#داستانی آموزنده
🔆نتيجه نكبت بار دوستی دنيا و پيروى از طاغوت
حضرت عيسى (علیه السلام ) با عده اى از يارانش در بيابان سير مى كردند، رسيدند به قريه اى كه ويران شده بود، و جنازه هاى بسيارى از اهل آن قريه را در راهها و كوچه ها مشاهده نمود كه متلاشى شده بود، به همراهان فرمود: اهل اين قريه بر اثر عذاب عمومى الهى به هلاكت رسيده اند، چرا كه اگر عذابى عمومى نبود، و به تدريج مرده بودند، زنده ها مردگان را دفن مى كردند.
يكى از همراهان عرض كرد: اى روح الله ،یکی از آنها را به حضورتان بطلبيد و ماجراى هلاكت آنها را بپرسيد.
حضرت عيسى (علیهالسلام ) اين پيشنهاد را پذيرفت : و فرمود: اى اهل قريه ! يك نفر از آنها زنده شد و عرض كرد: لبيك يا روح الله .
عيسى (ع ) به او فرمود: داستان شما چيست كه به اين سرنوشت گرفتار شده ايد؟
او گفت : ما صبح در سلامت كامل بسر مى برديم ولى شب كه خوابيديم خود را در هاويه ديديم .
عيسى (علیه السلام ) فرمود: هاويه چيست ؟
او عرض كرد: هاويه ، دريائى مذاب از آتش است كه در آن كوههائى از آتش که مانند دریا ست قرار دارد.
عيسى (علیه السلام ) فرمود: به چه علت شما به اين روزگار سياه مبتلا شده ايد.
او عرض كرد: حبّ الدنيا و عبادة الطاغوت : علاقه شديد به دنيا و طاغوت پرستى ما را به اين سرنوشت رساند.
عيسى (ع ) پرسيد: تا چه اندازه به دنيا علاقمند بوديد؟
او عرض كرد: مانند علاقه كودك به پستان مادرش ، كه وقتى مادر او، پستانش را به طرف كودك مى برد، خوشحال مى شد و وقتى از او برمى گرداند، اندوهگين مى شد.
عيسى (ع ) فرمود تا چه اندازه طاغوت را مى پرستيد.
او عرض كرد: وقتى طاغوتها به ما فرمانى مى دادند ما از آن اطاعت مى كرديم .
عيسى (ع ) فرمود: چطور در ميان آنهمه هلاكت شدگان ، تنها تو پاسخ مرا دادى ؟
او عرض كرد: به ساير هلاك شدگان دهان بندى از آتش زده اند و فرشتگان سختگير عذاب بر آنها مسلط هستند، ولى من در دنيا در ميانشان بودم ولى مانند آنها دنياپرست و طاغوت پرست نبودم (اما با این وجود نهى از منكر نمى كردم و کاری به کار آنها نداشتم ، همین بی تفاوتی من ، کار دستم داد به طوری که ) وقتى عذاب آمد، مرا نيز گرفت ، و من اكنون به موئى در پرتگاه دوزخ آويزان هستم ، ترس آن دارم كه به درون آتش دوزخ سقوط كنم .
حضرت عيسى (علیه السلام ) به يارانش فرمود: (ببینید عاقبت دنیا دوستی و اطاعت از دستورات حاکمان طاغوت چه بر سر مردم می آورد ، به نظر من ) هرگاه انسان روى خاك و خاشاك بخوابد و نان جو بخورد در صورتى كه دينش را حفظ كند، بسيار بهتر از زندگى خوش توام با بى دينى است .
#داستانی آموزنده
پس از شهادت مولا امیرالمومنین على عليه السلام و تسلط مطلق معاوية بن ابى سفيان برخلافت اسلامى ، خواه و ناخواه ، برخوردهايى ميان او و ياران صميمى امیرالمومنین على عليه السلام واقع مى شد.
همه كوشش معاويه اين بود تا از آنها اعتراف بگيرد كه از دوستى و پيروى مولا على علیهالسلام سودى كه نبرده اند، سهل است همه چيز خود را در اين راه نيز باخته اند.
سعى داشت يك اظهار ندامت و پشيمانى از يكى از آنها با گوش خود بشنود، اما اين آرزوى معاويه هرگز عملى نشد. پيروان مولا امیرالمومنین على علیهالسلام بعد از شهادت آن حضرت ، بيشتر واقف به عظمت و شخصيت او شدند. از اين رو بيش از آنكه در حال حياتش فداكارى مى كردند، براى دوستى او و براى راه و روش او و زنده نگهداشتن مكتب او، جرات و جسارت و صراحت به خرج مى دادند.
گاهى كار به جايى مى كشيد كه نتيجه اقدام معاويه معكوس مى شد و خودش و نزديكانش تحت تاثير احساسات و عقايد پيروان مكتب امیرالمومنین على علیهالسلام قرار مى گرفتند.
يكى از پيروان مخلص و فداكار و با بصيرت مولا امیرالمومنین على علیهالسلام ، ((عدى پسر حاتم )) بود. عدى در راس قبيله بزرگ طى قرار داشت . او چندين پسر داشت .
خودش و پسرانش و قبيله اش سرباز فداكار مولا امیرالمومنین على علیهالسلام بودند. سه نفر از پسرانش به نام ((طرفه )) و ((طريف )) و ((طارف )) در صفين در ركاب مولا امیرالمومنین على علیهالسلام شهيد شدند.
پس از سالها كه از جريان صفين گذشت و مولا امیرالمومنین على عليه السلام به شهادت رسيد و معاويه خليفه شد، تصادفات روزگار، عدى بن حاتم را با معاويه مواجه كرد.
معاويه براى آنكه خاطره تلخى براى عدى تجديد كند و از او اقرار و اعتراف بگيرد كه از پيروى مولا امیرالمومنین على علیهالسلام چه زيان بزرگى ديده است به او گفت : اين الطرفات : پسرانت طرفه و طريف و طارف چه شدند؟
او گفت : ((در صفين ، پيشاپيش مولایشان على بن ابيطالب ، شهيد شدند)).
معاویه گفت على انصاف را در باره تو رعايت نكرد.
عید گفت ((چرا؟))
معاویه گفت چون پسران تو را جلو انداخت و به كشتن داد و پسران خودش را در پشت جبهه محفوظ نگهداشت .
عدی گفت ((من انصاف را در باره على رعايت نكردم ))
معاویه گفت (چرا؟))
عدی گفت (براى اينكه او كشته شد و من زنده مانده ام ، مى بايست جان خود را در زمان حيات او فدايش مى كردم )).
معاويه ديد منظورش عملى نشد. از طرفى خيلى مايل بود اوصاف و حالات على علیهالسلام را از كسانى كه مدتها با او از نزديك به سر برده اند و شب و روز با او بوده اند بشنود.
لذا از عدى خواهش كرد، اوصاف مولا على را همچنانكه از نزديك ديده است برايش بيان كند. عدى گفت :مرا معاف بدار.
معاویه گفت حتما بايد برايم تعريف كنى .
عدی گفت (به خدا قسم ، مولا على بسيار دورانديش و نيرومند بود. به عدالت سخن مى گفت و با قاطعيت فيصله مى داد. علم و حكمت از اطرافش مى جوشيد. از زرق و برق دنيا متنفر بود و با شب و تنهايى شب مانوس بود. زياد اشك مى ريخت و بسيار فكر مى كرد. در خلوتها از نفس خود حساب مى كشيد و بر گذشته دست ندامت مى سود. لباس كوتاه و زندگى فقيرانه را مى پسنديد. در ميان ما كه بود مانند يكى از ما بود. اگر چيزى از او مى خواستيم مى پذيرفت و اگر به حضورش مى رفتيم ما را نزديك خود مى برد و از ما فاصله نمى گرفت . با اين همه آنقدر با هيبت بود كه در حضورش جرات تكلم نداشتيم و آنقدر عظمت داشت كه نمى توانستيم به او خيره شويم . وقتى كه لبخند مى زد دندانهايش مانند يك رشته مرواريد آشكار مى شد. اهل ديانت و تقوا را احترام مى كرد و نسبت به بينوايان مهر مى ورزيد. نه نيرومند از او بيم ستم داشت و نه ناتوان از عدالتش نوميد بود. به خدا سوگند! يك شب به چشم خود ديدم در محراب عبادت ايستاده بود در وقتى كه تاريكى شب همه جا را فرا گرفته بود اشكهايش بر چهره و ريشش مى غلطيد، مانند مار گزيده به خود مى پيچيد و مانند مصيبت ديده مى گريست .
مثل اين است كه الا ن آوازش را مى شنوم ، او خطابه دنيا مى گفت : اى دنيا متعرض من شده اى و به من رو آورده اى ؟ برو ديگرى را بفريب (يا هرگز فرصتى اين چنين تو را نرسد) تو را سه طلاقه كرده ام و رجوعى در كار نيست ، خوشى تو ناچيز و اهميتت اندك است . آه !آه ! از توشه اندك و سفر دور و مونس كم )).
سخن عدى كه به اينجا رسيد، اشك معاويه بى اختيار فروريخت . با آستين خويش اشكهاى خود را خشك كرد و گفت :خدا رحمت كند ابوالحسن را! همين طور بود كه گفتى . اكنون بگو ببينم حالت تو در فراق او چگونه است ؟
عدی گفت (شبيه حالت مادرى كه عزيزش را در دامنش سر بريده باشند)).
معاویه گفت آيا هيچ فراموشش مى كنى ؟
عدی گفت ((آيا روزگار مى گذارد فراموشش كنم ؟))
📚الكنى والالقاب ، ج 2، ص 105، نقل از كتاب المحاسن والمساوى ابراهيم بن محمد بيهقى از اعلام قرن سوم هجرى .