eitaa logo
انصار الحسین(ع)✨
475 دنبال‌کننده
1.8هزار عکس
1.1هزار ویدیو
17 فایل
[بـــسم رب الحسین ] @Marjanmohamady شهید سید مرٺضے آوینے: زندگے زیباسٺ اما شهادٺ از آن زیباٺر اسٺ سلامت ٺن زیباسٺ اما پرنده عشق ٺن را قفسے مےبیند ڪہ در  باغ نهاده باشند
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃💛 💛 . . | | . . هنوز بدن فرمانده لشکر امام حسین پشت دژ طلاییه در خون مےغلتید و سایه مرگ را به چشم مےدید. فهمید که شهادت چقدر با مرگ فاصله دارد. متعجب از امتحان خدا ، دانست که انتخاب شهادت با اوست. اما چگونگی انجام آن ، نه. در رمز و راز خلقت پروردگار پی به عظمت شهدا برد؛ ردانی‌پور، حبیب اللهی و... . ناگهان نگرانی گره عملیات خیبر، فرماندهی را در نظرش به شکلی دیگر مجسم کرد؛مظلومیت و وفاداری بسیجی ها در شرایط سخت جنگ که اکنون نزدیک تر از ملائک دورش حلقه زده و التماس می‌ردند که بماند. هر لحظه فاصله‌ی بین جسم و روحش بیشتر می‌شد؛ از آن بالا جنگ خودی و دشمن، انفجار، شهدا و مقاومت دژ طلاییه را نیز می‌دید. دوباره نگاهش افتاد به دست قطع شده ی خودش. . صدایی در گوشش پیچید:" میخواهی بمانی یا قصد عروج داری؟" خیلی تلاش کرد پاسخش به ملائک چکیده ی اعتقاداتش باشد. . . قسمتی از کتاب "عقیق" زندگی‌نامه داستانی شهید حسین خرازی؛ فرمانده لشگر۱۴ امام حسین(ع). نوشته: نصرت‌الله محمودزاده. انتشارات شهید کاظمی. . . I I I | [ @love_geniuses ] . . 💛 🍃💛
‌ •📚| همیشه خواندن خاطرات کسانی که یک شبه مسیر زندگی شان عوض می شود و از بی راهه به راه درست می رسند جذاب و آموزنده است. برخی تصمیم های یک شبه و تغییر و تحول های لحظه ای، دنیای آدمی را آباد می کند و برخی برعکس؛ از دنیا می گذری و به دنیای بعدی می رسید. داستان محمد عرب از نوع دوم است؛ کسی که جوانی اش در لس آنجلس و گشت وگذار در حال وهوای یکی از بزرگ ترین شهرهای آمریکا گذشته و حالا برای تکمیل کردن مجموعه خوشی هایش راهی ریو دوژانیروی برزیل می شود تا شرکت در کارناوال رقص و موسیقی برزیلی ها هم آلبوم خاطراتش را پر کند. اما درست در همین لحظات حضور در برزیل و در سروصدای یکی از گروه های موسیقی، جرقه ای ذهن محمد را تکان می دهد و تا به امروز مسیر زندگی اش را عوض می کند. «چند آیۀ دیگر خواندم و جلو رفتم. تا آیۀ 23 و 24 سورۀ بقره. حس خاصی نداشتم. برای همین قرآن را بستم و گذاشتم کنار. چراغ را خاموش کردم و خوابیدم. چندلحظه ای که گذشت، یک دفعه با خودم فکر کردم که معنی این جمله هایی که خواندم چه بود؟ همان اول کار می گوید: «این است کتابی که راهنمای پرهیزکاران است.» و … این جملات، شروع جرقه ای است که تا به امروز زندگی خیلی های دیگر مثل محمد عرب را تغییر داده و به مسیر صحیح کشانده است. 📕『@love_geniuses 』•
♥🌱 🌱 . | | . . صداے روح‌اللھ در عمق وجودش پیچید: . +زینب،اگھ رفتیم ڪربلا ، حاضرے حلقھ هامون رو بندازیم حرم؟ . -واے روح‌اللھ، معلومھ کہ نہ .حلقھ‌هامونـ تنھها چیز مشترڪ بین من‌وتوئہ.چہ‌جورے ازش دل بڪنم؟ . +ولےاگھ حلقہ‌هامون رو بندازیم‌حرم، عشقـ امون جاودانھ میشہ ها . . . - نمےدونم.حالا بذار قسمت‌بشھ بریم ڪربلا اون موقع تصمیم مےگیرم. . بعد از شھادت روح‌اللہ با خودش عهد ڪرد هروقت ڪربلا قسمتش شد حلقہ‌هایشانـ را بیندازد داخل‌ضریح. کیسہ‌اے را از قبل‌آماده ڪرده بود و روے آن نوشتھ بود :« این حلقھ هاے من و همسر شھیدم است ڪہ در دفاع از حرم حضرت زینب شهید شد فقط خرج ضریح شود.» حلقھ هایش را از انگشتش بیرون آورد و درون کیسہ انداخت.در کیسہ را محکم ڪرد و آن را انداخت درون ضریح. با چشم مسیر عبورش را دنبال ڪرد. افتادند ڪنارقبر امام حسین{ع} رو بہ ضریح گفت:« امام حسینــ حلقھ هاےازدواجم رو انداختم ضریح تا بگم از بهترین چیزهاے زندگےام گذشتم براےشما منتے هم نیست. روح‌اللہ همھ زندگےم بود و حلقھ هاے ازدواجمونــ تنھا چیزے بود ڪـہ بینمون مشترڪ بود . هر دوے این ها فداے شما.» . از حرم بیرون آمد. با آرامش عجیبے ڪہ تا بہ آن روز تجربھ اش نڪردھ بود . خوب معاملہ ڪرده بود.در ازاےتمام چیزهایے ڪہ داده بود یڪ چیز گران‌بھا بہ دست آورده بود. آن هم چیزے نبود، جزء[. . . روح‌اللھِ ابدے . . .] . . *بخشے از ڪتاب دلتنگ نباش* [ ] . . [ @love_geniuse ] . . 🌱 ♥🌱
🔖📚 📚 ↫{ « ڪمـےدیرتر » ناشـ📇ـر : نیستان نویسنـ✍🏻ـده : استاد سید مهدے شجاعـے سال نشـ📆ـر : 1396 ڪتاب در یڪ جمله: به زبان شُعارِ آقا بیا!آقابیا! سر داده اند و بر دل شعار آقا نیا!آقا نیا! جریان دارد💔 📚 @love_geniuses 🔖📚
انصار الحسین(ع)✨
🔖📚 📚 ↫{ #معرفے_ڪتاب « ڪمـےدیرتر » ناشـ📇ـر : نیستان نویسنـ✍🏻ـده : استاد س
این اثر که از چهار فصل زمستان، پاییز، تابستان و بهار تشکیل شده، نگاهی است متفاوت و نقادانه به فضای انتظار جامعه امروز. رمان با یک اتفاق شگفت و غریب آغاز میشود، جشن نیمه‌شعبان و مجلسی پرشور و بسیاری که فریاد « » سرداده‌اند… در این میان جوانی و فریادی که: «…» این شروع جذاب ما را با شخصیت‌هایی آشنا میکند که همه اما وقتی هنگام عمل میرسد و هنگامه عمل به شعارها میرسد، آن نمیکنند که میگفتند. رمان در فضایی مکاشفه‌گونه و بی زمان پیش میرود و مواجه همه آدم‌ها را میبینیم با قصه ظهور… و کشف چرایی «آقا نیا»ی جوان. شجاعی در این رمان همه اقشار و همه آدم‌ها را با بهانه‌هایشان برای نخواستن امر ظهور، دقیق و ظریف معرفی میکند. تا آنجاکه حتی به راوی هم رحم نمیکند و در فضایی بسیار بدیع،‌ خودش را هم در معرض این امتحان میگذارد. نویسنده در «کمی دیرتر» همه را با شخصیت‌های قصه‌اش برای مخاطب روایت نمیکند، بلکه به میکشد و نشانش میدهد… انسان‌های و غریبه نیستند؛ نویسنده در پایان همه موشکافیهایش در نقد منتظران به دنبال آن است که را بشناسد و ببیند که انتظار به فریادهای بلند «آقا بیا» نیست؛ به دلی است که برای حضرت میتپد و اخلاصی که میان زندگی جاری است و آقایی که خودش به دیدار میآید… 📕『@love_geniuses 』•