مثل شیرینی روحانی یک رؤیا بود
سالهایی که در آن روح خدا با ما بود
یاد باد آن شکرین فرصت ایام وصال
که به کوتاهی یک خاطرۀ زیبا بود
وقت آیینه به تسبیح جمالش خوش بود
حال پروانه ز کار نگهش شیدا بود
کس ندانست که با او ز نهانخانۀ اُنس
چه حکایات لطیف و چه هدایتها بود
عارفی بود که در فصل بلند نگهش
باب نورانی برهان تماشا وا بود
همۀ آینهها را به تشهّد واداشت
نور اسماء و صفاتی که در او پیدا بود
هر چه از دامن خوشبوی کرامات افشاند
همه انفاس مسیحایی روحافزا بود
شرح اسرار سبکروحی او داشت نسیم
کاینچنین در چمن لاله و گل غوغا بود
پرده از راز شهیدان سحر بر گیرید
تا ببینند که با او چه کرامتها بود
#زکریا_اخلاقی
@anjoman_matla
آنکه بر خوان معانی همه شب مهمان بود
میزبان دل بیدار سحرخیزان بود
سینهای داشت ز باران معارف سرشار
چشمۀ فیض سرانگشتش اگر جوشان بود
قلمی از پر سیمرغ به کف داشت کز آن
شوق پرواز در این قافله صدچندان بود
شرح تسبیح شهود است سرود قلمش
که صدای سخنش نیز همه قرآن بود
شد شفابخش دل و دیدۀ صاحبنظران
آن اشارات لطیفی که در المیزان بود
نور اشراق ز سر تا قدمش میبارید
گرچه خود صاحب پایندهترین برهان بود
گل خوشبوی دلش رنگ رخ دلبر داشت
باغ جانش خوش و سبز از نفس جانان بود
دلبر از پیش خود آموختش اسرار سلوک
که بر او مشکل دیرینۀ عشق آسان بود
من چه گویم که در این عشق چهها کرد و چه بود
کآنچه در حوصلۀ خامه نگنجد آن بود
سحر آنسان که به آفاق شد این خاکنشین
دل افلاکنشینان هم از او حیران بود
#زکریا_اخلاقی
@anjoman_matla
آنکه بر خوان معانی همه شب مهمان بود
میزبان دل بیدار سحرخیزان بود
سینهای داشت ز باران معارف سرشار
چشمۀ فیض سرانگشتش اگر جوشان بود
قلمی از پر سیمرغ به کف داشت کز آن
شوق پرواز در این قافله صدچندان بود
شرح تسبیح شهود است سرود قلمش
که صدای سخنش نیز همه قرآن بود
شد شفابخش دل و دیدۀ صاحبنظران
آن اشارات لطیفی که در المیزان بود
نور اشراق ز سر تا قدمش میبارید
گرچه خود صاحب پایندهترین برهان بود
گل خوشبوی دلش رنگ رخ دلبر داشت
باغ جانش خوش و سبز از نفس جانان بود
دلبر از پیش خود آموختش اسرار سلوک
که بر او مشکل دیرینۀ عشق آسان بود..
سحر آنسان که به آفاق شد این خاکنشین
دل افلاکنشینان هم از او حیران بود
#زکریا_اخلاقی
https://eitaa.com/joinchat/4073652327C9ee4eeaef2