💠تربیت نسل مهدوی
📌شیوه های آموزش نماز به فرزندان
1⃣ روش انگیزشی،ایجاد انگیزه در فرزندان
🌱روش انگیزشی، در مراحل ابتدایی نمازگزاری فرزندان بسیار کارساز است.
تشویق، تأیید، پاداش و هدیه دادن، از ابزارهای این روش است که والدین می توانند در تربیت دینی و جذب فرزندانشان به نماز از آن بهره بگیرند.
🌱در مراحل اولیه نمازگزاری، وقتی کودک روی زمین دراز می کشد و صورت خود را به سجاده و مُهر می مالد، به جای آنکه پای او را گرفته، حالتش را به صورت سجده بزرگسالان درآوریم، بهتر است همان رفتار کودکانه اش را تشویق و تأیید کنیم.
تشویق سبب می شود که این رفتار مطلوب بارها و بارها تکرار شود و به موازات رشد ذهنی و حرکتی کودک زمینه یادگیری سجده کردن هم فراهم می شود.
🌱اگر کودک جمله ای و حتی کلمه ای از نماز را به زبان آورد، باید او را جدا تشویق کرد.
هنگامی که کودک کلمه «اللّه اکبر» یا «لا اله الا اللّه » را به زبان جاری کند، مستحق پاداش پدر و مادر است.
می توان در کنار سجاده ای که او نماز می خواند، هدیه را به عنوان پاداش قرار داد و یا برای اولین باری که توانست نماز خود را به درستی و زیبایی خواند، جشن کوچک و کم هزینه را برپا کرد و هدیه ای برای یادگار اولین نماز او به او داد.
🌱در این باره نوع رفتار امام خمینی رحمه الله با نوه اش به هنگام نماز بسیار آموزنده است. یکی از نوه های امام می گوید:
«وقتی بچه بودم، یک بار که امام مشغول نماز خواندن بود، من هم رفتم پشت سر ایشان ایستادم و همان کارهایی را که ایشان انجام می دادند، من هم تکرار می کردم. پس از اتمام نماز امام چند جلد کتاب کودکان که همان جا بود، برداشتند به عنوان هدیه به من دادند. بعدها هر موقع من به اتاق امام می رفتم، یا ایشان مرا می دید، از من می پرسید آیا نمازت را خوانده ای یا نه؟ اگر می گفتم بله، می گفتند: آفرین».
#امام_زمان♥
#قسمت_اول
🌱تشـرفات...
یکی از علمای بسیار پاک و با تقوای نجف اشرف نقل میکند که زمانی من به نیت تشرف خدمت حضرت ولیعصر ارواحنافداه در ماه ربیع الثانی عازم عمره شدم. در مکه توفیق زیارت حضرت نصیبم نشد، اما هنگام بازگشت در فرودگاه جده، در سالن انتظار پرواز که نشسته بودم، دیدم آقای بسیار خوشبو، خوشرو و بزرگواری کنار من نشست، به من سلام داد و در کمال ادب گفت: آیا اجازه هست من هم کنار شما بنشینم؟ من جواب سلام ایشان را دادم و گفتم بفرمایید. در حالی که ابهت و زیبایی آن بزرگوار مرا مجذوب خود ساخته بود.
آن عزیز شروع به صحبت نمود و فرمود: شیعیان چرا ماه ربیع الثانی را برای مکه انتخاب میکنند؟ من گفتم برای کسب ثواب بیشتر، ایشان فرمود: وَلِلقاء امامهم. (و البته برای دیدار امام زمانشان) من هم بیاختیار تأیید کردم و گفتم: آری! ایشان لبخندی زده و فرمودند: اَشهَد اَنک لَقیتَ امام زمانک. من گواهی می دهم که تو امام زمانت را ملاقات نمودی. من از ایشان سوال کردم که شما شیعه هستید یا سنی؟ ایشان فرمود: من بر طریق سنت رسول خدا صلی الله علیه و آله هستم. من خیال کردم که ایشان سنّی هستند و لذا شروع کردم از فضایل اهل بیت علیهم السلام و مکتب تشیع سخن گفتن و ایشان هم تأیید مینمودند.
سپس ایشان پرسیدند: چرا شما شیعیان در جهان مطرح هستید و چرا شیعیان موفقند؟ من جوابی دادم و ایشان تأیید فرمودند و در ادامه فرمودند: یکی از دلایلش هم این است که شیعیان ارتباطشان با خدا و آسمان قطع نشده، آنها امام زمانی دارند که سبب متصل بین زمین و آسمان است، شیعه چون از امام زمانش مطلب دارد همیشه زنده و موفق است. سپس حضرت خدا را شکر کردند و از پیشرفتهای شیعه در زمان حاضر اشاره فرمودند. بعد فرمودند...
#تشرفات
#قسمت_اول
#امام_زمان♥
🌱تشـرفات...
جناب آقای شیخ محمدتقی همدانی فرمود: در روز دوشنبه هجدهم ماه صفر ١٣٩٧ ه. ق همسرم بخاطر آن که دو جوانش ناگهان از کوههای شمیران سقوط کرده بودند و از دنیا رفته بودند، مبتلا به سکته ناقص شد و سخت بیمار گردید که ما هر چه مراجعه به اطباء کردیم، فایده ای نداشت. تا آن که در شب جمعه ٢٢ صفر یعنی چهار روز بعد از کسالت همسرم، تقریبا ساعت یازده شب در اتاق خود رفته بودم تا استراحت کنم که به نظرم آمد، قبل از استراحت چند آیه از قرآن را تلاوت کنم و دعاهای شب جمعه را بخوانم و متوسل به حضرت بقیةالله ارواحنافداه برای شفای کسالت همسرم بشوم، تا شاید خدای تعالی به آن حضرت اذن دهد و او به داد ما برسد.
ضمنا این که من به آن متوسل شدم و مستقیما از خدا نخواستم، علتش این بود که تقریبا یک ماه قبل از این حادثه، یعنی کسالت همسرم، دختر کوچکم فاطمه از من خواهش کرده بود که من قصه ها و داستانهای کسانی را که مورد عنایت حضرت بقیةالله روحی و ارواح العالمین له الفداء قرار گرفته و مشمول عواطف و احسان آن مولا شده اند، برای او بخوانم. من خواهش این دخترک ده ساله را پذیرفتم و کتاب نجم الثاقب نوری را برای او گاهی می خواندم.
لذا آن شب به فکرم افتاد که چرا مانند صدها نفر که به خدمت آن حضرت رسیده اند و حاجتشان را گرفته اند، من هم متوسل نشوم و حاجتم را نگیرم؟
لذا همانطور که گفتم حدود ساعت یازده شب متوسل به آن حضرت شدم و با دلی پر از اندوه و چشمانی گریان به خواب رفتم. ساعت چهار بعد از نیمه شب جمعه طبق معمول بیدار شدم که ناگهان متوجه شدم از اطاق پایین که مریضه در آنجا بود صدای همهمه میآید، کم کم سر و صدا بیشتر شد، من پایین آمدم دیدم دختر بزرگم که معمولاً در آن موقع خواب بود، بیدار شده و غزق در نشاط و سرور است. وقتی چشمش به من افتاد گفت: آقا مژده میدهم به شما، زیرا مادرم را شفا دادند! گفتم: کی شفا داد؟ گفت: مادرم چند دقیقه قبل...
#تشرفات
#قسمت_اول
#امام_زمان♥
انوار الهی💥
*امان از پدرومادرهای مومن در آخرالزمان* ❌مراقب باشیم جزو اون دسته نباشیم❌ ⛔برخی پدر و مادرهای امرو
﷽
#چرا_حجاب🤔
#قسمت_اول📝
این قسمت:حجاب چيست⁉️
⛔️قبل از هر چيزي بايد بدانيم حجاب چيست؟
حجاب از نظر لغوي يعني پنهان كردن. اين معنا در كتاب هاي «لسان العرب»، «المنجد» و «الرائد» آمده است و در كتاب هاي مذكور حجاب؛ به پرده و حايل ميان دو چيز نيز معنا شده است.
✅در «قاموس قرآن» و «فرهنگ لغات قرآن» حجاب به معناي «پرده» به كار برده شده است.
⚠️در قران واژه ي حجاب هفت مرتبه و در سوره هاي مريم، اسراء، شوراء فصلتف ص، اعراف و احزاب به ترتيب به آيات 16، 44، 50، 4، 31، 45 و 52 ذكر شده كه در همه ي موارد حجاب به پرده و حايل معنا شده است.
براي مثال:
(ومن بيننا و بينك حجاب) 1
«وميان ما و تو حجابي وجود دارد.»
(واذا سألتمو هنّ متاعاً هنّ من ورآء حجاب) 2
«و هنگامي كه چيزي از وسايل زندگي از همسران پيامبر (صلياللهعليهوآلهوسلم) مي خواهيد، از پشت پرده بخواهيد.»
1 . فصلت،4.
2 . احزاب،52
.
🌱تشـرفات...
خادم حضرت امام حسن عسکری علیه السلام نقل میکند:
من از جمله خدمتگزاران حضرت بقیةالله ارواحنا فداه به امر پدر بزرگوارشان بودم. کارم این بود که آن حضرت را از سرداب بیرون می آوردم و خدمت امام حسن عسکری علیه السلام می بردم و بعد از اینکه حضرت ایشان را می دیدند باز بر میگرداندم. روزی طبق معمول آقا را از سرداب بیرون آوردم و خدمت پدر بزرگوارش بردم. حضرت ایشان را بر دامن خود نشاندند و صورتش را بوسیدند و با هم به زبانی تکلم نمودند که من نمی فهمیدم چه لغتی است. بعد هم فرمودند ایشان را به سرداب برگردانم.
وقتی حضرت را بردم و خودم برگشتم دیدم افراد زیادی از نزدیکان «معتمد عباسی» نزد حضرت عسکری علیه السلام هستند و به حضرت می گویند: خلیفه به شما سلام می رساند و می گوید: خبردار شده ایم خدا به شما پسری کرامت کرده و او الان بزرگ شده است، چرا ما را از موضوع مطلع نکرده ای تا ما هم در شادی شما شریک باشیم؟! اکنون باید آن مولود را بفرستی چون ما مشتاق دیدارش هستیم. وقتی من پیغام خلیفه را از ایشان شنیدم خیلی مضطرب شدم اما حضرت عسکری علیه السلام خطاب به من فرمودند: فرزندم حجت خدا را پیش خلیفه ببر.
از شنیدن این کلام امام اضطرابم زیادتر شد و تحیرم بیشتر گردید چون یقین داشتم خلیفه در صدد قتل حضرت بقیه الله علیه السلام است؛ لذا در رفتن به سرداب و آوردن آن حضرت تعلل می نمودم و به حضرت عسکری علیه السلام نگاه می کردم؛ ولی حضرت به روی من تبسم نمودند و فرمودند: نترس، برو حجت خدا را پیش خلیفه ببر. هیبت امام مرا گرفت. رفتم و وارد سرداب مقدس شدم دیدم صورت سرور و مولایم مثل آفتاب درخشان است و آن خال سیاهی که بر گونه راست داشت مثل ستاره ای پر نور می درخشید. هیچ وقت آقا را به آن حسن و جمال ندیده بودم. آن سرور را بر دوشم گذاشتم و از سرداب بیرون آمدم و از خانه خارج شدم.
تمام شهر سامرا از زمین تا آسمان از نور صورت مبارکشان روشن و منور گردید.
زنان و مردان در خیابان ها و راه ها جمع شده و بسیاری از آنها بر بالای بام ها آمده بودند تا جمال بی مثال امام زمان ارواحنا فداه را مشاهده کنند. چنان ازدحامی شد که راه رفتن بر من دشوار گردید. گماشتگان خلیفه مردم را از اطراف من دور می کردند تا این که مرا وارد دار الاماره نمودند...
#تشرفات
#قسمت_اول
#امام_زمان♥
🌱تشـرفات...
عالم جلیل القدر شیخ علی رشتی از شاگردان شیخ انصاری نقل فرمود:
یکبار برای زیارت حضرت ابی عبدالله الحسین علیه السلام از نجف به کربلا مشرف شدم. در مراجعت می خواستم از راه رودخانه فرات برگردم، لذا در کشتی کوچکی که بین کربلا وطویریج رفت و آمد می کرد نشستم. مسافران کشتی همه اهل حله بودند و می خواستند تا طویریج بیایند و از آنجا که راه حله و نجف از هم جدا میشود، به شهرستان بروند.
آن جماعت مشغول لهو ولعب ومزاح بودند جز یک نفر که همراهشان بود، او نه می خندید و نه مزاح می کرد و در این کارها خود را داخل نمی کرد و آثار وقار و بزرگواری از او ظاهر بود. رفقایش به مذهب او ایراد می گرفتند و عیبجویی می کردند، در عین حال در خورد وخوراک با هم شریک بودند. من خیلی تعجب کردم ولی موقعیتی نبود که از اودر این باره سوال کنم، تا به جایی رسیدیم که بدلیل کمی آب رودخانه ما را از کشتی بیرون کردند که کشتی به گل ننشیند. ما هم کنار نهر راه می رفتیم.
اتفاقا در بین راه نزدیک آن شخص بودم، لذا از او پرسیدم: چرا خودت را از رفقا و دوستانت کنار میکشی و آنها به مذهب توایراد می گیرند؟ گفت: اینها خویشان و بستگان من هستند که همگی از اهل سنت هستند و پدرم نیز سنی بود ولی مادرم مؤمنه و شیعه است. من هم قبلا مثل آنها سنی بودم اما به برکت حضرت صاحب الزمان علیه السلام شیعه شدم. گفتم: چطور شد که شیعه شدی؟! گفت:...
#تشرفات
#قسمت_اول
#امام_زمان♥
🌱تشـرفات...
سيّد صالح سيّد احمد بن سيد هاشم نقل کرده است: در سال هزار و دويست و هشتاد به قصد حجّ بيت اللّه الحرام از دار المرز رشت، به تبريز آمدم، و در خانه حاج صفر على تاجر معروف تبريزى منزل كردم چون قافله نبود سرگردان ماندم، تا حاجى جبّار جلودار سدهى اصفهانى قافله اى را جهت رفتن به «طرابوزن» حركت داد، به تنهايى از او مركبى را كرايه نمودم و حركت كردم. وقتى به منزل اول رسيديم، سه نفر ديگر به تشويق حاج صفر على به من ملحق شدند.
حاج ملاّ باقر تبريزى، كه به نيابت از جانب ديگران حج انجام میداد، و نزد علما معروف بود، و حاج سيد حسين تاجر تبريزى، و مردى به نام حاج على، كه كارش خدمت به افراد بود، به اتفاق روانه شديم تا به «ارزنة الروم» رسيديم، و از آنجا عازم «طرابوزن» شديم، در يكى از منازل بين اين دو شهر، حاجى جبّار جلودار نزد ما آمد و گفت: اين منزل كه در پيش داريم بس ترسناك است، زودتر بار كنيد كه همراه قافله باشيد،
چون در ساير منازل غالبا با رعايت مقدارى فاصله، به دنبال قافله حركت میكرديم، ما هم حدود دو ساعت و نيم، يا سه ساعت به صبح مانده به اتّفاق قافله حركت كرديم، به اندازه نيم يا سه ربع فرسخ از محل حركت دور شده بوديم، كه هوا تاريك شد، و به طورى برف گرفت، كه دوستان هر كدام سر خود را پوشانده به سرعت راندند، من هرچه تلاش كردم با آنها بروم ممكن نشد تا آنكه آنها رفتند و من تنها شدم.
#تشرفات
#قسمت_اول
#امام_زمان♥
╭🏴╮
╰⇢⇢✨﷽✨❝╮
✍ـᝰོ#کربلا از آغاز تا پایان🏴
#قسمت_اول📝
🔍این قسمت :
شیعیان کوفه و دعوت
از امام حسین(علیهالسّلام)💚
شهر مکه هیچگاه به عنوان یک شهر شیعی سابقه ای نداشته است. آنچه در این وقت نسبت به امام حسین (ع) وجود داشت، تنها یک احساس عاطفی بود. بنابراین امام نمیتوانست چشم امیدی به این شهر داشته باشد. آنچه اهمیت داشت شهرهای عراق، به ویژه کوفه و بصره بود. یک سوم مردم کوفه شیعه بودند. شماری شیعه نیز در بصره زندگی میکردند. بنابراین مهم کوفه بود، شهری که این زمان نعمان بن بشیر بن سعد، یک انصاری زاده عثمانی بر آن حکمرانی میکرد.
♦️از سوی دیگر، شیعیان کوفه، سالها در انتظار مرگ معاویه بودند و اکنون تنها یک راه در پیش داشتند و آن دعوت از امام حسین(ع) بود. شیعیان کوفه که خبر عدم بیعت امام حسین(ع) با یزید را شنیده و آماده براى مبارزه شده بودند، تصمیم گرفتند تا امام را به کوفه بیاورند، اجتمعت الشیعة فى منزل سلیمان بن صُرَد و تذاکرو أمر الحسین و مسیره الى مکّة، قالوا: نکتب الیه یأتینا الکوفة.(35) آنان در منزل سلیمان اجتماع کردند و از کار حسین و آمدنش به مکه آگاه شدند و گفتند: به او نامه مینویسم تا به کوفه بیاید. پس از آن نامهنگارى آغاز شد. سلیمان که مردى با تجربه بود، نپذیرفت تا به تنهایى نامه بنویسد؛ بلکه از همه خواست تا به طور مستقل نامهنگارى کنند. این امر طبیعتا همه آنها را درگیر ماجرا میکرد. طبق تصریح همه مورخان، کوفیان نامههاى فراوانى به امام حسین(ع) نوشتند. هر گروهى نامهای را مینوشتند و دستهجمعى آن را امضا کرده، براى امام میفرستادند. در میان این افراد، افزون بر بزرگان شیعه، برخى از اشراف فرصت طلب هم مشارکت داشتند که از آن جمله میتوان به شَبَث بن ربعى، حجّار بن اَبْجر عِجلى و عمرو بن حَجّاج و عدهای دیگر(36) اشاره کرد که پس از آشکار شدن نشانههای فروشدن جنبش شیعی، در کربلا حاضر شده و در رأس سپاه کوفه بر ضد امام حسین(ع) جنگیدند. این چند نفر با هم یک نامه نوشتند(37) که این نشان از هماهنگى آنان در یک توطئه دارد.
ادامه در پست بعدی
⏬⏬⏬⏬
10.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻کارنامه شگفتآور رئیسی در کمتر از ۱ سال!(#قسمت_اول)
🔹خطاب به تمام کسایی که میگفتن اینا همش وعده وعیده و باید دید دولت در آینده چه میکنه تا بشه حق داد و اعتماد کرد!
#منصف_باشیم
💠#قصه_دهم
💎#فریب
1⃣#قسمت_اول
✍ابلیس فرصت را غنیمت شمارد. به آن دو نزدیک شد و سرصحبت را باز کرد:
🔸ای آدم میخواهی تو را به درخت ابدیت و ملک جاودان راهنمایی کنم؟1
🔸 آگاه باشید که خدایتان شما را از این درخت نهی نکرد جز برای اینکه مبادا دو فرشته شوید یا عمر جاودان یابید.2
🔸شما هم مثل همین بهشت زمینی و همه ی نعمت هایش فانی هستید. اما اگر از میوه آن درخت بخورید تبدیل به دو ملک شده و جاودان خواهید شد.3
🖋آن دو که ابلیس را میشناختند سعی کردند به او بی توجه باشند.
🔸چرا از من رو بر میگردانید؟! قسم میخورم که خیر شما را میخواهم.اصلا چه کسی گفته که این درخت هنوز بر شما حرام است؟!اگر اینگونه است پس چرا هرموجودی به آن نزدیک میشود ملائکه دورش میکنند،اما با شما دو نفر کاری ندارند؟!4
🔸به من اعتماد کنید. جاودانگی و سعادت ابدی در یک قدمی شما است.
ادامه دارد...
📚منابع:
1)آیه120،سوره طه
2)آیه20،سوره اعراف
3)نور الثقلین،جلد 2،ص11
4)مجلسی،بحار الأنوار،ج11،ص161
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به نام خالق رحمان🌷
#پدر_فراموش_شده
#قسمت_اول
این روزها وضعیتش خیلی بهم ریخته بود.
دلار که بالا رفته بود کسب و کارش رو به تعطیلی بود. نمایندگی یک شرکت کره ای را داشت که الیاف تولید میکرد؛ حالا واردات الیاف دیگر به صرفه نبود، علاوه بر آن شرکت کره ای هم تمایلی به فروش الیاف به ایران نداشت.
کسب و کارش رو به تعطیلی داشت.
یاد پدرش افتاد که حدود دو ماهی بود از دنیا رفته بود. اگر پدر زنده بود وضعیت فرق می کرد، همیشه پدرش پناهگاهش بود، با کمکهای مادی و راهنماییهای ارزشمند پدر همیشه اوضاع روبراه بود.
_کاش کسی بود بهش تکیه کنم ازش راهنمایی بخواهم و… 😔
چشمانش را بست و به یاد همه خاطراتی که با پدرش داشت افتاد. یادش آمد که پدرش چطور الفبای کاسبی را بهش آموخته بود و با راز و رمز بازار آشنایش کرده بود. چشمانش تر شده بود...
با صدای زنگ تلفن به خودش آمد، موبایلش را از روی میز برداشت،
محمد مهدوی بود، از دوستان نزدیک دوران دانشگاهش. خیلی وقت بود از او خبری نداشت.
تلفن را برداشت، بعد از سلام و احوالپرسی مهدوی از اینکه تازه متوجه فوت پدرش شده بود عذر خواهی کرد و گفت برای تجدید دیدار و عرض تسلیت میخواهد بیاید دفتر. برای فردا عصر قرار گذاشتند.
فردا عصر مهدوی آمد، باز هم از اینکه دیر متوجه فوت پدرش شده بود عذرخواهی کرد و چند دقیقه که صحبت کردند حرف به مسائل کاری کشیده شد. محسن در مورد مشکلات کارش و تقریبا تعطیلیش گفت!
مهدوی گفت: چرا از امام زمان علیه السلام کمک نمیخواهی؟
محسن توقع چنین صحبتی را نداشت، گفت: چطور از امام زمان کمک بگیرم؟ مهدوی لبخندی زد و گفت راستش حدود یک سال است که در آپارتمان ما همسایهای داریم که راهنماییهای خوبی در مورد مراجعه به امام زمان علیه السلام میکند، من هر وقت به توصیه هایش عمل کردم نتیجه گرفتم. اگر بخواهی میتوانم شما را به ایشان معرفی کنم، تا حضوری با ایشان صحبت کنی!
محسن گفت این همسایه تان روحانی است؟
مهدوی گفت: نه بابا، یک جورایی همکار شماست، نمایندگی چند تا شرکت تولید تجهیزات پزشکی را دارد و محصولاتشان را وارد میکند.
💠ادامه دارد... .
عاشقانه آرام❣
https://eitaa.com/joinchat/1957232640Cc05c31408d