💥🦜
🦜
.
.
°• #روایتےازتو |
نخسٺین بارے بود ڪہ مسئولیٺ قبول مےڪرد؛ بچهها خیلے دوسٺش داشٺند. همیشہ ٺعدادے از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفٺم محمد باید معاون گروهان شوے. قبول نمےڪرد، با اصرار بہ من گفٺ: بہ شرطے ڪہ سہشنبهها تا عصر چهارشنبہ با من ڪارے نداشٺہباشے، با ٺعجب گفٺم: چطـــور؟ با خنده گفٺ: جان آقاے مسجدے نپرس، قبول ڪردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریٺ محمد خیلےخوب بود.
.
.
مدٺے بعد دوباره محمد را صدا ڪردم و گفٺم: باید مسئول گروهان بشے. رفٺ یڪے از دوسٺان را واسطہ ڪرد ڪہ من این ڪار را نڪنم. گفٺم: اگر مسئولیٺ نگیرے باید از گردان برے، ڪمے فڪر ڪرد و گفٺ: قبول مےڪنم، اما با همان شرط قبلے، گفٺم: صبر ڪن ببینم. یعنے چے ڪہ ٺو باید شرط مےگذارے؟ اصلا بگو ببینم بعضے هفتہها ڪہ نیسٺے ڪجا مےروے؟ اصرار مےڪرد ڪہ نگوید. من هم اصرار مےڪردم ڪہ باید بگویے کجا مےروے. بالأخره گفٺ: حاجے ٺا زنده هسٺم بہ ڪسے نگو، من سہشنبهها از این جا مےرم مسجد جمڪران و ٺا عصر چهارشنبہ بر مےگردم.
با ٺعجب نگاهش مےڪردم. چیزے نگفٺم.
.
.
بعدها فهمیدم مسیر 900 ڪیلومٺرے دارخوئین تا جمڪران را مےرود و بعد از خواندن نماز امام زمان عجلاللهٺعالےفرجہالشریف برمےگردد. یڪبار همراهش رفٺم. نیمہهاے شب براے خوردن آب بلند شدم. نگاهے بہ محمد انداخٺم. سرش بہ شیشہ بود. مشغول خواندن نافلہ بود. قطراٺ اشک از چشمانش جارے بود. در مسیر برگشٺ با او صحبٺ مےڪردم. مےگفٺ: یڪ بار 14 بار ماشین عوض ڪردم ٺا بہ جمڪران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشٺم».
.
.
🧊° #شهید_محمدرضا_تورجـےزاده ]
🚦° #نابِغہهاےِعاشقِے ]
.
.
.
^ @love_geniuses ^
.
.
.
🦜
💥🦜