#داستان
روی شانه های خود چه چیزهایی حمل می کنید؟
🟡 کشاورز فقیری برغالهای را از شهر خرید. همانطور که با بزغاله به سمت روستای خود باز میگشت، تعدادی از اوباش شهر فکر کردند که اگر بتوانند بزغاله آن فرد را بگیرند میتوانند برای خود جشن بگیرند و از خوردن گوشت تازه آن بزغاله لذت ببرند. اما چگونه میتوانند این کار را عملی کنند؟ مرد روستایی قوی و درشت هیکل بود و این اوباش ضعیف نمیتوانستند و نمیخواستند که به صورت فیزیکی درگیر شوند. برای همین فکر کردند و تصمیم گرفتند که از یک حقه استفاده کنند.
وقتی مرد روستایی داشت شهر را ترک میکرد یکی از آن اوباش جلوی او آمد و گفت: «سلام، صبح بخیر» و مرد روستایی هم در پاسخ به وی سلام کرد. بعد آن ولگرد به بالا نگاه کرد و گفت: «چرا این سگ را بر روی شانههایت حمل میکنی؟»
مرد روستایی خندید و گفت: «دیوانه شدهای؟ این سگ نیست! این یک بز است.»
ولگرد گفت: «نه اشتباه میکنی، این یک سگ است و اگر با این حیوان بر روی دوش وارد روستا شوی مردم فکر میکنند که دیوانه شدهای.»
مرد روستایی به حرفهای آن ولگرد خندید و به راه خود ادامه داد. در راه برای اطمینان خود، پاهای بز را لمس کرد و خیالش راحت شد که حیوان روی دوشش بزغاله است. در پیچ بعدی اوباش دوم وارد عمل شد و دوباره سخنان دوست اوباش خود را تکرار کرد. مرد روستایی خندید و گفت: «آقا این بزغاله است و نه یک سگ.»
ولگرد گفت: «چه کسی به تو گفته است که این بزغاله است؟ به نظر میرسد کسی سر تو کلاه گذاشته باشد. این یک بز است؟» و به راهش ادامه داد.
روستایی بز را از دوشش پایین آورد تا ببیند موضوع چیست؟ اما آن قطعاً یک بز بود. فهمید هر دو نفر اشتباه میکردند اما ترسی در وجودش افتاد که شاید دچار توهم شده است. آن مرد همانطور که داشت به سمت روستای خود برمیگشت نفر سوم را دید که گفت: «سلام، این سگ را از کجا خریدهای؟»
مرد روستایی دیگر شهامت نداشت تا بگوید که این یک بز است. برای همین گفت: «آن را از شهر خریدهام.»
مرد روستایی پس از جدا شدن از نفر سوم، ترسی وجودش را گرفته بود. با خود فکر کرد که شاید بهتر باشد این حیوان را با خود به روستا نبرد چرا که شاید مورد سرزنش قرار بگیرد. اما از طرفی برای خرید آن حیوان پول داده بود. در همین زمان که دودل بود، اوباش چهارم از راه رسید و به مرد روستایی گفت: «عجیب است! من تا به حال کسی را ندیدهام که سگ را بر روی دوش خود حمل کند. نکند فکر میکنی که این یک بز است؟»
مرد روستایی دیگر واقعاً نمیدانست که این حیوان بز است و یا یک سگ. برای همین ترجیح داد خود را از شر آن حیوان خلاص کند. اطراف را نگاه کرد و دید کسی نیست. بز را که فکر میکرد دیگر سگ است آنجا رها کرد و به روستا برگشت. ترجیح داد از پول خود بگذرد تا اینکه اهالی روستا او را دیوانه خطاب کنند. با این حقه اوباشها توانستند بز را به راحتی و بدون هیچ گونه درگیری تصاحب کنند.
شما روی شانههای خود چه چیزهایی حمل میکنید؟ آیا به آنها باور دارید؟ چگونه به آن باور رسیدهاید؟
🌺🌿🌺
به کانال دوستداران آقا امام زمان عجل الله فرجه الشریف
امام زمان عج:
من از همه عالم مظلومترم
#مکارم #اخلاق #در دنیا و #آخرت
سه چیز است :
کسی که بر تو ستم کرده از وی درگذری
، و کسی که ارتباط خود را با تو قطع کرده تو با او از در آشتی درآیی و ارتباط خود را با او برقرار سازی ،
و کسی که از روی نادانی برای تو موجب ناراحتی فراهم آورده با بردباری از وی درگذری.
💥از چهارچیز قبل از رسیدن چهار چیز دیگر هرچه زودتر استفاده کنید :
از جوانی قبل از پیری ،
از تندرستی پیش از اینکه بیمار گردی و ناتوان شوی ،
از ثروت قبل از اینکه فقیر و ناتوان گردی.
آفت شرف و بزرگی فخر و مباهات است ، و اینکه انسان همواره به اصل و نسب خود مغرور باشد.
هرکس از خداوند متعال بترسد ، همه موجودات از وی خواهند ترسید و از او حساب خواهند برد ، و هرکسی که از خداوند واهمه و ترس نداشته باشد خداوند او را از هر چیزی خواهد ترسانید.
هرکس این چهار #خصلت را دارا باشد خداوند برای او خانه ای در بهشت میسازد :
✅1.کسی که یتیمی را جای دهد
✅2.و ناتوانی را حمایت کند
✅ 3.و به پدر و مادرش مهربانی نماید
✅ 4.و به زیر دستانش با محبت رفتار کند.
🌴هرکس با سه خصلت خداوند را ملاقات کند از بهترین مردم است :
آنکس که واجبات خداوند را انجام دهد و از محرمات دست بکشد ، و به آنچه خداوند داده قناعت کند ، این چنین آدمی پرستنده ترین و پارساترین و بی نیازترین بندگان است.
💥مجالست و هم نشینی با سه دسته از مردم دل را می میراند:
هم نشینی با مردمان پست ،
مجالست با توانگران ،
انجام سه عمل از حقائق ایمان است : انفاق در هنگام تنگ دستی ،
و گذشت از خود در برابر مردم ،
و بخشش علم و دانش برای کسی که طالب علم است.
کتاب الموتعظ شیخ صدوق
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
#حکایت_بهلول
بهلول با چوبی بلند بر قبرهای گورستانی می زد. پرسیدند: چرا چنین می کنی؟
گفت:
صاحب این قبر دروغگوست
چون تا وقتی در دنیا بود، دائم می گفت: باغِ من، خانۀ من، زمینِ من و ...
ولی حالا همه را گذاشته و رفته است
و هیچیک از آنها مال او نیست
برای رسیدن به آرامش حقیقی
باید به این باور برسیم که همۀ ما
در این دنیا فقط امانتداریم.
کانال داستان های عبرت انگیز👇
@