🌏 #آن_سوی_مرگ قسمت هجدهم
🔻سیاهان از راه رسیدند. بعضی به صاحبشان #حمله میکردند که از راه بیرون روند و بعضی وانمود میکردند زمین کنار راه خشک است و من میدیدم #سواره سیاهان که از کنار راه میرفتند؛ زمین به طوری خشک بود که جای سم اسبهاشان هم پیدا نمیشد، حتی #انسان میل میکرد که از زیادت لجنِ میان راه از کنار راه برود اما بخاطر توصیه هادی ملتزم بودم در همان #وسط راه بمانم.
🔻#افسار اسبها را محکم داشتم که مبادا از راه بیرون روند. و میدیدم بعضی از #مسافرین بوسیله سیاهان از راه بیرون رفتند و تا #گردن به لجنها و باتلاق فرو می رفتند به طوری که مشکل بود بیرون بیایند و اگر کسی هم به زحمت بیرون میامد، بدنش #آلوده به لجن های سیاه بود. و پس از دقیقهای لجن ها گوشت بدنشان را آب میکرد و از داغی و #حرارت به زمین میریخت و معلوم میشد که این لجن نیست بلکه همچون قلیاب و #قیر است.
🔻با وحشت می گفتم: الحمد الله که دچار عذاب آنها نشدم و میشنیدم که مسافرین به آواز بلند #تشکر میکنند. من به هادی گفتم: گفته پیغمبر است که اگر #مبتلا را دیدی آهسته شکر حق گوی که او نشنود و دلش نسوزد.
🔻هادی گفت: آن حکم #دنیا بود که اهل لا اله الا الله در ظاهر محترم بودند ولی در اینجا که روز جزا و سزا است باید #بلند تشکر نمود که افسوس و غصه آن مبتلایان #بیشتر شود! و کلیه آنچه #پنهان بوده تدریجاً ظاهر و روشن گردد، گویا از تاریکی به روشنایی و از کوری به بینایی و از خواب به بیداری میرویم. دنیا ظلمتکده و پژمرده است.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ @ansuiemarg_ir
🌏 #آن_سوی_مرگ
(قسمت بیست و چهارم)
🔻رفتیم یک میدان به #عمارت و قصر سلطنتی مانده بود، دیدیم از دو طرف خیابان جوانهای خوش صورت در دو طرف صف کشیده و #شمشیر های برهنه به روی دوش نهادهاند. هادی از بزرگ آنها اجازه خواسته از میان آنها عبور نمودیم بسیار #ترسان بودیم که آیا تذکره به امضای این پادشاه خواهد رسید یا خیر.
🔻به در قصر که رسیدیم دیدیم چند سوار مسلح و #خشمگین از قصر بیرون آمدند و از کسی که بیرون قصر بود پرسیدیم چه خبر است؟ گفت: ابوالفضل العباس علیه السلام بر یکی از علمای سوء که میبایست در زمین #شهوت محبوس بماند و به اشتباه داخل زمین وادی السلام شده غضب نموده، #سواره فرستادند که او را برگردانند.
🔻و ما بسیار ترسان وارد #قصر شدیم و حضرت عباس علیه السلام را دیدیم که صورت برافروخته و رگهای #گردن از غضب پر شده و چشمها چون کاسه خون گردیده میگفت علاوه بر این که عذاب اینها دو چندان باید باشد، اما #آزادانه وارد این سرزمین طیب و طاهره شده کسی هم جلوگیر آنها نشده چه فرق است بین اینها و #شریحقاضی کوفه که فتوا به قتل برادرم داد.
🔻از هیبت آن بزرگوار نفسها در #سینه ها حبس شده مانند مجسمه های بی روح مردم ایستادهاند و ما هم در گوشه ای خزیده مثل #بید می لرزیدیم تا آن که سواران برگشتند و عرض نمودند که آن عالم را به چاه ویل محبوس کردیم. کم کم آن بزرگوار #تسکین یافته من و هادی جلو رفته تعظیم و سلام نمودیم؛ هادی تذکره را داد و حضرت امضای #علیعلیهالسلام را بوسید و رد نمود.
♨️ ادامه دارد...
📚 کتاب سیاحت غرب
❌ کپی داستان فقط با ذکر لینک کانال مجاز میباشد.
➥ @ansuiemarg_ir