eitaa logo
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
628 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
992 ویدیو
72 فایل
هو‌المحبوب(((:🍃 السلام‌علیڪ‌یابقیہ‌اللّٰھ‌فی‌ارضه . . سر‌راهت‌در‌انتظار‌م‌برده‌هجرت‌صبر‌و‌قرارم جز‌ظهورت‌ای‌گل‌زهرا‌به‌خدا‌حاجتی‌ندارم !'
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از ‌
☀️ صبح آمده باز و موسم شادی ماست این فرصت تازه ای در آبادی ماست حیف است اسیر غصه و غم باشیم زیبایی زندگی در آزادی ماست... 🌸 سلام صبح بهاریتون بخیر. امروزتون پر از اتفاق‌های قشنگ @emamgharib
هدایت شده از ‌
✨بارالها ... تنها نگذار کسی که در تنهایی اش به تو پناه می آورد! ✨مهربانا ... خالی برنگردان دستانی که به امید اجابت دعا، به سویت بلند شده اند! ✨بارالها ... نا امید مکن دل هایی که در پی امید، هستند. ✨مهربانا... لبخندی بنشان بر روی تمام لبهایی که در پشت خود بغض ها دارند! ✨بارالها ... راه نجاتی برای کسی نگذار، زمانی او غرق خوشبختی است! ‌ آمین🌹🌹🌹 @emamgharib
هدایت شده از ‌
#پاسخهای_امام_علی_ع مردی از حضرت امیر علیه السلام پرسید؛ بالا بردن دستها به هنگام تکبیره الاحرام چه معنا دارد؟ علی علیه السلام فرمود: معنایش این است که خدا بزرگتر است، یکتا و یگانه است، مانندی ندارد، با حواس و ادراکات ظاهری لمس و ادراكنمی شود. #فقط_حیدر_امیرالمؤمنین_است @emamgharib
هدایت شده از ‌
✳️منتظران ظهور 🌷حکایت آموزنده 💢گنجشکی که با خدا قهر بود❗️ 🔰روزها گذشت و گنجشگ با خدا هیچ نگفت..فرشتگان سراغش را از خدا می گرفتند و خدا هر بار به فرشتگان این گونه می گفت: می آید؛ من تنها گوشی هستم که غصه هایش را می شنود و یگانه قلبی هستم که دردهایش را در خود نگاه میدارد. و سرانجام گنجشک روی شاخه ای از درخت دنیا نشست. فرشتگان چشم به لب هایش دوختند... گنجشک هیچ نگفت... و خدا لب به سخن گشود: با من بگو از آن چه سنگینی سینه توست؟! گنجشک گفت: لانه کوچکی داشتم، آرامگاه خستگی هایم بود و سرپناه بی کسی ام..تو همان را هم از من گرفتي این طوفان بی موقع چه بود؟ چه می خواستی؟ لانه محقرم کجای دنیا را گرفته بود؟ و سنگینی بغضی راه کلامش را بست ... سکوتی در عرش طنین انداخت.. فرشتگان همه سر به زیر انداختند.. 🌺خدا گفت: ماری در راه لانه ات بود. باد را گفتم تا لانه ات را واژگون کند. آن گاه تو از کمین مار پر گشودی. گنجشگ خیره در خدائیِ خدا مانده بود... خدا گفت: و چه بسیار بلاها که به واسطه محبتم از تو دور کردم و تو ندانسته به دشمنی ام برخاستی! اشک در دیدگان گنجشک نشسته بود. ناگاه چیزی درونش فرو ریخت... های های گریه هایش ملکوت خدا را پر کرد... 🔻چه بسا چیزی را خوش نداشته باشید، حال آنکه خیر شما در آن است؛ و یا چیزی را دوست داشته باشید، حال آنکه شر شما در آن است. و خدا می داند، و شما نمی دانی! 🌻سوره بقره آيه216🌻 🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃✨🌺🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
هدایت شده از ‌
1_56419072.mp3
7.13M
🌿🌸🌿 ✅داستان مرام و معرفت و ادب یک به جایگاه و 💠خیلی زیباست حتما گوش کنید 🌷 🌷 👆👆👆 @emamgharib
هدایت شده از ‌
برای زیبایی چشمها از ترس خدا اشک بریز برای زیبایی صورت عادت وضو را ترک نکن برای زیبایی اعصاب در بارگاه خدا سجده کن @emamgharib
هدایت شده از ‌
✳️منتظران ظهور 🔴با کدام چشم به امام زمان(ع) نگاه کنم⁉️ 🍃عارف بالله مرحوم معلم دامغانی معتقد بودند خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام رسیدن خیلی است!! 🌷یکی از ارداتمندان نقل کرده است: به آقای معلم دامغانی عرض کردم: آقا شما توسلی در طول زندگی خود نگرفتید که خدمت حضرت ولی عصر علیه السلام برسید؟  گفتند: نه! 🌷یک وقت دیگر به آقای معلم گفتم: آقای معلم شما ختمی نگرفتید که آقا امام زمان علیه السلام را ببینید؟ گفتند: نه! گفتم: آقا پس یک ختم به ما بدهید؟! گفت: برای چه ختم میخواهی؟ گفتم: خوب شما خودتان چرا ختم نگرفته اید؟  🌻گفت: راستش من فکر کرده ام حالا ختم هم بگیرم! امام زمان را هم ببینم! اما با کدام چشم به امام زمان علیه السلام نگاه کنم! من که خجالت می کشم، با چشمی که به این سو و آن سو می رود، به حضرت نگاه کنم! 🌻این چشم هرزه صاحبش باید خجالت بکشد به آن وجه الله نگاه کند. امام زمان علیه السلام وجه الله است. 🔻عجب! مردی که تمام شبهای جمعه بیدار بود. مردی که تمام شبهای دیگر یک ساعت و نیم به اذان صبح بیدار بود، ایشان چنین بگویند ما دیگر باید چه بگوییم؟؟ 🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃✨🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
هدایت شده از ‌
اگـر چیزی را هم با گوش‌هایت نشنیده ای و هم با چشم‌هایت ندیده ای آن‌را با ذهنی کوچک ابداع نکن و با دهانی بزرگ به اشتراک نگذار ... @emamgharib
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
✳️منتظران ظهور 🌹اماكنى فراوان به قدوم مبارك امام زمان(عج) زينت يافته اند كه هر كدامشان امروزه به صو
✳️منتظران ظهور 2) مسجد كوفه: مسجد كوفه، از مكانهاى مقدس و بارزترين نماد انتظار است. اين مسجد مقدس در هنگامه ى ظهور، پايگاه تبليغاتى امام زمان(عج) قرار مى گيرد. روزگارى شيفتگان خاندان عصمت در مسجد اعظم كوفه پيرو آن منبر مولاى متقيان(عليه السلام) گرد مى آمدند و از بيانات گهربارش كسب نور مى كردند. در هنگامه ى ظهور نيز پيرامون منبر آخرين امام نور، گرد مى آيند و از سخنان گهربارش فيض مى برند. امام صادق(عليه السلام) مى فرمايد: «گويى به سوى قائم(عج) مى نگرم كه بر فراز مسجد كوفه قرار گرفت، تعداد 313 تن يارانش در اطراف او حلقه زده اند كه پرچم داران، و فرمان روايان خداوند بر فراز گيتى در ميان بندگان خدايند».[2] امام باقر(عليه السلام) نيز در همين رابطه مى فرمايد: «مهدى(عج) وارد كوفه مى شود سه گروه درگير در يك صف براى او گرد مى آيند او بر فراز منبر مى رود خطبه مى خواند و مردم آن قدر أشك شوق مى ريزند كه متوجّه سخنان او نمى شوند».[3] فضيلت عبادت در مسجد كوفه: از حضرت ابى جعفر(عليه السلام) در مورد فضايل مسجد كوفه نقل شده كه: «اگر مردم به فضيلتى كه در مسجد كوفه است واقف بودند از راه دور توشه برداشته و بر مركب سوار شده و به آنجا مى رفتند و سپس فرمودند: يك فريضه در آن بجا آوردن مساوى با يك حج بوده و يك نافله در آن خواندن معادل با يك عمره مى باشد».[4] نيز آن حضرت فرمودند: «يك نماز واجب در مسجد كوفه معادل با يك حج مقبول بوده و يك نماز مستحبى در آن برابر با يك عمره قبول شده مى باشد».[5] شيوه صالحين از علماء و شيعيان منتظر بر اين استوار است كه تشرّف به ديدار حضرت قائم(عج) را از ديرباز درخواست مى كرده اند به طورى كه بعضى از آنان چهل شب جمعه از مسجد كوفه به مسجد سهله رفته و يا چهل شب چهارشنبه در مسجد سهله بيتوته كرده و تضرّع و زارى و عبادت مى نمودند تا به اين فيض عظيم نايل شوند[6] و با حضرت قائم(عج) درد دل نمايد و پايان غيبت او را از خدا بخواهند. ✅ .... 💐💗 اَلٰلهُـمَّ عَــجِّـلْ لِـوَلْـيِكَ الْـفَـرَج💗💐 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
هدایت شده از ‌
مَهدی فاطمه، اِی سَیدِ صاحبْ حَسَنات هَدیه ای بر تو نداریم، به غیر از صَلَوات ... اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ @emamgharib
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هدایت شده از ‌
✳️منتظران ظهور سرگذشت ارواح در عالم برزخ(قسمت ۱۴) 🔵آتش حسرت 🔷از کثرت اندوه و حسرتی که بر وجودم نشسته بود، بر جای نشستم و با خود گفتم: چه مقامی! چه منزلتی! در حالیکه من مدت‌هاست در این بیابان سرگردانم و با تمام موانع و مشکلات دست به گریبانم، هنوز هم به جایی نرسیده‌ام، اما شهیدان با این سرعت خود را به مقصد می‌رسانند. براستی خوشا به حال آنان که به شهادت رفتند. 🔘اشک بر گونه‌هایم سرازیر شد و بغض گلویم را چنگ زد. ♨️چندان بلند بلند گریستم که نیک آرام به سمتم آمد، مرا دلجویی داد و تشویق به ادامه راهی کرد که بس طولانی و طاقت سوز بود... 🔵 گردباد شهوات 🔸با اینکه راه زیادی را پس از آن پیمودیم، اما خبری از انتهای بیابان نبود. از دور، ستون سیاهی 🌪را دیدم که از پایین به زمین و از بالا به دود و آتش🔥 آسمان ختم می‌شد و در حال حرکت بود. با نزدیک شدن ستون سیاه، متوجه شدم که همانند گردباد🌪 به دور خود می‌چرخد. با دیدن این صحنه، خود را به نیک رساندم و با ترسی که در وجودم رخنه کرده بود، پرسیدم: این ستون چیست؟ ✨نیک گفت: این گردباد شهوات است، که چنین با سرعت عجیبی به دور خود می‌چرخد. ⚡️با اضطراب گفتم: حالا دیگر، باید چه کنیم؟ نیک گفت: دست‌هایت را محکم به کمرم حلقه بزن و مراقب باش گردباد، تو را از من جدا نسازد. 💥رفته، رفته آن گردباد وحشتناک با آن صدای رعب آورش، به ما نزدیک می‌شد و اضطراب مرا افزایش می‌داد، تا اینکه در یک چشم بر هم زدن، هوا تاریک شد. 🍃گردباد🌪 اطراف ما را فرا گرفته بود و سعی داشت ما را با خود همراه کند. نیک مانند کوه به زمین چسبیده بود و من در حالی که دستم را به دور کمر او قفل کرده بودم، به سختی خود را کنترل می‌کردم. 🍀هر از گاهی صدای فریادهای نیک را می‌شنیدم، که در هیاهوی گردباد فریاد می‌کشید: مواظب باش گردباد تو ار از من جدا نسازد! 🌾 لحظات بسیار سختی را سپری می‌کردم و بیم آن داشتم که مبادا از نیک جدا شوم. دست‌هایم سست و گوش‌هایم از صدای گردباد، سنگین شده بود. دیگر صدای نیک را نمی‌شنیدم. 📛ناگهان دستم از نیک جدا شد و در یک چشم به هم زدن، کیلومترها از نیک دور گشته و به بالا پرتاب شدم! چندی نگذشت که از شدت هیاهو و گرمای طاقت فرسایش از حال رفتم... ❌وقتی چشمانم را گشودم هیکل سیاه و وحشتناک گناه را دیدم که بر بالای سرم ایستاده بود. بوی متعفنش به شدت آزارم می‌داد. 🔆به سرعت برخاستم و چون خواستم فرار کنم دستم را محکم گرفت و به طرف خود کشید و گفت: کجا؟ کجا دوست بی‌وفای من؟ هم نشینی با نیک را بر من ترجیح می‌دهی؟ و حال آنکه در دنیا مرا نیز به همنشینی با خود برگزیده بودی. ❎ نیم نگاهی به صورت گناه افکندم، قیافه‌اش اندکی کوچک‌تر شده بود. بدون توجه به سخنانش گفتم: چه شده که لاغر و نحیف گشته‌ای؟ 💠 با ناراحتی گفت: هر چه می‌کشم از دست نیک است. با تعجب پرسیدم: از نیک؟! گفت: آری، او تو را از من جدا کرده تا با عبور دادن تو از راه‌های مشکل و طاقت فرسا باعث زجر کوتاه مدت تو شود. 🌀گفتم: خوب، زجر من چه ارتباطی با ضعیف شدن تو دارد؟ 🔥پرخاشگرانه پاسخ داد: هر چه تو سختی بکشی، من کوچکتر می‌شوم و گوشت‌های بدنم ذوب می‌شود. و چنانچه تو به وادی السلام برسی دیگر اثری از من بر جای نخواهد ماند. 💥آنگاه دندان بر هم فشرد و گفت: اکنون نوبت من است، باید همراه من بیایی... ✍ ادامه دارد... 🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀🌻🍀 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه