💠تربیت نسل مهدوی
📌راهکارهای تربیت فرزندان مهدوی
2⃣احترام به امام زمان(عجل الله )
🌱در روایتی آمده است که: "دعبل خزاعی قصیدهای را برای امام رضا(علیه السلام ) سروده و برای آن حضرت خواند.
وقتی در آن قصیده حضرت نام مبارک "قائم" را شنیدند، از جا برخاستند و سر خود را به سوی زمین خم کرده و پس از آن، کف دست راست خود را بر سر گذاشته و فرمودند: اللهم عجل فرجه و مخرجه و انصرنا به نصرا عزیزا".[1]
🌱با توجه به این روایت، احترام و تکریم حضرت باید در عمل نشان داده شود و ذکر و نام او پیوسته در زندگیمان جاری باشد و از کوچترین شوخی و سهل انگاری با این موضوع پرهیز شود.
🌱اگر به تأسی از اهل بیت(علیه السلام )، با شنیدن نام حضرت حالمان دگرگون و چهرهمان متغیر شود و به احترام او از جا بلند شده و دست خویش را بر سر بگذاریم، کودک با دیدن این تغییر متوجه اهمیت این موضوع خواهد شد که مساله مهدویت امری بسیار جدی در زندگی بوده و احترام حضرت جایگاه خاصی در میان ما دارد.
📚۱.منتهی الامال، شیخ صدوق، ج2، ص488و489
#امام_زمان♥
#قسمت_دوم
💠تربیت نسل مهدوی
📌چگونه فرزندم را نمازخوان کنم⁉️
🌱وقتی که بچه کمی بزرگ تر شد و توانست سینه خیر یا چهاردست وپا کند دومین ارتباط او با نماز آغاز می شود؛ یعنی برداشتن مُهر.
🌱وقت نماز است و پدر به نماز ایستاده، کودک چهاردست وپا می آید و مُهر را برمی دارد. پدر در حال قیام است. بچه کمی از او فاصله می گیرد. پدر نگران است که کودک دور شود و دستش به او نرسد. در نماز به فرزندش اخم می کند و خیلی زود رکوع را به سجده می رساند و با عصبانیت پای بچه را می گیرد و می کِشد و مهر را از او می گیرد.
❌ نماز و اخم، دو مفهومی است که با این رفتار پدر در کنار هم قرار می گیرند...
🌱چندی بعد، بچه می تواند دستش را به جایی بگیرد و بایستد و حتی روی چیزی سوار شود. مادر به سجده رفته و کودک خیلی زود سوار بر پشت مادر می شود. مادر در سجده گیر افتاده است. چند الله اکبر بلند می گوید؛ اما کسی به فریادش نمی رسد. با عصبانیت بلند می شود و بچه به زمین می افتد. وقتی هم که نماز تمام شد، با کودک دعوا می کند و بر سرش فریاد می کشد.
❌ این رفتار مادر، نماز و خشونت را در ذهن کودک هم نشین یکدیگر می کند...
#امام_زمان♥
#قسمت_دوم
🌱تشــرفات...
وقتی به من رسیدند بدون آنکه من آنها راقبلا دیده باشم همان آقای باشخصیت اسم مرا برد و گفت: کربلایی کاظم بیا با هم برویم فاتحه ای دراین امام زاده بخوانیم .من گفتم آقا من قبلا زیارت کرده ام. فرمود: بسیارخوب ، بیا با ما فاتحه ای بخوان. من هم اطاعت کردم و عقب سر آنها رفتم.
پس از زیارت حرم اول به امام زاده بعدی رفتیم آنها چیزهایی می خواندند و من متوجه نمی شدم. ناگهان نگاهم به کتیبه ای روی سقف افتاد دیدم آنها را به صورت نور می بینم ، همان آقای باعظمت به من فرمودند: کربلایی کاظم پس چرا چیزی نمی خوانی؟ گفتم آقا من سواد ندارم فرمودند: ولی تو باید بخوانی، سپس نزد من آمد و دست مبارکش را برسینه من گذاشت و محکم فشار داد و گفت: حالا بخوان گفتم چه بخوانم؟ فرمود: این طور بخوان:
((بسم الله الرحمن الرحیم ان ربکم الله الذی خلق السموات والارض فی سته ایام ثم استوی علی العرش ))
من این آیه را تا آخر آیه ۵۹ خواندم، صورتم را برگرداندم که به آنها چیزی بگویم، ناگهان دیدم کسی آنجا نیست، لذا بیهوش روی زمین افتادم .نزدیک اذان صبح بود که به هوش آمدم، هوا هنوز تاریک بود، جریان را هم فراموش کرده بودم ولی مدتی مات و مبهوت بودم ، ازجا برخاستم و به طرف منزل حرکت کردم ،دربین راه متوجه شدم کلمات عربی زیادی بلدم و ناگهان یاد تشرف روز قبل افتادم، بعد متوجه شدم که خدا به من لطف نموده و با نگاه ولایتی امام زمان که قربان خاک پایش شویم من حافظ کل قرآن شدم.
📗ملاقات با امام زمان در عصر حاضر
#تشرفات
#قسمت_دوم
#امام_زمان♥
💠تربیت نسل مهدوی
📌شیوه های آموزش نماز به فرزندان
🌱در مرحله های بعدی همراه با رشد جسمی و ذهنی فرزند، می توان با خرید وسایل ویژه نماز همانند مهر، سجاده، تسبیح، لباس سفید، گرفتن جشن تکلیف با شرکت گروه هم سالان و بردن ایشان به پارک، سینما، مکان های مقدس، فرزند خود را به نماز علاقه مند ساخت. بدین منظور، حتی بیان خاطره هایی درباره نماز اهل بیت علیهم السلام، عالمان دینی و بزرگان مذهبی، در جذب کودکان و نوجوانان به نماز بسیار تأثیرگذار است.
این نکته را نباید فراموش کرد که حتی آدم های بزرگ با تشویق و قدردانی و جایزه به کارشان دلگرم می شوند، حال جایگاه ایجاد انگیزه در کودکان مشخص می شود. پس می توان از این ابزار برای حرکت فرزندانمان به سوی نماز و دیگر اعمال عبادی بهره برد.
2⃣ روش عبادت جمعی و تأثیر آن در نمازخوانی فرزندان
🌱برای آنکه پدر و مادر از نقش الگویی و آموزشی خود به خوبی برآیند، بهتر است به همراه فرزندان و دیگر اعضای خانواده فریضه نماز را به صورت دسته جمعی به جا آورند.
بدین ترتیب، هم امکان سهل انگاری در نماز به کمترین اندازه می رسد و هم فریضه دینی به شکل گروهی و منظم انجام می گیرد.
🌱اگر عبادت در خانه به شکل دسته جمعی به جای آورده شود، افزون بر آنکه شوق به نماز در دل ها کاشته می شود، سبب افزایش ارتباط عاطفی و روحیه هم دلی و هم بستگی میان اعضای خانواده می شود. در نتیجه، بنیان خانواده به نیکی و مطمئن تقویت می شود.
منتهی این عمل نباید به گونه ای مستمر اجرا شود که از برپایی نماز در مسجد غفلت شود.
شایسته است بعد از آشنایی فرزند با اصول اولیه نماز، او را به مسجد برد تا با این محل عبادی مسلمانان و احکام آن آشنا شود و با آن انس بگیرد و خود را ملزم به رعایت احکام آن کند.
#امام_زمان♥
#قسمت_دوم
انوار الهی💥
﷽ #چرا_حجاب🤔 #قسمت_اول📝 این قسمت:حجاب چيست⁉️ ⛔️قبل از هر چيزي بايد بدانيم حجاب چيست؟ حجاب از
﷽
#چرا_حجاب🤔
#قسمت_دوم
📝این قسمت: حجاب🧕در اصطلاح
✅در اصطلاح واژه ي حجاب بيشتر در مورد پوشش زن به كار مي رود كه به اين معنا (پرده) يعني در پشت پرده بودن زن.
⛔️آنچه امروزه از كلمه ي حجاب برداشت مي شود، كمي متفاوت از كاربرد آن در گذشته است.
⚠️ امروزه حجاب يعني پوشش براي زنان، شايد به اعتبار پشت پرده واقع شدن زن باشد، به گفته ي مرحوم شهيد مطهري (ره) معناي اصطلاحي حجاب بيشتر در عصر ما پيدا شده است، اما فقها در كتب فقهي از واژه «ستر» به معناي پوشش استفاده مي كنند و كم تر از كلمه ي حجاب به معناي پوشش استفاده مي نمايند.
#حجاب
🌱تشـرفات...
مادرم چند دقیقه قبل با صدای بلند و شتاب و اضطراب سه نفر را که در اتاق او بودیم، بیدار کرد و می گفت: «برخیزید آقا را بدرقه کنید، برخیزید آقا را بدرقه کنید.» و چون می بیند که تا ما برمی خیزیم آقا رفته اند، خودش که چهار روز بود نمی توانست از جا حرکت کند، برمی خیزد و دنبال آقا تا در حیاط می رود. من که مراقب او بودم و با سر و صدای او بیدار شده بودم، دنبال مادرم رفتم. وقتی به او رسیدم هم او و هم من تعجب کردیم که چگونه او توانسته تا آنجا بدود! در این موقع مادرم از من پرسید که: آیا من خوابم یا بیدار؟ گفتم: مادرجان تو را شفا دادند، آقا کجا بود که می گفتی آقا را بدرقه کنید؟ پس چرا ما او را ندیدیم؟
مادرم گفت: همان گونه که خوابیده بودم و نمی توانستم تکان بخورم، دیدم آقای بزرگوار و جلیلالقدری در لباس اهل علم که خیلی جوان نبود و خیلی هم پیر نبود، به بالین من آمد و فرمود: برخیز خدا تو را شفا داد. گفتم: نمی توانم برخیزم. با لحن تندتری فرمود: شفا یافتید، برخیزید. من از هیبت آن بزرگوار که یقینا حضرت صاحب الزمان بوده برخواستم، آن حضرت فرمود: دیگر دوا نخور و گریه هم نکن. وقتی خواست از اتاق بیرون برود من شما را بیدار کردم که او را بدرقه کنید، ولی دیدم شما دیر حرکت کردید، خودم از جا برخواستم و دنبال آقا تا دم در حیاط رفتم. عجیب این است که از آن لحظه مریضی که نمی توانست حرکت کند، صحیح و سالم حرکت می کند. مریضی که در اثر سکته چشم راستش غبار گرفته بود، فورا خوب شد.
مریضی که چهار روز ابدا میل به غذا نداشت، در همان لحظه گفت: من گرسنه ام برایم غذا بیاورید. مریضی که رنگ و رو نداشت، از همان لحظه رنگ و رویش به جا آمد. بالاخره مریضی که دائما گریه می کرد، با فرمان آن حضرت که "گریه مکن" از آن لحظه غم و اندوهش به کلی از دلش بیرون رفت، و حتی این مریضه پنج سال بود که به روماتیسم مبتلا بود و اطباء نتوانسته بودند او را معالجه کنند، از لطف حضرت بقیةالله ارواحنافداه شفا یافت. وقتی شرح حال مریضه را به آقای دکتر دانشی که یکی از دکترهای معالج او بود گفتیم، او گفت: آن مرض سکته که من دیدم قطعا از راه عادی قابل علاج نبود و او را از طریق غیر عادی شفا داده اند.
ما به شکرانه این نعمت عظمی مجلس ذکر مصیبتی به مناسبت ایام فاطمیه برقرار کردیم.
📗ملاقات با امام زمان ارواحنافداه ص٣۶۶
#تشرفات
#قسمت_دوم
#امام_زمان♥
🌱تشـرفات...
در این اثناء حجاب برداشته شد و پرده بالا رفت و ما داخل مجلس خلیفه شدیم. وقتی چشم خلیفه و حضار مجلس بر آن طلعت نورانی افتاد هیبت آن سرور بر آنها اثر گذاشت و رنگ صورت هایشان تغییر کرد و حواس آن ها پریشان شد و زبان هایشان بند آمد به طوری که قادر بر سخن گفتن و یا حرکت از جای خود نبودند. من هم ایستاده بودم و آن نور درخشان همانطور بر کتف من سوار بودند. پس از گذشتن مدت زمانی وزیر معتمد برخاست و با خلیفه بنای مشورت و نجوا را گذاشت. من متوجه شدم که راجع به قتل آن سرور با هم صحبت می کنند. از خیال کشته شدن آن حضرت ترس زیادی به دلم افتاد.
در این هنگام خلیفه به شمشیر دارها اشاره کرد: این طفل را بکشید! هر کدام از آنها خواستند شمشیر از غلاف خود بیرون بکشند دیدند بیرون نمی آید. وزیر وقتی این وضع را دید گفت: یقینا این موضوع از کارهای ساحرانه بنی هاشم است. آنها این شمشیر ها را سحر کرده اند تا از غلاف بیرون نیایند و فکر میکنم سحر آنها به شمشیرهایی که هنوز به کار نیفتاده و در خزانه خلیفهاند اثر نگذاشته باشد. و دستور داد شمشیر هایی را که در خزانه معتمد عباسی بود آوردند. ولی باز هم هر چه کردند که لااقل یکی از آنها از غلاف بیرون بیاید ممکن نشد. این بار کارد ها و تیغ هایشان را در آوردند، اما آنها هم از دسته و غلاف های خود باز نشد و بیرون نیامد.
در این هنگام معتمد بنا به پیشنهاد وزیر خبیث دستور داد چند شیر درنده از «برکة السباع» (باغ وحش) بیاورند و در مجلس بگذارند. شیربانان رفتند و سه شیر آوردند. خلیفه به همان شکلی که مولایم بر کتف من قرار داشتند به من امر کرد ایشان را جلوی شیرها بیندازم. من مضطرب الحال و مشوشالبال با خود گفتم: این کار را نمیکنم اگرچه بند از بندم جدا کنند. تا این مطلب به قلبم خطور کرد، حضرت بقیةالله ارواحنا فداه دهان مبارک خود را کنار گوشم آوردند و آهسته فرمودند: «لا تَخَف وَ اَلقِنِی»؛ نترس و مرا بینداز! من بدون معطلی آن بزرگوار را جلوی شیر ها انداختم، ناگاه دیدم آن حیوان ها...
ادامه دارد.
#تشرفات
#قسمت_دوم
#امام_زمان♥
🌱تشـرفات...
گفت: اسم من یاقوت و شغلم فروختن روغن در کنار «پل حله» است. چند سال قبل یکبار برای خریدن روغن از بادیه نشینان عرب، به اطراف و نواحی حله رفتم. چند منزلی که دور شدم با عده ای از آنها برخورد کردم و آنچه روغن می خواستم خریدم و به همراه جمعی از اهل حله برگشتم. در یکی از منازل که فرود آمدیم خوابیدم، وقتی بیدار شدم هیچکس از آنها را ندیدم و همه رفته بودند. راه ما در صحرای بی آب و علفی بود که درندگان زیادی داشت و در آن صحرا تا چند فرسخ هیچ آبادی و دهی نبود. برخاستم و روغنها را بار کردم و به دنبال قافله براه افتادم، مقداری که رفتم راه را گم کردم و سرگردان شدم و ترس زیادی از درندگان و دزد و عطش به من دست داد.
لذا همان جا به خلفا و بزرگان اهل سنت استغاثه کردم و آنها را نزد خداوند شفیع قرار دادم و تضرع نمودم، اما هیچ فرجی حاصل نشد. ناگهان با خودم گفتم: من از مادرم می شنیدم که می گفت: ما امام زنده ای داریم که کنیه اش «اباصالح» است و گمشدگان را به راه می رساند و به فریاد درماندگان می رسد و ضعیفان را یاری می کند. با خدا عهد کردم که من به او استغاثه میکنم، اگر مرا نجات داد به دین مادرم در می آیم و همان جا اورا صدا کردم و به حضرتش استغاثه نمودم.
ناگهان کسی را دیدم که با من راه میرود و بر سرش عمامه سبزی است. او مسیر را به من نشان داد و دستور داد به دین مادرم در آیم و جملات دیگری هم فرمود. بعد هم اضافه فرمود: بزودی به روستایی که اهل آن همه شیعه اند می رسی. گفتم: یا سیدی تا آن قریه با من نمی آیید؟ فرمودند: نه زیرا الان هزار نفر در اطراف شهرها به من استغاثه کرده اند و باید همه آنها را نجات دهم.
و از نظرم غایب گردید.
#تشرفات
#قسمت_دوم
#امام_زمان♥
🌱تشـرفات...
پس از تأمّل و تفكّر، بنا را بر اين گذاشتم كه در همين وضع بمانم، تا سپيده طلوع كند، سپس به همان محلى كه از آنجا حركت كرديم بازگردم، و از آنجا چند نفر نگهبان همراه خود برداشته، به قافله ملحق شوم، در آن حال در برابر خود باغى ديدم، و در آن باغ باغبانى بيل به دست به درختان بيل میزد كه برفش بريزد، به طرف من آمد، به اندازه فاصله كمى ايستاد و فرمود: كيستى؟ عرض كردم: دوستان رفتند، و من جا مانده ام، اطلاعى از جاده ندارم، مسير را گم كرده ام،
به زبان فارسى فرمود: نافله بخوان تا راه پيدا كنی من مشغول نافله شدم، پس از فراغت از تهجّد، دوباره آمد و فرمود: نرفتى، گفتم: و اللّه راه را نمیدانم، فرمود: جامعه بخوان، من جامعه را حفظ نداشتم، و تاكنون هم حفظ ندارم، با آنكه مكرّر به زيارت عتبات مشرّف شده ام، از جاى برخاستم و تمام زيارت جامعه را از حفظ خواندم، باز نمايان شد و فرمود: نرفتى، هنوز هستى؟ بى اختيار گريستم و گفتم: هستم راه را نمیدانم، فرمود: عاشورا بخوان، و عاشورا را نيز از حفظ نداشتم، و تاكنون نيز ندارم،
پس برخاستم و از حفظ مشغول زيارت عاشورا شدم، تا آنكه تمام لعن و سلام و دعاى علقمه را خواندم، ديدم باز آمد و فرمود: نرفتى، هستى؟ گفتم: نه تا صبح هستم، فرمود: من اكنون تو را به قافله می رسانم، رفت بر الاغى سوار شد، و بيل خود را به دوش گرفت، و فرمود: رديف من بر الاغ سوار شو.
#تشرفات
#قسمت_دوم
#امام_زمان♥
10.42M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
انوار الهی💥
به نام خالق رحمان🌷 #پدر_فراموش_شده #قسمت_اول این روزها وضعیتش خیلی بهم ریخته بود. دلار که بالا رفت
#پدر_فراموش_شده
#قسمت_دوم
مهدوی ادامه داد در اولین روزهایی که با مهندس آشنا شده بودم گفتم الان نمی توان به امام زمان مراجعه نمود، الان کاری از ایشان بر نمی آید باید منتظر باشیم تا امام زمان ظهور کند!
مهندس گفت خوب اگر اینطور است چطور است به خداوند پیشنهاد دهیم امام زمان را بعد از کفن و دفن پدرشان از این دنیا ببرند و شش ماه قبل از ظهورشان دوباره به دنیا برگرداند!
«امام زمان علیه السلام الان امام ما هستند و تمام کارهایی را که پدران بزرگوارشان در زمان خودشان انجام میدادند الان امام زمان علیه السلام انجام میدهند! توی هر مشکل و گرفتاری یا راحتی به آن امام توجه کن و گرمای دست پر محبتش را حس کن!»
فکر میکنم با شنیدن حرفهایش پنجره ای متفاوت به رویت گشوده شود.🌷
محسن از حرفهای مهدوی استقبال کرد، قرار شد مهدوی با مهندس صباغ صحبت کند و خبرش را به محسن بدهد!
آن شب محسن در مورد حرفهای مهدوی و مهندس صباغ فکر کرد؛
از طرفی میگفت اگر واقعا این طور هست که مهدوی میگوید مشکلات همه انسانها باید تا حالا حل میشد!
از طرفی واقعا امام زمان را قبول داشت، اگر میگوییم الان امام ما ایشان است، خوب باید کمک حال ما باشد، سر دو راهی ها و چند راهی ها و بیراهه ها دستمان را بگیرد.🤝
یاد دوران نوجوانیش افتاد آن وقتها که در کلاس دوم دبیرستان بود، مشکلی در ثبت نام دبیرستان برایش پیش آمده بود و در دل به امام زمان علیه السلام پناه برده بود و مشکلش خیلی راحت حل شده بود!
به یاد داستانهایی افتاد که در نوجوانی خوانده بود، داستانهایی که در آنها امام زمان در راه مانده ها را نجات میداد… .
در دلش گفت:
امام زمان، من هم در زندگی مانده ام، کمکم کن😔
و با همین فکرها به خواب رفت!
💠ادامه دارد... .
عاشقانه آرام❣
https://eitaa.com/joinchat/1957232640Cc05c31408d