. فرزندان شيطان گفتند: آن همه مكر و نيرنگى كه در گذشته براى گمراهى مردم داشتى كجا رفت؟ با همان‏ها او را گمراه كن. ابليس گفت: همه آن نيرنگ‏ها را به كار زده‏ام، ولى نتيجه نگرفته‏ام، اينك با شما مشورت مى‏كنم چه كنم؟ فرزندان شيطان گفتند: وقتى كه آدم عليه‏السلام را فريب دادى و او را از بهشت بيرون نمودى، از چه راه وارد شدى؟ ابليس گفت: از طريق همسرش حوا وارد شدم. فرزندان شيطان گفتند: اكنون نيز از طريق همسر ايوب عليه‏السلام اقدام كن، زيرا جز همسرش كسى نزد او نمى‏رود، و او نمى‏تواند از همسرش نافرمانى كند. ابليس گفت: راست مى‏گوييد، راه صحيح همين است. ابليس به صورت مردى ناشناس نزد همسر ايوب عليه‏السلام آمد و گفت: حال همسرت ايوب چگونه است؟ رُحْمه گفت: گرفتار بلاها و بيمارى‏ها است. ابليس او را آن چنان به وسوسه انداخت كه او بى تاب گرديد، در اين هنگام ابليس بزغاله‏اى را به رُحمه داد و گفت: اين بزغاله را به نام من نه به نام خدا، ذبح كن و از گوشتش غذا فراهم كن به ايوب بده بخورد، تا شفا يابد. رُحمه نزد شوهرش ايوب آمد و آن بزغاله را آورد و پس از گفتارى گفت: اين بزغاله را بدون ذكر نام خدا ذبح كن تا از غذاى آن بخورى و شفا يابى و همه نعمت‏هاى از دست رفته به جاى خود برگردد. ايوب: واى بر تو، دشمن خدا نزد تو آمده و مى‏خواهد از اين راه تو را گمراه سازد و تو فريب او را خورده‏اى، آيا آن همه مال و ثروت فرزند را چه كسى به ما داد؟ رُحمه: خداوند داد. ايوب: چند سال ما از آن همه نعمت‏ها بهره‏مند شديم؟ رحمه: هشتاد سال. ايوب: چند سال است خداوند ما را به اين بلا مبتلا نموده است؟ رحمه: هفت سال و چند ماه. ايوب: واى بر تو، رعايت عدالت نمى‏كنى و انصاف را مراعات نخواهى كرد، مگر اين كه معادل هشتاد سال نعمت، هشتاد سال در بلا باشيم. سوگند به خدا اگر خداوند مرا شفا دهد، به جرم اين كار تو كه مى‏خواهى گوسفندى را به نام غير خدا ذبح كنم و غذاى حرام به من بدهى، صد تازيانه به تو خواهم زد، از اين پس از من دور شو، تا تو را نبينم. آرى، ابليس مى‏خواست با غذاى حرام، ايوب عليه‏السلام را گمراه كند، ولى ايوب اين چنين در برابر القائات ابليس، حركت انقلابى نمود. رحمه از ايوب عليه‏السلام دور شد، وقتى كه ايوب خود را تنها يافت و هيچگونه غذا و آب و همدم در نزد خود نديد به سجده افتاد و گفت: رَبِّ أَنِّى مَسَّنِىَ الضُرُّ وَ اَنتَ اَرحَمُ الرَّاحِمينَ؛ پروردگارا! بدحالى و مشكلات به من رو آورده و تو مهربان‏ترين مهربانان هستى. در اين هنگام دعاى ايوب عليه‏السلام به استجابت رسيد، و بلاها رفع شد و نعمت‏ها جايگزين آن‏ها گرديد.(399) 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥 📖 🦋 💠محروم شدن شيطان از خشمگين نمودن ذى‏الكفل‏💠 💠قبلاً ذكر شد كه ذى الكفل داراى سه خصلت بود و تعهد كرده بود كه همواره اين سه خصلت را رعايت كند كه عبارت بودند از: 1 - عبادت شب 2 - روزه روز 3 - خشمگين نشدن. 🎊خشم و غضب از خصال زشتى است كه موجب بداخلاقى و پيامدهاى شوم آن مى‏شود، خشم و غضب - به خصوص در قضاوت‏ها - موجب انحراف از قضاوت صحيح مى‏گردد. مطابق روايات خشم آن چنان اخلاق انسان را تباه مى‏سازد كه سركه، عسل را ضايع ميكند، اينك به داستان زير توجه كنيد: 🦋ابليس به پيروان خود گفت: كيست كه برود و ذى الكفل را خشمگين كند؟ يكى از آن‏ها به نام ابيض گفت: من مى‏روم. ابليس به او گفت: برو شايد او را خشمگين كنى. 💠حضرت ذى الكفل شبها را به عبادت به سر ميبرد و نمى‏خوابيد، صبح‏ها نيز از اول وقت به قضاوت در بين مردم مى‏پرداخت و تن‏ها بعد از ظهر، اندكى مى‏خوابيد. 🎊ذى الكفل طبق معمول، بعد از ظهر به بستر رفت تا بخوابد، ناگاه ابيض به در خانه او آمد و فرياد زد: من مظلوم واقع شده‏ام به داد من برس. 🦋ذى الكفل از بستر برخاست و به در خانه آمد و به او گفت: برو آن شخص را كه به تو لم كرده به اينجا بياور تا حقت را از او بگيرم. 💠ابيض گفت: او نمى‏آيد من از اين جا نمى‏روم تا به حقم برسم. ذى الكفل انگشتر خود را به ابيض داد و فرمود: نزد آن كس كه به تو ظلم كرده برو، با نشان دادن اين انگشتر، او را به اين جا بياور. 🦋ابيض انگشتر را گرفت و رفت. فرداى آن روز در همان ساعت خواب، سراسيمه پشت در خانه ذى الكفل آمد و فرياد زد: من مظلوم واقع شده‏ام، به فريادم برس، و آن كس كه به من ظلم كرده به انگشتر تو اعتنا نميكند و به اين جا نمى‏آيد. 🎊خادم خانه ذى الكفل به ابيض گفت: واى بر تو، دست بردار، بگذار تا ذى الكفل اندكى بخوابد، او ديشب و ديروز نخوابيده است. ابيض گفت: من مظلوم هستم تا حق مرا نگيرد، نمى‏گذارم بخوابد. 🦋خادم نزد ذى الكفل آمد و ماجرا را گزارش داد، ذى الكفل اين بار نامه‏اى براى آن شخص كه به ابيض ظلم كرده بود نوشت، پايين آن را با مهر خود مهر زد، و به خادم داد كه به ابيض بدهد، خادم آن را به ابيض داد، ابيض نامه را گرفت و رفت. 💠او فرداى آن روز در همان ساعت خواب، باز به در خانه ذى الكفل آمد و فرياد زد: من مظلوم واقع شده‏ام به دادم برس، آن ظالم به نامه تو اعتنا نكرد. او همچنان فرياد مى‏كشيد تا اين كه ذى‏الكفل خسته و كوفته از بستر برخاست و نزد ابيض آمد و با كمال بردبارى دست او را گرفت و گفت: نزد آن ظالم برويم تا حق تو را بگيرم. 🎊در اين وقت هوا به قدرى گرم بود كه اگر قطعه گوشتى را در برابر تابش خورشيد مى‏نهادند، پخته مى‏شد. چند قدم كه برداشتند، ابيض دريافت كه نمى‏تواند ذى الكفل را خشمگين كند مأيوس شد و دستش را كشيد و از ذى الكفل جدا گرديد و رفت. 💠خداوند متعال داستان فوق را براى پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بيان نمود، تا در برابر آزار دشمنان صبر و تحمل كند، همانگونه كه پيامبران گذشته در بلاها صبر مى‏كردند.(416) پايان داستان‏هاى زندگى ذى الكفل عليه‏السلام 🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ  قرآن بپيونديد: 👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈