eitaa logo
انوار الهی💥
291 دنبال‌کننده
14.3هزار عکس
15.3هزار ویدیو
269 فایل
حال خوش را با ما تجربه کنید💖
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹آیت الله حائری شیرازی🔹 🔸به خودتان ننازید؛ به اربابتان بنازید🔸 ما اگر بدی نباشیم، آن‌ها خوبی‌اند. ما مخلوقیم و خالق داریم، بنده‌ایم و ارباب داریم. هرکس به خودش می‌نازد، شما یادتان باشد به اربابتان بنازید. این جمله را به خاطر بسپارید: هرکس به قدرتش می‌نازد، به هوشش می‌نازد، به پولش می‌نازد، شما به اربابتان بنازید. آن‌هایی که از خودشان دم می‌زنند، . آن‌هایی که منم و منم می گویند، اشتباه می‌کنند. آن‌هایی که بی کس‌اند و می گویند ارباب داریم، آن‌ها درست می‌فهمند. ما اگر در این دنیا ارباب داری نکردیم، آن دنیا دیر است. باید در این دنیا انسان با خدا و اهل بیت به صورت اربابان نگاه کند. هر دارد به اربابش بگوید. کم که می‌آورد، . از دینش مایه نگذارد، از تقوایش مایه نگذارد. اگر غیبتش را می‌کنند، غیبت نکند. اگر به او تهمت می‌زنند، تهمت نزند. اگر دروغ به او نسبت دادند، او دروغ نسبت ندهد. اگر این کارها را بکند از دینش مایه گذاشته و اربابش را فروخته. اما اگر انسان بی تقوایی نکند، اربابش به مددش می‌آید. ✨✨✨✨✨✨ 🆔 @anvar_elahi
❣🖇❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣ ❣ 🎗 ۳۱ 📢‼️ این داستان واقعی است !! 🎬 این قسمت | مهمانی بزرگ بعد از پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون .. علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می‌تونست بدون کمک دیگران راه بره .. اما نمی‌تونست توی خونه بشینه .. منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه میذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره!! بالاخره با هزار بهونه زد بیرون و رفت سپاه دوستاش .. قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده .. همه چیز این بخشش خوب بود .. اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن .. هم سر و کله چند تا از رفقای جبهه‌اش پیدا شد ... پدرم که چندان از علی و اون بچه‌ها نداشت .. زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و .. دیگه نمی‌دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه .. مراقب پدرم و دوست‌های علی باشم ... یا مراقب بچه‌ها که پیش نیاد!! یه لحظه، دیگه خودم رو کنترل کنم .. و زینب و مریم رو دعوا کردم .. و یکی محکم زدم پشت دست مریم ... نازدونه‌های علی، بار بود دعوا می‌شدن .. قهر کردن و رفتن توی اتاق .. و دیگه نیومدن بیرون ... توی همین حال و هوا .. و عذاب بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد .. قولش بود .. راس ساعت زنگ خونه رو زد .. بچه‌ها با هم دویدن دم .. و هنوز نکرده ... - بابا!! ... بابا!! ... مامان، مریم رو زد!! 💥خاطرات شهید سیدعلی حسینی 👤 از زبان همسرشان ... @anvar_elahi ❣ ❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣ ❣🖇❣🖇❣🖇❣