16.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰شهید آوینی:
این جوانان ما
به راههای آسمان آشناترند ؛
تا به راههای زمیـن ...
@anjomaneravian
🦋خاطره ای زیبا
شهید ابراهیم هادی🌹
🍃آمده بود مسجد. از من سراغ دوستان آقا ابراهیم را گرفت. این شخص میخواست از آنها در مورد این شهید سوال کند. پرسیدم: کار شما چیه؟ شاید بتوانم کمک کنم. گفت: هیچی، میخواهم بدانم این شهید هادی کی بوده؟ قبرش کجاست؟ کمی فکر کردم. مانده بودم چه بگویم. بعد از چند لحظه سکوت گفتم: ابراهیم هادی شهید گمنام است و قبر ندارد مثل همه شهدای گمنام، اما چرا سراغ این شهید را میگیرید؟
🍃آن آقا که خیلی حالش گرفته شده بود ادامه داد: منزل ما اطراف تصویر شهید هادی قرار داره، من دختر کوچکی دارم که هر روز صبح از جلوی تصویر ایشان رد میشه و میره مدرسه. یکبار دخترم از من پرسید: بابا این آقا کیه؟ من هم گفتم: اینها رفتند با دشمنها جنگیدند و نگذاشتند دشمن به ما حمله کنه. بعد هم شهید شدند. دخترم از زمانی که این مطلب را شنید هر وقت از جلوی تصویر ایشان رد میشد به عکس شهید هادی سلام میکنه. چند شب قبل، دخترم در خواب این شهید را میبینه! شهید هادی به دخترم میگوید: دختر خانم، تو هر وقت به من سلام میکنی من جوابت رو میدم! برای تو هم دعا میکنم که با این سن کم، اینقدر حجابت را خوب رعایت میکنی. حالا دخترم از من میپرسه: این شهید هادی کیه؟ قبرش کجاست؟
🍃بغض گلویم را گرفت. حرفی برای گفتن نداشتم. فقط گفتم: به دخترت بگو اگر میخوای آقا ابراهیم همیشه برات دعا کنه مواظب نماز و حجابت باش بعد هم چند تا خاطره از ابراهیم تعریف کردم. یادم افتاد روی تابلویی نوشته بود:
«رفاقت و ارتباط با شهدا دو طرفه است. اگر شما با آنها باشی آنها نیز با تو خواهند بود.» این جمله خیلی حرفها داشت.
امام سجاد (علیہ السلام) مۍفرمایند:
🌤هـرکہ در روزگار غـیـبـت قائم ما،بـرولایتـ استوار ماند خداوند پاداش هزار شهید به ماننـدشهـیـداݩ ݕدرواحد به وے عطا فرمایند.
@anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جدید ترین پست اینستاگرامی رهبر انقلاب
🔸جگرم بیقرار و درمانده است
🔸در رگم شور خون فرمانده است...
👈هیهات من الذله...
#مرد_میدان
@Antiliberalism
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 فریادهای حجت الاسلام پژمانفر نماینده انقلابی مجلس بخاطر ذلت پذیری دیپلماسی دولت روحانی در مذاکرات وین....
چندتا نماینده جسور و شجاع انقلابی مثل ایشون داخل مجلس داریم که اینجوری از حقوق ملت دفاع کنند
@anjomaneravian
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡 بازنشر بهمناسبت مصاحبه اخیر ظریف
🔶رهبر معظم انقلاب:
یکی از آقایان زمانی درباره مسئله نظامی حرفی زد، گفتم تور دفاعی بگذارند آقایان ببینند در کشور چه خبر است..
🔸بعضیها داخل را اصلاً قبول ندارند و نمیدانند در داخل چه خبر است.
@anjomaneravian
🙏خدایا این کشور شهیدان را از شر نااهلان و نامحرمان نجات ده.
🆔@sh_montazerin
#خاطرات_آزادگان
🔺روزه در اسارت🔺
✅برای اینکه بتوانیم روزه بگیریم کمی نان ذخیره میکردیم و از دوستانی که در آشپزخانه بودند هم کمی نمک میگرفتیم و سحر نان و نمک میخوردیم.
🔹یک شب سحر داشتم زیر پتو، نان و نمک میخوردم. یکی از سربازان به نام سید کریم متوجه شد. مرا صدا زد و گفت: چه کار میکردی؟
گفتم: نان و نمک میخوردم. گفت: فقط نان و نمک. گفتم: بله. گفت: با نان و نمک میخواستی روزه بگیری؟ گفتم: بعضی همین نمک را هم ندارند.
🔰این مطلب هم برای عراقیها عجیب بود و هم برای خود ما.
🍂بارها شنیده بودم که حضرت علی (ع) شب نوزدهم در خانة دخترش ام کلثوم افطار کرد.
ام کلثوم برای حضرت نان و نمک و شیر آورد. امام فرمود: کی من دو نوع غذا خورده ام؟
ام کلثوم خواست نمک را بردارد، حضرت فرمود: شیر را بردار.
♦️همیشه پیش خودم فکر میکردم نمک هم نوعی غذا است. اما وقتی در اسارت به سر خودم آمد، فهمیدم که نمک غذا نیست، نمک همین نمک طعام است، منتهی در شرایط خاصی جای غذا را میگیرد.
عطاءالله خليلی، به نقل از کتاب نهالهای برومند
🆔 @sh_montazerin
✨ماه رمضان سال گذشته همراه با خانواده شهدا برای افطار دعوتشده بودیم. #حاج_قاسم هم حضور داشت. خودش سر تکتک میزها میآمد و احوالپرسی میکرد.
✨ بهمحض اینکه من را دید احوال فرزندانم حسین، فاطمه و زینب را پرسید. همیشه اینطور بود، اسم بچههای خانواده شهدا خوب یادش میماند.
✨پسرم حسین کنارم نشسته بود. از او تشکر کردیم که در مهمانی حضور دارد و ما را به این افطاری دعوت کردهاند. با رویی گشاده گفت: «شما هم دعوت کنید ما می آئیم.»
✨باورمان نمیشد که حاج قاسم وقت داشته باشد به منزل ما بیاید. گفتم شما با اینهمه گرفتاری چطور میتوانید وقت بگذارید به خانه ما بیایید؟ اصلاً چطور شما را پیدا کنیم؟
✨ نگاهش را به حسین انداخت و گفت: «حسین آقا به من زنگ بزند من میآیم.» حاج قاسم هنوز چند قدمی از ما دور نشده بود که از حسین پرسیدم: «حسین جان، حاج قاسم شوخی که نمیکند؟» حسین هم حسابی تعجب کرده بود و فقط جواب داد: «فکر نمیکنم، کاملاً جدی بود.»
✨دوهفتهای گذشت. به حسین گفتم: «زنگ بزن و حاج قاسم را دعوت کن.» حسین به شماره تلفن یکی از رفقای حاج قاسم زنگ زد، حاج قاسم در ایران نبود. دو هفته بعد بازهم زنگ زدیم بازهم حاج قاسم نبود. چند روز گذشت.
✨ ساعت ۷ صبح بود. تلفن منزلمان زنگ خورد، یکی از پشت تلفن گفت: «حاج قاسم سلام رساندند. گفتند برای ناهار به منزل شما میآیم.»
✨باورم نمیشد. هاج و واج مانده بودم. همان ۷ صبح چادربهسر کردم و با حسین روانه بازار شدم برای خرید میوه و سبزی تازه. همهجا بسته بود. سرصبح هیچ مغازهای باز نکرده بود؛ اما من به شوق مهمان عزیزمان همهجا را زیر پا زدم. یکی از مغازهها باز بود؛ اما سبزیهایش تازه نبود.
✨با حسین خیابانها را بالا و پایین میرفتیم. فرصت خوبی هم شد که با حسین همفکری کنم میخواستم برای ناهار سنگ تمام بگذارم. حسین گفت: «مامان این کار را نکن حاج قاسم ناراحت میشود. یک نوع غذا بیشتر نمیخورد.»
✨از ذوق و شوق روی پای خودمان بند نبودیم. بالاخره مغازهها باز شدند و توانستم خرید کنم. دیگر تصمیم ام را گرفته بودم: یک غذای محلی و شمالی درست میکنم. با حسین که رسیدیم خانه باز تلفن زنگ خورد. همان شخصی بود که صبح تماس گرفته بود. ترسیده بودم که مهمانی بههمخورده باشد؛ اما همان آقایی که صبح زنگزده بود گفت: «مهمان شما فقط حاج قاسم است برای بیشتر از یک نفر تهیه نبینید. حاج قاسم گفتند ناهار ساده باشد.»
✨ساعت به ظهر نزدیک شده بود. سردار تنها آمد، خیلی ساده، بدون هیچ محافظی وارد منزل ما شد. با بچهها حرف میزد، خاطرات پدرشان را میگفت، از دورانی که حاج اسماعیل در شهر حلب بود. از مهربانی و جنگآوری پدرشان برای بچهها میگفت. تعریف میکرد که حاج اسماعیل چطور حواسش به بچههای جنگزده حلب بود. در شرایط سخت، روستاهای ناامن را زیر پا میگذاشت تا برای کارخانه آسیاب اهالی روستا که گرسنه مانده بودند نفت پیدا کند.
✨حرفها بهجایی رسید که بچهها بغضکرده بودند خود حاج قاسم نیز اشک در چشمانش حلقهزده بود. برای اینکه بچهها را از فضای حزنانگیز بیرون بیاورد. صدایش را شنیدم که گفت: «حاجخانم نمیخواهید به ما ناهار بدهید؟»
✨خودش اول از همه سر سفره نشست. بچهها را یکییکی به اسم صدا کرد: زینب جان، فاطمه خانم، حسین آقا بیایید بنشینید. بچهها که نشستند خودش یکییکی برایشان غذا کشید.
✍ راوی: همسر شهید حاج اسماعیل حیدری
#شهید_قاسم_سلیمانی🍃
#شهید_اسماعیل_حیدری♥️
#زندگی_به_سبک_حاج_قاسم💐
http://eitaa.com/maktabehajqasemsoleimani