🍃💛
💛
.
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
هنوز بدن فرمانده لشکر امام حسین پشت
دژ طلاییه در خون مےغلتید و سایه مرگ را
به چشم مےدید. فهمید که شهادت چقدر با
مرگ فاصله دارد. متعجب از امتحان خدا ،
دانست که انتخاب شهادت با اوست. اما
چگونگی انجام آن ، نه. در رمز و راز خلقت
پروردگار پی به عظمت شهدا برد؛ ردانیپور،
حبیب اللهی و...
.
ناگهان نگرانی گره عملیات خیبر، فرماندهی را
در نظرش به شکلی دیگر مجسم کرد؛مظلومیت
و وفاداری بسیجی ها در شرایط سخت جنگ
که اکنون نزدیک تر از ملائک دورش حلقه زده
و التماس میردند که بماند. هر لحظه فاصلهی
بین جسم و روحش بیشتر میشد؛ از آن بالا
جنگ خودی و دشمن، انفجار، شهدا و مقاومت
دژ طلاییه را نیز میدید. دوباره نگاهش افتاد
به دست قطع شده ی خودش.
.
صدایی در گوشش پیچید:" میخواهی بمانی
یا قصد عروج داری؟" خیلی تلاش کرد پاسخش
به ملائک چکیده ی اعتقاداتش باشد.
.
.
قسمتی از کتاب "عقیق"
زندگینامه داستانی شهید حسین خرازی؛
فرمانده لشگر۱۴ امام حسین(ع).
نوشته: نصرتالله محمودزاده.
انتشارات شهید کاظمی.
.
.
I #نابغہهاےعاشقے I
I #معرفے_ڪتاب |
[ @love_geniuses ]
.
.
💛
🍃💛
💣🗞
🗞
.
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
بچہ ها خیلے روحیہ شون کسل بود؛ آتیش شدید دشمن هم مزید علت خستگے بچه ها شده بود. یہ دفعہ صداے شادے بچہ ها بلند شد. برگشتم، دیدم پوراحمد و امیر و چند نفر دیگہ اومدن خط براے سرکشے، بچه ها انقدر بہ اینا علاقه داشتن کہ روحیہ شون کلاً عوض شد. ۱۰ ، ۲۰ دقیقہ بیشتر نگذشتہ بود کہ یہ خمپاره پشت خاکریز خورد، گرد و خاک عجیبے بلند شده بود؛ همینکہ گرد و غبار نشست دوربینم رو برداشتم تا ببینم چہ خبره. رفتم جلوتر کہ این صحنه رو دیدم. دو تا عکس ازش گرفتم، یکے از تموم بدنش، یکے از صورتش (همون عکس معروف) یہ قطره خون رو لبش بود. دیدم امیر تو اون حالت تو حال خودش و داره زیر لب زمزمه اے مے کنہ. رفتم جلوتر ولے متوجہ حرفش نشدم. همون موقع بود کہ دیگہ شهید شد…
.
منبع: ابروباد
.
.
🌸| #شهید_امیر_حاجامینے
🏷| #نابغہهاےعاشقے
.
.
• @love_geniuses •
.
.
🗞
💣🗞
🌱🌸
🌸
.
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
نمازش را بسیار با آرامش و خشوع مےخواند.
در بعضے وقتها کہ فراغت بیشترے داشت
آیہ "ایاک نعبد و ایاک نستعین" را هفت بار
با چشمانے اشک بار تکرار میکرد. بہ یاد دارم
از سن ۸ سالگے روزهاش را بطور کامل میگرفت.
او بہ قدری نسبت بہ ماه رمضان مقید و حساس
بود کہ مسافرتها و ماموریت هایش را بہ گونه اے تنظیم میکرد کہ کوچکترین لطمہ اے بہ روزه اش وارد نشود. او همیشہ نمازش را اول وقت مے خواند و ما را نیز بہ خواندن
نماز اول وقت تشویق میکرد
.
.
| #نابغہهاے_عاشقے |
| #شهید_عباس_بابائے |
.
.
[ @love_geniuses ]
.
.
🌸
🌱🌸
💛🌱
🌱
.
| #رسم_شیدایے |
.
.
شھید مرتضے بشارتے از همرزمان شهید
حسینعلے عالے نیز درباره بھ یقین رسیدنش
در قنوت نماز مےگوید:«با حسین براےشناسایے
رفتیم. وقت نماز شد. اوّل، عالے نماز را با
صوتے حزین و دلے شڪستھ خواند. بعد بھ
نگهبانے ایستاد و من بھ نماز. من در قنوت از
خدا خواستم یقینم را زیاد ڪند و نمازم را تا
بھ آخر خواندم. پس از نماز دیدم حسین
مےخندد. بھمن گفت:« مےخواے یقینت زیاد
بشھ؟»با تعجّب گفتم: «بله،اما تو از ڪجا
فهمیدے؟» خندید و گفت: «چہقدر؟» گفتم:
«زیاد.» ادامھ داد: «گوشت رو بذار روے زمین
و گوش ڪن.»
.
من همان ڪار را کردم. شنیدم کھ زمین با من
حرف مےزد و من را نصیحتمےکرد و مےگفت:
«مرتضے! نترس.عالم عبث نیست و ڪار شما
بیهودھ نیست. من و تو هر دو عبد خداییم، اما
در دو لباس و دو شڪل. سعی ڪن با رفتار
ناپسندت خدا را ناراضے نکنے و...» زمین مدام
برایم حرف مےزد. سپس حسین گفت:
«مرتضے! یقینت زیاد شد؟»
.
.
.
🦋[ #شهید_حسینعلے_عالے ]
🌛[ #نابِغہهاےِعاشقِے | #توکل ]
.
.
| @love_geniuses |
.
.
🌱
💛🌱
هدایت شده از دانشگاه خودم
💙📿
📿
.
.
• #رسم_شیدایـے •
.
.
میخواستم بزرگ بشم.درس بخونم مهندس بشم.خاکمو آباد ڪنم.زن بگیرم.مادر و پدرمو ببرم کربلا. دخترمو بزرگ ڪنم و ببرمش پارڪ تو راه مدرسہ با هم حرف بزنیم. خیلے ڪارا دوست داشتم انجام بدم...خب نشد.باید میرفتم از مادرم،پدرم،خاڪم ،ناموسم،دخترم ،دفاع ڪنم.رفتم ڪہ دروغ نباشہ احترام ڪم نشہ. همدیگرو درڪ ڪنیم.ریا از بین بره.دیگہ توهین نباشہ.محتاج ڪسے نباشیم ...
.
.
[ #شهید_ڪاظم_مهدیزاده ]
[ #نابغہهاے_عاشقے ]
.
.
* @love_geniuses *
.
.
📿
💙📿
🦩🌱
🌱
.
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
وقتے چشمـ یک حالتے پیدا بکند، دریدگے
نداشته باشد، خیرگی نداشته باشد، حیا داشته
باشد مثل حالت نیمه خوابے داشته باشد، به
این حالت و مےگویند چشم بیمار. شما نگاه به
چشم #شهید_قاسم_سلیمانـے بکنید، چشمش
محبت دارد. این چشم، خیره نیست. به خاطر
روحش است که شما این را مےبینے. روح انسان
در چشمش تجلی می کند. وقتی یک کسے قلب
دارد، وقتی نگاه به برادر دینی اش ميکند، او
را دگرگون می کند.
.
.
| آیت الله حائری شیرازی |
[ #نابِغہهاےِعاشقِے ]
.
.
[ @love_geniuses ]
.
.
🌱
🦩🌱
🌻🌿
🌿
.
| #رسم_شیدایـے |
.
.
[ شهید چمران ]
.
[خدایا از بد کردن آدم هایت شکایت داشتم
بہ درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم
من نفهمیدم، فراموش کرده بودم کہ بدے را
خلق کردے تا هر زمان کہ دلم گرفت از آدم
هایت،نگاهم بہ تو باشد. گاهے فراموش مےکنم
کہ وقتے کسے کنار من نیست معنایش این
نیست کہ تنهایم معنایش این است کہ همہ را
کنار زدے تا خودم باشم و خودت با تو تنهایے
معنا ندارد مانده ام تورا نداشتم چہ میکردم
دوستت دارم خداے خوب من. . .]
.
منبع: خبرگزارے دفاع مقدس
.
.
| #نابِغہهاےِعاشقِے |
| #شهید_چمران |
.
.
• @love_geniuses •
.
.
🌿
🌻🌿
🌸🌿
🌿
.
.
•[ #رسم_شیدایـے
.
.
من از مال دنیا چیزے نداشتم
و نمےخواهم حتی یڪ ذره شهادت من
باعث زحمت شما شود.
.
حتے اگر شده مزارم را ساده درست ڪنید،
آن خرج و مخارجے ڪہ مےخواهید صرف برنامہے شهادتم نمایید،
خرج جاهایے ڪنید ڪہ استفادهے اجتماعے دارد،
مثل ساختن حمام، مدرسہ و پایگاه بسیج.
.
برایم عڪس یا دیگر تجملات زاید و اضافے تهیہ نڪنید.
در مجالس و مراسم من از بلندگو یا دیگر وسایل و چیزهایے ڪہ باعث مزاحمت مےشوند،
ڪم استفاده ڪنید و مجلسم را تزیین نڪنید.
.
.
•[ #نابِغہهاےِعاشقِے
•[ #شهید_معصوم_نیکرنجبر
.
.
•< @love_geniuses >•
.
.
🌿
🌸🌿
⏰🍃
🍃
.
| #امداد_الھے |
.
.
همراه نيروهاے عراقے مشغول جسٺوجو بوديم.
فرمانده اين نيروها دستور دادهبود در ظرفے ڪہ
ايرانےها آب مےخورند، حق آب خوردن ندارند.
.
همڪلام شدن با ايرانےها خشم اين افسر را در پے داشت.
روزے همين افسر بہ من التماس مےڪرد
ڪہ تو را بہ خدا اين سربندرو امانت بہ من بده.
.
من همسرم بيماره، بہ عنوان تبرڪ ببرم. براتون برمےگردونم.
روے سربند نوشتہ شده بود «يا فاطمه الزهرا(س)»
داخل يڪ نايلون گذاشتم و تحويلش دادم.
.
اول بوسيد و بہ چشماش ماليد.
بعد از چند روز برگرداند. باز هم بوسيد
و به سينه و سرش ڪشيد و تحويلمون داد.
از آن بہ بعد سفره غذاے عراقےها با ما يڪے شد.
.
سر سفره دعا مےڪرديم،
دعا را هم اين افسر عراقے مےخواند:
«اللهم الرزقنا توفيق الشهاده فے سبيلڪ»
.
.
🌊| #رسم_شیدایـے | #خاطرات_تفحص]
| #نابغہهاے_عاشقے ]
.
.
• @love_geniuses •
.
.
🍃
⏰🍃