eitaa logo
🌹انجمن ادبی اهل قلم اصفهان🌹
390 دنبال‌کننده
623 عکس
29 ویدیو
15 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از آیه های چشمانت
ما ملت اراده و ایمان و خدمتیم دلهای پر گرفته به شوق شهادتیم ما راستان آمده در داستان عشق دستان شاهنامه فصل روایتیم در جبهه مقاومت و عرصه حضور فرمان پذیر و گوش به امر اطاعتیم بگذار روی شانه بریزند سیل داغ ما قله صبورترین کوه طاقتیم سر تا به پا اگر شده تقدیرمان گداز در پیچ و تاب حادثه شمع هدایتیم ما شیعه ایم و تا صف محشر به حکم عشق چون سیر ذره در پی نور ولایتیم سر خم نمی کنیم یزیدان ظلم را همچون حسین آینه این عبارتیم حتی اگر رود سر و تن دشت گل شود فریاد سرخ صبح ، سر شام ذلتیم @mohammadrezakakae
هدایت شده از آیه های چشمانت
قلمی کو که نویسد خط پایانی را غزل هجرت آن یار خراسانی را صبح آن روز پر از درد به دلها چه گذشت که زمین تجربه کرد آن شب طوفانی را تا سحرگاه سپاه مژه بر هم نرسید تا که آرد خبر بی سر و سامانی را؟ صبح آمد که به درد آورد آن تلخ خبر دل آزادگی و غیرت ایرانی را خبر این بود که در شعله پر و بالی سوخت شمع بارید و رقم زد شب بارانی را باز آموخت در آتش به جهان ابراهیم شیوه مردی مردان گلستانی را @mohammadrezakakae
هدایت شده از آیه های چشمانت
ای که کوثر در نگاه روشنت تاویل شد خادم خوان پر از مهر تو، میکاییل شد خطبه عقد تو را در آسمان راحیل خواند فرش پیش پای تو بال و پر جبریل شد با تو اتممت علیکم نعمتی مصداق یافت با ولی اللهی نامت اذان تکمیل شد در دل پاک رسول الله آرامش نشست آنچه را می خواست احمد با علی تحصیل شد تو همان بودی که با خورشید بیعت کردی و سال هجری با وجود ماه تو تحویل شد تو همان نوری که هر کس منکرت شد در غدیر قصه تلخ عذابش آیه و تمثیل شد تو همان بودی که بعد از رفتنت از شهر شب آیه های نور از سرچشمه بی ترتیل شد زخم پشت زخم دل در سوک دانایی نشست حاصل جهل جماعت خلقت قابیل شد بغض و کین خانه نشینت کرد بیست و پنج سال صد سقیفه زخم بر روی دلت تحمیل شد تو همان بودی و هستی که خدا در شان او بارها از پای تا سر جلوه تجلیل شد خواند جبریل امین لولاک را در شان تو حضرت عشقت امیرالمومنین ایل شد @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
بر نعش سروهای وطن جان گریستم عمری بهار دیدم و باران گریستم داغ خلیج فارس دلم را کباب کرد زخم خزر چشیدم و عمان گریستم زاگرس، ستبر سینه مردان مرد شد روزی که پای پاوه، مریوان گریستم یک گاو خونی از غم زاینده رود خشک یک سیستان رَمل، بیابان گریستم قربانی غروب غم قادسیه شد زرتشت خنده ای که مسلمان گریستم نوری نماند دیده قاجار دیده را از بس میان حادثه کرمان گریستم تریاک شعر قصه افیون واژه بود هر مصرعی که بی تو پریشان گریستم بغضم میان حنجره بختگان شکست چون شمع قطره قطره و عریان گریستم دریاچه ارومیه لب تشنه بود و من زرینه رود مانده ز جریان گریستم سمت طلوع قصه صبحی دوباره را با چشمهای خیس خراسان گریستم از اصفهان درد به تهران رسیدم و یک پایتخت سینه سوزان گریستم در طالعم نبود جز این سرنوشت تلخ در خویشتن شکستم و ویران گریستم هر روز سینه چاک غم دیگران شدم هر شب غریب و سر به گریبان گریستم پرچم به اهتزاز درآمد میان باد عاشق شدم بخاطر ایران گریستم @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
چه شبهایی که در دل ریختم خوناب دردم را کشیدم تا سحر بر دوش حسرت آه سردم را گذشتم از خطوط قرمز احساس و با دستم گره کردم به پای جاده روح دوره گردم را من آن برگم که درحجم هجوم باد پائیزی شب سرد خیابانی رقم زد مرگ زردم را شکسته قایق موجم که کرده سیلی صخره هزاران بار نیلی صورت دریانوردم را ملال آورترین بغضم که نتوانست بنشاند نسیم خاطری از چهره آئینه گردم را چه باید کرد وقتی نیست گوش محرم چاهی که گویم مو به مو در خلوتش اسرار دردم را بنائی سخت ویرانم که می داند دل تنگم نکرده با خودش کس، آنچه من با خویش کردم را نفس پشت نفس آورده ام کم خوب می دانی! امید بازگشتم نیست دم از پشت هر دم را @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
صبحتان سرشار عشق و روزتان سرشار نور غنچه لبخندتان سرمست از ادخال سرور از وجود پاکتان هر رجس و ناپاکی جدا نازک اندیشه تان از ترکش دوران به دور هر نفس در سینه ی پر سوزتان ذکر خدا قلبتان پیوسته مهر آباد و سینای حضور فکرتان لبریز از روح زلال چشمه سار کودک احساستان آئینه خو، پر شوق و شور ذوقتان همواره همچون باغ گل غرق بهشت چشمه چشمه چشمتان روشن ز انوار ظهور گندم برکت قرین سفره های رزقتان در بساط عشق اسباب صفاتان جفت و جور درد و بیماری به دور از نازنین جانتان خرمن اندیشه هاتان دور از برق غرور @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
گرچه نقل داستان غصه هایم بی سر است نیستم نومید چون یارم مُجیب المضطر... است در هوای سینه ام هر چند شوقی تازه نیست گرچه مرغ جان من عمریست بی بال و پر است روز از نو روزی از نو گر صدای قلب من باز می گوید که دردی تازه پشت این در است گر چه گاهی دل از آن خورشید غافل می شود روزهایم غرق در تاریکی شرم آور است تا صدایش می کنم آرام می گیرد دلم زندگی با او برایم شور و حالی دیگر است ذکر بسم الله او نقش نگین جان من دوستی با او برایم حلقه انگشتر است هر که جانش مُلک او شد پادشاهی می کند او سلیمان است و عشق او سلیمان پرور است @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
موجی تپید و روضه طوفان شروع شد اشکی چکید و گریه باران شروع شد در ناگزیر مرثیه با یک پیاله اشک شور شراب و شَروه مستان شروع شد ایمان به کفر فصل عقب گرد قوم بود آنجا که جاهلیت پنهان شروع شد حتی غدیر هم گره از کار وا نکرد در سوخت ، سینه سوخت گلستان شروع شد بغضی کبود سینه ی شب را نشانه رفت سیلی، سکوت، شام غریبان شروع شد تنها نه چاه مونس ماه مدینه گشت با رفتن تو غربت سلمان شروع شد در پرسه گرد کوچه ی دل در غروب غم شب گریه های شمع شبستان شروع شد بانو اگرچه شأن نزول تو کوثر است تو آمدی و سوره ی انسان شروع شد با رفتن تو عزت انسان افول کرد دوران حاکمیت شیطان شروع شد با رفتن تو حضرت حیدر به خانه ماند فصل سکوت و غربت قرآن شروع شد قد خمیده رایت قد قامت تو بود آنجا که فصل هجمه ی بهتان شروع شد پائیز شد اگر چه بهارت، بهار زخم با شور اشک در رگ باران شروع شد @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
نصيب و قسمتم عمری است دردآغوشی ز جام تلخ تر از زهر غصه، غم نوشی اگر چه نقطه آغاز مرگ تدريجي است به لب مرا سخنی نيست غير خاموشی پس از گذشتن عمری، رفيق! فهميدم نمي رسيم چرا ما دو دل به همجوشی پُرم ز حسرت و غم، نارفيق مي خواهم! كجاست لطف مدام می فراموشی كجاست دست مسيح اجل كه بر دارد ز پيش پای دل خسته، خانه بر دوشی سياهپوش عزاي رفاقتي شده ام كه تو تمام تنش را سفيد مي پوشی @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
به دندان می گزد انگشت حیرت عالم از نامش جهان تا صبح محشر تشنه دریای اکرامش پیمبر بارها تا آخرین روز حیات خود دلیل آشکار آورده در تائید اسلامش تمام ثروتش را ریخت پای حفظ ایمانش چه مطلوبی است تکریمش چه مقبولی است اِنعامش چه عنوانی است ام المومنین بر قامت شانی که حق پوشانده در صبح اجل از نور احرامش چه حسن مطلعی دارد، محمد خوب می داند غزل بانوی ایمان است اقیانوس آرامش هوالباقی شدند آنان که می کردند تکریمش هو الابتر شدند آنان که می دادند دشنامش هوای پنجره ابری است بوی کوچ می آید شده انا الیه الراجعون آهنگ هر گامش در آن خاکی که بوجهلان حدیث جهل می خواندند خدیجه بر صراط خیر شد آغاز و انجامش ✍️محمدرضا کاکایی @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
تو مثل مردم صد رنگ اين زمانه مباش به پيش آينه ي عيب خلق شانه مباش براي هديه گلخنده بر لبي محزون بهار باش ولي در پي بهانه مباش چو آب هديه به افكار كن زلالي را براي ريشه انديشه موريانه مباش ولو به قدر جوئي بار خلق را بردار به روي شانه غم زخم تازيانه مباش كنار امن گزين و سر سلامت دار هزار فتنه يكي را تو در ميانه مباش براي ظلم به مردم، قدم جلو مگذار براي بار ستم تكيه گاه شانه مباش شِفاي سينه مجروح دردمندان شو براي زخم دهن وانكرده چانه مباش هزار رنگ نيرزد به رنگ يكرنگي تو مثل مردم صد رنگ اين زمانه مباش @mohammadrezakakaei
هدایت شده از آیه های چشمانت
تداعی می کند برهان صبح جلوه اش آیات کوثر را خدا آکنده از نور وجودش خانه موسی بن جعفر را بهشت مشهد از دروازه های شهر قم رد شد از آن روزی که جانان آفرید از مضجع معصومه در قم باب خواهر را چه سعیی می کند بین صفای مشهد و قم زائر سلطان که مروه مروه حاجت می شود پای دلش شوق برادر را نسيمي كه شبي از كوي سقاخانه سلطاني اش رد شد سحر جاروب زد با سيل مژگان دامن صحن مطهر را همه تن می شوم غرق نماز حاجتش بر روی سجاده ببين در چشم من قد قامت پرواز را شوق کبوتر را هزاران حرز اگر شيخ بهائي هاي شاه عباس بنويسند نمی بندد برویم بی کران لطف شاه هشتمين، در را چرا آهوي دل سر روي خاك پاي زائرهاش نگذارد كه هر خاكي در اين منظومه خورشيد بالا مي برد سر را @mohammadrezakakaei