هدایت شده از
﷽
✳️منتظران ظهور
#چند_کلمه_دردودل ❤️
بانـــوی ایـــرانی ...🌷
✔️تو وقتے #زیبا میشوے که #حجاب در ظـــاهرت😌
و #حیا در #قلب و باطـــنت نمایان باشد ☺️
میدانی 🤔
به #اشتراک_گذاری #عکس های شخصی
و #صمیمیت هاے ممنـوعـــه⛔️
و #لایک های بـــدون توجـــه✅
و زیـــر پـــا گـــذاشتن #ارزش ها و ...
📱 در #تلگرام و #اینستاگرام و هـــزار برنـــامهی دیـــگر...
ذره ذره حیـــا را در وجـــود تـــو از بیـــن مےبـــرد...⁉️😔
#بانوی_ایرانی بـــاور کن
تو با حیـــا و حجـــابت
عزیـــزتـــرینـــی
برای #خدا ...😇
✅ خودت را با حجابت حفظ کن #بانو😊
✅ و یادت باشد برای بعضی ها در #شهر
💢 #چشم ها بزرگتر و #گرسنه تر از معده ها ست!😔
✅ آری #گل باش 👈🌹👉
✅ همانگونه که برای آن آفریده شده ای 😊
✅ اما بدان و یقین دار ، گلی که در کوچه های شهر #دلبری کند
سرآخر نصیب دست بی #مهر رهگذر خواهد شد 😞
💢 وعاقبت زود هنگامش ، دو کوچه آنطرف تر شاید، به روی #خاک خواهد بود ❗️
🌹 گل باش بانوی شهر من
و میان حجاب #غنچه ات بمان ...🤗
✅ و بدان که گل ، گل است ...
حتی اگر میان حجابش تا همیشه غنچه بماند
✅ و از تمام #نگاه های شهر تا ابد رو بگیرد
خودت را با حجابت حفظ کن بـانـو ...
☝️🏻 بانوی زیبای کشورم...
زیر #باران باش
و بگذار که باران نگاه #رحمت #حق تو را در #آغوش گیرد🤗
💢 و نه آن سیل بی رحم چشمهای دوره گرد ؛ که #لطافت و #پاکی تنت را با خودش خواهد برد ...😓
❇️ خودت را با #حجابت حفظ کن 😊
#حجاب_زیبنده_هربانوی_ایرانی ☺️
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2
فوروارد یادت نشه
#قدردان_نعمت_بزرگ_و_گرانقدر
#حرم_آقا_امام_رضا_ع_باشیم❗️
#هرچه_شکر_کنیم_باز_کم_است❗️
🌹حضرت آیتالله بهجت(ره):
✍حرم مطهر حضرت #امام_رضا (علیهالسلام) #نعمت_بزرگ و گرانقدری است که در اختیـــار #ایرانـیهـاست، عظمتش را #خـدا #میدانـــد، بهحدی کـه امام جواد علیهالسلام میفرماید:
💠🍃زیارت پدرم از زیارت #امام_حسین (علیهالسلام) #افضل است؛ زیرا امام حسین (علیهالسلام) را #عامه و #خاصه زیارت میکنند، ولی پدرم را جز #خاصه (شیعیان دوازده امامی) زیارت نمیکنند.!
📚در محضر بهجت؛ ج۱، ص ۳۲۸
@emamgharib1
🌺🍃 #خداوند عهده دار کار حضرت یوسف شد.
پس قافله ای را نیازمند آب نمود تا او را از چاه بیرون آورد سپس عزیز مصر را نیازمند فرزند نمود تا او را به فرزندی بپذیرد.
سپس پادشاه را محتاج تعبیر خواب کرد تا او را از زندان خارج کند سپس همه مصریان را نیازمند غذا نمود تا او عزیز مصر شود.
🌺🍃اگر #خدا عهده دار کارت شود همه عوامل خوشبختی را بدون اینکه احساس کنی برایت آماده میکند فقط با صداقت بگو کارم را به #خدا می سپارم.
#خدایا فقط تو ما را کفایت است...
@emamgharib
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت اول : زندگی نامه 🔸 #ابراهيم در اول ارديبهشت سال 1336 در م
✳️منتظران ظهور
🌸 سلام بر ابراهیم
💥قسمت دوم : محبت پدر
✔️ راوی : رضا هادی
🔸درخانه اي کوچک و مستاجري درحوالي ميدان خراسان تهران زندگي ميكرديم.
اولين روزهاي ارديبهشت سال 1336 بود. پدر چند روزي است كه خيلي خوشحال است.
خدا در اولين روز اين ماه، پسري به او عطا کرد. او دائماً از خدا تشكر ميكرد.
هر چند حالا در خانه سه پسر و يك دختر هستيم، ولي پدر براي اين پسر تازه متولد شده خيلي ذوق مي كند.
البته حق هم دارد. پسر خيلي با نمكي است. اسم بچه را هم انتخاب كرد: «ابراهيم »
🔸پدرمان نام پيامبري را بر او نهاد كه مظهر صبر و قهرمان توكل و #توحيد بود. و اين اسم واقعاً برازنده او بود.
بستگان و دوستان هر وقت او را مي ديدند با تعجب مي گفتند: حسين آقا، تو سه تا فرزند ديگه هم داري، چرا براي اين پسر اينقدر خوشحالي
ميكني؟!
پدر با آرامش خاصي جواب مي داد: اين پسر حالت عجيبي دارد! من مطمئن هستم كه #ابراهيم من، بنده خوب خدا م يشود، اين پسر نام من را هم زنده مي كند!
راست مي گفت. محبت پدرمان به #ابراهيم، محبت عجيبي بود.
هر چند بعد از او، #خدا يك پسر و يك دختر ديگر به خانواده ما عطا كرد،اما از محبت پدرم به #ابراهيم چيزي كم نشد.
٭٭٭
🔸#ابراهيم دوران دبستان را به مدرسه طالقاني در خيابان زيبا رفت. اخلاق خاصي داشت. توي همان دوران دبستان نمازش ترك نميشد.
يكبار هم در همان سال هاي دبستان به دوستش گفته بود: باباي من آدم خيلي خوبيه. تا حالا چند بار امام زمان (عج) را توي خواب ديده.
وقتي هم كه خيلي آرزوي زيارت #كربلا داشته، حضرت عباس را در خواب ديده كه به ديدنش آمده و با او حرف زده.
زماني هم كه سال آخر دبستان بود به دوستانش گفته بود: پدرم مي گه، آقاي #خميني كه شاه، چند ساله تبعيدش كرده آدم خيلي خوبيه.
حتي بابام مي گه: همه بايد به دستورات اون آقا عمل كنند. چون مثل دستورات امام زمانه(عج) می مونه.
🔸دوستانش هم گفته بودند: ابراهيم ديگه اين حرف ها رو نزن. آقاي ناظم بفهمه اخراجت ميكنه.
شايد براي دوستان ابراهيم شنيدن اين حرف ها عجيب بود. ولي او به حرفهاي پدر خيلي اعتقاد داشت.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت هشتم : کشتي ✔️راوی : برادران شهيد 🔸هنوز مدتي از حضور ابر
✳️منتظران ظهور
🌸 سلام بر ابراهیم
💥قسمت نهم : قهرمان
✔️راوی : حسين الله كرم
🔸مسابقات قهرماني 74 کيلو باشگاهها بود. #ابراهيم همه حريفان را يکي پس از ديگري شكست داد و به نيمه نهائي رسيد. آن سال ابراهيم خيلي خوب #تمرين کرده بود. اکثر حريفها را با #اقتدار شکست داد.
🔸اگر اين مسابقه را ميزد حتماً در #فينال #قهرمان ميشد. اما در نيمه نهائي خيلي بد کشتي گرفت. بالاخره با يک امتياز بازي را واگذار كرد!
آن سال ابراهيم مقام سوم را کسب کرد. اما سالها بعد، همان پسري که حريف نيمه نهائي ابراهيم بود را ديدم. آمده بود به ابراهيم سر بزند. آن آقا از خاطرات خودش با ابراهيم تعريف ميکرد. همه ما هم گوش ميکرديم.
🔸تا اينکه رسيد به ماجراي آشنائي خودش با ابراهيم و گفت: آشنائي ما بر ميگردد به نيمه نهائي کشتي باشگاهها در وزن 74 کيلو، قرار بود من با ابراهيم #کشتي بگيرم.اما هر چه خواست آن ماجرا را تعريف کند ابراهيم بحث را عوض ميکرد!
آخر هم نگذاشت كه ماجرا تعريف شود! روز بعد همان آقا را ديدم وگفتم: اگه ميشه قضيه کشتي خودتان را تعريف کنيد. او هم نگاهي به من کرد. نَفَس عميقي کشيد و گفت:
🔸آن سال من در نيمه نهائي حريف ابراهيم شدم. اما يکي از پاهايم شديداً #آسيب ديد.به ابراهيم که تا آن موقع نميشناختمش گفتم: رفيق، پاي من آسيب ديده هواي ما رو داشته باش. ابراهيم هم گفت: باشه داداش، چَشم. بازيهاي او را ديده بودم. توي كشتي #استاد بود. با اينکه شگرد ابراهيم فنهایي بود که روي پا ميزد. اما اصلاً به پاي من نزديک نشد! ولي من، در کمال نامردي يه خاک ازش گرفتم و خوشحال از اين پيروزي به #فينال رفتم.
ابراهيم با اينکه راحت ميتونست من رو شکست بده و قهرمان بشه، ولي اين کار رو نکرد.
🔸بعد ادامه داد: البته فكر ميكنم او از قصد كاري كرد كه من #برنده بشم! از شکست خودش هم ناراحت نبود. چون قهرماني براي او تعريف ديگه اي داشت.ولي من خوشحال بودم. خوشحالي من بيشتر از اين بود که حريف فينال،
بچه محل خودمون بود. فکر ميکردم همه، مرام و #معرفت داش ابرام رو دارن.
🔸اما توي فينال با اينکه قبل از مسابقه به دوستم گفته بودم که پايم آسيب ديده، اما دقيقاً با اولين حرکت همان پاي آسيب ديده من را گرفت. آه از نهاد من بلند شد. بعد هم من را انداخت روي زمين و بالاخره من ضربه شدم. آن سال من دوم شدم و ابراهيم سوم. اما شک نداشتم #حق ابراهيم قهرماني بود. از آن روز تا حالا با او رفيقم. چيزهاي عجيبي هم از او ديد هام. #خدا را هم شکر ميکنم که چنين رفيقي نصيبم کرده.
🔸صحبتهايش که تمام شد خداحافظي کرد و رفت. من هم برگشتم. در راه فقط به صحبتهايش فکر ميکردم. يادم افتاد در مقر #سپاه گيلان غرب روي يكي از ديوارها براي هر كدام از رزمنده ها جمله اي نوشته شده بود. در مورد ابراهيم نوشته بودند:
«ابراهيم هادي رزمنده اي با خصائص پورياي ولي »
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت یازدهم : شکستن نفس ✔️راوی : جمعي از دوستان شهيد 🔸باران ش
✳️منتظران ظهور
🌸 سلام بر ابراهیم
💥قسمت دوازدهم : يدالله
✔️راوی : سيد ابوالفضل كاظمي
🔸ابراهيم در يکي از مغاز ههاي #بازار مشغول کار بود. يك روز #ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت.
🔸وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
نگاهي به من کرد و گفت: #کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي غرورم رو ميگيره!
🔸گفتم: اگه کسي شما رو اينطور ببينه خوب نيست، تو ورزشكاري و... خيلي ها ميشناسنت. #ابراهيم خنديد وگفت: اي بابا، هميشه كاري كن كه اگه #خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم.
٭٭٭
🔸به همراه چند نفر از #دوستان نشسته بوديم و در مورد ابراهيم صحبت ميكرديم.
يكي از دوستان كه ابراهيم را نميشناخت تصويرش را از من گرفت و نگاه كرد. بعد با تعجب گفت: شما مطمئن هستيد اسم ايشون ابراهيمه!؟
با تعجب گفتم: خُب بله، چطور مگه؟!
🔸گفت: من قبلاً تو #بازار سلطاني مغازه داشتم. اين آقا ابراهيم دو روز در هفته سَر بازار مي ايستاد. يه كوله #باربري هم مي انداخت روي دوشش و بار ميبرد. يه روز بهش گفتم: اسم شما چيه؟
گفت: من رو #يدالله صدا كنيد!
🔸گذشت تا چند وقت بعد يكي از دوستانم آمده بود بازار، تا ايشون رو ديد با تعجب گفت: اين آقا رو ميشناسي!؟
گفتم: نه، چطور مگه!
گفت: ايشون #قهرمان واليبال و كشتيه، آدم خيلي باتقوائيه، براي شكستن نفسش اين كارها رو ميكنه. اين رو هم برات بگم كه آدم خيلي بزرگيه! بعد از آن ماجرا ديگه ايشون رو نديدم!
🔸صحبتهاي آن آقا خيلي من رو به فكر فرو برد. اين ماجرا خيلي براي من عجيب بود. اينطور مبارزه كردن با #نفس اصلاً با #عقل جور در
نمي آمد
٭٭٭
🔸مدتي بعد يكي از دوستان #قديم را ديدم. در مورد كارهاي ابراهيم صحبت ميكرديم. ايشان گفت: قبل از انقلاب. يك روز ظهر آقا ابرام آمد دنبال ما. من و برادرم و دو نفر ديگر را برد چلوكبابي، بهترين #غذا و سالاد و نوشابه را سفارش داد.خيلي خوشمزه بود. تا آن موقع چنين غذائي نخورده بودم. بعد از غذا آقا #ابراهيم گفت: چطور بود؟
گفتم: خيلي عالي بود. دستت درد نكنه، گفت: امروز صبح تا حالا توي بازار باربري كردم. خوشمزگي اين غذا به خاطر زحمتيه كه براي پولش كشيدم!!
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
〖سفـࢪهآسمانے!〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و هفتم : دومین حضور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸هشتمين روز
✳️منتظران ظهور
🌸 سلام بر ابراهیم
💥قسمت بیست و هشتم : تسبیحات
✔️ راوی : امیر سپهر نژاد
🔸دوازدهم مهر 1359 است. دو روز بود كه ابراهيم مفقود شده! براي گرفتن خبر به ستاد اسراي جنگي رفتم اما بيفايده بود.
تا نيمه هاي شب بيدار و خيلي ناراحت بودم. من ازصميم يترين دوستم هيچ خبري نداشتم.
بعد از نماز صبح آمدم داخل محوطه. سكوت عجيبي در پادگان ابوذر حکم فرما بود.
روي خاكهای محوطه نشستم. تمام خاطراتي كه با ابراهيم داشتم در ذهنم مرور ميشد.
🔸هوا هنوز روشن نشده بود. با صدايي درب پادگان باز شد و چند نفري وارد شدند.
ناخودآگاه به درب پادگان نگاه كردم. توي گرگ و ميش هوا به چهره آنها خيره شدم.
يكدفعه از جا پريدم! خودش بود، يكي از آ نها ابراهيم بود. دويدم و لحظاتي بعد در آغوش هم بوديم.
خوشحالي آن لحظه قابل وصف نبود. ساعتي بعد در جمع بچه ها نشستيم.
🔸ابراهيم ماجراي اين سه روز را تعريف ميكرد:
با يك نفربر رفته بوديم جلو، نميدانستيم عراقيها تا كجا آمده اند. كنار يك تپه محاصره شديم، نزديك به يكصد عراقي از بالاي تپه و از داخل دشت شليك ميكردند.
ما پنج نفرهم دركنار تپه در چال هاي سنگر گرفتيم و شليك ميكرديم.
تا غروب مقاومت كرديم، با تاريك شدن هوا عراقيها عقبنشيني كردند.
دو نفر از همراهان ما كه راه را بلد بودند شهيد شدند.
از سنگر بيرون آمديم، كسي آن اطراف نبود. به پشت تپه و ميان درختها رفتيم.
🔸در آنجا پيكر شهدا را مخفي كرديم. خسته و گرسنه بوديم. از مسير غروب آفتاب قبله را حدس زدم و نماز را خوانديم.
بعد از نماز به دوستانم گفتم: براي رفع اين گرفتاريها با دقت #تسبيحات حضرت زهرا را بگوئيد.
🔸بعد ادامه دادم: اين تسبيحات را #پيامبر، زماني به دخترشان تعليم فرمودند كه ايشان گرفتار مشكلات و سختيهاي بسيار بودند.بعد از تسبيحات به سنگر قبلي برگشتيم. خبري از عراقيها نبود. مهمات ما هم كم بود.
يكدفعه در كنار تپه چندين #جنازه عراقي را ديدم. اسلحه و خشاب و نارنجكهاي آنها را برداشتيم. مقداري آذوقه هم پيدا كرديم و آماده حركت شديم. اما به كدام سمت!؟
🔸هوا تاريك و در اطراف ما دشتي صاف بود. تسبيحي در دست داشتم و مرتب ذكر ميگفتم. در ميان دشمن، خستگي، شب تاريك و... اما آرامش عجيبي داشتيم!
نيمه هاي شب در ميان دشت يك جاده خاكي پيدا كرديم. مسير آن را ادامه داديم.
به يك منطقه نظامي رسيديم که دستگاه رادار در داخل آن قرار داشت.چندين #نگهبان هم در اطراف آن بودند. سنگرهائي هم در داخل مقر ديده ميشد.
🔸ما نميدانستيم در كجا هستيم. هيچ اميدي هم به زنده ماندن خودمان نداشتيم، براي همين تصميم عجيبي گرفتيم!
بعد هم با تسبيح استخاره كردم و خوب آمد. ما هم شروع كرديم!
با ياري #خدا توانستيم با پرتاب نارنجك و شليك گلوله، آن مقر نظامي را به هم بريزيم.
وقتي رادار از كار افتاد، هر سه از آنجا دور شديم. ساعتي بعد دوباره به راهمان ادامه داديم.
🔸نزديك صبح محل امني را پيدا كرديم و مشغول استراحت شديم. كل روز را استراحت كرديم.
باور كردني نبود، آرامش عجيبي داشتيم. با تاريك شدن هوا به راهمان ادامه داديم و با ياري خدا به نيروهاي خودي رسيديم. #ابراهيم ادامه داد: آنچه ما در اين مدت ديديم فقط عنايات خدا بود.
🔸تسبيحات حضرت زهرا گره بسياري از مشكلات ما را گشود.
بعد گفت: دشمن به خاطر نداشتن #ايمان، از نيروهاي ما ميترسد.
ما بايد تا ميتوانيم نبردهاي نامنظم را گسترش دهيم تا جلوي حملات دشمن گرفته شود.
📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉
🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃
@emamgharib
✍حاج آقا مجتبی تهرانی (ره):
سیّد کریم پینه دوز می گفت:
«از #امام_زمان عج پرسیدم چه کار کردم که شما می آیید و من را می برید مکّه و کربلا و طیّ الارض می کنیم.»
حضرت گفتند: «به خاطر اینکه با #نفست مبارزه کردی. هرچه هوای نفس است زدی کنار و آن گونه که #خدا خواسته عمل کردی.»
.🍃🌸꙰🍃🌸꙰🍃🌸꙰
lمنت⃢ظر @emamgharib💚
-چرا #حجاب دارے خانم؟
+چون با ارزشمـ😌
-یعنی چی!!🤔
+یعنی عمومے نیستم...
-اگه خوشگل بودے #حجاب نمیڪردے حتماً یه چیزی ڪم داری😏
+آره بیعفتے و بیحیایے ڪم دارم
-یعنےمن بیعفتم..!؟😡
+اگه با #عفت بودے نمیذاشتے از نگاه کردنت لذت ببرنـ👀
-ڪیا..!؟!😮
+همه مردا غیر از شوهرتـ👨🏻
-خب نگاه نڪنن🤐
+خب وقتے دارے گدایی نگاهشونو میکنی چجورے ردت ڪنن؟😐
-من واسه دل خودم خوشگل کردم..!!
+حواست به دل اون خانمے که شوهرش با دیدن تو نسبت بهش سرد میشه یا اون پسر جوونے که شرایط ازدواجـ💍ــو نداره هم هست؟😕
-به اینش فکر نکرده بودم..!😟
+خدایے تو خونهـ🏠 هم واسه شوهرت اینجور شیڪ میکنے؟
-راستش نه ڪے حوصله داره آخه..!😒
+پس شوهرتم مجبوره بیاد زناے خیابونے رو نگاه ڪنه مثل این مردایی که زل زدن به تو!!🙄
-داری عصبیم میڪنے دختره امل😤
+من خودمو خوب پوشوندم تو مثل...
لباس پوشیدے پس به من نگو امل😉
-خب مُده😌
+آخرین مُد ڪَفَنه خانمے🍃
-هنوز جوونم بذار جوونے ڪنم فرصت دارمـ😋
+اگه تو همین حالت ملڪ الموت بیاد ببرتت چے؟☹️
-ینی جهنمے میشم؟! نهنه!😱
+یعنی واقعاً بیحجابے ارزش سوختن داره؟!😕
-راستش نه😔
+پس خواهر گلم هم خودتو هم مردمو از این فتنه نجات بدهـ😄
-چطورے؟🙃
+با #حجابـ🦋با #حیا با #عفت با #خدا
-چیکار ڪنم که بتونم؟!😣
+به #رضایت_خدا فکر ڪن به #بهشت به #امنیت_حجاب به #پاکیتــ🌸
-راستش #چادر گرمه دست و پاگیرهـ☹️
+بگو آتشـ🔥جهنم گرمتر است اگر میدانستند (تؤبه۵۱)
دستو پا گیر بودنش حرف نداره
نه میذاره پاهاتـ ڪج بره
نه دستاتـ🖐🏼آلوده گناه شه
خب خواهرم؟
-ینی خدا میبخشه؟😢
+إنَّ اللهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمیِعاً🌸
خدا همهے گناهان رو میبخشهـ😉
-چقد مهربون، ولے آرزوهامو دوستامو... چیڪار کنم؟🎈
+الَیْسَ اللّهُ بِکافٍ عَبْدَهُ؟📖
آیا خدا برای بندگانش کافی نیست؟
#حجاب_عفاف
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
.🍃🌸꙰🍃🌸꙰🍃🌸꙰
lمنت⃢ظر @emamgharib💚
❣ #سلام_امام_زمانم❣
چه #انتظار غریبی
نه کوششی نه دعایی🤲
نه #پرسشی که کجایی
فقط نشسته و #گوییم
#خدا کند که بیایی😔
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج 🌸🍃
.🍃🌸꙰🍃🌸꙰🍃🌸꙰
lمنت⃢ظر @emamgharib🖤
🍃✨گاهے فڪر میڪنیم :
خدا فراموشمون ڪرده
صدامون رو نمیشنوه
دیگه دوستمون نداره 😔💔
❣غافل از اینڪه :
همین نفسے ڪه الان میڪشیم 🤗
بزرگترینُ محڪمترین سند دنیاست 🥰
براے اثبات اینڪه خدا هنوزم دوستمون داره 😇❤️
[#توڪل_بر_خدایت_ڪن ☺️🌼]
#خدا