#تلنگر
🌴امام علی علیه السلام:
🌱ای مردم از خدا بترسید، زیرا هیچ کسی عبث آفریده نشده است، تا به سرگرمی و غفلت گذراند و مهمل رها نشده است تا بیهودگی کند.
نهج البلاغه (صبحی صالح) ص 540
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
(کودک طمعکار !) #حکایتی_زیبا
نام کتاب: #عبرتهای_ماندگار
🔸روزی یکی از علمای قدیم به نام «شبلی» به مسجدی رفت تا دو رکعت نماز گزارد و قدری استراحت کند. کودکانی در مسجد مشغول تحصیل بودند و اتفاقاً وقت غذا خوردن آنها فرا رسیده بود.
دو کودک نزدیک شبلی نشسته بودند، یکی از آنها ثروتمندزاده و دیگری فرزند مرد فقیری بود.
🔹دو زنبیل گذارده بودند و از آن غذا میخوردند. در زنبیل ثروتمندزاده نان و حلوا بود و در زنبیل فرزند فقیر تنها نان وجود داشت. وقتی فرزند مرد ثروتمند شروع به خوردن نان و حلوا کرد، فقیرزاده از او درخواست حلوا کرد.
امّا او گفت: اگر به تو حلوا دهم سگ من خواهی شد؟؟!
کودک فقیر در جواب گفت: میشوم.
ثروتمندزاده به او گفت: عوعوی سگ کن تا به تو حلوا دهم!!
آن بیچاره صدای سگ میداد و حلوا میگرفت.
🔸شبلی به آنها نگاه میکرد و میگریست. 😔
مریدان او گفتند: "چرا گریه میکنید؟"
در جواب گفت: "نگاه کنید طمعکاری و بی قناعتی با انسان چه میکند؟ چه میشد اگر آن فقیرزاده به نان تنهای خود قناعت میکرد و به حلوای آن کودک طمع نمی ورزید تا او را سگ خود نگرداند."
👈امیرالمؤمنین علیه السلام فرمودند: نتیجه طمع، ذلّت دنیا و بدبختی آخرت است.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت
تنها بازمانده يك كشتی شكسته توسط جريان آب به يك جزيره دورافتاده برده شد. با بی قراری به درگاه خداوند دعا میكرد تا او را نجات بخشد. ساعت ها به اقيانوس چشم میدوخت، تا شايد نشانی از كمك بيابد اما هيچ چيز به چشم نمیآمد.
سرآخر نااميد شد و تصميم گرفت كه كلبه ای كوچك بسازد تا خود و وسايل اندكش را بهتر محافظت نمايد. روزی پس از آنكه از جستجوی غذا بازگشت، خانه كوچكش را در آتش يافت، دود به آسمان رفته بود. اندوهگين فرياد زد: «خدايا چگونه توانستی با من چنين كنی؟»
صبح روز بعد او با صدای يك كشتی كه به جزيره نزديك میشد از خواب برخاست. آن کشتی میآمد تا او را نجات دهد. مرد از نجات دهندگانش پرسيد: «چطور متوجه شديد كه من اينجا هستم؟»
آنها در جواب گفتند: «ما علامت دودی را که فرستادی، ديديم!»
#پی_نوشت :آسان میتوان دلسرد شد هنگامی كه بنظر میرسد كارها به خوبی پيش نمیروند، اما نبايد اميدمان را از دست دهيم، زيرا خدا در كار زندگی ماست، حتی در ميان درد و رنج. دفعه آينده كه كلبه شما در حال سوختن است به ياد آورید كه آن شايد علامتی باشد برای فراخواندن رحمت خداوند.
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت
✍ کوچکترین ظلم به مردم را باید جواب بدهیم...!
همه چیز در پیشگاه خداوند دقیق بود. هیچ عمل ناپسند یا کوچکترین ظلمی در آن سوی هستی بی جواب نمیماند. حتی اگر کسی فقط بر اساس شنیده ها یا به دلایل دیگر از ظالمی حمایت کرده باشد، این کار او یک ظلم است و باید جوابگو باشد. یکی از چیزهایی که من در آن لحظات دیدم، مربوط میشد به ظلمِ هر چند کوچک من به مردم. چیزی که ما هر روزه با آن روبه رو هستیم و به سادگی از کنار آن می گذریم. مدتی قبل میخواستم ماشین را در یک خیابان باریک پارک کنم و به بیمارستان پیش همسرم بروم. میتوانستم کمی جلوتر بروم که جای پارک زیاد بود، اما گفتم همین جا لا به لای خودروها پارک میکنم. در این فاصله چند بار جلو و عقب رفتم تا ماشین در جا پارک قرار بگیرد. حدود یک دقیقه این ماجرا طول کشید. هفت دستگاه خودرو منتظر بودند تا من داخل جا پارک بروم و راه برای آنها باز شود. این صحنه را در مرور زندگی ام دیدم من هر چند کوتاه اما وقت آنها را گرفته و اعصاب آنها را خراب کرده بودم. دو نفر از آنها مرتب بوق می زدند. خیلی عجله داشتند اما به محل کارشان دیر رسیدند. من تا حدودی مقصر این ماجرا بودم. در مرور اعمال میخواستم بگویم که خیابان باریک بود و پارک کردن سخت. اما به من فهماندند که کمی جلوتر جا بود و تو میخواستی نزدیک تر باشی. دیگر حرفی برای گفتن نداشتم به من گفتند که در وادی حق الناس از این هفت نفر باید حلالیت بطلبی! با خودم گفتم پس این همه آدم هایی که با توقف نابجا و پارک دوبل و مسائل دیگر مزاحم مردم میشوند، وای... عجیب جایی است این وادی حق الناس!
کتاب تقاص
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت
💠یک شاه کلید از تجربه نزدیک به مرگ!
✍من در آن لحظات آرزو داشتم بار دیگر به دنیا برگردم و این بار خالصانه تر از قبل فقط برای رضای خدا قدم بردارم. دیگر یقین من کامل شده بود که هیچ چیزی در این عالم به اندازه قدم برداشتن در مسیر رضای خدا با ارزش نیست. دنیا حقیرتر از آن است که انسان کارهایش را برای به دست آوردن آن انجام دهد. هزاران برابر دنیا و ثروت دنیا در خزائن الهی موجود است و کافی است خداوند مهربان اراده کند که کسی از مواهب دنیا بهره مند شود. اما من در آن تجربه ها فهمیدم که کمال یک انسان، رسیدن به مواهب و ثروت دنیایی نیست. چرا که اگر کمال ما در ثروت و دنیا بود اهل بیت باید الگوی ثروت اندوزی میشدند. کمال انسان در این است که چقدر در مسیر خداوند متعال و در راه عمل به وظیفهاش قدم بر می دارد. آن وقت اگر مطیع فرمان خداوند شویم خدا آنچه نادیدنی است و برای ما اهمیت دارد به ما نشان خواهد داد. حتی چیزهایی به انسان نشان میدهد که به حرکت در مسیر الهی #دلگرم شود.
📚کتاب شنود
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
خانم معلمی پس از چند بار آموزش درس از شاگردانش پرسید :
چه کسی متوجه نشده است ؟
سه نفر از شاگردان دستشان را بالا بردند....
معلم گفت : بیایید جلوی تخته و چوب تنبیه خود را از کیفش بیرون درآورد .
تمام دانش آموزان جا خوردند و متعجب و ترسان به خانم معلم نگاه می کردند.
معلم به یکی از سه دانش آموز گفت :
پسرم! این چوب را بگیر و محکم به کف دست من بزن !
دانش آموز متعجب پرسید :به کف دست شما بزنم ؟به چه دلیل ؟
معلم گفت: پسرم مطمئنا من در تدریسم موفق نبودم که شما متوجه درس نشدید! به همین دلیل باید تنبیه شوم!
دانش آموز اول چند بار به دست معلم زد و معلم از درد سوزش دستش، آهی کشید و چهره اش برافروخته شد .
نوبت نفر دوم شد . دانش آموز دوم که گریه اش گرفته بود، به معلم گفت :
خانم معلم ! به خدا من خودم دقت نکردم و یاد نگرفتم . من دوست ندارم با چوب
به دست شما بزنم .
از معلم اصرار و از دانش آموز انکار !
دیگر ،تمامی دانش آموزان کلاس به گریه افتاده و از بازیگوشی های گاه و بیگاه داخل کلاس ،هنگام درس دادن معلم شرمسار بودند
از آن روز دانش آموزان کلاس از ترس تنبیه شدن معلمشان جرأت درس نخواندن نداشتند .
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
📚 داستان کوتاه
در مطب دکتر به شدت به صدا درآمد. دکتر گفت: «در را شکستی! بیا تو.»
در باز شد و دختر کوچولوی نه سالهای که خیلی پریشان بود، به طرف دکتر دوید: «آقای دکتر! مادرم!» و در حالی که نفس نفس میزد، ادامه داد: «التماس میکنم با من بیایید! مادرم خیلی مریض است.»
دکتر گفت: «باید مادرت را اینجا بیاوری، من برای ویزیت به خانه کسی نمیروم.»
دختر گفت: «ولی دکتر، من نمیتوانم. اگر شما نیایید او میمیرد!» و اشک از چشمانش سرازیر شد.
دل دکتر به رحم آمد و تصمیم گرفت او برود. دختر دکتر را به طرف خانه راهنمایی کرد، جایی که مادر بیمارش در رختخواب افتاده بود.
دکتر شروع کرد به معاینه و توانست با آمپول و قرص تب او را پایین بیاورد و نجاتش دهد. او تمام طول شب را بر بالین زن ماند؛ تا صبح که علائم بهبود در او دیده شد.
زن به سختی چشمانش را باز کرد و از دکتر به خاطر کاری که کرده بود تشکر کرد.
دکتر به او گفت: «باید از دخترت تشکر کنی. اگر او نبود حتما میمردی!»
مادر با تعجب گفت: «ولی دکتر، دختر من سه سال است که از دنیا رفته!» و به عکس بالای تختش اشاره کرد.
پاهای دکتر از دیدن عکس روی دیوار سست شد. این همان دختر بود! فرشته ای کوچک و زیبا!
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت
مردی بنام «ابن صمه» در بیشتر اوقات شبانه روز به محاسبه نفس خود میپرداخت. روزی، ایام گذشته عمر خود را محاسبه کرد و دید شصت سال از عمرش گذشته است. روزهای شصت سال را حساب کرد که بیش از ۲۱۰۰۰ روز میشود.
آن گاه گفت: "وای بر من! اگر روزی یک گناه بیشتر نکرده باشم در این صورت خدا را با بیش از ۲۱۰۰۰ گناه ملاقات خواهم کرد."
این را گفت و بیهوش بر زمین افتاد و در همان حالت جان سپرد!
پیامبر اکرم(صلی الله علیه وآله) فرمودند:
لایکوُنُ الْعَبْدُ مُؤمِناً حَتَّی یحاسِبَ نَفْسَهُ اَشَّدُّ مِنْ مُحاسَبَةِ الشَّریکِ شَریکَهُ وَ السَّیدِ عَبْدَهُ.
[هیچ بندهای، مؤمن نمی باشد تا این که به حساب نفس خود رسیدگی کند، شدیدتر از حسابرسی شریک نسبت به شریکش و مولیٰ نسبت به بندهاش.]
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
🔴لباس بهشتی
روایت شده که جماعتی از يهود عروسى داشتند و خدمت رسول خدا صلّی الله علیه و آله و سلم رسیدند و عرض کردند که بین ما حق همسایگی است و درخواست كردند كه اجازه دهد فاطمه سلام الله علیها در مجلس عروسى در خانه آنها شرف حضور پيدا كند. حضرت فرمود:
فاطمه شوهر دارد و اختيار فاطمه با اوست.درخواست كردند كه شما به امیرالمومنین علی علیه السلام بفرمائيد تا اجازه بدهد. و زنان يهود چنانكه در توان آنها بود از لباسهاى زرباف و اطلس و ديبا و زينتهاى طلا براى خود مهيا كرده بودند و خويش را كاملا به آن زينتها مزين ساخته بودند و چنان گمان مىكردند كه فاطمه سلام الله علیها با آن چادر وصلهدار و لباس كهنه بر آنها وارد مىشود و او را مورد سخريه و استهزاء قرار مىدهند و شماتت و سرزنش مىنمايند.
در آن حال جبرئيل حاضر شد با انواع و الوان لباسهاى بهشتى و زينتهاى گوناگون كه هيچ ديده آن را نديده بود. اين وقت فاطمه علیها السلام خود را به آن زينتها مزين نمود و لباسهاى بهشتى را دربر فرمود. چون به زنان يهود وارد گرديد بىاختيار به سجده افتادند و بسیار تعجب كردند و به اين سبب جماعت بسيارى از يهود به شرف اسلام مشرف شدند.
📚بحار الأنوار ج۴۳ ص۳۰
═ೋ❅🖋☕️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده
#معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
📱 آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
🆔 @anwartohid_ir
🌐 www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حکایت
✍ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺷﻴﺦ ﻣﺮﺗﻀﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻳﺰﺩﻱ ﻛﻪ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (علیه السلام) ﺑﻮﺩ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻣﺎ ﭼﻬﺎﺭﺩﻩ ﻣﻌﺼﻮﻡ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ ﺧﻠﺎﺻﻪ ﻛﺮﺩﻩ ﺍﻳﻢ. ﺍﻳﺸﺎﻥ ﺯﻳﺎﺩ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻲﺭﻓﺖ ﻭ ﺑﺎﺯ ﻣﻲﻓﺮﻣﻮﺩ: ﻫﺮ ﻛﺲ ﺩﺭ ﻗﻴﺎﻣﺖ ﺫﺧﻴﺮﻩ ﺍﻱ ﺩﺍﺭﺩ ﻭ ﺫﺧﻴﺮﺓ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ (علیه السلام) ﺍﺳﺖ. ﺣﺪﻭﺩ ﻫﻔﺘﺎﺩ ﺑﺎﺭ ﺑﻪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﺣﻀﺮﺕ ﺭﻓﺘﻪ ﺑﻮﺩ. ﺑﺎ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﻧﺠﻔﻲ ﻗﺮﺍﺭﻱ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩﻧﺪﻛﻪ ﻫﺮ ﻛﻪ ﺍﺯ ﺩﻧﻴﺎ ﺭﻓﺖ، ﺩﻳﮕﺮﻱ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺍﺣﻮﺍﻝ ﺁﻥ ﻃﺮﻑ ﺑﺎﺧﺒﺮ ﻛﻨﺪ.
ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﺯﻭﺩﺗﺮ ﻣﺮﺣﻮﻡ ﻣﻲﺷﻮﺩ. ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﻣﺮﻋﺸﻲ ﺍﻭ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺧﻮﺍﺏ ﻣﻲﺑﻴﻨﺪ ﻭ ﻣﻲﭘﺮﺳﺪ : ﭼﻪ ﺧﺒﺮ؟ ﺁﻗﺎﻱ ﺣﺎﺋﺮﻱ ﻣﻲﮔﻮﻳﺪ: ﻭﻗﺘﻲ ﻣُﺮﺩﻡ، ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺑﺮﺍﻱ ﺳﺆﺍﻝ ﺁﻣﺪﻧﺪ. ﺧﻴﻠﻲ ﺗﺮﺳﻴﺪﻡ. ﻧﺎﮔﻬﺎﻥ ﺍﺯ ﭘﺸﺖ ﺳﺮ ﺻﺪﺍﻳﻲ ﺷﻨﻴﺪﻡ ﻛﻪ ﻣﻲﮔﻔﺖ: ﻧﺘﺮﺱ ﻧﺘﺮﺱ. ﺑﺎ ﺍﻳﻦ ﺻﺪﺍ ﺧﻮﻑ ﻣﻦ ﻛﻢ ﺷﺪ. ﺑﺎ ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺷﺪﻥ ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ، ﺁﻥ ﺩﻭ ﻣﻠﻚ ﺭﻓﺘﻨﺪ ﻭ ﺗﺮﺱ ﻣﻦ ﻫﻢ ﺑﻪ ﻛﻠﻲ ﺯﺍﺋﻞ ﺷﺪ.
ﺻﺎﺣﺐ ﺻﺪﺍ ﻛﻪ ﺑﺴﻴﺎﺭ ﺯﻳﺒﺎ ﻭ ﻧﻮﺭﺍﻧﻲ ﺑﻮﺩ ، ﻧﺰﺩﻳﻚ ﺁﻣﺪ ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩ : ﺗﺮﺳﻴﺪﻱ؟ ﮔﻔﺘﻢ: ﺁﻗﺎ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺣﺎﻝ ﺍﻳﻦ ﻗﺪﺭ ﻧﺘﺮﺳﻴﺪﻩ ﺑﻮﺩﻡ. ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺩﻳﮕﺮ ﺑﺎ ﺗﻮ ﻛﺎﺭﻱ ﻧﺪﺍﺭﻧﺪ. ﭘﺮﺳﻴﺪﻡ: ﺷﻤﺎ ﻛﻴﺴﺘﻴﺪ؟ ﻓﺮﻣﻮﺩ: ﺍﻳﻦ ﻳﻚ ﺑﺎﺭ ﺑﺎﺯﺩﻳﺪ ﺯﻳﺎﺭﺕ ﻣﻦ ﺑﻮﺩ، ﺷﺼﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺑﺎﺭ ﺩﻳﮕﺮ ﻫﻢ ﻣﻲﺁﻳﻢ. ﻓﻬﻤﻴﺪﻡ ﺍﻣﺎﻡ ﺭﺿﺎ(علیه السلام) ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻛﻪ ﻣﺤﺒﺖ ﺷﺎﻥ ﺍﺯ ﻫﻤﻴﻦ ﻫﻨﮕﺎﻡ ﻭﺭﻭﺩ ﺑﻪ ﻋﺎﻟﻢ ﺑﺮﺯﺥ ﺷﺎﻣﻞ ﺣﺎﻟﻢ ﺷﺪ.
از احتضار تا عالم قبر ، استاد عالی
═ೋ❅️❅ೋ═
#حکایت #داستان #حدیث #پند اخلاقی و آموزنده #معجزات و #تلنگر های #قرآن #آخرت #قیامت
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
آدرس سایت و شبکههای اجتماعی
@anwartohid_ir
www.anwartohid.ir
◉✿ #موسسه_انوار_توحید ✿◉
--------------------------------------------------------------
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج