❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۵۳
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | حمله چند جانبه
ماجرا بدجور بالا گرفته بود .. همه چیز به بدترین شکل ممکن، دست به دست هم داد تا من رو #خورد و له کنه ..
دانشجوها، سرزنشم میکردن که یه موقعیت عالی رو از دست داده بودم .. اساتید و ارشدها، نرفتنِ منو یه اهانت به خودشون تلقی کردن .. و هر چه قدر توضیح میدادم فایدهای نداشت .. نمی دونم نمیفهمیدن یا نمیخواستن متوجه بشن!!
دانشگاه و بیمارستان .. هر دو من رو تحت فشار دادن که اینجا، جای این مسخره بازیها و تفکرات احمقانه نیست .. و باید با شرایط کنار بیام و اونها رو قبول کنم!!
هر چقدر هم راهکار برای #حل این مشکل ارائه میکردم .. فایدهای نداشت .. چند هفته توی این شرایط گیر افتادم .. شرایط سخت و وحشتناکی که هر #ثانیهاش حس زندگی وسط جهنم رو داشت!!
وقتی برمیگشتم خونه .. تازه جنگ دیگهای شروع میشد .. مثل مردهها روی تخت میافتادم .. حتی حس اینکه انگشتم رو هم تکان بدم نداشتم ..
تمام فشارها و درگیریها با من وارد خونه میشد و بدتر از همه شیطان، کوچکترین لحظهای رهام نمیکرد ..
در دو جبهه میجنگیدم .. درد و فشار عمیقی تمام وجودم رو پر میکرد .. نبرد بر سر ایمانم و حفظ اون .. سختتر و وحشتناک بود ..
یک لحظه غفلت یا اشتباه، ثمر و زحمت تمام این سالها رو ازم میگرفت .. دنیا هم با تمام جلوهاش .. جلوی چشمم بالا و پایین میرفت .. می سوختم و با چنگ و دندان، تا آخرین لحظه از ایمانم دفاع میکردم ...
حدود ساعت ۹ باهام #تماس گرفتن و گفتن سریع خودم رو به جلسه برسونم ..
پشت در ایستادم .. چند لحظه چشمهام رو بستم .. بسم الله الرحمن الرحیم .. خدایا به فضل و امید #تو ..
در رو باز کردم و رفتم تو .. گوش تا گوش .. کل سالن کنفرانس #پر از آدم بود .. جلسه دانشگاه و بیمارستان برای بررسی نهایی شرایط ..
#رئیس تیم جراحی عمومی هم حضور داشت ...
#ادامه_دارد ...
🌸🍃
❣
❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣