eitaa logo
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
588 دنبال‌کننده
9.1هزار عکس
994 ویدیو
72 فایل
هو‌المحبوب(((:🍃 السلام‌علیڪ‌یابقیہ‌اللّٰھ‌فی‌ارضه . . سر‌راهت‌در‌انتظار‌م‌برده‌هجرت‌صبر‌و‌قرارم جز‌ظهورت‌ای‌گل‌زهرا‌به‌خدا‌حاجتی‌ندارم !'
مشاهده در ایتا
دانلود
. 🌱 #پيامبر_اکرم_ص_فرمودند: همانا برای قلوب زنگاری است همانند زنگار فلزات، پس آنها را به وسيله #استغفار و تلاوت #قرآن صيقل دهيد💚 📚بحارالانوار، ج 3، ص 284 @emamgharib
هدایت شده از 
✳️منتظران ظهور 📖 در آیات 🌷 ۴ بار برنماز اول وقت تاکید کرده 🌷۱.علی صلاتهم یحافظون. ۹۲ انعام......۳۴ معارج 🌷۲.علی صلواتهم یحافظون....۹ مومنون ✨مومنین بروقت نمازها مواظبت میکنند 🌷۳.حافظو علی الصلوة والصلوة الوسطی. ✨بروقت نمازهامواظبت کنید....۲۳۸ بقره 🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃🌹🌸🍃 http://eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 فوروارد یادت نشه
ناب ترین ڪاناݪ هاے ایتا را دنبال کنید✅ ✾•┈┈••✦❀ ❤️✨❤️ ❀✦••┈┈•✾ ✅ برای اینکه دستتون پُر بشه از جواب‌های متنوع و جذاب به شبهات و شایعات👌👇 👌🆔 eitaa.com/joinchat/271908868Cfa339de8a5 💠درمان_باآیه_های_نورالهی ذکری_برای_خانه_دارشدن وبخت گشایی eitaa.com/joinchat/815792139C7badb43017 💠رمان مذهبی'سیاسی (پلاڪ_پنهان) eitaa.com/joinchat/2187919365Ce695022c8e 💠کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee 💠استخدام (سراسر کشور) eitaa.com/joinchat/3279028240Cdacfa39ed7 💠خوراکیها و دعا درمانی eitaa.com/joinchat/3615686672Cf7af2810d6 💠طبایع، طب سنتی برای همه! eitaa.com/joinchat/1977810946C31807242d8 💠کانالی متفاوت با مطالب ناب مهدوی eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 💠مـتـن هـاے زیبـا بـراے زیبـا اندیشــان،آرامکده داستانهای_واقعی ضرب المثل eitaa.com/joinchat/3144482825C235a600727 💠اخبارِ بازار (یارانه، سبدکالا، سهام عدالت) eitaa.com/joinchat/2485190670Cc29123a022 ❤️🍃اگر مشتاق فهم هستی؟! و وقت نداری قـرآن بخونی؟! باما همراه شو😍👇 💞eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a ✾•┈┈••✦❀ ❤️✨❤️ ❀✦••┈┈•✾ لیست ویژه8اسفند؛ @Listi_Baneri_110
ناب ترین ڪاناݪ هاے ایتا را دنبال کنید✅ ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ 🔻راهِ رسیدن به امام زمان(ع)🔻 📝نسخه ای شفابخش از امام زمام و امام باقر(ع) eitaa.com/joinchat/2471428100C37c31cf7b3 🍃🌸کانال مهدویت تا نابودی اسرائیل eitaa.com/joinchat/1682636800Cc212ba55ee 🍃🌸ذکری مجرب برا باز شدن بخت دختران eitaa.com/joinchat/2311716878C52740aaed2 🍃🌸"آرایشگر "خودت باش" eitaa.com/joinchat/2196701201Cc5cd2f46c8 🍃🌸مجموعه آموزشی همسران بهشتی eitaa.com/joinchat/766377995Cae42414a21 🍃🌸شهدا درقهقهه مستانه شان و شادی بی وصالشان ، عندربهم یرزقونند eitaa.com/joinchat/644087811C0093ab0c88 🍃🌸خوراکیهای شفابخش eitaa.com/joinchat/3615686672Cf7af2810d6 🍃🌸طب سنتی برای همه! eitaa.com/joinchat/1977810946C31807242d8 🍃🌸گنجینه ی صوتی سید رضا نریمانی eitaa.com/joinchat/1419051026Cc7733cbcda 🍃🌸استخدام (سراسر کشور) eitaa.com/joinchat/3279028240Cdacfa39ed7 🔰 تلاوت 30جزء از قاریان برتر+ تفسیرکوتاه آیات. 👇 💞eitaa.com/joinchat/2994601997C52c0bdbc8a ➖➖➖ 🔷🔶🔹🔸🔷🔶 ➖➖➖ لیست ویژه4اردیبهشت؛ @Listi_Baneri_110
هدایت شده از 
#ماه_رمضان #ماه_توسل_به #امام_حسین_و_تلاوت_قرآن #علامه_طباطبایی 🍃اکثر کسانی که موفق به نفی خواطر شده وسلطان معرفت در آن طلوع کرده یا درحین #قران خواندن ویاتوسل به سید الشهدا بوده است . فقط #امام_حسین😍 @emamgharib
🌸🍃 •| همواره در این فکر بودم که🤔 #موسی(علیه السلام) از آن دختر چه دید؟؟ که حاضر شد برای #مهریه‌ی او ده سال از عمرش را #چوپانی کند! 😍 ✅جواب را خداوند 📖 در #قرآن ذکر کرده است:👇 💠 ﴿تمشي علىٰ استحياء﴾ آن دختر با #شرم_و_حیا راه می‌رفت.. 😇 @emamgharib
⌛️ 🔘در آخرالزمان، شیعیان واقعی با گریه بر امام حسین(ع) دل را شاد می ڪنند. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، بعضی از مردم صفت می شوند. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، مردم غصه از بین رفتن را نمی خورند. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، هیچ چیز سخت تر از مال و دوست باوفا یافت نمی شود. امام هادی(ع) 🔘در آخرالزمان، حفظ بهترین ڪار است. امام باقر(ع) 🔘در آخرالزمان، مؤمن واقعی از غصه می شود. حضرت علی(ع) 🔘در آخرالزمان، در اوج فتنه ها به پناه ببرید. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، ارزش در نظر مردم پایین میآید و دنیا باارزش می شود. حضرت محمد(ص) 🔘در آخرالزمان، مرد از زنش ڪرده و از پدر و مادرش می ڪند. حضرت محمد(ص) 📚منبع ڪتاب چهل حدیث آخرالزمان مؤلف:علی نجان/ناشر: خادم الرضا @emamgharib
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت دوم : محبت پدر ✔️ راوی : رضا هادی 🔸درخانه اي کوچک و مستا
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت سوم : روزی حلال ✔️ راوی : خواهر شهید 🔸پيامبراعظم ميفرمايد: «فرزندانتان را در خوب شدنشان ياري كنيد، زيرا هر كه بخواهد ميتواند نافرماني را از فرزند خود بيرون كند. » بر اين اساس پدرمان در تربيت صحيح و ديگر بچه ها اصلاً كوتاهي نكرد. البته پدرمان بسيار انسان با تقوائي بود. اهل و هيئت بود و به رزق حلال بسيار اهميت ميداد. او خوب ميدانست پيامبر ميفرمايد: «عبادت ده جزء دارد كه نه جزء آن به دست آوردن روزي حلال است » . 🔸براي همين وقتي عده هاي از اراذل و اوباش در محله اميريه(شاپور)آن زمان، اذيتش كردند و نميگذاشتند كاسبي حلالي داشته باشد، مغاز هاي كه از ارث پدري به دست آورده بود را فروخت و به كارخانه قند رفت. آنجا مشغول كارگري شد. صبح تا شب مقابل كوره ميايستاد. تازه آن موقع توانست خانه اي كوچك بخرد. بارها گفته بود: اگر پدرم بچه هاي خوبي تربيت كرد. به خاطر سختيهائي بود كه براي رزق حلال ميكشيد. 🔸هر زمان هم از دوران كودكي خودش ياد ميكرد ميگفت: پدرم با من حفظ را كار ميكرد. هميشه مرا با خودش به مسجد ميبرد. بيشتر وقتها به مسجد آيت الله نوري پائين چهارراه سرچشمه ميرفتيم. آنجا هيئت حضرت علي اصغر بر پا بود. پدرم افتخار خادمي آن هيئت را داشت. 🔸يادم هست كه در همان سالهای پاياني دبستان، كاري كرد كه پدر عصباني شد و گفت: ابراهيم برو بيرون، تا شب هم برنگرد. تا شب به خانه نيامد. همه خانواده ناراحت بودند كه براي ناهار چه كرده. اما روي حرف پدر حرفي نمي زدند. 🔸شب بود كه برگشت. با ادب به همه سلام كرد. بلافاصله سؤال كردم: ناهار چيكار كردي داداش؟! پدر در حالي كه هنوز ناراحت نشان مي داد اما منتظر جواب بود. خيلي آهسته گفت: تو كوچه راه مي رفتم، ديدم يه پيرزن كلي وسائل خريده، نمي دونه چيكار كنه و چطوري بره خونه. من هم رفتم كمك كردم. 🔸وسايلش را تا منزلش بردم. پيرزن هم كلي تشكر كرد و سكه پنج ريالي به من داد. نمي خواستم قبول كنم ولي خيلي اصرار كرد. من هم مطمئن بودم اين پول حلاله، چون براش زحمت كشيده بودم. ظهر با همان پول نان خريدم و خوردم. پدر وقتي ماجرا را شنيد لبخندي از رضايت بر لبانش نقش بست. خوشحال بود كه پسرش درس پدر را خوب فرا گرفته و به روزي حلال اهميت ميدهد. 🔸دوستي پدر با از رابطه پدر و پسر فراتر بود. محبتي عجيب بين آن دو برقرار بود كه ثمره آن در رشد شخصيتي اين پسر مشخص بود. اما اين رابطه دوستانه زياد طولاني نشد! نوجوان بود كه طعم خوش حمايت هاي پدر را از دست داد. در يك غروب غم انگيز سايه سنگين يتيمي را بر سرش احساس كرد. از آن پس مانند مردان بزرگ به زندگي ادامه داد. آن سال ها بيشتر دوستان و آشنايان به او توصيه مي كردند به سراغ برود. او هم قبول كرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت چهارم : ورزش باستانی ( ۱ ) ✔️ راوی : جمعی از دوستان شهید 🔸اوايل دوران دبيرستان بود كه با ورزش باستاني آشنا شد. او شبها به زورخانه حاج حسن ميرفت. 🔸حاج حسن توكل معروف به حاج حسن نجار، عارفي وارسته بود. او زورخانه اي نزديك دبيرستان ابوريحان داشت. هم يكي از ورزشكاران اين محيط ورزشي و معنوي شد. حاج حسن، را با يك يا چند آيه شروع ميكرد. سپس حديثي ميگفت و ترجمه ميكرد. بيشتر شبها، را میفرستاد وسط گود، او هم در يك دور ، معمولاً يك سوره ، دعاي توسل و يا اشعاري در مورد اهل بيت میخواند و به اين ترتيب به مرشد هم كمك ميكرد. 🔸از جمله كارهاي مهم در اين مجموعه اين بود كه؛ هر زمان ورزش بچه ها به اذان مغرب ميرسيد، بچه ها را قطع ميكردند و داخل همان گود زورخانه، پشت سر حاج حسن جماعت ميخواندند.به اين ترتيب حاج حسن در آن اوضاع قبل از ، درس ايمان و اخلاق را در كنار به جوانها مي آموخت. 🔸فراموش نميكنم، يكبار بچه ها پس از در حال پوشيدن لباس و مشغول خداحافظي بودند. يكباره مردي سراسيمه وارد شد! بچه خردسالي را نيز در بغل داشت. 🔸با رنگي پريده و با صدائي لرزان گفت: حاج حسن كمكم كن. بچه ام مريضه، دكترا جوابش كردند. داره از دستم ميره. نَفَس شما حقه، تو رو خدا دعا كنيد. تو رو خدا... بعد شروع به گريه كرد. بلند شد و گفت: لباساتون رو عوض كنيد و بيائيد توي گود. 🔸خودش هم آمد وسط گود. آن شب در يك دور ، دعاي توسل را با بچه ها زمزمه كرد. بعد هم از سوزدل براي آن كودك دعا كرد. آن مرد هم با بچه اش در گوش هاي نشسته بود و گريه ميكرد. 🔸دو هفته بعد حاج حسن بعد از گفت: بچه ها روز جمعه ناهار دعوت شديد! با تعجب پرسيدم: كجا !؟ گفت: بنده خدائي كه با بچه مريض آمده بود، همان آقا دعوت كرده. بعد ادامه داد: الحمدلله مشكل بچه اش برطرف شده. دكتر هم گفته بچه ات خوب شده. براي همين ناهار دعوت كرده. 🔸برگشتم و را نگاه کردم. مثل کسي که چيزي نشنيده، آماده رفتن ميشد. اما من شک نداشتم، دعاي توسل اي که با آن شور و حال عجيب خواند کار خودش را کرده. ٭٭٭ 🔸بارها ميديدم ، با بچه هائي که نه ظاهر داشتند و نه به دنبال مسائل ديني بودند رفيق ميشد. آنها را جذب ميکرد و به مرور به مسجد و هيئت ميكشاند. 🔸يکي از آ نها خيلي از بقيه بدتر بود. هميشه از خوردن مشروب و کارهاي خلافش ميگفت! اصلاً چيزي از دينم نميدانست. نه نماز و نه روزه، به هيچ چيز هم اهميت نميداد. حتي ميگفت: تا حالا هيچ جلسه مذهبي يا هيئت نرفته ام. به گفتم: آقا ابرام اينها کي هستند دنبال خودت ميياري!؟ با تعجب پرسيد: چطور، چي شده؟! گفتم: ديشب اين پسر دنبال شما وارد هيئت شد. بعد هم آمد وکنار من نشست. حاج آقا داشت صحبت ميکرد. از مظلوميت امام حسين وکارهاي يزيد ميگفت. 🔸اين پسرهم خيره خيره و با عصبانيت گوش ميکرد. وقتي چراغها خاموش شد. به جاي اينکه اشك بريزه، مرتب فحشهاي ناجور به يزيد ميداد!! داشتب با تعجب گوش ميکرد. يكدفعه زد زير خنده. گفت: عيبي نداره، اين پسر تا حالا هيئت نرفته و گريه نکرده. مطمئن باش با امام حسين که رفيق بشه تغيير ميكنه. ما هم اگر اين بچه ها رو مذهبي کنيم هنر کرديم. 🔸دوستي با اين پسر به جايي رسيد که همه كارهاي اشتباهش را کنار گذاشت.او يکي ازبچه هاي خوب ورزشکار شد. چند ماه بعد و در يکي از روزهاي عيد، همان پسر را ديدم. بعد از ورزش يک جعبه شيريني خريد و پخش کرد. بعدگفت: رفقا من مديون همه شما هستم، من مديون آقا ابرام هستم. از خدا خيلي ممنونم. من اگر با شما آشنا نشده بودم معلوم نبود الان کجا بودم و... . 🔸ما هم با تعجب نگاهش ميکرديم. با بچه ها آمديم بيرون، توي راه به کارهاي ابراهيم دقت ميکردم.چقدر زيبا يکي يکي بچه ها را جذب ورزش ميکرد، بعد هم آ نها را به و هيئت ميکشاند و به قول خودش مي انداخت تو دامن امام حسين . 🔸ياد حديث به افتادم كه فرمودند: «يا علي، اگر يک نفر به واسطه تو هدايت شود از آنچه آفتاب بر آن ميتابد بالاتر است.» 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
✳️منتظران ظهور 🌸سلام بر ابراهیم 💥 قسمت هجدهم : جهش معنوي ✔️ راوی : جبار ستوده، حسين الله كرم 🔸د
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥 قسمت نوزدهم : تاثیر کلام ۲ ✔️ راوی : مهدی فریدوند 🔸آقا که هنوز توي حياط بود آمد جلوي در. مردي درشت بود. با ريش و سبيل تراشيده. با ديدن چهره ما دو نفر در آن محله خيلي تعجب کرد! نگاهي به ما كرد و گفت: بفرمائيد؟! با خودم گفتم: اگر من جاي ابراهيم بودم حسابي حالش را ميگرفتم. اما ابراهيم با هميشگي، در حالي که لبخند ميزد سلام کرد و گفت: 🔸ابراهيم هادي هستم و چند تا سؤال داشتم، براي همين مزاحم شما شدم. آن آقا گفت: اسم شما خيلي آشناست! همين چند روزه شنيدم، فکرکنم تو سازمان بود. بازرسي سازمان، درسته؟! ابراهيم خنديد و گفت: بله. 🔸بنده خدا خيلي دست پاچه شد. مرتب اصرار ميکرد بفرمائيد داخل. گفت: خيلي ممنون، فقط چند دقيقه با شما کار داريم ومرخص ميشويم. ابراهيم شروع به صحبت کرد. حدود يک ساعت مشغول بود، اما گذشت زمان را اصلاً حس نميکرديم. 🔸ابراهيم از همه چيز برايش گفت. از هر موردي برايش مثال زد. ميگفت: ببين دوست عزيز، شما براي خود شماست، نه براي نمايش دادن جلوي ديگران! ميداني چقدر از جوانان مردم با ديدن همسر بي شما به گناه مي افتند! يا اينکه، وقتي شما مسئول کارمندها در اداره هستي نبايد حرفهاي يا شوخيهاي نامربوط،آن هم با کارمند زن داشته باشيد! شما قبلاً توي رشته خودت بودي، اما قهرمان واقعي کسي است که جلوي کار غلط رو بگيره. 🔸بعد هم از انقلاب گفت. از شهدا، از امام، از دشمنان مملکت.آن آقا هم اين حرفها را تأييد ميکرد. ابراهيم در پايان صحبتها گفت: ببين عزيز من، اين حكم انفصال از خدمت شماست. آقاي يکدفعه جا خورد. آب دهانش را فرو داد. بعد با تعجب به ما نگاه کرد. ابراهيم لبخندي زد و نامه را پاره کرد! بعدگفت: دوست عزيز به حرفهاي من فکر کن! بعد خداحافظي کرديم. سوار موتور شديم و راه افتاديم. 🔸از سر خيابان که رد شديم نگاهي به عقب انداختم. آن آقا هنوز داخل خانه نرفته و به ما نگاه ميکرد. گفتم: آقا ابرام، خيلي قشنگ حرف زدي، روي من هم تأثير داشت. خنديد و گفت: اي بابا ما چيکار هايم. فقط خدا، همه اينها را خدا به زبانم انداخت. انشاءالله كه تأثير داشته باشد. 🔸بعد ادامه داد: مطمئن باش چيزي مثل برخورد خوب روي آدمها تأثير ندارد. مگر نخوانده اي، خدا در به پيامبرش ميفرمايد: اگر اخلاقت تند وخشن بود، همه از اطرافت ميرفتند. پس لااقل بايد اين رفتار را ياد بگيريم. ٭٭٭ 🔸يکي دو ماه بعد ، از همان گزارش جديد رسيد؛ جناب رئيس بسيار تغيير کرد! اخلاق و رفتارش در اداره خيلي عوض شده. حتي خانم اين آقا با حجاب به محل کار مراجعه ميکند! ابراهيم را ديدم و گزارش را به دستش دادم. منتظرعکس العمل او بودم. بعد از خواندن گزارش گفت: خدا را شکر، بعد هم بحث را عوض کرد. اما من هيچ شکي نداشتم که ابراهيم تأثير خودش را گذاشته بود. كلام او آقاي رئيس فدراسيون را کرد. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib
‌〖سفـࢪه‌آسمانے!‌‌‌〗
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و ششم : شروع جنگ ۲ ✔️ راوی : تقی مسگر ها 🔸فردا جناز
✳️منتظران ظهور 🌸 سلام بر ابراهیم 💥قسمت بیست و هفتم : دومین حضور ✔️ راوی : امیر منجر 🔸هشتمين روز مهرماه با بچه هاي معاونت عمليات $سپاه راهي منطقه شديم. در راه در مقر سپاه همدان توقف كوتاهي کرديم. موقع اذان ظهر بود. برادر بروجردي،كه به همراه نيروهاي سپاه راهي منطقه بود را در همان مكان ملاقات كرديم. 🔸ابراهيم مشغول گفتن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشدند. حالت معنوي عجيبي در بچه ها ايجاد شد. محمد بروجردي گفت: اميرآقا، اين بچه كجاست؟! گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان. برادر بروجردي ادامه داد: عجب صدايي داره. يكي دو بار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل وجرأتيه. بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون . 🔸نماز جماعت برگزار شد و حركت كرديم. بار دوم بود كه به سرپل ذهاب مي آمديم. اصغر وصالي نيروها را آرايش داده بود. بعد از آن منطقه به يك ثبات و پايداري رسيد. اصغر از فرماندهان بسيار و دلاور بود. ابراهيم بسيار به او علاقه داشت. او هميشه ميگفت: چريكي به شجاعت و ومديريت اصغر نديده ام. اصغر حتي همسرش را به جبهه آورده و با اتومبيل پيكان خودش كه شبيه انبار مهماته، به همه جبهه ها سر ميزنه. اصغر هم، چنين حالتي نسبت به ابراهيم داشت. 🔸يكبار كه قصد شناسايي و انجام عمليات داشت به ابراهيم گفت: آماده باش برويم شناسايي. اصغر وقتي از شناسايي برگشت. گفت: من قبل از انقلاب در جنگيده ام. 🔸كل درگير يهاي سال 58 كردستان را در منطقه بودم، اما اين جوان با اينكه هيچكدام از دوره هاي نظامي را نديده، هم بسيار ورزيده است هم مسائل نظامي را خيلي خوب ميفهمد. براي همين در طراحي عملياتها از ابراهيم كمك ميگرفت. 🔸آنها در يكي از حملات، بدون دادن تلفات هشت دستگاه دشمن را منهدم كردند و تعدادي از نيروهاي دشمن را اسير گرفتند. اصغر وصالي يكي از ساختمانهاي پادگان ابوذر را براي نيروهاي داوطلب و رزمنده آماده كرد و با ثبت نام و مشخصات افراد و تقسيم آنها، نظم خاصي در شهر ايجاد كرد. وقتي شهر كمي آرامش پيدا كرد، ابراهيم به همراه ديگر رزمنده ها باستاني را بر پا كرد. 🔸هر روز صبح ابراهيم با يك قابلمه ضرب ميگرفت و با صداي گرمِ خودش ميخواند. اصغر هم مياندار ورزش شده بود، اسلحه ژ 3 هم شده بود ميل! با پوكه توپ وتعدادي ديگر از سلاحها ، وسايل ورزشي را درست كرده بودند. يكي از فرماندهان ميگفت: آن روزها خيلي از مردم كه در شهر مانده بودند و پرستاران و بچه هاي رزمنده، صبحها به محل ورزش باستاني مي آمدند. ابراهيم با آن صداي رسا ميخواند و اصغر هم مياندار ورزش بود. به اين ترتيب آنها روح زندگي و را ايجاد ميكردند. راستي كه ابراهيم انسان عجيبي بود. ٭٭٭ 🔸امام صادق ميفرمايد: هركار نيكي كه بنده اي انجام ميدهد در ثوابي براي آن مشخص است؛ مگر نماز شب! زيرا آنقدر پر اهميت است كه خداوند ثواب آن را معلوم نكرده و فرموده: «پهلويشان از بسترها جدا ميشود و هيچكس نميداند به پاداش آنچه كرده اند چه چيزي براي آنها ذخيره كرده ام » همان دوران كوتاه سرپل ذهاب، ابراهيم معمولاً يكي دو ساعت مانده به صبح بيدار ميشد و به قصد سر زدن به بچه ها از محل استراحت دور ميشد. اما من شك نداشتم كه از بيداري سحر لذت ميبرد و مشغول نماز شب ميشود. يكبار ابراهيم را ديدم. يك ساعت مانده به اذان صبح، به سختي ظرف آب تهيه كرد و براي غسل و نماز شب از آن استفاده نمود. 📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهیم 👉 🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃🌸🌹🍃 @emamgharib