🍂 #نکات_تاریخی_جنگ
🔻 دشت عباس
دشت عباس در مسیر دهلران-اندیمشك و در غرب عین خوش قرار دارد. این دشت منطقه وسیعی از غرب رودخانه كرخه تا حوالی سه راهی ابوغریب را شامل می شود و به دلیل وجود مدفن امام زاده عباس از نوادگان حضرت عباس (ع) در آن ، بدین نام معروف شده است.
ارتش عراق پس از اشغال عین خوش به سوی دشت عباس حركت كرد و تیپ ۴۲ لشگر ۱۰ زرهی عراق در ۴ تیر ۵۹ در دشت عباس مستقر شد. دشت عباس حدود ۱۸ ماه اشغال ماند، رزمندگان اسلام در عملیات فتح المبین نبرد سختی در اطراف امام زاده عباس داشتند كه موفق شدند بسیاری از تانك ها و نفر برهای دشمن بعثی را منهدم و اراضی اطراف مرقد امام زاده را آزاد كنند.
در سال ۱۳۶۴، شش شهید گمنام عملیات فتح المبین كشف و در قبرستان كنار امام زاده به خاك سپرده شدند كه امروز زیارتگاه اهالی منطقه و زائران راهیان نور می باشد.
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
5.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔷 و بالاخره در شب سی امین سالگرد شهادت سید مرتضی آوینی منتشر شد!
🔸شهیدان زنده اند الله اکبر، ماجرای ملاقات علمدار روایتگری کشور، شهید روحانی حاج عبدالله ضابط با شهید آوینی چند سال پس از شهادت ایشان (آوینی) در اردوی راهیان نور را ببینید و منتشر کنید.
🔸حاج عبدالله قبل از شهادت آوینی با او قرار ملاقات می گذارد اما قبل از موعد ملاقات سید در فکه آسمانی می شود و الباقی ماجرا پس از شهادت سید که فقط باید دید و شنید...
🔸نقل است که وقتی برای دعا و گرفتن حاجت به نزد آیت الله بهجت (ره) رفتند، بیان نمود به نزد فلان طلبه به اسم آقای ضابط بروید! این در حالی بود که حاج عبداللهِ عارف با اخلاص، هیچگاه ادعایی نداشت! البته کسانی که حاجی را می شناختند، از ارتباط حضوری او با شهدا در منطقه طلائیه و... خبر دارند و این مسائل برای آنها عادی است.
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
5.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍂 یکروز عادی
در آماده شدن برای عملیات
آموزش آبی - خاکی بچههای جبهه و جنگ
❀❀❀❀
🔸 یادش بخیر
روزهای عاشقی
همان روزهایی که بیهوا پیک شنگول گردان سروکلهاش پیدا میشد و دستور فرماندهی را میرساند و میگفت: "همه بهخط شییییید که گاوتون زائید، اونم دو قلو"😄😍
همه باید آماده رفتن به پلاژ و دریاچه آموزشی میشدیم. محلی که همیشه یادآور یک ماه تمرین آبی-خاکی و های و هوار بلمسواری و شنا و زدن به باتلاق و.. در هوای سرد زمستان بود و دست آخر یک عملیات بزرگ... و دست آخرتر، قبولی بعضی از یاران و ماندن بعضی جامانده از شهادت.
.... و فرصتی شد تا بعد از آن حماسه بزرگ، دیداری با محل آموزش تازه کنیم...
تنها و بیکس... بی هیاهوی بچهها.... آرام و سرد...گویی آنجا هم روح تهی کرده و خاموش در فراق بچههای جنگ، روزگار میگذراند.
❀❀❀❀
دلت چه شدکه از آن شور واشتیاق افتاد؟
چه شدکه بین توومن چنین اتفاقافتاد؟
دو رودخانهعشق من و تو، شط شده بود
ولی دریغ که راهش به باتلاق افتاد !
خزان بلطف تو چشم و چراغ تقویم است
که دیدن تو در این فصل اتفاق افتاد
چهزندگانی سختیاست زیستن بیعشق
ببین پس ازتو که تکلیف منچه شاقافتاد!
به باور دل ناباورم نمی گنجد
هنوز هم که مرا با تو این فراق افتاد
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
9.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔼 ۹۰ ثانیه برای شناخت نابغه مستندسازی، 🌹شهید سید مرتضی آوینی
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🍂 کودتای نوژه
🔻 داود علی بابایی
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🔹 زندگی سیاسی صادق قطبزاده
صادق قطبزاده در سال ۱۳۱۴ در دوره قدرت رضا شاه پهلوی در اصفهان به دنیا آمد. پدرش آقا حسین یکی از بازاریان مشهور تهران بود. قطبزاده فعالیت سیاسی خود را از ۱۷ سالگی آغاز کرد و با آغاز حرکت ملی کردن صنعت نفت او شیفته دکتر محمد مصدق شد و به جبهه ملی پیوست و به یکی از چهرههای اصلی شاخه دانشآموزی نهضت مقاومت ملی بدل شد.
صادق قطبزاده در سال ۱۳۳۷ برای ادامه تحصیل در رشته زبان انگلیسی به دانشگاه جرج تاون رفت؛ همان دانشگاهی که مادلین آلبرایت و الکساندر هیگ وزرای امور خارجه دولتهای مختلف ایالات متحده آمریکا در آن تحصیل کرده بودند. با حضور صادق قطبزاده در دانشگاه جرج تاون مثلث وزرای خارجهای که در این دانشگاه تحصیل کرده بودند کامل شد با این تفاوت که یک رأس این مثلث ایرانی بود.
درست در سال ۴۳ شاه به آمریکا سفر میکند. سفری که مصادف میشود با تظاهرات دانشجویان علیه او. از همان آغاز سفر دانشجویان ایرانی شاه را رها نمیکنند. از لحظه ورود شاه به فرودگاه تظاهرات علیه او آغاز میشود، تظاهراتی که نقطه اوج آن، مراسم اعطای دکترای افتخاری به شاه در لسآنجلس و نیویورک است. در میان دانشجویان، قطبزاده نامی آشنا و چهره معروفی بود. علت این شهرت هم سیلیای بود که اودر مراسم ضیافت سفارت ایران در واشنگتن به گوش اردشیر زاهدی سفیر ایران نواخته بود. زمانی که زاهدی در این ضیافت مشغول سخنرانی بوده قطبزاده جسارت میکند، روی سن میرود و سیلی محکمی به گوش اردشیر زاهدی میزند. همین کار سبب میشود پاسپورت قطب زاده را از او بگیرند و از آمریکا اخراجش کنند.
قطبزاده بعد از اخراج از آمریکا مدتی راهی کانادا شد و سپس به اروپا رفت و در پاریس ارتباط نزدیکی با ابوالحسن بنی صدر و حسن حبیبی پیدا کرد. این سالها مصادف بود با آغاز فعالیتهای جبهه ملی در تهران. فعالیتهای جبهه ملی دوباره اوج گرفته بود و همین دانشجویان ایرانی را به فکر انداخت تا در برگزاری میتینگهای مختلف از این حرکت حمایت کنند.
اولین دیدار قطبزاده با آیت اله خمینی در همین سالها انجام میشود. او پس از اخراج از آمریکا و سفر کانادا و اروپا به کشورهای مختلف دیگری سفر میکند و ابتدا به الجزایر، مصر، سوریه و سپس به عراق رفت و در همین سفر با آیتالله خمینی دیدار کرد. پس از این ملاقات اوبا مصطفی چمران و ابراهیم یزدی آشنا میشود و در این ملاقاتها تصمیم میگیرند با کمک برخی چهرههای مصری تشکیلاتی ضد شاه راه بیندازند. چمران به عنوان مسئول شاخه نظامی این تشکیلات انتخاب میشود. صادق قطبزاده در همین دوره آموزشهای نظامی میبیند و با امام موسی صدر رهبر شیعیان لبنان نیز آشنا میشود.
┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
ادامه دارد
#کوتای_نوژه
#مصاحبه
✅« انجمن راویان فتح البرز »
@anjoman_raviyan_fath_alborz
🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌹🌹
🌹
#شب_های_قدر_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_رمضان_سال_1363
اوایل خرداد ماه سال 63 بود که بعد از طی مانورهای متعدد در میدان مین واقعی در اردوگاه آموزشی #شهدای_تخریب در جاده آهواز آبادان به #مقر_شهید_موحد_دانش در سه راهی جفیر آمدیم
هوا فوق العاده گرم بود و باد شدیدی هم میوزید به حدی که وزش باد اجازه استقرار چادرها رو نمیداد.
با هر مشقتی بود چادرها زده شد و چون اون منطقه بیابونی و پر از عقرب بود تدبیر این شد که با توتون و تنباکو اطراف چادرها رو خط بکشند تا حیوانات موذی از جمله عقرب و رطیل وارد نشوند.
وسط اردوگاه هم سه تا چادر به هم وصل کردیم به عنوان حسینیه که برای مراسمات جمعی از آن استفاده شود.
#ماه_رمضان_بود و فرمانده ما #شهید_حاج_عبدالله_نوریان به جهت معنوی خیلی مواظب نیروهای تحت فرمانش بود
و همیشه سعی داشت فعالیت های رزمی و روزمره بچه های تخریب آسیبی به مسائل معنوی نرساند
روز 18 ماه رمضان بعد از مراسم صبحگاه تذکرات لازم در خصوص شب نوزدهم ماه مبارک رمضان رو داد و از مسولین دسته و مربیان آموزشی خواست به بچه ها استراحت بدهند که برای شب زنده داری #شب_قدر شادابی لازم رو داشته باشند.
بعد از صبحانه من رو صدا کرد و فرمود امشب شما برنامه ات برای شب قدر چیه...
من هم گفتم حق تقدم با حاج مرشده.
اون سال ها پیشکسوت خوننده های گردان تخریب ل10 حاج ابراهیم قاسمی بود که مرشد صداش میکردیم و بنده تا ایشون بود خودم رو جلو نمی انداختم و سعی میکردم به این حریم احترام بگذارم.
البته این سین و جیم کردن برای چیز دیگه بود که شهید نوریان خودش لو داد
ایشون گفت اگر اجازه بدهید من هم در مراسم احیاء امشب سهیم و شریک باشم.
سووال کردم میخواهید بخونید
گفت خوندن که نه...
یک متن ادبی نشان من داد که در مورد عظمت امیرالمومنین علیه السلام بود و گفت اگر موافق باشید من بعد از روضه خوانی و قبل از اینکه قرآن به سر بگیرید بخونم.
چاره ای نبود امر فرماندهی بود و قبول افتاد.
شب نوزدهم بعداز اینکه بچه ها شام خوردند به حسینیه گردان اومدند.
ابتدا روحانی گردان تخریب #شهید_علی_سیفی سخنرانی کرد
شهید سیفی به جهت معنوی انسان وارسته ای بود سواد حوزوی زیادی نداشت اما تا دلت بخواد اهل معنویت بود
و بقدری دلنشین صحبت میکرد که در طول سخنرانیش یک لجظه گریه بچه ها بند نمی آمد
بعد از شهید سیفی من شروع به خوندن کردم
چون مجلس آماده رو تحویل گرفتم وقفه ای در جلسه نیفتاد
و بعد حاج مرشد قاسمی نوحه داد و بعد هم شهید نوریان متن ادبی که تهیه کرده بود به سبک خودش خوند.
سعی میکرد وسط خوندنش یک حزنی هم به مجلس بدهد اما نشد و کار نگرفت و صدای گریه بچه ها قطع شد و بعد هم قرآن به سرگرفتیم و شهید مصطفی مبینی جوشن کبیر رو شروع کرد و جلسه یکی دو ساعت قبل از اذان صبح تمام شد.
بعد از نماز صبح به شوخی از من پرسید برنامه من دیشب چه جوری بود؟؟؟؟؟؟
من هم با خنده گفتم برادر عبدالله مجلس یخ کرد
و اون هم با محبتی که داشت گوشم رو پبچوند و گفت: ای شیله پیله دار(تکه کلام شهید نوریان بود)
یاد اون روزهای خوب بخیر
یاد ناله های عارف شهید علی سیفی
یاد صفای باطن شهید مصطفی مبینی بخیر
✍️✍️✍️ راوی: #جعفر_طهماسبی
@alvaresinchannel
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
🌿🌹
✅#ماه_رمضان_جبهه
✅ #شب_نوزدهم_ماه_مبارک_رمضان_سال_1364
🔶#شب_نوزدهم_ماه_رمضان قرار شد برای احیاء بریم دزفول . #شهید_نوریان علاقه خاصی به مردم دزفول داشت واین تیکه کلامش بود که #صفای_دل_مردم_دزفول ..
اون شب بعد از نماز مغرب و عشا زود شام خوردیم و با چند تا وانتی که داشتیم همه رفتیم دزفول…
رفتیم یکی از مسجد های قدیمی که چند تا پله هم میخورد و شبستان مسجد توی گودی قرار داشت
اونجا مراسم احیا و به سر گرفتن قران با حال خوبی برگزار شد..
ساعت 12 شب بود که مراسم تموم شد و ما به مقر" #الصابرین "کنار کرخه برگشتیم .
به مقر که اومدیم ساعت 1 نیمه شب بود و تا اذان صبح 3 ساعتی وقت بود..شهید نوریان اصرار داشت بچه ها تاسحر بیدار باشند تا #شب_قدر رو درک کنند.
پشنهاد داد که #دعای_جوش_کبیر بخونیم
به من نگاه کرد و گفت:
مرشد حالش رو داری
و من هم قدری مکث کردم و گفتم برادر عبدالله یه کاریش میکنیم با بلندگوی تبلیغات اعلام شد که برادرها برای مراسم به حسینیه بیایید. اون مقطع #گردان_تخریب لشگرسیدالشهداءعلیه السلام حدود صد تا نیرو بیشتر نداشت..عمده بچه ها اومدند و برادر عبدالله خودش رحل و مفاتیح رو جلوی من گذاشت و گفت بسم الله و خودش هم پشت سر من نشست
من هم شروع کردم ..سبحانک یا لا اله الا انت الغوث الغوث خلصنا من النار یارب….اللهم انی اسئلک بسمک یا الله یا رحمان و یا رحیم….بچه ها با گریه و اشک ؛ فقرات دعا رو با من همراهی میکردند..و شهید نوریان هم با گویش مخصوص خودش ذکر سبحانک یا لا اله الا انت رو میگفت…
هرچی در دعا جلو تر میرفتیم احساس میکردم تعداد همراهان دعا داره کمتر میشه
ازسی امین فراز دعا که گذشتیم کمتر از ده نفر با من سبحانک یا لا اله الا انت میگفتند…اما برادر عبدااله هنوزسفت وسخت جواب میداد..دعای جوشن کبیر رو ادامه دادم.فکر مبکنم دعا هنوز به نیمه نرسیده بود که دیدم در جواب دادن ذکر دعا انگار صدای شهید نوریان هم نمیاد،آب دهنم رو قورت دام تا یک لحظه استراحتی به حنجره خسته داده باشم که شنیدم صدای خور خور میاد اما روم نمیشد برگردم و پشت سرم رو نگاه کنم بازم دعا رو ادامه دادم و در موقع جواب دادن ذکر دعای جوشن برایم یقین شد که هیچکس غیر خودم بیدار نیست و همه خوابند …برگشتم پشت سرم رو نگاه کردم و دیدم اکثر بچه ها دراز به دراز توی حسینیه خوابیده اند و بعضی ها هم توی سجده صدای خورخورشون میاد…شهید نوریان هم توی سجده بود… با خودم گفتم حتما برادر عبدالله توی حال رفته و داره در سجده با خدا مناجات میکنه…اما صورتم رو که نزدیکش بردم دیدم نه ایشون اصلا مثل اینکه توی این دنیا نیست…من هم مفاتیح رو بستم و کنار بچه ها خوابیدم…اون شب یکی از شبهایی بود که خواب به من خیلی مزه کرد....وقتی از خواب بیدارشدم که شهید نوریان داشت در گوشم میگفت برادر…الصلاه..الصلاه…چشمام رو که باز کردم.. شهید نوریان گفت:مرشد دعا رو تا کجاش خوندی من وسطش خوابم برد … من هم به خنده گفتم برادر عبدالله خواب بودیم و مقدراتمون رو نوشتند
خدا بدادمون برسه…
✍️✍️✍️ :راوی #جعفر_طهماسبی
🌿🌹🌹
🌿🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹
@alvaresinchannel