🔹آیت الله حائری شیرازی🔹
🔸به خودتان ننازید؛ به اربابتان بنازید🔸
ما اگر #نوکران بدی نباشیم، آنها #اربابان خوبیاند. ما مخلوقیم و خالق داریم، بندهایم و ارباب داریم. هرکس به خودش مینازد، شما یادتان باشد به اربابتان بنازید. این جمله را به خاطر بسپارید:
هرکس به قدرتش مینازد، به هوشش مینازد، به پولش مینازد، شما به اربابتان بنازید.
آنهایی که از خودشان دم میزنند، #اشتباه_می_کنند. آنهایی که منم و منم می گویند، اشتباه میکنند. آنهایی که بی کساند و می گویند ارباب داریم، آنها درست میفهمند. ما اگر در این دنیا ارباب داری نکردیم، آن دنیا دیر است. باید در این دنیا انسان با خدا و اهل بیت به صورت اربابان نگاه کند. هر #مشکلی دارد به اربابش بگوید. کم که میآورد، #از_اربابش_بخواهد. از دینش مایه نگذارد، از تقوایش مایه نگذارد. اگر غیبتش را میکنند، غیبت نکند. اگر به او تهمت میزنند، تهمت نزند. اگر دروغ به او نسبت دادند، او دروغ نسبت ندهد. اگر این کارها را بکند از دینش مایه گذاشته و اربابش را فروخته. اما اگر انسان بی تقوایی نکند، اربابش به مددش میآید.
✨✨✨✨✨✨
🆔 @anvar_elahi
❣🖇❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣
❣
🎗#بدون_تو_هرگز ۳۱
📢‼️ این داستان واقعی است !!
🎬 این قسمت | مهمانی بزرگ
بعد از #مدتها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون .. علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه میتونست بدون کمک دیگران راه بره .. اما نمیتونست #بیکار توی خونه بشینه .. منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه ... نه میذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره!!
بالاخره با هزار بهونه زد بیرون و رفت سپاه #دیدن دوستاش .. قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده .. همه چیز #تا این بخشش خوب بود .. اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن .. هم #ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبههاش پیدا شد ...
پدرم که #دل چندان #خوشی از علی و اون بچهها نداشت .. زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و #بازیگوش .. دیگه نمیدونستم باید حواسم به کی و کجا باشه .. مراقب پدرم و دوستهای علی باشم ... یا مراقب بچهها که #مشکلی پیش نیاد!!
یه لحظه، دیگه #نتونستم خودم رو کنترل کنم .. و زینب و مریم رو دعوا کردم .. و یکی محکم زدم پشت دست مریم ...
نازدونههای علی، بار #اولشون بود دعوا میشدن .. قهر کردن و رفتن توی اتاق .. و دیگه نیومدن بیرون ...
توی همین حال و هوا .. و عذاب #وجدان بودم ... هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد .. قولش #قول بود .. راس ساعت زنگ خونه رو زد .. بچهها با هم دویدن دم #در .. و هنوز #سلام نکرده ...
- بابا!! ... بابا!! ... مامان، مریم رو زد!!
💥خاطرات شهید سیدعلی حسینی
👤 از زبان همسرشان
#ادامه_دارد ...
@anvar_elahi
❣
❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣
❣🖇❣🖇❣🖇❣