eitaa logo
اندکی صبر سحر نز یک است
85 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
8.4هزار ویدیو
67 فایل
با حضور فعال در تبیین و روشنگری ، عمار ولایت باشیم
مشاهده در ایتا
دانلود
❌ شبهه پاسخ به تمام شبهات فاطمیه ( ) ✍حجت‌الاسلام دکتر قربانی مقدم 🔻اخیرا در ایام کلیپی از یک فرد ظاهراً وهابی منتشر می‌شود که با طرح سوالاتی، سعی در ایجاد تردید در شهادت حضرت زهرا دارد. در این کلیپ تمام شبهات وی پاسخ داده می‌شود. 4⃣ خانه حضرت از چوب نخل بوده و در صورت وجود آتش کل خانه باید آتش گرفته و افراد داخل آن از بین رفته باشند! ✅ پاسخ این ادعایی بی دلیل است و معلوم نیست گوینده بر اساس کدام مستندی می گوید خانه چوبی بوده است!! گویا شبهه افکن گمان کرده است اهل بیت مثلاً در عهد حجر زندگی می کرده اند. 5⃣حضرت زهرا از کجا می دانسته که فرزند داخل شکم پسر است که نام او را محسن گذاشته است؟ ✅ پاسخ از آنجا که شبهه افکن فقط دنبال بهانه گیری است توجه ندارد که یک دقیقه قبل با استناد به علم غیب اهل بیت، شبهه افکنی کرده است. اگر علم غیب آنها را قبول داری که پس این چه سوالی است و اگر قبول نداری شبهه دوم را خودت پاسخ گفته ای. از اینها گذشته اساسا انتخاب اسم فرزندان حضرت زهرا از جمله امام حسن و امام حسین علیه السلام با پیامبر بوده است. طبق روایتهای متعدد، پیامبر نام فرزندان جانشین خود یعنی امیرالمومنین را معادل نام فرزندان جانشین حضرت موسی پیاپیش انتخاب کرده است: حسن معاد شبّر، حسین معادل شبیر و محسن معادل مشبّر 6⃣ چطور یک طرف فاطمه با تن مجروح امیرالمومنین را می کشیده و یک طرف چندین مرد تنومند و با این حال حضرت زهرا غلبه داشته است تا اینکه مجبور شدند با تازیانه دست حضرت را هدف قرار دهند؟ ✅ پاسخ وقتی حضرت علی را دست بسته به مسجد می بردند، حضرت زهرا با گرفتن کمربند امیرالمومنین مانع شدند، مهاجمان نیز برای از بین بردن مانع، بر دستان ایشان تازیانه زده اند. کجای این گزاره جای تعجب و استبعاد دارد؟ مگر اینکه مانند شبهه افکن پیاز داغ آن را زیاد و اینگونه القاء کند که مثلاً به مدت ده دقیقه حضرت زهرا، علی علیه السلام را از یک طرف و ده مرد تنومند از طرف دیگر می کشیده اند تا اینکه بالاخره ناچار شده اند با یک ضربه بر نیروی حضرت زهرا غلبه کنند. حالت خوشبینانه این است شبهه افکن در اثر زیاد فیلم دیدن، این صحنه عادی را با یک صحنه تخیلی در فیلمی اشتباه گرفته و سپس به تخیلات خودش اعتراض می کند. 7⃣ پس بقیه یاران امیرالمومنین در این صحنه چکار می کردند؟ ✅ پاسخ ابتدا یادآور می شود که طبق منابع متعدد، هجوم به خانه حضرت زهرا بیش از یک مرتبه بوده است (حداقل سه مرتبه). و همانطور که در پاسخ به سوال اول گذشت، بر خلاف تصوری که شبهه افکن القاء می کند، اینگونه نبوده که تنها حضرت زهرا به هجوم مخالفان واکنش داده اند. خود امیرالمومنین علیه السلام، زبیر بن عوام و دیگران به نوبه خود با مهاجمان درگیر شده اند و همین اقدامات مهاجمان را پس زده است. اما در هجوم سوم که هجوم نهایی و گستاخانه همراه با به آتش زدن خانه بوده و حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر اعظم ص بوده است، حکومت توانسته بود با ایجاد نوعی حکومت نظامی اطرافیان امیرالمومنین را دستگیر و از گرد ایشان دور کردند. لذا در هجوم سوم که منجر به آسیب دیدن حضرت زهرا و شهادت فرزند شش ماهه ایشان می شود، کسی داخل خانه نبوده است. (شهرستانی می نویسد: در آن روز غیر از علی(ع) و فاطمه(س) و حسنین(ع) کسی در خانه نبود الملل و النحل ج 1 ص 71) 8⃣ حضرت زهرا س چطور با حال آسیب دیده سوار بر مرکب شده و برای جمع آوری کمک به خانه اصحاب می رفته است؟ ✅ پاسخ با توضیحات قبل معلوم شد که هجوم اصلی که منجر به مجروحیت حضرت زهرا شده است، حدود پنجاه روز پس از رحلت پیامبر بوده است. لذا اقدامات حضرت زهرا س برای یادآوری وظایف اصحاب در قبال حق اهل بیت، مربوط به بره های قبل از آن می باشد.
*بهلول ضربه شديدتري به خر بيچاره زد وگفت: اي خر ، گوش كن فردا اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو مال توست بگو نه ، من اين چاقو را پيدا كرده ام و خيلي وقت بود كه دنبال صاحبش مي گشتم تا آن را به صاحبش برگردانم ولي متاسفانه صاحبش را پيدا نمي كردم.* ادامه دارد... ─┅─┅─═ঊঈ🍃🌺🍃ঊঈ═─┅─┅─ *اگر اين چاقو مال اين شش برادر است آن را به آنها مي دهم. اگر قاضي از تو پرسيد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي مگر در بيابان چاقو دسته طلا ريخته اند كه تو آن را پيدا كرده اي؟* *بگو پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود وهميشه بين شهرها در رفت وآمد بود ومال التجاره زيادي به همراه مي برد و با آنها تجارت مي كرد تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال و اموالش را برده اند.* *من بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند واين چاقو تا دسته در قلب پدرم فرو رفته بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم و از آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو رانشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود ومن قاتل پدرم را پيدا كنم.* *اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كرده ام اين شش برادر پدر مرا كشته اند واموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند و تقاص خون پدرم را پس بدهند*. *بهلول كه اين حرفها را در ظاهر به خر مي گفت ولي در واقع مي خواست صاحب خر گفته هاي او را بياموزد. او چوب ديگري به خر زد وگفت: اي خر خدا فهميدي يا تا صبح كتكت بزنم.* *صاحب خر گفت: بهلول عزيز نه تنها اين خر بلكه منهم حرفهاي تو را فهميدم و به تو قول مي دهم در هيچ مجلسي بالاتر از جايگاهم ننشينم و اگر از من چيزي نپرسيدند حرف نزنم واگر چيزي ازمن نخواستند دست به جيب نبرم.* *بهلول كه مطمئن شده بود مرد حرفهاي او را به خوبي ياد گرفته است رفت و به راحتي خوابيد. فردا صبح بهلول مرد را بيدار كرد و او را منزل قاضي رساند و تحويل داد و خودش برگشت. قاضي رو به مرد كرد وگفت: اي مرد آيا اين چاقو مال توست؟* *مرد گفت: نه اي قاضي اين چاقو مال من نيست. من خيلي وقت است كه دنبال صاحب اين چاقو مي گردم تا آن را به صاحبش برگردانم اگر اين چاقو مال اين برادران است من بارغبت اين چاقو را به آنها مي دهم.* *قاضي رو به شش برادر كرد وگفت: شما به چاقو نگاه كنيد اگر مال شماست آن رابرداريد. برادر بزرگ چاقو را برداشت وبا خوشحالي لبخندي زد وگفت: اي قاضي من مطمئن هستم اين چاقو همان چاقوي گمشده پدر من است.* *پنج برادر ديگر چاقو را دست به دست كردند وگفتند بلي اي جناب قاضي اين چاقومطمئنا همان چاقوي گم شده پدر ماست.* *قاضي از مرد پرسيد: اي مرد اين چاقو را از كجا پيدا كرده اي؟* *مرد گفت: اي قاضي اين چاقو سرگذشت بسيار مفصلي دارد. پدرم سالها پيش كاروان سالار بزرگي بود و هميشه بين شهرها در رفت وآمد بود و مال التجاره زيادي به همراه داشت و شغلش تجارت بود تا اينكه ما يك شب خبردار شديم كه پدرم را دزدان كشته اند و مال واموالش را برده اند من سراسيمه بالاي سر پدر بيچاره ام حاضر شدم. پدر بيچاره ام را دزدان كشته بودند وتمام اموالش را برده بودند و اين چاقوتا دسته در قلب پدر من بود. من چاقو را برداشتم و پدرم را دفن كردم واز آن موقع دنبال قاتل پدرم مي گردم در هر مهماني اين چاقو را نشان مي دهم ومنتظر مي مانم كه صاحب چاقو پيدا شود و من قاتل پدرم را پيدا كنم. اكنون اي قاضي من قاتل پدرم را پيدا كردم. اين شش برادر پدر مرا كشته اند و اموالش را برده اند. دستور بده تا اينها اموال پدرم را برگردانند وتقاص خون پدرم را بدهند*       *شش برادر نگاهي به هم انداختند آنها بدجوري در مخمصه گرفتار شده بودند آنها باادعاي دروغيني كه كرده بودند مجبور بودند اكنون به عنوان قاتل و دزد سالها در زندان بمانند. برادر بزرگ گفت: اي قاضي من زياد هم مطمئن نيستم اين چاقو مال پدر من باشد چون سالهاي زيادي از آن تاريخ گذشته است و احتمالا من اشتباه كرده ام.* *برادران ديگر هم به ناچار گفته هاي او را تاييد كردند وگفتند: كه چاقو فقط شبيه چاقوي ماست ولي چاقويي ما نيست. قاضي مدت زيادي خنديد و به مرد مهمان گفت: اي مرد چاقويت را بردار و برو پيش بهلول.  من مطمئنم كه اين حرفها را بهلول به تو ياد داده است والا تو هرگز نمي توانستي اين حرفها را بزني.* *مرد سجده ی شکر به جای آورد و چاقو را برداشت و خارج شد.* *_کم  گوی  و  بجز  مصلحت  خویش  مگوی *_چون چیز نپرسند   تو  از  پیش  مگوی_ *_دادند  دو  گوش  و  یک  زبان  از  آغاز_* *_یعنی  که  دو  بشنو  و  یکی  بیش  مگوی_ ....
🔹 سلیمان نبی و بلقیس 🔻 نمایندگان، هدایای ملکه را تقدیم کردند، سلیمان گفت: این هدایا را به صاحبش برگردانید؛ زیرا خداوند آن قدر نعمت به من عطا فرموده که نیازی به آنها ندارم. من به واسطه این هدایای ناقابل شما، از تبلیغ رسالت خود دست برنداشته و فریفته تحفه‌های شما نمی‌شوم. اینک برگردید که به زودی سپاهی به سوی شما می‌فرستم که توان مقاومت با آن را نداشته و از سرزمینتان با ذلت و خواری پراکنده خواهم کرد. نمایندگان بازگشته و سرگذشت خود را شرح دادند. بلقیس پس از اندیشیدن گفت: چاره‌ای جز تسلیم در مقابل سلیمان نمی‌بینم. ملکه به اتفاق بزرگان قم به سوی سلیمان رهسپار شدند. پیش از آنکه ملکه و همراهانش به حضور سلیمان برسند، سلیمان به حاضران مجلس خود -که جمعی از بزرگان جن و انس و همه تحت فرمان او بودند- گفت: کدام یک از شما می‌تواند پیش از رسیدن بلقیس، تخت او را نزد من حاضر کند؟ یکی از جنیان گفت: پیش از آنکه از جای خود برخیزی، آن را نزد تو حاضر می‌کنم. در همین حال عاصف بن برخیا، وزیر سلیمان گفت: من پیش از آنکه چشم بر هم بزنی، تخت او را حاضر می‌کنم. سلیمان تخت را نزد خود حاضر دید و گفت: این از نعمت‌های خداوند است تا ما را آزمایش کند که سپاسگزاریم یا کفران کننده، کسی که شکرانه نعمت‌های الهی را به جا آورد، به خودش احسان کرده ، و کسی کفران نعمت کند، پروردگار بی‌نیاز و بزرگ است. آن گاه فرمان داد که تخت را معرفی نکنید، تا ببینم بلقیس آن را می‌شناسد یا نه. وقتی ملکه سبا و همراهانش وارد شدند، سلیمان از او پرسید: آیا تخت تو اینگونه است!؟ بلقیس با حیرت و بهت نگاهی بر تخت کرد و زیرکانه گفت: گویا همان تخت است، بلافاصله ادامه داد: برای ما پیش از این علمی حاصل شده بود و مسلمان شده بودیم. در حقیقت خواست به سلیمان بگوید که قبل از دیدن معجزه هم نشانه‌های حقیقت آشکار شده بود و ایمان آورده بودیم. پیش از ورود ملکه، سلیمان دستور داده بود صحن یکی از قصرهای مجلل را از بلور بسازند و از زیر آن آب جاری سازند. زمین کاخ از شیشه و بلور بود و بلقیس گمان کرد که نهر آب است، بنابراین پاهای خود را برهنه کرد تا از آن بگذرد. سلیمان گفت: حیات قصر از بلور ساخته شده، و آب نیست که بخواهی پابرهنه از آن بگذری. در آن حال بلقیس گفت: پروردگارا ! من به خودم ستم کردم که خدایی جز تو را می‌پرستیدم، ولی اکنون همراه با سلیمان در برابر پروردگار جهانیان تسلیمم. (سوره نمل ، آیه ۲۰ تا ۴۲)