﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_شعیب(ع)
#قسمت_چهارم 🦋
دعوت شعيب از مردم اَيْكه و لجاجت آنها
💠 ايكه (بر وزن ليله) آبادى معروفى بود كه در نزديكى مَدين قرار داشت، داراى آب و درختان بسيار بود، از اين رو به نام ايكه (كه در فارسى به معنى بيشه است) خوانده مىشد.
🦋مردم آن جا ثروتمند و مرفه بودند، به همين دليل غرق در غرور و غفلت بودند، و همانند مردم مَدين، بتپرست بودند و خيانت و كلاهبردارى در خريد و فروش در بين آنها رايج بود.
ب💠ه فرموده قرآن، شعيب عليهالسلام آنها را اينگونه دعوت كرد:
🦋آيا تقوا پيشه نمىكنيد، قطعاً من در ميان شما پيامبرى امين هستم، بنابراين پرهيزگار باشيد و از من اطاعت كنيد، من در برابر دعوتم، پاداشى از شما نمىطلبم، اجر من تنها بر پروردگار جهانيان است، حق پيمانه را ادا كنيد، كم فروشى نكنيد، و به ديگران خسارت وارد نسازيد، و با ترازوى صحيح وزن كنيد، و حق مردم را كم نگذاريد، و در زمين تلاش براى فساد نكنيد، و از نافرمانى كسى كه شما و اقوام پيشين را آفريد بپرهيزيد.
💠مردم لجوج اَيكه نسبت سحر و جادوگرى به شعيب دادند و گفتند: تو از سحر شدگان هستى، تو بشرى همانند ما مىباشى، تنها گمانى كه درباره تو داريم اين است كه از دروغگويان مىباشى، اگر راست مىگويى، سنگهايى از آسمان بر سر ما بباران.
🦋شعيب گفت: پروردگار من به اعمالى كه شما انجام مىدهيد، داناتر است.
💠سرانجام مردم ايكه، حضرت شعيب را تكذيب كردند، و عذاب سايبان صاعقهخيز آسمان آنها را به هلاكت رسانيد.(427)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_موسی(ع)
#قسمت_چهارم 🦋
💠تولد خورشيد وجود موسى عليهالسلام و امدادهاى غيبى در نگهدارى او💠
🦋هنگام ولادت موسى عليهالسلام هرچه نزديكتر مىشد، مادر موسى عليهالسلام نگران ترمى گرديد،
و همواره در اين فكر بود كه چگونه پسرش را از دست جلادان فرعون حفظ كند.
💠امداد و لطف الهى موجب شد كه آثار حمل در يوكابد مادر موسى عليهالسلام چنان آشكار نباشد، از سوى ديگر يوكابد با قابلهاى دوست بود، و آن قابله به خاطر دوستى، حمل مادر موى عليهالسلام را گزارش نمىداد.
🦋لحظات تولد موسى عليهالسلام فرا رسيد،
😊😊
🎊 مادر موسى عليهالسلام به دنبال دوست قابلهاش فرستاد و از او استمداد نمود، قابله آمد و مادر موسى عليهالسلام را يارى نمود، موسى عليهالسلام در مخفيگاه دور از ديد مردم، متولد شد، در اين هنگام نور مخصوصى از چهره موسى عليهالسلام درخشيد كه بدن قابله به لرزه افتاد، همان دم محبت موسى در قلب قابله جاى گرفت.
قابله به مادر موسى گفت:
🦋من تصميم گرفته بودم تولد موسى عليهالسلام را به مأموران خبر دهم (و جايزهام را بگيرم) ولى محبت اين نوزاد به قدرى بر قلبم چيره شد كه حتى حاضر نيستم مويى از او كم شود.
🎊قابله از خانه مادر موسى عليهالسلام بيرون آمد، بعضى از جاسوسان حكومت، او را ديدند، تصميم گرفتند به خانه مادر موسى وارد گردند، خواهر موسى(446)ماجرا را به يوكابد گفت؛ يوكابد دستپاچه شد كه چه كند، در اين ميان از شدت وحشت، هوش از سرش رفته بود، نوزاد را به پارچهاى پيچيد و به تنور انداخت.
🦋مأمورين وارد خانه شدند و در آن جا جز تنور آتش نديدند، تحقيقات از مادر موسى عليهالسلام شروع شد، به او گفتند: قابله در اين جا چه مىكند؟
💠يوكابد گفت: او دوست من است و به عنوان ديدار به اينجا آمده بود. مأمورين مأيوس شده و از خانه خارج شدند.
🦋مادر هنگامى كه حال عادى خود را باز يافت به دخترش گفت: نوزاد كجاست؟ دختر گفت: اطلاع ندارم.
🎊 در اين لحظه صداى گريه نوزاد از درون تنور بلند شد، مادر به سوى تنور رفت و ديد خداوند آتش را براى موسى خنك و گوارا كرده است،
😊😍
نوزادش را با كمال سلامتى از درون تنور بيرون آورد.
🎊ولى باز مادر نگران بود، چرا كه يك بار صداى گريه نوزاد كافى بود كه جاسوسان را متوجه سازد، متوجه خدا شد و از خدا خواست راه چارهاى پيش روى او بگشايد.
🦋خداوند با الهام خود به مادر موسى، او درا از نگرانى حفظ كرد(447) در اين مورد از زبان قرآن چنين مىخوانيم:
🕊وَ أَوْحَيْنَا إِلَى أُمِّ مُوسَى أَنْ أَرْضِعِيهِ فَإِذَا خِفْتِ عَلَيْهِ فَأَلْقِيهِ فِى الْيَمِّ وَ لَا تَخَافِى وَ لَا تَحْزَنِى إِنَّا رَادُّوهُ إِلَيْكِ وَ جَاعِلُوهُ مِنَ الْمُرْسَلِينَ؛ 🕊
🦋ما به مادر موسى الهام كرديم كه: او را شير بده و هنگامى كه بر او ترسيدى، وى را در دريا(ى نيل) بيفكن و نترس و غمگين مباش، كه ما او را به تو باز مىگردانيم، و او را از رسولان قرار مىدهيم.(448)
💠و از امدادهاى غيبى ديگر اين كه يوكابد سه ماه مخفيانه به موسى عليهالسلام شير داد، در اين مدت هيچگاه موسى گريه نكرد و حركتى كه موجب باخبر شدن جاسوسان شود از خود نشان نداد.(449)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهارم🦋
🦋سنت شكنى و ازدواج داوود عليهالسلام با زن بيوه🦋
🌻از عصر حضرت آدم عليهالسلام تا زمان داوود عليهالسلام بين مردم سنت شده بود كه اگر زنى همسرش كشته مىشد يا مىمرد، بلاتكليف مىماند و حق نداشت با كسى ازدواج كند.
🌿خداوند به داوود عليهالسلام وحى كرد: كه اين سنت غلط را بشكن، و به مردم بگو: ازدواج با زنان بيوه جايز است.
✨پس از اين دستور الهى، داوود عليهالسلام نخستين فردى بود كه به اين سنت شكنى اقدام نمود و با زنى كه همسرش به نام اوريا كشته شده بود، پس از به سر آمدن عِدّه، ازدواج كرد.
🌻چون داوود عليهالسلام به عنوان نخستين نفر اين كار را كرد، عدهاى از مردم بهانه گير، از اين كار رنجيده خاطر شدند(577) و در اين رابطه به شايعهپراكنى پرداختند. و بعضى نسبتهاى ناروا را به ساحت مقدس داوود عليهالسلام دادند كه در تورات آمده و به راستى شرم آور و نابخردانه است.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_سلیمان_ابن_داوود_علیه_السلام
#قسمت_چهارم🦋
🦋عصاى سليمان عليهالسلام كه نشانه برترى او گرديد🦋
🌻 شيخ صدوق رحمة الله عليه نقل مىكند: حضرت داوود عليهالسلام طبق وحى الهى خواست حضرت سليمان عليهالسلام را خليفه و جانشين خود قرار دهد.(613)
🌿هنگامى كه اين موضوع را به بزرگان بنى اسرائيل خبر داد، از اين خبر ناراحت شده و فرياد اعتراض بر آورده به داوود گفتند: آيا جوانى را خليفه خود قرار مىدهى با اين كه بزرگتر از او در ميان ما وجود دارد؟
✨حضرت داوود عليهالسلام سران طوايف دوازدهگانه بنى اسرائيل را احضار كرد و به آنها فرمود: اعتراض شما به من رسيد، شما عصاهاى خود را بياوريد و نام خود را روى آن عصا بنويسيد. سليمان عليهالسلام نيز عصايش را مىآورد و نامش را روى آن عصا مىنويسد. همه اين عصاها را در درون اطاق بگذاريد و درِ آن اطاق را ببنديد و قفل كنيد و شما سران و رؤساى طوايف (اسباط) يك شب از اين اطاق نگهبانى نماييد تا كسى وارد آن نشود. فردا صبح درِ اطاق را باز كنيد، عصاى هر كسى كه سبز شده و ميوه داده باشد، صاحب آن عصا رهبر مردم بعد از من است.
🌿سران قوم (اسباط) اين پيشنهاد را پذيرفتند و عصاهاى خود را آورده و در ميان اطاقى مخصوص قرار دادند و در آن را بستند و يك شب در آن جا نگهبانى دادند. صبح فرداى آن شب، به امامت داوود عليهالسلام نماز خوانده شد. بعد از نماز درِ آن اطاق را باز كردند و ديدند تنها عصاى سليمان عليهالسلام سبز شده و ميوه داده است. آن را به داوود عليهالسلام تسليم نمودند. داوود عليهالسلام آن را به همه نشان داد و همه اين نشانه را پذيرفتند. داوود عليهالسلام خطاب به پسرانش گفت: اى پسرانم! چه عملى خنكتر از هر چيز است؟ گفتند:
🌻 عفو خدا و عفو انسانها از همديگر. فرمود: اى پسرانم! چه چيز شيرينتر است؟ گفتند: محبت، كه روح خدا در ميان بندگان مىباشد. داوود عليهالسلام خشنود شد و در ميان بنى اسرائيل عبور نموده و جانشينى سليمان عليهالسلام و رهبرى او بعد از خودش را به مردم اعلام كرد.(614)
.................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_یونس(ع)
#قسمت_چهارم🦋
🦋نقش دانشمند حكيم در نجات قوم از بلاى حتمى🦋
🔰يونس عليهالسلام به قوم خود گفته بود كه عذاب الهى در روز چهارشنبه نيمه ماه شوال بعد از طلوع خورشيد نازل مىشود، ولى قوم، او را دروغگو خواندند و او را از خود راندند و او نيز همراه عابد (تنوخا) از شهر بيرون رفت، ولى روبيل كه عالمى حكيم از خاندان نبوت بود در ميان قوم باقى ماند. هنگامى كه ماه شوال فرا رسيد، روبيل بالاى كوه رفت و با صداى بلند به مردم اطلاع داد و فرياد زد:
🌿اى مردم! موعد عذاب نزديك شد، من نسبت به شما مهربان و دلسوز هستم، اكنون تا فرصت داريد استغفار و توبه كنيد تا خداوند عذابش را از سر شما برطرف كند.
🔰مردم تحت تأثير سخنان روبيل قرار گرفته و نزد او رفتند و گفتند: ما مىدانيم كه تو فردى حكيم و دلسوز هستى، به نظر تو اكنون ما چه كار كنيم تا مشمول عذاب نگرديم؟
🌿 روبيل گفت: كودكان را همراه مادرانشان، به بيابان آوريد و آنها را از همديگر جدا سازيد، و همچنين حيوانات را بياوريد و بچه هايشان را از آنها جدا كنيد، و هنگامى كه طوفان زرد را از جانب مشرق ديديد، همه شما از كوچك و بزرگ، صدا به گريه و زارى بلند كنيد و با التماس و تضرع، توبه نماييد و از خدا بخواهيد تا شما را مشمول رحمتش قرار دهد...
🔰همه قوم سخن روبيل را پذيرفتند هنگام بروز نشانههاى عذاب، همه آنها صدا به گريه و زارى و تضرع بلند كردند و از درگاه خدا طلب عفو نمودند. ناگاه ديدند هنگام طلوع خورشيد، طوفان زرد و تاريك و بسيار تندى وزيدن گرفت، ناله و شيون و استغاثه انسانها حيوانات و كودكانشان از كوچك و بزرگ برخاست و انسانها حقيقتاً توبه كردند.
🌿روبيل نيز شيون آنها را مىشنيد و دعا مىكرد كه خداوند عذاب را از آنها دور سازد. خداوند توبه آنها را پذيرفت و به اسرافيل فرمان داد كه طوفان عذاب آنها را به كوههاى اطراف وارد سازد. وقتى مردم ديدند عذاب از سر آنها برطرف گرديد به شكر و حمد خدا پرداختند، روز پنجشنبه يونس و عباد، جريان رفع عذاب را دريافتند، يونس به سوى دريا رفت و از نينوا دور شد و سرانجام سوار بر كشتى شده در آن جا ماهى بزرگ او را بلعيد (كه در داستان قبل ذكر شد) و تنوخا (عابد) به شهر بازگشت و نزد روبيل آمد و گفت: من فكر مىكردم به خاطر زهد بر تو برترى دارم، اكنون دريافتم كه علم همراه تقوا، بهتر از زهد و عبادت بدون علم است. از آن پس عابد و عالم رفيق شدند و بين قوم خود ماندند و آنها را ارشاد نمودند.(653)
اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_الیاس(ع)
#قسمت_چهارم🦋
🦋مناجات حضرت الياس عليهالسلام در سجده🦋
🔰مفضل بن عمر مىگويد: همراه دوستان براى ملاقات با امام صادق عليهالسلام رهسپار شديم. به در خانه آن حضرت رسيديم و مىخواستيم اجازه ورود بگيريم پشت در شنيديم كه آن حضرت سخنى مىگويد، ولى آن سخن عربى نبود و خيال كرديم كه به لغت سريانى است. سپس آن حضرت گريه كرد، و ما هم از گريه او به گريه افتاديم، آن گاه غلام آن حضرت بيرون آمد و اجازه ورود داد.
🌿ما به محضر امام صادق عليهالسلام رسيديم. پس از احوالپرسى، من به امام عرض كردم: ما پشت در، شنيديم كه شما سخنى كه عربى نيست و به خيال ما سريانى است، تكلم مىكردى، سپس گريه كردى و ما هم با شنيدن صداى گريه شما به گريه افتاديم.
🔰امام صادق عليهالسلام فرمود: آرى، من به ياد الياس افتادم كه از پيامبران عابد بنىاسرائيل بود و دعايى را كه او در سجده مىخواند، ميخواندم، سپس امام صادق عليهالسلام آن دعا (و مناجات) را به لغت سريانى، پشت سر هم خواند، كه سوگند به خدا هيچ كشيش و اُسقفى را نديده بودم كه همانند آن حضرت، آن گونه شيوا و زيبا بخواند، و بعد آن را براى ما به عربى ترجمه كرد و فرمود: الياس در سجودش چنين مناجات مىكرد:
اَتُراكَ مُعذِّبى وَ قَد عَفَّرتَ لَكَ فِى التُّرابِ وَجهِى، اَتُراكَ مُعذِّبى و قَد اجتَنَبتُ لَك المَعاصِىَ، اَتُراكَ معَذِّبى وَ قَد اَسهَرتُ لَكَ لَيلِى؛
🌿خدايا! آيا به راستى تو را بنگرم كه مرا عذاب كنى، با اين كه روزهاى داغ به خاطر تو (با روزه گرفتن) تشنگى كشيدم؟!، آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب كنى، در صورتى كه براى تو، رخسارم را (در سجده) به خاك ماليدم؟!، آيا تو را بنگرم كه مرا عذاب مىكنى با اين كه به خاطر تو، از گناهان دورى گزيدم؟!، آيا تو را ببينم كه مرا عذاب كنى با اين كه براى تو، شب را به عبادت به سر بردم؟!
🔰خداوند به الياس، وحى كرد: سرت را از خاك بردار كه من تو را عذاب نمىكنم
🌿 الياس عرض كرد: اى خداى بزرگ، اگر اين سخن را گفتى (كه تو را عذاب نميكنم) ولى بعداً مرا عذاب كردى چه كنم؟! مگر نه اين است كه من بنده تو و تو پروردگار من هستى؟
باز خداوند به او وحى كرد:
اِرفَع رَأسَك فانِّى غَيرُ مُعذِّبُكَ انِّى وَعَدتُ وَعداً وَفَيتُ بِهِ؛
🌿سرت را از سجده بردار كه من تو را عذاب نمىكنم و وعدهاى كه دادم به آن وفا خواهم نمود.(665)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_خضر(ع)
#قسمت_چهارم🦋
🦋وسعت علم پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم و وصى او🦋
🌷 هنگامى كه موسى عليهالسلام از خضر عليهالسلام جدا شد، و به خانهاش بازگشت، برادرش هارون عليهالسلام از موسى عليهالسلام پرسيد: چه خاطرهاى از ملاقات با خضر عليهالسلام دارى برايم بيان كن.
🌷موسى عليهالسلام فرمود: با خضر عليهالسلام كنار دريا نشسته بوديم. ناگاه پرنده به پيش ما فرود آمد و قطره آبى را از دريا به منقارش گرفت و سپس به طرف مشرق افكند، بار ديگر قطره آبى به منقار گرفت و آن را به سوى مغرب افكند، سپس قطره ديگرى آب به منقار گرفت و آن را به سوى آسمان افكند، بار چهارم قطره آبى از دريا به منقار گرفت و به سوى زمين افكند، براى بار پنجم با منقارش قطره آبى گرفت و سپس به دريا انداخت.
🌷ما از اين حادثه شگفت زده شديم، خضر از آن پرنده پرسيد: اين كارها چيست كه انجام دادى؟ آن پرنده جواب نداد.
🌷در اين هنگام شخصى به صورت صياد به نزديك ما آمد و به ما نگاه كرد و گفت: براى چه شما را در مورد كارهاى آن پرنده متحير مىنگرم؟
🌷 موسى و خضر گفتند: آرى، حيرت ما در مورد راز اين حركاتى است كه آن پرنده انجام داد.
صياد گفت: من مردى صياد هستم و راز آن را مىدانم، ولى شما هر دو پيامبر هستيد و راز آن را نمىدانيد.
🌷موسى و خضر گفتند: ما چيزى جز آن چه را كه خداوند به ما بياموزد نمىدانيم.
🌷صياد گفت: اين پرنده دريايى است و نامش مسلم است، زيرا وقتى آواز مىخواند در آواز خود مىگويد: مسلم.
🌷اما اين كه: قطره آب دريا را به منقار گرفت و به آسمان و زمين و مشرق و مغرب و بالا و پايين ريخت مىخواست بگويد: بعد از شما در آخر الزمان پيامبرى (پيامبر اسلام) مبعوث مىشود كه امت او مشرق و مغرب را مىگيرند (در شب معراج) به آسمان مىرود و سپس (پس از رحلت) در زمين دفن مىگردد.
🌷و اما اين كه آب در منقارش را به دريا ريخت خواست بگويد: علم اين عالِم (خضر) در نزد علم او (پيامبر اسلام) مانند قطره نسبت به دريا است، سپس وصى و پسرعمويش (حضرت على عليهالسلام) وارث علم او مىشود.
🌷گفتار آن صياد ما را از حيرت بيرون آورد و آرام گرفتيم، سپس آن صياد پنهان شد، فهميديم كه او فرشتهاى بود كه خداوند او را نزد ما كه ادعاى كمال مىكرديم فرستاده بود [تا بفهميم دست بالاى دست بسيار است، و در نتيجه مغرور نشويم(687)
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی📖
#حضرت_زکریا(ع)
#قسمت_چهارم🦋
🦋دعاى گيراى زكريا عليهالسلام
و اجابت آن، و ولادت يحيى عليهالسلام🦋
💠حضرت زكريا عليهالسلام هميشه اهل دعا و راز و نياز بود، ولى ديدن منظره غذاهاى بهشتى كنار محراب حضرت مريم عليهاالسلام، و استجابت دعاهاى مريم عليهالسلام، گويى جرقهاى بود كه چاشنى قلب او را منفجر كرد و سخت تحت تأثير قرار گرفت. سالها بود تقاضاى فرزندى از خدا نموده بود، تا پس از او وارث او گردد، ولى نتيجه نگرفته بود.
🔷️شايد زكريا عليهالسلام ديگر اميد نداشت تا داراى فرزند شود، زيرا هم خودش به نهايت پيرى رسيده بود و هم همسرش پير شده بود، چنان كه از ابن عباس نقل شده: زكريا صد و بيست سال داشت، و همسرش داراى نود و هشت سال بود
🔶️اما ديدار منظره ميوههاى بهشتى تابستانى در فصل زمستان و بر عكس، روح و جان او را سرشار از اميد كرد، و دريافت كه مىتواند در فصل پيرى داراى ميوه فرزند شود، چنان كه مريم عليهاالسلام در غير فصل ميوه، داراى ميوههاى گوناگون شده است. در همين جا بود كه به خدا عرض كرد:
📘رَبِّ هَبْ لِى مِن لَّدُنْكَ ذُرِّيَّةً طَيِّبَةً إِنَّكَ سَمِيعُ الدُّعَاء؛
💠خداوندا! از طرف خود، فرزند پاكيزهاى (نيز) به من عطا فرما، كه تو دعا را مىشنوى. 🤲
🔷️طولى نكشيد كه فرشتگان در آن موقع كه او در محراب ايستاده، مشغول نيايش بود، صدا زدند: كه هان اى زكريا! خداوند تو را به يحيى بشارت مىدهد، در حالى كه كلمه خدا (حضرت عيسى عليهالسلام) را تصديق مىكند و آقا و رهبر خواهد بود، و از هوى و هوس بركنار، و پيامبرى از صالحان است.
🔶️زكريا عليهالسلام (كه به چگونگى داشتن فرزند در سنين پيرى مىانديشيد) گفت: 🗣
💠پروردگارا! چگونه ممكن است فرزندى براى من باشد در حالى كه پيرى به من رسيده، و همسرم نازا است.
🔷️خداوند به او فرمود: اين گونه خداوند هر كاری را كه بخواهد انجام مىدهد.
💠زكريا عليهالسلام مىخواست قلبش سرشار از يقين گردد و ايمانش به مرحله شهود برسد (چنان كه ابراهيم خليل عليهالسلام براى آرامش قلبش، تقاضاى مشاهده صحنه معاد كرد از اين رو به خدا عرض كرد: پروردگارا! نشانهاى براى من قرار بده! 🤲
🔷️خداوند فرمود:
📘آيَتُكَ أَلاَّ تُكَلِّمَ النَّاسَ ثَلاَثَةَ أَيَّامٍ إِلاَّ رَمْزًا وَاذْكُر رَّبَّكَ كَثِيرًا وَ سَبِّحْ بِالْعَشِيِّ وَالإِبْكَارِ؛
🔶️نشانه تو آن است كه سه روز، جز به اشاره و رمز، با مردم سخن نخواهى گفت. (و زبانت، بدون علّت ظاهرى، از كار مىافتد.) پروردگار خود را (به شكرانه اين نعمت بزرگ،) بسيار ياد كن، و به هنگام صبح و شام، او را تسبيح بگو.🤲
💠زكريا از محراب عبادتش به سوى مردم آمد و با اشاره به آنها گفت: صبح و شام (به شكرانه اين نعمت) خدا را تسبيح گوييد. 🤲
🔷️آرى، اين علامت آشكار شد، زكريا عليهالسلام ديد بدون علت زبانش بسته شد وى هنگام ذكر خدا زبانش گشوده مىشد، او از همين راه دريافت و يقين كرد همان خدايى كه زبان بسته را براى ذكرش مىگشايد، قادر است كه رَحِم بسته (بر اثر نازايى) را بگشايد و از آن، فرزندى به وجود آورد.
🔷️او در اين سه روز، با اشاره لبها و تكان دادن سر، با مردم سخن مىگفت، و بقيه را به ذكر خدا و سپاسگزارى پروردگار به خاطر بشارت به داشتن فرزند اشتغال داشت. 🤐
💠طولى نكشيد كه همسر زكريا عليهالسلام احساس باردارى كرد، و پس از مدتى يحيى عليهالسلام چشم به جهان گشود و حضرت زكريا و همسرش، پس از سالها اميد و آرزو داراى فرزندى مبارك شدند. 🤱🏻
🔷️شايد اين حادثه مقدمهاى بود تا اذهان مردم براى تولد حضرت عيسى عليهالسلام بدون پدر آماده گردد، و بدانند همان خدايى كه قادر است از زن و شوهر پير فرزندى به وجود آورد، قدرت آن را دارد كه به بانويى بدون شوهر، فرزندى بدهد.
🔶️به هر حال بايد به خدا توكل كرده و قدرت بى كران او را باور نمود و نسبت به الطاف ذات اقدس او اميد سرشار داشت.🙏
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_یحیی_(ع)
#قسمت_چهارم 4⃣
🦋خوف و پارسايى يحيى عليهالسلام در خردسالى🦋
✳يحيى عليهالسلام در همان خردسالى از پارسايان برجسته بود. هرگز دلبستگى به دنيا نداشت و همواره به خدا و آخرت مىانديشيد. او در عصر پدرش زكريا عليهالسلام به مسجد بيت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را ديد كه پيراهن *مويين* و كلاه پشمينه و زبر پوشيدهاند و با وضع دلخراشى خود را به ديوار مسجد بستهاند و مشغول عبادت هستند، يحيى عليهالسلام با ديدن آن منظره نزد مادرش آمد
🍀و گفت: براى من پيراهن مويين و كلاه پشمينه بباف تا بپوشم و به مسجد بيت المقدس بروم و با راهبان و علماى عابد بنى اسرائيل به عبادت خدا اشتغال ورزم.
✳مادرش گفت: صبر كن تا پيامبر خدا پدرت بيايد و با او در اين مورد مشورت كنيم. صبر كردند تا حضرت زكريا عليهالسلام آمد، مادر يحيى عليهالسلام جريان را به حضرت زكريا عليهالسلام خبر داد،
🍀زكريا عليهالسلام به يحيى عليهالسلام گفت: چه موجب شده كه به اين فكرها افتادهاى، با اين كه هنوز كودك هستى؟
✳ يحيى عليهالسلام گفت: پدرجان! آيا نديدهاى افرادى را كه كوچكتر از من بودند، حادثه مرگ را چشيدند؟
🍀يحيى عليهالسلام بسيار گريه كرد، به گونهاى كه آثار سخت گريه در چهرهاش آشكار شد، اين خبر به مادرش رسيد، او نزد پدرش يحيى عليهالسلام آمد، از سوى ديگر زكريا نيز آمد و علما و راهبان اجتماع كردند، زكريا عليهالسلام وقتى كه آن وضع دلخراش را از يحيى عليهالسلام ديد
✳ فرمود: پسر جان! اين چه حالى است كه در تو مىنگرم، من از درگاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به وسيله تو چشمم را روشن سازد.
🍀يحيى عليهالسلام گفت: پدر جان تو مرا به اين كار و حال امر نمودى.
✳زكريا عليهالسلام فرمود: كى تو را چنين دستور دادم؟
🍀 يحيى عليهالسلام عرض كرد: آيا نگفتى كه بين بهشت و دوزخ عقبى (گردنه)اى است كه جز گريهكنندگان از خوف خدا، كسى از آن عبور نمىكند؟
✳ زكريا عليهالسلام فرمود: حالا كه چنين است به كوشش خود ادامه بده، و حال و شأن تو غير از حال و شأن من است.
🍀يحيى عليهالسلام برخاست و پيراهن موئين خود را از تن بيرون آورد، و به جاى آن دو قطع نمد (لباس سفت) به او داد، و او را به حال خودش رها ساخت.
✳يحيى عليهالسلام آن قدر از خوف خدا گريه كرد كه اشكهايش جارى شد، و آن دو قطعه نمد از اشكهاى او خيس شدند، و قطرههاى اشكش از سر انگشتانش فرو مىچكيد.
🍀زكريا عليهالسلام وقتى كه حال و وضع پسرش يحيى عليهالسلام را مشاهده كرد، سرش را به جانب آسمان بلند كرد، و گفت: خدايا! اين پسر من است، و اين اشكهاى چشمانش مىباشد، اى خدايى كه مهربانترين مهربانان هستى.
✍*مویین* :مویی، پرزدار، مودار، پرمو، مویینه، کرکین
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_یحیی_(ع)
#قسمت_چهارم 4⃣
🦋خوف و پارسايى يحيى عليهالسلام در خردسالى🦋
✳يحيى عليهالسلام در همان خردسالى از پارسايان برجسته بود. هرگز دلبستگى به دنيا نداشت و همواره به خدا و آخرت مىانديشيد. او در عصر پدرش زكريا عليهالسلام به مسجد بيت المقدس وارد شد، راهبان و دانشمندان عابد را ديد كه پيراهن *مويين* و كلاه پشمينه و زبر پوشيدهاند و با وضع دلخراشى خود را به ديوار مسجد بستهاند و مشغول عبادت هستند، يحيى عليهالسلام با ديدن آن منظره نزد مادرش آمد
🍀و گفت: براى من پيراهن مويين و كلاه پشمينه بباف تا بپوشم و به مسجد بيت المقدس بروم و با راهبان و علماى عابد بنى اسرائيل به عبادت خدا اشتغال ورزم.
✳مادرش گفت: صبر كن تا پيامبر خدا پدرت بيايد و با او در اين مورد مشورت كنيم. صبر كردند تا حضرت زكريا عليهالسلام آمد، مادر يحيى عليهالسلام جريان را به حضرت زكريا عليهالسلام خبر داد،
🍀زكريا عليهالسلام به يحيى عليهالسلام گفت: چه موجب شده كه به اين فكرها افتادهاى، با اين كه هنوز كودك هستى؟
✳ يحيى عليهالسلام گفت: پدرجان! آيا نديدهاى افرادى را كه كوچكتر از من بودند، حادثه مرگ را چشيدند؟
🍀يحيى عليهالسلام بسيار گريه كرد، به گونهاى كه آثار سخت گريه در چهرهاش آشكار شد، اين خبر به مادرش رسيد، او نزد پدرش يحيى عليهالسلام آمد، از سوى ديگر زكريا نيز آمد و علما و راهبان اجتماع كردند، زكريا عليهالسلام وقتى كه آن وضع دلخراش را از يحيى عليهالسلام ديد
✳ فرمود: پسر جان! اين چه حالى است كه در تو مىنگرم، من از درگاه خدا خواستم تا تو را به من ببخشد، و به وسيله تو چشمم را روشن سازد.
🍀يحيى عليهالسلام گفت: پدر جان تو مرا به اين كار و حال امر نمودى.
✳زكريا عليهالسلام فرمود: كى تو را چنين دستور دادم؟
🍀 يحيى عليهالسلام عرض كرد: آيا نگفتى كه بين بهشت و دوزخ عقبى (گردنه)اى است كه جز گريهكنندگان از خوف خدا، كسى از آن عبور نمىكند؟
✳ زكريا عليهالسلام فرمود: حالا كه چنين است به كوشش خود ادامه بده، و حال و شأن تو غير از حال و شأن من است.
🍀يحيى عليهالسلام برخاست و پيراهن موئين خود را از تن بيرون آورد، و به جاى آن دو قطع نمد (لباس سفت) به او داد، و او را به حال خودش رها ساخت.
✳يحيى عليهالسلام آن قدر از خوف خدا گريه كرد كه اشكهايش جارى شد، و آن دو قطعه نمد از اشكهاى او خيس شدند، و قطرههاى اشكش از سر انگشتانش فرو مىچكيد.
🍀زكريا عليهالسلام وقتى كه حال و وضع پسرش يحيى عليهالسلام را مشاهده كرد، سرش را به جانب آسمان بلند كرد، و گفت: خدايا! اين پسر من است، و اين اشكهاى چشمانش مىباشد، اى خدايى كه مهربانترين مهربانان هستى.
✍*مویین* :مویی، پرزدار، مودار، پرمو، مویینه، کرکین
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_عیسی_(ع)
#قسمت_چهارم
🦋امداد غيبى به كمك مريم عليهاالسلام، با سخن گفتن در گهواره🦋
✳مريم عليهاالسلام عيسى عليهالسلام را در آغوش گرفت و به سوى مردم آمد، مردم جاهل و بىپروا، بىدرنگ به آن بانوى بسيار پاك، نسبت ناروا دادند،
🍀و گفتند: اى مريم! كار بسيار عجيب و بدى انجام دادى! اى خواهر هارون (اى كسى كه همچون هارون پيامبر، به پاكى و تقوا معروف هستى) نه پدر تو (عمران) مرد بدى بود، و نه مادرت (حنّه) بانوى ناپاكى بود، اين پسر را از كجا آوردهاى؟!
✳مريم در حالى كه بسيار در فشار بود، سكوت كرد ولى ديد آنها همچنان به ناسزاگويى ادامه مىدهند.
🍀 در اين هنگام عيسى عليهالسلام در گهواره دستى در نزد مريم عليهاالسلام بود، مريم اشاره به عيسى عليهالسلام كرد، كهاى فرزند به پاكى من و پاكزادى خودت، گواهى بده، و به آنها گفت: از اين كودك بپرسيد.
✳قوم كه از اشاره مريم عليهاالسلام بسيار ناراحت شده بودند، با نيشخند و ناراحتى گفتند:
🍀ما چگونه با كودكى كه در گهواره است سخن بگوييم؟
✳امام باقر عليهالسلام فرمود: هفتاد نفر زن، اطراف مريم عليهاالسلام را گرفتند و او را با ناسزاگويى سرزنش نمودند،
🍀در اين هنگام عيسى عليهالسلام در گهواره به آنها گفت: واى بر شما! آيا به مادرم نسبت ناروا مىدهيد، من بنده خدا هستم، خداوند به من كتاب داده، سوگند به خدا بر هر يك از شما به خاطر تهمتى كه به مادرم مىزنيد بحد تهمت را جارى مىكنم.
✳يكى از حاضران از امام باقر عليهالسلام پرسيد: آيا بعد از اين (هنگامى كه عيسى بزرگ شد) عيسى عليهالسلام بر آنها حد جارى كرد؟
🍀 امام باقر عليهالسلام فرمود: آرى بحمدلله.
✳گواهى عيسى عليهالسلام در گهواره، در قرآن چنين آمده است:
🍀من بنده خدايم، خداوند به من كتاب آسمانى داده و مرا پيامبر نموده است و مرا وجودى پربركت كرده و مرا در هر كجا باشم، مادام كه زندهام، به نماز و زكات توصيه نموده است - و مرا نسبت به مادرم نيكوكار قرار داده و جبّار و شقى قرار نداده است - و سلام خدا بر من، آن روز كه متولّد شدم، و آن روز كه مىميرم، و آن روز كه زنده برانگيخته مىشوم.
✳هنگامى كه قوم به طور آشكار، سخنان فوق را از عيسى عليهالسلام شنيدند، دريافتند كه مريم عليهاالسلام از هر گونه ناپاكى، پاك و منزه است و عيسى عليهالسلام بعد از اين تكلم، تا زمانى كه بزرگ شد و به حد زبان گشودن رسيد، سخن نگفت.
🍀ابوبصير از امام صادق عليهالسلام پرسيد: چرا خداوند عيسى عليهالسلام را بدون پدر آفريد؟
✳ امام صادق عليهالسلام در پاسخ فرمود: تا مردم به قدرت وسيع الهى پى ببرند و بدانند كه خدا حتى قدرت دارد كه از زن بى همسر، فرزند بيافريند، چنان كه قدرت دارد انسانى (مانند آدم عليهالسلام) را بدون پدر و مادر خلق كند، و او بر هر چيز قادر است.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد(ص)
#قسمت_چهارم
🦋كارشكنى شديد ابولهب و دفاع قهرمانانه ابوطالب🦋
🌿سالهاى آغاز آشكار شدن بعثت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله و سلم بود. مردم در بازارچه ذى المجاز، سرگرم خريد و فروش بودند، ناگاه محمد را ديدند كه روپوش سرخى بر دوش افكنده و با صداى بلند مىگويد:
اَيُّها النَّاس قُولُوا لا اءِلهَ اءِلَّا الّله تُفلِحُوا؛
🌱اى مردم! بگوييد معبودى جز خداى يكتا نيست تا رستگار شويد.
🌻در همان لحظه ديدند، ابولهب (عموى پيامبر) پشت سر پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم حركت مىكند، و به سوى آن حضرت سنگ مىپراند، به طورى كه بر اثر سنگاندازى او، پاى مبارك پيامبر پر از خون شده بود، گوش كردند، شنيدند ابولهب فرياد مىزد:
يَا اَيُّها النَّاس لا تُطِيعُوُ فانَّهُ كُذابُ؛
اى مردم! از سخن محمد پيروى نكنيد، زيرا او بسيار دروغگو است.
🌿روز ديگرى در همان بازار، مردم سرگرم خريد و فروش شدند، ناگاه ديدند محمد صلى الله عليه و آله و سلم ايستاده و مردم را به سوى خداى يكتا دعوت مىكند و از بتپرستى، بر حذر مىدارد.
🌱در اين هنگام ديدند عباس (يكى از عموهاى آن حضرت) نزد محمد صلى الله عليه و آله و سلم آمد و گفت: گواهى مىدهم كه تو دروغگو هستى.
🌻سپس عباس نزد برادرش ابولهب رفت، و سخن پيامبر را به او گزارش داد، در اين وقت، عباس و ابولهب هر دو نزديك پيامبر آمدند، و فرياد زدند:
🌿اى مردم! اين شخص - برادرزاده ما - دروغگو است، مبادا فريفته گفتار او شويد و از دين خود دست برداريد.
🌱در اين وقت ابوطالب (پدر على عليهالسلام) نزد پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم آمد و او را در آغوش محبت خود گرفت، و سپس نزد ابولهب و عباس رفت و گفت: شما از جان پيامبر چه مىخواهيد، سوگند به خدا او راستگو است. آن گاه اين دو شعر را در تاييد و حمايت پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، خطاب به آن حضرت خواند:
انت الامينُ اللهِ لا كَذِبُ و الصادِقُ القَولِ لا لَهو و لا لَعِب
انت الرسُول رّسول اللهِ تَعلَمُهُ عليكَ تنزِلُ مِن ذِى العزَّةِ الكُتُبُ
🌻تو امين هستى، و به راستى امين خدا مىباشى، و تو راستگو هستى، و در گفتارت، سخن بى اساس و بيهوده نيست.
تو رسول خدا هستى، و ما تو را به عنوان فرستاده خدا مىشناسيم، و معتقديم كه از جانب خداوند، آيات قرآن بر تو نازل مىگردد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
﷽📚🕥
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_محمد _(ص)
#قسمت_سی_چهار
📚داستانهایی از فتح مکه
#قسمت_چهارم
🦋مانور بيعت رضوان🦋
🌻قبلا در مورد پيمان نامه صلح حديبيه و اهميت آن سخن گفتيم، ولى يكى از عوامل مهمى كه موجب نوشتن اين عهدنامه گرديد، ترس و وحشت مشركان از قدرت مسلمانان بود، آنها در آغاز، اين قدرت را باور نداشتند، ولى بيعت رضوان در آنها ترس و وحشت ايجاد كرد، و همين امر موجب تسليم آنها در مورد صلح حديبيه كه امتياز مهمى براى اسلام بود گرديد، اكنون به داستان زير در اين رابطه توجه كنيد:
🌱هنگامى كه رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم در سال ششم هجرت همراه با هزار و چهارصد نفر مسلمان به قصد انجام مناسك عمره از مدينه به سوى مكه حركت نمودند، در نقطهاى به نام حديبيه (20 كيلومترى مكه) فرود آمدند.
🌿بديل بن ورقاء خُزاعى همراه جمعى از مشركان به حضور پيامبر رسيدند و با آن حضرت در مورد هدف از آمدنشان مذاكره نمودند، و دريافتند كه آن حضرت و همراهانشان براى جنگ و مبارزه نيامدهاند، بلكه (در ماه حرام - ذيقعده) براى زيارت و انجام مراسم عمره به مكه آمدهاند.
🌱گروه بديل بن ورقاء به مكه بازگشتند و به سران مكه خبر دادند كه: در مورد محمد داورى شتابزده نكنيد، او قصد جنگ ندارد و براى زيارت مىآيد...
🌻سرانجام سران قريش عروة بن مسعود را كه فرد عاقل و زيركى بود براى مذاكره به حضور پيامبر فرستادند، او به حضور پيامبر رسيد و به مذاكره پرداخت، و رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم همان سخنى را كه به بديل فرموده بود، به او نيز فرمود، عروة بن مسعود در اين مذاكره دريافت كه ياران پيامبر، احترام خاصى - در حد ايثار - نسبت به آن حضرت دارند.
🌿عروة به مكه بازگشت و به مشركان گفت: سوگند به خدا، من قبلا نزد شاهان روم و ايران نزد نجاشى (شاه حبشه) رفتهام، ولى هيچ يك از آنها را نديدم كه مانند محمد صلى الله عليه و آله و سلم مورد احترام يارانش باشد، به گونهاى كه وقتى محمد به آنها دستور مىدهد، بى درنگ انجام مىدهند وقتى وضو مىگيرد، براى گرفتن قطرات آب وضويش (به عنوان تبرك) كشمكش شديد مىكنند، و وقتى كه محمد سخن مىگويد، همه خاموش مىشوند، و به ديده احترام نه خيره به او مىنگرند، او (محمد صلى الله عليه و آله و سلم) طرح سازنده و خوبى را (در مورد صلح) ارائه مىدهد، و شما آن را بپذيريد. مشركان جواب رد دادند، ولى او (عروة اصرار مىكرد كه طرح صلح را قبول كنند.
🌻عروة مىگويد: پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم، عمر بن خطاب را خواست تا او را نزد اشراف قريش بفرستد و هدف از آمدنش را به آنها گزارش دهد؛ عمر، عذر خواست و گفت: احساس خطر جانى در مكه مىكنم، و كسى از طايفه عدى (كه طايفه عمر بود) نيست كه محافظ جانم باشد، ولى شخصى را كه براى اين كار از من سزاوارتر است معرفى مىكنم، و او عثمان بن عفان مىباشد.
🌱پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم عثمان را طلبيد و او را روانه مكه كرد، عثمان وارد مكه شد و نزد ابوسفيان و سران مكه رفت و پيام رسول اكرم را به آنها رساند.
🌻ولى آنها عثمان را دستگير كردند و نزد خود، تحت نظر نگهداشتند. به پيامبر خبر رسيد كه عثمان را كشتهاند، پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم ياران خود را به بيعت مجدد دعوت كرد، ياران (كه هزار و چهارصد نفر بودند) در سرزمين حديبيه زير درختى كه در آن جا بود با آن حضرت بيعت كردند: كه در پيكار با مشركان كوتاهى نكنند و هرگز در نبرد، پشت به جنگ ننمايند.
🌿آوازه اين بيعت (كه يك مانور حساب شده و كوبنده بود) به اضافه گزارش عروة بن مسعود در مورد ايثار ياران پيامبر، در مكه پيچيد و قريش سخت به وحشت افتادند و در نتيجه عثمان را آزاد نمودند. سپس قريش، شخصى به نام سهيل بن عمرو را به عنوان نماينده خود حضور رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم فرستادند و پيمان نامه صلح با حضور نماينده قريش، در سرزمين حديبيه نوشته شد كه قبلا خاطرنشان گرديد
🌱در مورد اين بيعت، در قرآن در آيه 18 و 19 سوره فتح، سخن به ميان آمده، و مطابق آيه 18، خداوند از مؤمنان به خاطر اين بيعت، خشنود و راضى شد از اين رو، به اين بيعت، گاهى بيعت رضوان گويند، و گاهى بيعت شجره يعنى بيعتى كه زير درخت تحقق يافت.
🌿خداوند در دو آيه مذكور، سه نتيجه مهم را از بازتاب اين بيعت، بيان مىكند:
1 - آرامش قلبى مؤمنان.
2 - فتح نزديك.
3 - غنيمت بسيار.
كه اين هر سه موهبت معنوى و مادى بود كه نصيب مسلمين گرديد و نتيجه سريع آن نيز همان وحشت مشركان و عقبنشينى آنها بود كه ذكر شد.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
🏴🌴🏴🌴🏴
فصل سوّم : #در_تاريخ_وفات_آن_مجلّله ووصيّتهاى آن حضرت
#قسمت_چهارم
🍁در كـتـاب (روضـة الواعـظـيـن ) وغـيره روايت كرده اند كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام را مرض شديدى عارض شد وتا چهل روز ممتد شد چون دانست موت خود را اُمّ اَيْمَن واَسماء بنت عُمَيسْ را طلبيد وفرستاد ايشان را كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را حاضر سازند،
🍂 چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام حاضر شد گفت : اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من به من رسيد ومن در جناح سفر آخرتم ترا وصيت مى كنم به چيزى چند كه در خاطر دارم .
🍁حـضـرت فـرمـود: آنـچـه خـواهـى وصـيـّت كـن اى دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم پس بر بالين آن حضرت نشست وهركه را در آن خـانـه بـود بـيرون كردند.
🍂پس فرمود كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگووخائن نيافتى واز روزى كـه بـا مـن معاشرت نموده اى مخالفت تونكرده ام .
🍁حضرت فرمود كه معاذ اللّه تـوداناترى به خدا ونيكوكارتر وپرهيزكارتر وكريم تر واز خدا ترسانترى از آنكه تـرا سـرزنـش كنم به مخالفت خود وبر من بسيار گران است مفارقت تووليكن مرگ امرى اسـت كـه چـاره از آن نـيـسـت ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه تـازه كـردى بـر مـن مـصـيـبـت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم را وعظيم شد وفات تو بر من ،
🍂پس مى گويم : اِنّ ا للّه وَ اِنـّا اِلَيـْهِ ر اجِعُون براى مصيبتى كه بسيار دردآورنده است مرا وچه بسيار مرا وچه بـسيار سوزنده وبه حزن آورنده است مرا، به خدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهـنـده نـدارد ورَزيـّه اى اسـت كـه هـيـچ چـيـز عـوض آن نـمـى تـوانـد شـد؛ پـس سـاعتى هر دوگـريـسـتـنـد،
🍂 پس اميرالمؤ منين عليه السّلام سر حضرت فاطمه عليه السّلام را ساعتى بـه دامـن گـرفت وآن حضرت را به سينه خود چسبانيد فرمود كه هرچه مى خواهى وصيّت بـكن كه آنچه فرمائى به عمل مى آورم و امر ترا بر امر خود اختيار مى كنم ؛ پس فاطمه عـليـهـاالسـّلام گـفـت كـه خـدا تـرا جـزاى خـيـر دهـد اى پـسـر عـم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم ،
🍁 وصـيـّت مـى كـنـم تـرا اول كه بعد از من اُمامه را به عقد خود درآورى ؛ زيرا كه مردان را چاره از زن گرفتن نيست اوبراى فرزندان من مِثْل من است .
🍂 پس گفت كه براى من نعشى قرار ده زيرا كه ملائكه را ديـدم كه صورت نعش براى من ساختند. حضرت فرمود كه وصف آن را براى من بيان كن ؛ پـس وصـف آن را بـيـان كـرد وحـضـرت از بـراى اودرسـت كـرد واول نـعشى كه در زمين ساختند آن بود.
🍁پس گفت كه باز وصيّت مى كنم ترا كه نگذارى بـر جـنـازه مـن حـاضـر شـوند يكى از آنهائى كه بر من ستم كردند وحق مرا گرفتند؛ چه ايـشـان دشـمـن مـن ودشـمـن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم اند ونگذارى كه احدى از ايـشـان واتـبـاع ايشان بر من نماز كنند ومرا در شب دفن كنى در وقتى كه ديده ها در خواب باشد.(34)
ادامه.......
🖤🍁🖤🍁🖤
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
💟فصل اول: #ولادت_با_سعادت_
#صاحب_الزمان_عجل_الله
💠#قسمت_چهارم
🔶مـن مـليـكه دختر يشوعاى فرزند قيصر پادشاه رومم و مادرم از فرزندان شمعون بن حمون بن الوصى حضرت عيسى عليه السلام است تو را خبر دهم به امر عجيب :
🔷بـدان كه جدم قيصر خواست كه مرا به عقد فرزند برادر خود درآورد در هنگامى كه سيزده سـاله بـودم پـس جـمـع كـرد در قصر خود از نسل حواريون عيسى و از علماى نصارى و عباد ايشان سيصد نفر و از صاحبان قدر و منزلت هفتصد كس و از امراى لشكر و سرداران عسكر و بـزرگـان سپاه و سركرده هاى قبايل چهارهزار نفر،
🔸 و فرمود: تختى حاضر ساختند كه در ايـام پـادشـاهـى خـود بـه انـواع جـواهـر مـرصـع گـردانيده بود و آن تخت را بر روى چـهـل پايه تعبيه كردند و بتها و چليپاهاى خود را بر بلنديها قرار دادند و پسر برادر خـود را در بـالاى تـخـت فـرسـتـاد،
🔹 چون كشيشان انجيلها را بر دست گرفتند كه بخوانند بـتـهـا و چـليپاها سرنگون همگى افتادند بر زمين و پاهاى تخت خراب شد و تخت بر زمين افـتـاد و پـسـر بـرادر مـلك از تـخـت افـتـاد و بـى هـوش شـد،
🔸 پـس در آن حـال رنگهاى كشيشان متغير شد و اعضايشان بلرزيد. پس بزرگ ايشان به جدم گفت : اى پادشاه ! ما را معاف دار از چنين امرى كه به سبب آن نحوستها روى نمود كه دلالت مى كند بر اينكه دين مسيحى به زودى زائل گردد.
🔹پـس جـدم اين امر را به فال بد دانست و گفت به علما و كشيشان كه اين تخت را بار ديگر بـرپـا كـنـيد و چليپاها را به جاى خود قرار دهيد، و حاضر گردانيد بردار اين برگشته روزگـار بـدبـخـت را كـه ايـن دخـتـر را بـه او تـزويج نماييم تا سعادت آن برادر دفع نـحـوسـت اين برادر بكند،
🔸 چون چنين كردند و آن برادر ديگر را بر بالاى تخت بردند، و چـون كـشـيـشـان شـروع بـه خـوانـدن انـجـيـل كـردنـد بـاز هـمـان حـالت اول روى نمود و نحوست اين برادر و آن برادر برابر بود و سرّ اين كار را ندانستند كه اين از سعادت سرورى است نه نحوست آن دو برادر،
🔹 پس مردم متفرق شدند و جدم غمناك به حـرم سـراى بـازگـشـت و پـرده هـاى خـجالت درآويخت ، چون شب شد به خواب رفتم
ادامه ✍......
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#قصه_های_قرآنی 📖
#حضرت_لقمان(ع)
#قسمت_چهارم
🦋آشكار شدن حكمت از زبان لقمان عليهالسلام🦋
🌱از پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم نقل شده: روزى لقمان در وسط روز براى استراحت خوابيده بود، ناگهان صدايى شنيد كه: اى لقمان! آيا مىخواهى خداوند تو را خليفه در زمين قرار دهد كه در ميان مردم به حق قضاوت كنى؟
🌻 لقمان در پاسخ گفت: اگر پروردگارم مرا مخير كند، راه عافيت را مىپذيرم، و تنه به اين آزمون بزرگ نمىدهم، ولى اگر فرمان دهد فرمانش را به جان پذيرا مىشوم، زيرا مىدانم اگر چنين مسؤوليتى بر دوش من بگذارد، قطعاً مرا كمك مىكند، و از لغزشها نگه مىدارد.
فرشتگان - در حالى كه لقمان آنها را نمىديد - گفتند: اى لقمان! براى چه قضاوت را نمىپذيرى؟
🌱 لقمان گفت: براى اين كه داورى در ميان مردم سختترين منزلگاهها و مهمترين مراحل است، و امواج ظلم و ستم از هر سو متوجه آن است، اگر خدا انسان را حفظ كند، شايسته نجات است، و اگر راه خطا برود، از راه بهشت منحرف شده است، كسى كه در دنيا سر به زير، و در آخرت سربلند باشد، بهتر از كسى است كه در دنيا سربلند و در آخرت سر به زير باشد، و كسى كه دنيا را براى آخرت برگزيند به دنيا نخواهد رسيد، و آخرت را نيز از دست خواهد داد.
🌻فرشتگان از منطق فرشتگان شگفتزده شدند، لقمان پس از اين سخن، در خواب فرو رفت، خداوند نور حكمت را در دل او افكند، هنگامى كه بيدار شد، زبان به حكمت گشود، و حضرت داوود عليهالسلام را با حكمتهاى سرشار خود (در حل مشكلات) موعظه و يارى مىكرد، حضرت داوود عليهالسلام به او فرمود:
طُوبى لَكَ يا لُقمانُ! اُعطِيتَ الحِكمَةُ؛
خوشا به سعادتت اى لقمان كه حكمت به تو عطا شده است.
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
📕✏📕✏
✏📕
📕
«درســـــــــــ اولـــــــ »
🌸🍂#قسمت_سوم
الفبایــــــ عربیـــــــ🍂🌸
💠هر حرفى داراى شكل ، اسم و تلفّظى خاص مى باشد.
💫در كـتـاب روخـوانى قرآن با شكلها و اسمهاى حروف آشنا شديد. در اين كتاب به يارى خداوند رحـمـان ، بـا نـحـوه تـلفـّظ حـروف عـربـى آشـنـا خـواهـيـد شـد.
قبل از توضيح آنها به بررسى چند مطلب كه بى ارتباط با شكلها و اسمهاى حروف نيست مى پردازيم :
🌸🍂#قسمت_چهارم
اقسامــــــ الفـــــــ🍂🌸
💠الف در زبان عرب بر دو قسم است :
1 ـ الف حركت ناپذير 2 ـ الف حركت پذير
1 ـ الف حركت ناپذير: بعد از حرف مفتوح قرار مى گيرد و باعث مى شود كه مدّ و كشش صداى فتحه آن حرف ، دو برابر شود از اين رو، به آن (الف مدّى ) مى گويند، مانند:
كَانَ ـ دَعَا ـ عَلاَ مَاتٍ
2 ـ الف حـركـت پـذيـر: هـمـان هـمـزه (ء) اسـت
#ماه_رمضان
#امام_زمان
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
#اصحاب_کهف
#قسمت_چهارم
🦋#زنده_شدن_و_بيدارى_پس_از 309_سال🦋
💫سيصد و نه سال قمرى (300 سال شمسى) از اين حادثه عجيب گذشت، در اين مدت دقيانوس و حكومتش نابود شد و همه چيز دگرگون گرديد.
💫اصحاب كهف پس از اين خواب طولانى (شبيه مرگ) به اراده خدا بيدار شدند، و از يكديگر درباره مقدار خواب خود سؤال كردند، نگاهى به خورشيد نمودند ديدند بالا آمده، گفتند: يك روز يا بخشى از يك روز را خوابيدهاند.
💫سپس بر اثر احساس گرسنگى، يك نفر از خودشان را (كه همان تمليخا بود) مأمور كردند و به او سكه نقرهاى دادند كه به صورت ناشناس، با كمال احتياط وارد شهر گردد و غذايى تهيه كند. تمليخا لباس چوپان را گرفت و پوشيد تا كسى او را نشناسد.
💫او با كمال احتياط وارد شهر شد، اما منظره شهر را دگرگون ديد و همه چيز را بر خلاف آن چه به خاطر داشت مشاهده كرده، جمعيت و شيوه لباسها و حرف زدنها همه تغيير كرده بود، در بالاى دروازه شهر، پرچمى را ديد كه در آن نوشته شده بود اءله اءلا الله، عِيسى رَسُولُ الله تمليخا حيران شده بود و با خود مىگفت گويا خواب مىبينم تا اين كه به بازار آمد، در آن جا به نانوايى رسيد. از نانوا پرسيد: نام اين شهر چيست؟
💫 نانوا گفت: افسوس.
تمليخا پرسيد: نام شاه شما چيست؟
نانوا گفت: عبدالرحمن.
💫آن گاه تمليخا گفت: اين سكه را بگير و به من نان بده.
نانوا سكه را گرفت، دريافت كه سكه سنگين است از بزرگى و سنگينى آن، تعجب كرد، پس از اندكى درنگ گفت: تو گنجى پيدا كردهاى؟
💫 تمليخا گفت: اين گنج نيست، پول است كه سه روز قبل خرما فروختهام و آن را در عوض خرما گرفتهام و سپس از شهر بيرون رفتم و شهرى كه كه مردمش دقيانوس را مىپرستيدند.
💫نانوا دست تمليخا را گرفت و او را نزد شاه آورد، شاه از نانوا پرسيد: ماجراى اين شخص چيست؟
نانوا گفت: اين شخص گنجى يافته است.
💫پادشاه به تمليخا گفت: نترس، پيامبر ما عيسى عليهالسلام فرموده كسى كه گنجى يافت تنها خمس آن را از او بگيريد، خمسش را بده و برو.
💫تمليخا: خوب به اين پول بنگر، من گنجى نيافتهام، من اهل همين شهر هستم.
شاه: آيا تو اهل اين شهر هستى؟
تمليخا: آرى.
شاه: نامت چيست؟
💫 تمليخا: نام من تمليخا است.
شاه: اين نامها، مربوط به اين عصر نيست، آيا تو در اين شهر خانه دارى؟
تمليخا: آرى، سوار بر مركب شو بروم تا خانهام را به تو نشان دهم.
💫شاه و جمعى از مردم سوار شدند و همراه تمليخا به خانه او آمدند ، تمليخا اشاره به خانه خود كرد و گفت: اين خانه من است و كوبه در را زد، پيرمردى فرتوت از آن خانه بيرون آمد و گفت: با من چه كار داريد؟
شاه گفت: اين مرد تمليخا ادعا دارد كه اين خانه مال اوست؟
💫 آن پيرمرد به او گفت: تو كيستى؟
او گفت: من تمليخا هستم.
💫آن پيرمرد بر روى پاهاى تمليخا افتاد و بوسيد و گفت: به خداى كعبه، اين شخص، جدّ من است، اى شاه! اينها شش نفر بودند از ظلم دقيانوس فرار كردند.
در اين هنگام شاه از اسبش پياده شد و تمليخا را بر دوش خود گرفت، مردم دست و پاى تمليخا را مىبوسيدند. شاه به تمليخا گفت: همسفرانت كجايند.
💫تمليخا گفت: آنها در ميان غار هستند...
شاه و همراهان با تمليخا به طرف غار حركت كردند، در نزديك غار تمليخا گفت: من جلوتر نزد دوستان مىروم و اخبار را به آنها گزارش مىدهم، شما بعد بياييد، زيرا اگر بى خبر با اين همه سر وصدا حركت كنيم و آنها اين صداها را بشنوند، تصور مىكنند مأموران دقيانوس براى دستگيرى آنها آمدهاند و ترسناك مىشوند.
💫شاه و مردم همان جا توقف كردند، تمليخا زودتر به غار رفت، دوستان با شوق و ذوق برخاستند و تمليخا را در آغوش گرفتند و گفتند: حمد و سپاس خدا را كه تو را از گزند دقيانوس حفظ كرد و به سلامتى آمدى.
💫تمليخا گفت: سخن از دقيانوس بگوييد، شما چه مدتى در غار خوابيدهايد؟
گفتند: يكروز يا بخشى از يك روز.
💫تمليخا گفت: بلكه 309 سال خوابيدهايد دقيانوس مدتها است كه مرده است، پادشاه ديندارى كه پيرو دين حضرت مسيح عليهالسلام است با مردم براى ديدار شما تا نزديك غار آمدهاند.
دوستان گفتند: آيا مىخواهى ما را باعث فتنه و كشمكش جهانيان قرار دهى؟
💫تمليخا گفت: نظر شما چيست؟
آنها گفتند: نظر ما اين است كه دعا كنيم خداوند ارواح ما را قبض كند، همه دست به دعا بلند كردند و همين دعا را نمودند، خداوند بار ديگر آنها را در خواب عميقى فرو برد.
و درِ غار پوشيده شد، شاه و همراهان نزديك غار آمدند، هرچه جستجو كردند كسى را نيافتند و درِ غار را پيدا نكردند، و به احترام آنها، در كنار غار مسجدى ساختند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#_کفران_نعمت_قوم_سباء_و_سرانجام_نکبت🦋
#قسمت_چهارم
💥وضع فلاكت بار قوم ناشكر سبأ
🌻 در روايتى از امام صادق عليهالسلام نقل شده: من وقتى كه غذايى را از ظرفى مىخورم، ته ظرف را با انگشت و زبانم مىليسم كه هيچ باقى نماند، تا آن جا كه ترس آن دارم خدمتگذارم مرا حريص و آزمند بخواند، ولى اين كار من به خاطر حرص و طمع نيست بلكه (به خاطر ترك اسراف است، توضيح اين كه:) قومى از اهالى ثرثار (همان قوم سبأ) در ميان وفور نعمت زندگى مىكردند، آنها از مغز گندم، نان تهيه مىكردند (ولى به قدرى اسرافكار و ناسپاس بودند كه) با همان نانها محل مدفوع كودكانشان را پاك مىنمودند، به گونهاى كه از انباشتن همين نانهاى آلوده كوهى از نان به وجود آمده بود.
🌻مرد صالحى در حال عبور، زنى را ديد كه با نان محل مدفوع كودكش را پاك مىكند، به آن زن گفت: واى بر شما! از خدا بترسيد تا مبدأ خدا بر شما غضب كند، و نعمتش را از شما بگيرد.
🌻آن زن در پاسخ به طور مسخرهآميز و مغرورانه گفت: برو بابا! گويا ما را از گرسنگى مىترسانى، تا هنگامى كه ثرثار (آب پربركت اين سرزمين) جريان دارد، ما هيچگونه ترسى از گرسنگى نداريم.
🌻طولى نكشيد كه خداوند بر آن هوسبازان و رفاهطلبان اسرافكار غضب كرد، آب كه مايه حيات است از آنها گرفته شد، قحطى زده شدند، كار به جايى رسيد كه همه اندوختههاى غذائيشان تمام شد و مجبور شدند كه به سوى آن نانهاى آلوده انباشته كه مانند كوهى شده بود، هجوم ببرند، و سر صف به نوبت بايستند تا از آن نان كه جيره بندى شده بود، جيره خود را برگيرند.
🌻در مورد رابطه كفران: نعمت و قحطى و فلاكت، روايات متعدد وجود دارد.
✨و در آيه 112 و 113 سوره نحل مىخوانيم:
📚وَ ضَرَبَ اللّهُ مَثَلاً قَرْيَةً كَانَتْ آمِنَةً مُّطْمَئِنَّةً يَأْتِيهَا رِزْقُهَا رَغَدًا مِّن كُلِّ مَكَانٍ فَكَفَرَتْ بِأَنْعُمِ اللّهِ فَأَذَاقَهَا اللّهُ لِبَاسَ الْجُوعِ وَالْخَوْفِ بِمَا كَانُواْ يَصْنَعُونَ - وَ لَقَدْ جَاءَهُمْ رَسُولٌ مِّنْهُمْ فَكَذَّبُوهُ فَأَخَذَهُمُ الْعَذَابُ وَ هُمْ ظَالِمُونَ؛
🌻خداوند براى آنها كه كفران نعمت مىكنند، مثلى زده است منطقه آبادى را كه امن و آرام و مطمئن بوده و همواره روزيش به طور فراوان از هر مكانى فرامىرسيده، امّا نعمت خدا را كفران كردند، و خداوند به خاطر اعمالى كه انجام مىدادند، لباس گرسنگى و ترس را در اندامشان پوشانيد - پيامبرى از خود آنها به سراغشان آمد، اما او را تكذيب كردند، و عذاب الهى آنها را فروگرفت در حالى كه ظالم بودند.
به گفته بعضى از مفسران، دو آيه فوق در مورد قوم سبأ نازل شده است.
✨براى تكميل داستان قوم سبأ، به داستان زير توجه كنيد:
🌻امام صادق عليهالسلام فرمود: پدرم (امام باقر) ناراحت مىشد از اين كه دستش را كه غذايى به آن چسبيده بود، با دستمال پاك كند بلكه به خاطر احترام غذا دست خود را مىمكيد، و يا اگر كودكى در كنار او بود، و چيزى از غذا در ظرفى باقى مانده بود، ظرف او را پاك مىكرد. و مىفرمود: گناه مىشود چيزى از غذا از سفره بيرون مىريزد، و من به جستجوى آن مىپردازم، به حدى كه خادم منزل مىخندد (كه چرا دنبال يك ذره غذا مىگردم؟) سپس افزود:
🌻جمعيتى قبل از شما مىزيستند، خداوند نعمت فراوان به آنها داد، اما طغيان و ناشكرى و اسراف كردند تا آن جا كه بعضى از آنها به ديگران گفتند: پاك كردن محل مدفوع با سنگ كه خشن است، موجب رنج است، به جاست كه با نان محل مدفوع را پاك كنيم كه نرم است و همين كار را كردند. خداوند بر آنها غضب كرد، حشراتى كوچكتر از ملخ به سراغ آنها فرستاد، آن حشرات آن چنان بر رزق و روزى آنها مسلط شدند كه همه را حتى درختان آنها و هر چه را كه خوردنى بود خوردند، فشار گرسنگى و كمبود غذا به جايى رسيد كه آنها به همان نانهاى آلوده (كه با آنها قبلاً استنجاء كرده بودند) هجوم آوردند، و آنها را خوردند، و اين حادثه همان است كه در قرآن در دو آيه فوق(نحل - 112 و 113) بيان مىكند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
ماجرای ﷽📚🕥📚🎆
#داستان_های_غیر_پیامبران_در_قرآن 📖
🦋#متلاشى_شدن_سلطنت_ذونُواس🦋
#قسمت_چهارم
🌸طاغوت بىرحم، ذونواس آن گونه مسيحيان را در خندقهاى آتش سوزانيد، ولى اينك ببينيد چگونه ظالم ديگرى بر او مسلط شد و تاج و تخت و لشگرش را واژگون نموده و همه تشكيلاتش را نابود ساخت.
🌿در گير و دار سوزاندن مسيحيان مؤمن، يك نفر از مسيحيان نجران به نام دَوس از منطقه گريخت و به سوى روم رفت، و ماجرا را به قيصر روم كه مسيحى بود گزارش داد، قيصر ضمن اظهار تاسف گفت: سرزمين من به يمن دور است، من نامهاى را به پادشاه حبشه كه سرزمينش نزديك يمن است، مىفرستم و از او مىخواهم به شما در سركوبى دشمن كمك كند.
🌸او نامهاى نوشت و همان مسافر مسيحى نامه را به حبشه رساند و نامه قيصر را به نجاشى پادشاه حبشه داد، نجاشى پس از خواندن نامه سخت ناراحت شد، و از خاموشى چراغ مسيحيت در نجران، افسوس خورد، و تصميم گرفت از ذونُواس انتقام بگيرد، لشگر انبوه و مجهزى را كه از هفتاد هزار نفر تشكيل مىشد به فرماندهى ارياط و اَبرهه، به جنگ با سپاه ذونواس به سوى يمن فرستاد، لشگر حبشه وارد يمن شدند و به جنگ با سپاه ذونواس پرداختند. ذونواس با اسبش به طرف دريا گريخت و خود را به دريا افكند و هلاك شد، طولى نكشيد كه شكست سختى به لشگر ذونواس وارد شد، و كشور يمن به دست لشگر نجاشى فتح گرديد، در نتيجه كشور يمن به عنوان يكى از استانهاى حبشه در آمد، نجاشى ارياط را حاكم استان يمن كرد. به اين ترتيب ذونواس و لشگرش تار و مار شدند.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
#از_آدم_تا_خاتم
#قسمت_چهارم
شیطان که همه بدبختیهای خود و رانده شدن از درگاه الهی و بهشت را از ناحیه آدم می دانست درصدد بود تا به هر طریق که ممکن است موجبات گمراهی آدم و حوا را فراهم سازد، پس ابلیس خود را در میان آرواره ماری پنهان کرد و به آدم نزدیک شد و رو به آدم کرد و گفت: به خدا سوگند من دلسوز و خیرخواه شما هستم، اگر از آن درخت بخوری از غیب و آینده باخبر می شوی و قدرت عظیم می یابی همینطور فرشته خواهی شد و زندگی جاودانه می یابی . و چون آدم نمی دانست که با شیطان گفتگو می کند گفت: اینها وسوسه شیطان است و من جز به دستور پروردگارم عمل نمی کنم.
شیطان بعد از آدم به نزد حوا رفت و به او گفت؛ آیا می دانی که خداوند به سبب فرمانبرداری شما، استفاده از این درخت ممنوعه را بار دیگر برای شما مباح کرده است و به تو می گویم که اگر زودتر از آدم بتوانی از میوه این درخت بخوری بر آدم تسلط پیدا خواهی کرد پس حوا به طرف درخت رفت، فرشتگان خواستند او را برحذر دارند که خداوند خطاب به فرشتگان فرمود؛ او را تنها بگذارید تا خودش تصمیم بگیرد و مستحق پاداش و یا مجازات بشود.
و آنگاه حوا رو به آدم کرد و او را از ماجرا آگاه ساخت و هر دو از میوه آن درخت خوردند، در نوع میوه درخت اختلاف نظرهای بسیاری وجود دارد، اما درختان بهشتی امتیاز خاصی دارند و آن این است که در یک زمان چند نوع میوه می دهند و آن درخت که آدم و حوا از آن تناول کردند همزمان گندم، انجیر و انگور داشت.
👇👇👇👇
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
@amozeshtajvidhefzquran
📚🕙📚
#قصه_های_قرآنی
#حضرت_ادریس (ع)
#قسمت_چهارم
🔷 هدايت شدن هزار نفر با راهنمايىهاى ادريس عليهالسلام
ادريس همچنان با بيانات شيوا و اندرزهاى دلپذير و هشدارهاى كوبنده، قوم خود را به سوى خدا دعوت ميكرد. در اين مسير با طايفهاى از قوم خود ملاقات نمود كه همه بت پرست بودند و در انواع انحرافها و گمراهىها گرفتار بودند. ادريس به اندرز و نصيحت آنها پرداخت و آنها را از انجام گناه سرزنش نموده و از عواقب گناه هشدار داد و به سوى خدا دعوت كرد. آنها يكى پس از ديگرى تحت تأثير قرار گرفته و به او پيوستند. نخست تعداد هدايتشدگان به هفت نفر و سپس به هفتاد نفر رسيد. به همين ترتيب يكى پس از ديگرى هدايت شدند تا به هفتصد نفر و سپس به هزار نفر رسيدند.
ادريس از ميان آنها صد نفر از برترينها را برگزيد، و از ميان صد نفر، هفتاد نفر، و از ميان هفتاد نفر ده نفر، و از ميان ده نفر، هفت نفر را انتخاب نمود. ادريس با اين هفت نفر ممتاز، دست به دعا برداشتند و به راز و نياز با خدا پرداختند، خداوند به ادريس وحى كرد، و او و همراهانش را به عبادت دعوت نمود، آنها همچنان با ادريس به عبادت الهى پرداختند تا زمانى كه خداوند روح ادريس عليهالسلام را به ملأ اعلى برد.(76)
...................................................
🔸اکنون شما هم به کانال آموزش تخصصی تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran👈
Khaki-Amoozesh-Dastgah-Quran-www.ziaossalehin.ir-04-Ajam.mp3
40.88M
🎤صوتی 👆🏻👆🏻👆🏻
#آموزش #دستگاههای_قرآنی
🔷#استادخاکی
✴️#قسمت_چهارم #مقام_عجم
#مقامات #نغمات #عجم
🔶اکنون شما هم به کانال آموزش تجوید و حفظ قرآن بپيونديد:
👉 @amozeshtajvidhefzquran 👈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.•🌼•.
#معجزات_قرآنی
#قسمت_چهارم
✨ جزء ۱۴ سوره مبارکه نحل آیه ۶۸ و ۶۹
💠وَأَوْحَىٰ رَبُّكَ إِلَى النَّحْلِ أَنِ اتَّخِذِي مِنَ الْجِبَالِ بُيُوتًا وَمِنَ الشَّجَرِ وَمِمَّا يَعْرِشُونَ ﴿۶۸﴾
ثُمَّ كُلِي مِنْ كُلِّ الثَّمَرَاتِ فَاسْلُكِي سُبُلَ رَبِّكِ ذُلُلًا ۚ يَخْرُجُ مِنْ بُطُونِهَا شَرَابٌ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ فِيهِ شِفَاءٌ لِلنَّاسِ ۗ إِنَّ فِي ذَٰلِكَ لَآيَةً لِقَوْمٍ يَتَفَكَّرُونَ ﴿۶۹﴾
💎و پروردگار تو به زنبور عسل «وحی» (و الهام غریزی) نمود که: «از کوهها و درختان و داربستهایی که مردم میسازند، خانههایی برگزین!
سپس از تمام ثمرات (و شیره گلها) بخور و راههایی را که پروردگارت برای تو تعیین کرده است، براحتی بپیما! «از درون شکم آنها، نوشیدنی با رنگهای مختلف خارج میشود که در آن، شفا برای مردم است؛ به یقین در این امر، نشانه روشنی است برای جمعیّتی که میاندیشند.
تولید عسل با زنبور ماده یا زنبور نر؟
#محرم
#آموزش_حفظ_قرآن
#امام_زمان
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨« #آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن» ✨
بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈
🏴🌴🏴🌴🏴
فصل سوّم : #در_تاريخ_وفات_آن_مجلّله ووصيّتهاى آن حضرت
#قسمت_چهارم
🍁در كـتـاب (روضـة الواعـظـيـن ) وغـيره روايت كرده اند كه حضرت فاطمه عليهاالسّلام را مرض شديدى عارض شد وتا چهل روز ممتد شد چون دانست موت خود را اُمّ اَيْمَن واَسماء بنت عُمَيسْ را طلبيد وفرستاد ايشان را كه حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام را حاضر سازند،
🍂 چون حضرت اميرالمؤ منين عليه السّلام حاضر شد گفت : اى پسر عم ! از آسمان خبر فوت من به من رسيد ومن در جناح سفر آخرتم ترا وصيت مى كنم به چيزى چند كه در خاطر دارم .
🍁حـضـرت فـرمـود: آنـچـه خـواهـى وصـيـّت كـن اى دخـتـر رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسلّم پس بر بالين آن حضرت نشست وهركه را در آن خـانـه بـود بـيرون كردند.
🍂پس فرمود كه اى پسر عم ! هرگز مرا دروغگووخائن نيافتى واز روزى كـه بـا مـن معاشرت نموده اى مخالفت تونكرده ام .
🍁حضرت فرمود كه معاذ اللّه تـوداناترى به خدا ونيكوكارتر وپرهيزكارتر وكريم تر واز خدا ترسانترى از آنكه تـرا سـرزنـش كنم به مخالفت خود وبر من بسيار گران است مفارقت تووليكن مرگ امرى اسـت كـه چـاره از آن نـيـسـت ، بـه خـدا سـوگـنـد كـه تـازه كـردى بـر مـن مـصـيـبـت رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلّم را وعظيم شد وفات تو بر من ،
🍂پس مى گويم : اِنّ ا للّه وَ اِنـّا اِلَيـْهِ ر اجِعُون براى مصيبتى كه بسيار دردآورنده است مرا وچه بسيار مرا وچه بـسيار سوزنده وبه حزن آورنده است مرا، به خدا سوگند كه اين مصيبتى است كه تسلى دهـنـده نـدارد ورَزيـّه اى اسـت كـه هـيـچ چـيـز عـوض آن نـمـى تـوانـد شـد؛ پـس سـاعتى هر دوگـريـسـتـنـد،
🍂 پس اميرالمؤ منين عليه السّلام سر حضرت فاطمه عليه السّلام را ساعتى بـه دامـن گـرفت وآن حضرت را به سينه خود چسبانيد فرمود كه هرچه مى خواهى وصيّت بـكن كه آنچه فرمائى به عمل مى آورم و امر ترا بر امر خود اختيار مى كنم ؛ پس فاطمه عـليـهـاالسـّلام گـفـت كـه خـدا تـرا جـزاى خـيـر دهـد اى پـسـر عـم رسـول خـدا صـلى اللّه عـليـه وآله وسـلّم ،
🍁 وصـيـّت مـى كـنـم تـرا اول كه بعد از من اُمامه را به عقد خود درآورى ؛ زيرا كه مردان را چاره از زن گرفتن نيست اوبراى فرزندان من مِثْل من است .
🍂 پس گفت كه براى من نعشى قرار ده زيرا كه ملائكه را ديـدم كه صورت نعش براى من ساختند. حضرت فرمود كه وصف آن را براى من بيان كن ؛ پـس وصـف آن را بـيـان كـرد وحـضـرت از بـراى اودرسـت كـرد واول نـعشى كه در زمين ساختند آن بود.
🍁پس گفت كه باز وصيّت مى كنم ترا كه نگذارى بـر جـنـازه مـن حـاضـر شـوند يكى از آنهائى كه بر من ستم كردند وحق مرا گرفتند؛ چه ايـشـان دشـمـن مـن ودشـمـن رسول خدا صلى اللّه عليه وآله وسلم اند ونگذارى كه احدى از ايـشـان واتـبـاع ايشان بر من نماز كنند ومرا در شب دفن كنى در وقتى كه ديده ها در خواب باشد.(34)
ادامه.......
🖤🍁🖤🍁🖤
✾•┈┈••📚☆✦❀✦☆📚••┈┈•✾
🆔اکنون شما هم به کانال
✨«#آموزش_تجوید_و_حفظ_قرآن»
✨بپيونديد:
👉@amozeshtajvidhefzquran👈