💛🌱
🌱
.
| #رسم_شیدایے |
.
.
شھید مرتضے بشارتے از همرزمان شهید
حسینعلے عالے نیز درباره بھ یقین رسیدنش
در قنوت نماز مےگوید:«با حسین براےشناسایے
رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالے نماز را با
صوتے حزین و دلے شڪستھ خواند. بعد بھ
نگهبانے ایستاد و من بھ نماز. من در قنوت از
خدا خواستم یقینم را زیاد ڪند و نمازم را تا
بھ آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین
مےخندد. بھمن گفت:« مےخواے یقینت زیاد
بشھ؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از ڪجا
فهمیدے؟» خندید و گفت: «چہقدر؟» گفتم:
«زیاد.» ادامھ داد: «گوشت رو بذار روے زمین
و گوش ڪن.»
.
من همان ڪار را کردم. شنیدم کھ زمین با من
حرف مےزد و من را نصیحتمےکرد و مےگفت:
«مرتضے! نترس.عالم عبث نیست و ڪار شما
بیهودھ نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما
در دو لباس و دو شڪل. سعی ڪن با رفتار
ناپسندت خدا را ناراضے نکنے و...» زمین مدام
برایم حرف مےزد. سپس حسین گفت:
«مرتضے! یقینت زیاد شد؟»
.
.
.
🦋[ #شهید_حسینعلے_عالے ]
🌛[ #نابِغہهاےِعاشقِے | #توکل ]
.
.
| @love_geniuses |
.
.
🌱
💛🌱
انصار الحسین(ع)✨
🌸✨ ✨ . . . ما در سابقہ ے اینــ پایگاهـ ڪسـےمثل شہید عباس دوران داریمــ ڪ بہ خاطر ایمانــ جان خودش
🌸✨
✨
.
•|| #شهید_شناسـے
.
.
.
شہید خلبان عباس دوران هموارهـ
بہ دوسٺانــ و همڪارانش تاڪید
مـے ڪرد ڪ هرگز تن به ذلٺ
نخواهد داد و اگر در حین پرواز
مورد اصابٺــ موشڪ دشمن قرار
گیرد، هواپیماے سانحہ دیدهـ را
بر سر دشمن زبون خواهد ڪوبید
و همان طور ڪ دیدیم بر این
پیمان خویش صادقانہ ایستاد و
جان فدا ڪرد و مصداقــ آیہ شریفہ
((مِنَ المومنینُ رِجال صدقوا ما عدوا الله …)) شد.
.
.
.
او سرانجام در سحر گاهـ روز ۳۰
تیر ماهـ سال ۱۳۶۱ ڪ لیدرےِ دستہ
پرواز را بہ عهدهـ داشٺ، بہ قصد
ضربہ زدنــ بہ شبڪہ دفاعـے و
امنیٺـے نفوذ ناپذیر مورد ادعاے
صدام بہ پنج نفر از زبدهـ ترین
خلبان نیروے هوایے در حالے ڪ
هنوز ستیغ آفتاب ندمیدهـ بود، با
اراده اے پولادین بہ پالایشگاهـ
((الدورهـ)) یورش بردند وچندین
تن بمب هواپیماهاے خود بر قلب
دشمن حاڪمان جنگ افروز عراق
ریختند و پس از نمایش قدرت و
شڪستن دیوار صوتـے در آسمان
بغداد، هنگام بازگشت، هواپیماے
لیدر مورد اصابٺ موشڪ دشمن
واقع شد و شهید دوران اگر چہ
اجازه ترڪ هواپیما را بہ همرزم
خلبانش ( منصور ڪاظمیان) در
عقب ڪابین داد، اما خود بہ رغم
اینڪہ مـے توانسٺ با استفادهـ از
چتر نجاٺ سالم فرود آید، صاعقہ
وار خود و هواپیمایش بر متجاوزان ڪوبید و بدین ترتیبــ
مانع از برگزاری اجلاس سران غیر
متعهد ها به ریاست صدام در بغداد شد.
.
.
پس از سالها انتظار در تیرماه ۱۳۸۱
بقاے پیڪر شهید دوران بہ میهن
منتقل شد . پیڪر مطهر آن شهید
تیز پرواز سپس براے خاڪ
سپارے با یڪ فروند هواپیماے
سـے ۱۳۰ بہ زادگاهش شیراز منتقل
شد.
.
.
شهید خلبان عباس دوران بہ هنگام
شهادٺ ۳۲ سال داشٺ و امیر رضا
تنها یادگار اوسٺ.
""آسمان بهشٺ پهنہ پروازش باد""
.
.
.
.
•|| #شَہیده_گُـمـنـام 🍇
•|| #نابِغہهاےِعاشقِے 🌙
.
.
.
.
• @love_geniuses •🦋🌱•
.
.
.
.
✨
🌸✨
💥🦜
🦜
.
.
°• #روایتےازتو |
نخسٺین بارے بود ڪہ مسئولیٺ قبول مےڪرد؛ بچهها خیلے دوسٺش داشٺند. همیشہ ٺعدادے از نیروها اطراف محمد بودند. چند روز بعد گفٺم محمد باید معاون گروهان شوے. قبول نمےڪرد، با اصرار بہ من گفٺ: بہ شرطے ڪہ سہشنبهها تا عصر چهارشنبہ با من ڪارے نداشٺہباشے، با ٺعجب گفٺم: چطـــور؟ با خنده گفٺ: جان آقاے مسجدے نپرس، قبول ڪردم و محمد معاون گروهان شد. مدیریٺ محمد خیلےخوب بود.
.
.
مدٺے بعد دوباره محمد را صدا ڪردم و گفٺم: باید مسئول گروهان بشے. رفٺ یڪے از دوسٺان را واسطہ ڪرد ڪہ من این ڪار را نڪنم. گفٺم: اگر مسئولیٺ نگیرے باید از گردان برے، ڪمے فڪر ڪرد و گفٺ: قبول مےڪنم، اما با همان شرط قبلے، گفٺم: صبر ڪن ببینم. یعنے چے ڪہ ٺو باید شرط مےگذارے؟ اصلا بگو ببینم بعضے هفتہها ڪہ نیسٺے ڪجا مےروے؟ اصرار مےڪرد ڪہ نگوید. من هم اصرار مےڪردم ڪہ باید بگویے کجا مےروے. بالأخره گفٺ: حاجے ٺا زنده هسٺم بہ ڪسے نگو، من سہشنبهها از این جا مےرم مسجد جمڪران و ٺا عصر چهارشنبہ بر مےگردم.
با ٺعجب نگاهش مےڪردم. چیزے نگفٺم.
.
.
بعدها فهمیدم مسیر 900 ڪیلومٺرے دارخوئین تا جمڪران را مےرود و بعد از خواندن نماز امام زمان عجلاللهٺعالےفرجہالشریف برمےگردد. یڪبار همراهش رفٺم. نیمہهاے شب براے خوردن آب بلند شدم. نگاهے بہ محمد انداخٺم. سرش بہ شیشہ بود. مشغول خواندن نافلہ بود. قطراٺ اشک از چشمانش جارے بود. در مسیر برگشٺ با او صحبٺ مےڪردم. مےگفٺ: یڪ بار 14 بار ماشین عوض ڪردم ٺا بہ جمڪران رسیدم. بعد هم نماز را خواندم و سریع برگشٺم».
.
.
🧊° #شهید_محمدرضا_تورجـےزاده ]
🚦° #نابِغہهاےِعاشقِے ]
.
.
.
^ @love_geniuses ^
.
.
.
🦜
💥🦜
🥀🍃
🍃
#شهیدے_ڪه_تغییر_ڪرد
شهید چمران و لات مشهدی که شهید شد
رضا سگه ... یه لات بود تو مشهد ...
هم سگ خرید و فروش می کرد و هم دعواهاش از نوع ... بود ...
یه روز داشت میرفت سمت کوه سنگی برای دعوا و غذا خوردن ...
دید یه ماشین داره تعقیبش می کنه ...
آرم ماشین : " ستاد جنگهای نا منظم" راننده، شهید چمران ...
شهید چمران از ماشین پیاده شد
و دست اونو گرفت : " فکر کردی خیلی مردی ؟! "
- بروبچه ها اینجور میگن !!
- اگه مردی بیا بریم جبهه ..................
به غیرتش بر خورد ... راضی شد .... بردش جبهه ......
شهید چمران تو اتاق نشسته بود ...
یه دفعه دید که صدای دعوا میاد ! ...
با دست بند، رضارو آوردن تو اتاق ...
رضارو انداختنش رو زمین
.... : " این کیه آوردید جبهه ؟! ....... "
رضا شروع کرد به فحش دادن ...چه فحشای رکیکی...
اما چمران مشغول نوشتن بود.........
دید که شهید چمران توجه نمیکنه ....
یه دفه داد زد : " کچل با توام ...!!!! "
یکدفعه شهید چمران با مهربانی سرش رو بالا آورد :
" بله عزیزم ! چی شده عزیزم ؟ چیه آقا رضا ؟ چه اتفاقی افتاده ؟ "
قضیه این بود....
آقا رضا داشت میرفت بیرون ....
بره سیگار بگیره و برگرده ... با دژبان دعواش شده بود ....
شهید چمران : " آقا رضا چی میکشی ؟!! ....
برید براش بخرید و بیارید ...! "
شهید چمران و آقا رضا ... تنها تو سنگر ...
آقا رضا : میشه یه دو تا فحش بهم بدی ؟! کشیده ای، چیزی !!
شهید چمران : چرا ؟!
آقا رضا : من یه عمر به هرکی بدی کردم، بهم بدی کرده ...
تا حالا نشده بود به کسی فحش بدم و اینطور برخورد کنه ...
شهید چمران : اشتباه فکر می کنی ...! یکی اون بالاست،
هر چی بهش بدی می کنم، نه تنها بدی نمیکنه،
بلکه با خوبی بهم جواب میده ... هی آبرو بهم میده ...
تو هم یکیو داشتی که هی بهش بدی میکردی
بهت خوبی می کرده ...!
گفتم بذار یه بار یکی بهم فحش بده
بگم بله عزیزم ... یکم مثل اون شم ...!
آقا رضا جا خورد ....... تلنگر خورد به شحصیت معنویش......
رفت تو سنگر نشست ...آدمی که مغرور بود
و زیر باز کسی نمیرفت زار زار گریه می کرد ...عجب!
یکی بوده هرچی بدی کردم بهم خوبی کرده؟
اذان شد .....
آقا رضا اولین نماز عمرش بود ......
رفت وضو گرفت ...
سر نماز ، موقع قنوت صدای گریش بلند بود .......
وسط نماز، صدای سوت خمپاره اومد ......
صدای افتادن یکی روی زمین شنیده شد ...
آقا رضا رو خدا واسه خودش جدا کرد ....
فقط چند لحظه بعد از توبه کردنش ....
توبه واقعی و یه نماز واقعی ............
#داستان_واقعیست
#نابِغہهاےِعاشقِے
◆| @love_geniuses |◆
🦩🌱
🌱
.
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
وقتے چشمـ یک حالتے پیدا بکند، دریدگے
نداشته باشد، خیرگی نداشته باشد، حیا داشته
باشد مثل حالت نیمه خوابے داشته باشد، به
این حالت و مےگویند چشم بیمار. شما نگاه به
چشم #شهید_قاسم_سلیمانـے بکنید، چشمش
محبت دارد. این چشم، خیره نیست. به خاطر
روحش است که شما این را مےبینے. روح انسان
در چشمش تجلی می کند. وقتی یک کسے قلب
دارد، وقتی نگاه به برادر دینی اش ميکند، او
را دگرگون می کند.
.
.
| آیت الله حائری شیرازی |
[ #نابِغہهاےِعاشقِے ]
.
.
[ @love_geniuses ]
.
.
🌱
🦩🌱
🌙☘
☘
.
•|| #شهید_شاهرخ_ضرغام♥
.
.
.
گندهـ لاٺـے ڪ توبہ ڪرد و
گروهـ آدم خوارها (نام گروهـ)
را در جنگ درسٺ ڪرد
و صدام براے سرش جایزهـ گذاشٺ در نهایٺ
بہ آرزویش رسید و شہید شد
بـے سر اما جاوید الاثر...
.
.
.
•|| #شَہیده_گُـمـنـام 🌊
•|| #نابِغہهاےِعاشقِے 🎈
.
.
.
.
• @love_geniuses •🇮🇷💕•
.
.
.
☘
🌙☘
انصار الحسین(ع)✨
🌙☘ ☘ . •|| #شهید_شاهرخ_ضرغام♥ . . . گندهـ لاٺـے ڪ توبہ ڪرد و گروهـ آدم خوارها (نام گروهـ) را در جنگ
🌙☘
☘
.
•|| #شهید_شناسـے 💌
.
.
.
.
گویندهـ عراق هم مـے گفٺ ما شاهرخ، جلاد حڪومٺ ایرانــ را ڪشتیم!
.
.
اثری از پیڪر شاهرخ نیافتیم او شهید شده بود، شهید گمنام. از خدا خواسته بود همه را پاک کند،همه گذشته اش را. مـے خواسٺ چیزے از اونماند،نہ اسم ،نہ شهرٺ،نه قبر و مزار و نہ هیچ چیزدیگر...
.
.
ورزشڪار و قهرمان جوانان،نایب قهرمان بزرگسالان دعوٺ به اردوے تیم ملـے ڪشتے فرنگے،همراهے تیم المپیڪ ایران و...
بدنش بسیار قوے بود .هر روز هم مشغول تمرین بود. در اولین حضور در مسابقات ڪشتـے فرنگـے بہ قهرمانـے جوانان تهران در یڪصد ڪیلو دسٺ یافٺ.
.
.
.
صبح یڪـے از روزها با هم بہ ڪابارهـ رفتیم . بہ محض ورود، نگاهش بہ گارسون جدیدے افتاد ڪہ سر بہ زیر، پشٺ قسمٺ فروش قرار گرفته بود .
با تعجب گفٺ: این کیہ؟ تا حالا اینجا ندیدهـ بودمش! در ظاهر، زن بسیار باحیائـے بود. اما مجبور شدهـ بود بدون حجاب بہ این ڪار مشغول شود . شاهرخ جلوے میز رفٺ و گفٺ :همشیرهـ تا حالا ندیدهـ بودمٺ،تازه اومدے اینجا ؟! زن خیلـے آهستہ گفټ: بلہ، من از امروز اومدم .
.
شاهرخ دوبارهـ با تعجب پرسید : تو اصلا قیافټ بہ این جور ڪارها و این جور جاها نمـے خورهـ اسمٺ چیه؟ قبلا چیڪارهـ بودے؟ زن در حالـے ڪ سرش رو بالا نمـے گرفٺ گفټ: مهین هستمــ، شوهرمــ چند وقتہ ڪ مردهـ ، مجبور شدم ڪ براے اجارهـ خانہ و خرجـے خودم و پسرم بیام اینجا! شاهرخ ،حسابـے بہ رگ غیرتش برخورده بود ،دندانهایش را بہ هم فشار مـے داد ، رگ گردنش زده بود بیرون ،بعد دستش رو مشت ڪرد و محڪم ڪوبید روے میز و با عصبانیٺ گفٺ: اے لعنٺ بر این مملڪٺــ ڪوفٺـے، بعد بلند گفت: همشیرهـ راه بیفٺ بریم، همینطور که از در مهین هم رفٺ اتاق پشتـے و چادرش رو سر ڪرد و با حجاب ڪامل رفټ بیرون. بعد هم سوار ماشین شد و حرڪت ڪردند. مدتی از این ماجرا گذشت. تا اینڪہ یک روز در باشگاهـ پولاد همدیگر را دیدیم .
.
.
بعد از سلام و علیڪ ،بـے مقدمہ پرسیدم: راسٺـے قضیہ اون مهین خانم چـے شد؟اول درست جواب نمـے داد. اما وقتـے اصرار ڪردم گفت: دلم خیلـے براشون سوخت ، اون خانم یہ پسر دهـ ساله بہ اسم رضا داشت. صاحب خونه بخاطر اجارهـ ، اثاث ها رو بیرون ریختہ بود . من هم یہ خونہ ڪوچیڪ تو خیابون نیرو هوایـے براشون اجارهـ ڪردم. بہ مهین خانم هم گفتم: تو خونہ بمون بچہ اټ رو تربیټ ڪن، من اجارهـ و خرجـے شما رو میدم!!
.
.
اما اینها همہ ماجرا نبود.
قدرت بدنـے ، شجاعټ، نبود راهنما، رفقاے نا اهل و … همہ دست بہ دست هم داد.انسانـے بوجود آمد ڪ ڪسـے جلودارش نبود هرشب ڪابارهـ ، دعوا، چاقوڪشـے...
پدر نداشت از ڪسـے هم حسابــ نمـے برد. مادر پیرش هم ڪارے نمـے توانسٺ بڪند الا دعا!
اشڪ مـے ریخٺ و براے فرزندش دعا مـے کرد. "خدایا پسرم را از سربازان امام زمان(عج) قرار بدهـ" . دیگران بہ او مـے خندیدند. اما او مـے دانسٺ ڪ سلاح مومن دعاسٺ.
.
.
تا اینڪہ دعاهاے مادر پیرش اثر ڪرد. مسیحا نفسـے آمد و از انفاس خوش او مسیر زندگـے شاهرخ تغییرڪرد. بهمن ۵۷ بود، شب و روز مـے گفٺ: فقط امام، فقط خمینـے {رهـ} وقټـے در تلویزیون صحبت هاے حضرټ امام پخش مـے شد، با احترام مـے نشسټ.
اشڪ مـے ریخټ و با دل و جان گوش مـے ڪرد. مـے گفټ: عظمټ را اگر خدا بدهد، مـے شود خمینـے، با یڪ عبا و عمامہ آمد. اما عظمٺ پوشالـے شاهـ را از بین بُرد.همیشہ مـےگفت: هرچہ امام بگوید همان است. حرف امام براے او فصل الخطاب بود.
.
براے همین روی سینہ اش خالڪوبـے ڪردهـ بود ڪ: "فدایٺــ شوم خمینـے." ولایٺ فقیہ را بہ زبان عامیانہ براے رفقایش توضیح مے داد. از همان دوستان قبل از انقلابــ، یارانـے براے انقلابــ پرورش داد.
وقتـے حضرٺ امام فرمود: بہ یارے پاسداران در ڪردستان بروید. دیگر سر از پا نمـے شناخت. حماسہ هاے اورا در سنندج، سقز، شاهـ نشین و بعدها در گنبد و لاهیجان و خوزستان و . . . هنوز در خاطرهـ ها باقـے است.
.
.
داستان زندگـے او، ماجراے حُر در ڪربلا را تداعـے مـے ڪند فرماندهان بزرگـے در گروهـ ڪوچڪ شاهرخ تربیټ شدند.آن ها درس ایمان و شجاعٺ را از شاهرخ گرفتند. بعدها بسیارے از آنان را در واحدهاے شناسایـے و اطلاعات عملیات لشکرهاے مختلف دیدیم. وجود سردارے مانند شاهرخ در روزهاے اول جنگ نعمټے بود براے فرماندهان.
.
دو ماهـ از جنگ گذشتہ بود ، شاهرخ خیلـے تغییر ڪرده بود ، ڪم حرف میزد نماز جماعت و اول وقت او ترڪ نمـے شد. در دعاے ڪمیل و دعاے توسل با صداے بلند گریہ مـے ڪرد.از ساداټــ گروهش خواستہ بود براے او دعا ڪنند ڪ شهید شود. و در نہایټ آسمانـے شد
اثری از پیڪر شاهرخ نیافتیم او شهید شده بود، شهید گمنام...
{✨ #شهید_شاهرخ_ضرغام 🌸}
.
.
.
•📚•معرفـے ڪتاب:#شاهرخ(حُر انقلاب اسلامـے
•📚•زندگینامہ و خاطراٺ شهید شاهرخ ضرغام
.
.
.
.
•|ویراسٺ: #شَہیده_گُـمـنـام 📍
•| #نابِغہهاےِعاشقِے 🌿
.
.
.
.
•| @love_geniuses |🦋✨|•
.
.
.
.
☘
🌙☘
🌻🌿
🌿
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
[ شهید چمران ]
.
[خدایا از بد کردن آدم هایت شکایت داشتم
بہ درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم
من نفهمیدم، فراموش کرده بودم کہ بدے را
خلق کردے تا هر زمان کہ دلم گرفت از آدم
هایت،نگاهم بہ تو باشد. گاهے فراموش مےکنم
کہ وقتے کسے کنار من نیست معنایش این
نیست کہ تنهایم معنایش این است کہ همہ را
کنار زدے تا خودم باشم و خودت با تو تنهایے
معنا ندارد مانده ام تورا نداشتم چہ میکردم
دوستت دارم خداے خوب من. . .]
.
منبع: خبرگزارے دفاع مقدس
.
.
| #نابِغہهاےِعاشقِے |
| #شهید_چمران |
.
.
• @love_geniuses •
.
.
🌿
🌻🌿
🌻🍃
🍃
.
.
[ #شهید_شناسـے ]📲
.
.
ولادت ۱۳۳۷/۲/۹
شهادت ۱۳۶۵/۶/۷
محل شهادت: شلمچہ عملیات کربلاے۵
.
بخشے از وصیت نامه شهید :
نمیدانم چہ کرده ام کہ شهید نمیشوم، شاید قلبم سیاه است. خدا رحمت کند شهید حاج محمود ستوده را، وقتے باهم صحبت میکردیم میگفتیم
اگر جنگ تمام شود و ما زنده باشیم چکار کنیم !؟
واقعا نمیشود زندگے کرد و بہ صورت خانواده شهدا نگاه کرد و این جاست کہ ما بازماندگان از قافلہ نور باید بگوییم خوشا بہ حال آنان کہ با شهادت رفتند
.
.
| #شهید_مرتضے_جاویدے
| #نابِغہهاےِعاشقِے
.
.
• @love_geniuses •
.
.
🍃
🌻🍃
🌸🍃
🍃
.
.
√👵🏻{ #مادر_شهید
.
.
خوش بہ حال اون مادرے ڪہ
دغدغہاش اینہ بچهاے تربیٺ ڪنہ
ڪہ بہ درد امام زمان (عج) بخوره.
.
مثل مادر #شهید_احمدےروشن ڪہ
یہ مهندس برا امام زمان (عج) ٺربیت
ڪرد.
.
بعد از شهاٺ مصطفے ازش پرسیدن:
حالا ڪہ بچہاٺ شهید شده میخواے
چیڪار ڪنے؟
دست روے شونہے نوهاش و گفٺ:
یہ مصطفے دیگہ ٺربیت مےڪنم...
.
.
•[ #شهید_مصطفی_احمدیروشن ]•
•[ #نابِغہهاےِعاشقِے ]•
.
.
→[ @love_geniuses ]←
.
.
.
🍃
🌸🍃
🌸🌿
🌿
.
.
•[ #رسم_شیدایـے
.
.
من از مال دنیا چیزے نداشتم
و نمےخواهم حتی یڪ ذره شهادت من
باعث زحمت شما شود.
.
حتے اگر شده مزارم را ساده درست ڪنید،
آن خرج و مخارجے ڪہ مےخواهید صرف برنامہے شهادتم نمایید،
خرج جاهایے ڪنید ڪہ استفادهے اجتماعے دارد،
مثل ساختن حمام، مدرسہ و پایگاه بسیج.
.
برایم عڪس یا دیگر تجملات زاید و اضافے تهیہ نڪنید.
در مجالس و مراسم من از بلندگو یا دیگر وسایل و چیزهایے ڪہ باعث مزاحمت مےشوند،
ڪم استفاده ڪنید و مجلسم را تزیین نڪنید.
.
.
•[ #نابِغہهاےِعاشقِے
•[ #شهید_معصوم_نیکرنجبر
.
.
•< @love_geniuses >•
.
.
🌿
🌸🌿
•🤍| #آیہ
✅میخواهے ازدواج کنے...؟
بگو:
✨«رَبِّ لا تَذَرْنی فَرْداً وَ أَنْتَ خَیْرُ الْوارِثینَ»✨
📚سوره انبیاء_آیه ۸۹
ان شاءالله کہ اگر صلاح باشد...
خداوند گشایش میکنند...🙏
#آیت_الله_بهجت
#نابِغہهاےِعاشقِے 🌸🍃