eitaa logo
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
626 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
992 ویدیو
72 فایل
هو‌المحبوب(((:🍃 السلام‌علیڪ‌یابقیہ‌اللّٰھ‌فی‌ارضه . . سر‌راهت‌در‌انتظار‌م‌برده‌هجرت‌صبر‌و‌قرارم جز‌ظهورت‌ای‌گل‌زهرا‌به‌خدا‌حاجتی‌ندارم !'
مشاهده در ایتا
دانلود
✳️منتظران ظهور 📝 (ع) 💖 امام حسن (ع) فرزند امیرمؤمنان ،على(ع)، و مادرش حضرت فاطمه زهرا (س)،است. 🎉 امام حسن (ع) در شب سال ۳ هجرت در مدینه تولد یافت. وى نخستین پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت كرد.😊 رسول اكرم (ص) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش و در گوش چپش گفت. سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشید و هم وزن موى سرش - كه یك درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص) دستور داد تا سرش را عطرآگین كنند و از آن هنگام آیین و دادن به هم وزن موى سر نوزاد سنت شد. ❤️ نام: حسن (ع) 💛 کنیه: ابو محمّد 💚 امام: دوم معصوم: چهارم 💜 القاب معروف: مجتبی، سبط اکبر  💖 پدر و مادر:علی (ع) و فاطمه(س) 🎉 زمان و محل تولد: شب نیمه رمضان سال سوم هجرت در مدینه😍 شهادت: ۲۸ صفر سال ۵۰ هـ ق در سن حدود ۴۷ سالگی به دستور معاویه، توسط ، در مدینه، مسموم و به شهادت رسید. مرقد: قبرستان بقیع، واقع در مدینه. ( امام بی‌حرم )😔 🗒 دوران زندگی: (در سه بخش) ۱- عصر پیامبر(ص) (حدود هفت سال) ۲- ملازمت با پدر (حدود ۳۰سال). ۳- عصر امامت ( ۱۰ سال). ولادت با سعادت امام حسن مجتبی(ع) مبااااارکباد😍🌸 🌙💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖🌙 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 https://t.me/joinchat/AAAAAECtU1SKTI2Vm6XZMg منتظران ظهور 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 پیام رسان سروش⬇️⬇️⬇️ http://sapp.ir/emamgharib1 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/969867267Ca9a4e980c6 لینک کانال منتظران ظهور در پیام رسان‌‌ ایتا⬆️⬆️⬆️
هدایت شده از ‌
✳️منتظران ظهور 📣📣📣 روایت داستانِ و و مهندس سال۱۳۷۹ درخدمت مرحوم ابوی برای عیادت دوست بیماری رفته بودم... پیرمرد شیک و کراوات زده ای هم آنجا حضور داشت، برحسب اتفاق ، چنددقیقه بعداز ورود ما مغرب میگفتند... آن آقای پیر کراواتی، باشنیدن اذان کیف چرمی ظاهرا گرانقیمتش را باز کرد و سجاده اش را درآورد و زودتر از سایرحضار مشغول شد! شخصا برای من جالب بود که یک پیرمرد شیک و صورت تراشیده و کراواتی اینطور مقید به باشد...  بعداز اینکه همه نمازشان خواندند ، مرحوم پدرم خطاب به ایشان با صدای بلند(بدلیل سنگینی گوش پیرمرد) گفتند: آقای مهندس، قضیه نماز اول وقت و مرحوم حاج شیخ و را برای مجتبی تعریف کنید ... دوستدارم از زبان خود جنابعالی بشنود... حس کنجکاوی ام تحریک شده بود که بدانم ماجرا ازچه قرارست که، آقای مهندس لبخندی زدند و اینطور شرح دادند: مدتی بود که از طرف سردارسپه(از القاب رضاشاه) مسئول اجرای قسمتی از طرح تونل کندوان درجاده چالوس شده بودم..، ازطرفی فرزند دومم که پسربزرگم باشه، مبتلا به خون شده بود، حتی اطباء فرنگ جوابش کرده بودند و خلاصه هرلحظه منتظر مرگ بچه بودیم. خانمم یکروز گفت که برای شفای بچه بریم مشهد دست بدامن ع بشیم... البته آنموقع من اینحرفهارو قبول نداشتم ولی چون مادربچه خیلی مضطرب و دلشکسته بود قبول کردم... که رسیدیم تقریبا آخرشب بود، فردا صبح بچه را بغل کردم و رفتیم حرم... وارد صحن که شدیم، خانمم خیلی آه و ناله و گریه میکرد... گفت بریم داخل که من امتناع کردم گفتم همینجا خوبه و... بچه را ازمن گرفت و گریه کنان رفت داخل سمت ضریح و.... یک مُلای پیر کوچولو توجه منو بخودش جلب کرد...روی زمین نشسته بود و سفره کوچکی که مقداری انجیر و نبات خرد شده در آن دیده میشد مقابلش پهن بود و مردم صف ایستاده بودند... هرکس مشکلش را به آن آخوندپیر میگفت و او یا چندعدد انجیر یا مقداری نبات درون دست طرف میگذاشت و بنده خدا خوشحال و خندان تشکرمیکرد و میرفت. به خودم گفتم عجب مردم احمق و ساده ای داریم ما... پیرمرد چطور همه را دلخوش میکند ، آنهم با انجیر یا تکه هایی از نبات! حواسم از خانم و پسرم پرت شده بود و تماشاگر این صحنه بودم که شیخ نگاهی بمن انداخت و بعد با دست اشاره کرد یعنی بروم جلو... رفتم جلو سلام کردم ... بعداز لحظاتی بمن گفت: حاضری باهم شرطی بگذاریم؟! گفتم: چه شرطی؟... برای چی؟! شیخ گفت: قول بده در ازاء سلامتی و شفای پسرت، یکسال تمام نمازهای یومیه را سروقت اذان بخوانی!!! خیلی تعجب کردم... ازکجا میدانست... این چه شرطی بود...   کمی فکرکردم دیدم اگر راست بگوید ارزشش را دارد که یکسال نماز بخوانم... خلاصه گفتم: قبوله! شیخ تکرار کرد: یکسال نماز اول وقت و سر اذان درمقابل سلامتی اولادت، قبوله؟ بااینکه تا آنزمان نماز نخوانده بودم و اصلا قبول نداشتم، گفتم: قبوله آقا: هنوز دقایقی از این ماجرا نگذشته بود که دیدم فرزندم و همسرم دوان دوان از سوی صحن به طرف من میایند و فرزند بیمارم کاملا سرحال بود که بعد از مراجعه به پزشک متوجه شدم که هیچ اثاری از بیماری در فرزندم نیست. به خاطر همان قول بود که همواره نماز اول وقت خود را می خواندم تا اینکه روزی دیدم تعداد زیادی سرباز و تشریفات به طرف محل کارگاه ما در پروژه ی جاده ی کندوان می ایند. فهمیدم رضاشاه برای بازدید آمده است. از طرفی نماز اول وقت هم شده بود. به هرحال تصمیم گرفتم که نمازم را شروع کنم. تا اینکه متوجه شدم سایه ای نزدیک من میاید. از ترس شدید می لرزیدم. می ترسیم به خاطر عدم ادای احترام جان مرا بگیرد. صبر کرد تا نمازم تمام شود. به او ادای احترام کردم و عذرخواهی کردم. نگاهی به من انداخت و به مسئول ارشدی که همراه وی بود گفت: مردک؛ این مرد نمی تواند دزد باشد و دزد تو متیکه هستی..... خلاصه نماز اول وقت هم جان مرا نجات داد و هم جان فرزندم را و از آن موقع تا کنون به قولی که به حاج شیخ حسن نخودکی دادم وفا می کنم و نمازم را اول وقت می خوانم. اگه قبول داری قدرت خدا از همه قدرتمندان بیشتره تو هم از امشب نیت کن هر وقت اذان گفتند کارت و تعطیل کنی و بخونی خدا آدم و باید نجات بده نه رئیس خدا نجات و تو قرار داده نه تو پارتی کاری کن که پارتیت خدا باشه تصمیم بگیر که همه نمازات و اول وقت بخونی تا تو همه کارات موفق باشی 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
هدایت شده از ‌
✳️منتظران ظهور 📝 (ع) 💖 امام حسن (ع) فرزند امیرمؤمنان ،على(ع)، و مادرش حضرت فاطمه زهرا (س)،است. 🎉 امام حسن (ع) در شب سال ۳ هجرت در مدینه تولد یافت. وى نخستین پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت كرد.😊 رسول اكرم (ص) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش و در گوش چپش گفت. سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشید و هم وزن موى سرش - كه یك درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص) دستور داد تا سرش را عطرآگین كنند و از آن هنگام آیین و دادن به هم وزن موى سر نوزاد سنت شد. ❤️ نام: حسن (ع) 💛 کنیه: ابو محمّد 💚 امام: دوم معصوم: چهارم 💜 القاب معروف: مجتبی، سبط اکبر  💖 پدر و مادر:علی (ع) و فاطمه(س) 🎉 زمان و محل تولد: شب نیمه رمضان سال سوم هجرت در مدینه😍 شهادت: ۲۸ صفر سال ۵۰ هـ ق در سن حدود ۴۷ سالگی به دستور معاویه، توسط ، در مدینه، مسموم و به شهادت رسید. مرقد: قبرستان بقیع، واقع در مدینه. ( امام بی‌حرم )😔 🗒 دوران زندگی: (در سه بخش) ۱- عصر پیامبر(ص) (حدود هفت سال) ۲- ملازمت با پدر (حدود ۳۰سال). ۳- عصر امامت ( ۱۰ سال). ولادت با سعادت امام حسن مجتبی(ع) مبااااارکباد😍🌸 🌙💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖🌙 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
✳️منتظران ظهور 📝 (ع) 💖 امام حسن (ع) فرزند امیرمؤمنان ،على(ع)، و مادرش حضرت فاطمه زهرا (س)،است. 🎉 امام حسن (ع) در شب سال ۳ هجرت در مدینه تولد یافت. وى نخستین پسرى بود كه خداوند متعال به خانواده على و فاطمه عنایت كرد.😊 رسول اكرم (ص) بلافاصله پس از ولادتش ، او را گرفت و در گوش راستش و در گوش چپش گفت. سپس براى او گوسفندى قربانى كرد، سرش را تراشید و هم وزن موى سرش - كه یك درم و چیزى افزون بود - نقره به مستمندان داد. پیامبر (ص) دستور داد تا سرش را عطرآگین كنند و از آن هنگام آیین و دادن به هم وزن موى سر نوزاد سنت شد. ❤️ نام: حسن (ع) 💛 کنیه: ابو محمّد 💚 امام: دوم معصوم: چهارم 💜 القاب معروف: مجتبی، سبط اکبر  💖 پدر و مادر:علی (ع) و فاطمه(س) 🎉 زمان و محل تولد: شب نیمه رمضان سال سوم هجرت در مدینه😍 شهادت: ۲۸ صفر سال ۵۰ هـ ق در سن حدود ۴۷ سالگی به دستور معاویه، توسط ، در مدینه، مسموم و به شهادت رسید. مرقد: قبرستان بقیع، واقع در مدینه. ( امام بی‌حرم )😔 🗒 دوران زندگی: (در سه بخش) ۱- عصر پیامبر(ص) (حدود هفت سال) ۲- ملازمت با پدر (حدود ۳۰سال). ۳- عصر امامت ( ۱۰ سال). ولادت با سعادت امام حسن مجتبی(ع) مبااااارکباد😍🌸 🌙💖الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــ الْفَـــرَج💖🌙 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و دوم : معلم نمونه ✔️ راوی : عباس هادی 🔸ابراهيم ميگ
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و سوم : دبیر ورزش ✔️ راوی : خاطرات شهید رضا هوشیار 🔸ارديبهشت سال 1359 بود. ورزش دبيرستان بودم. در كنار مدرسه ما دبيرستان ابوريحان بود. ابراهيم هم آنجا معلم ورزش بود. رفته بودم به ديدنش. كلي با هم صحبت كرديم. شيفته و اخلاق ابراهيم شدم. 🔸آخر وقت بود. گفت: تك به تك واليبال بزنيم!؟ خنده ام گرفت. من با تيم ملي واليبال به مسابقات جهاني رفته بودم. خودم را صاحب سبك ميدانستم. حالا اين آقا ميخواد...! گفتم باشه. توي دلم گفتم: ضعيف بازي ميكنم تا ضايع نشه! سرويس اول را زد. آنقدر بود كه نتوانستم بگيرم! دومي، سومي و... 🔸رنگ چهره ام پريده بود. جلوي دانش آموزان كم آوردم! ضرب دست عجيبي داشت. گرفتن سرويسها واقعاً مشكل بود. دورتا دور زمين را بچه ها گرفته بودند. نگاهي به من كرد. اين بار آهسته زد. امتياز اول را گرفتم. امتياز بعدي و بعدي و... . ميخواست نشم. عمداً توپها را خراب ميكرد! 🔸رسيدم به ابراهيم. بازي به دو شد و آبروی من حفظ شد! توپ را انداختم كه سرويس بزند. توپ را در دستش گرفت. آمد بزند که صدائي آمد. الله اكبر... ندای ظهر بود. توپ را روي زمين گذاشت. رو به قبله ايستاد و بلندبلند اذان گفت. در فضاي دبيرستان صدايش پيچيد. 🔸بچه ها رفتند. عده اي براي وضو، عده اي هم براي خانه. او مشغول نماز شد. همانجا داخل حياط. بچه ها پشت سرش ايستادند. جماعتي شد داخل حياط. همه به او اقتدا كرديم. نماز كه تمام شد برگشت به سمت من. دست داد و گفت: آقا رضا رقابت وقتي زيباست كه با باشد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و ششم : شروع جنگ ۲ ✔️ راوی : تقی مسگر ها 🔸فردا جناز
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و هفتم : دومین حضور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸هشتمين روز مهرماه با بچه هاي معاونت عمليات $سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم. موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم. 🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشدند. حالت معنوي عجيبي در بچه ها ايجاد شد. محمد بروجردي گفت: اميرآقا، اين بچه كجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان. برادر بروجردي ادامه داد: عجب صدايي داره. يكي دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه. بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون . 🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي آمديم. اصغر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد. اصغر از فرماندهان بسيار و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت. او هميشه ميگفت: چريكي به شجاعت و ومديريت اصغر نديده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر ميزنه. اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت. 🔸يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي. اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در جنگيده ام. 🔸كل درگير يهاي سال 58 كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد. براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت. 🔸آنها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد. وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها باستاني را بر پا كرد. 🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميگرفت و با صداي گرمِ خودش ميخواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ 3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاحها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. يكي از فرماندهان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران و بچه هاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني مي آمدند. ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به اين ترتيب آنها روح زندگي و را ايجاد ميكردند. راستي كه ابراهيم انسان عجيبي بود. ٭٭٭ 🔸امام صادق ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام » همان دوران كوتاه سرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ساعت مانده به صبح بيدار ميشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور ميشد. اما من شك نداشتم كه از بيداري سحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib