eitaa logo
سوزستان
1.4هزار دنبال‌کننده
1.5هزار عکس
661 ویدیو
25 فایل
می‌نویسم آنچه را باید نوشت... دستنوشته های زهرا آراسته نیا ارتباط با من: @suzestan کانال اختصاصی اشعار: @ghatre_ashk
مشاهده در ایتا
دانلود
سوزستان
غم امشب اونقدر سنگینه که نمیشه تنهایی تحملش کرد.😭 ما که مجبور نیستیم مثل بچه های علی ع ناله مون رو
وقتی مادرم آسمونی شد  یه اهل دلی موقع دلداری گفت میدونم مادری هستی از حالا به بعد هر وقت برا مادرت دلت تنگ شد در خونه حضرت زهرایی .....😭 چقدر به دلم نشست و کمک کرد که راضی به رضای خدا بشم امشب انگار خود حضرت زهرا داره بهم دلداری میده چون تازه فهمیدم بی مادری یعنی چی . گفتین باهم روضه بخونیم   اونجای خطبه فدکیه که حضرت میگن خداوند نماز را برای دوری از تکبر واجب کرد نماز به نماز خودمو محک میزنم که نکنه با کبرم متوجه اون قسمتی نشم که حضرت زهرا در ادامه میگن:   جعل خداوند است که امام باشد برای دوری از تفرقه امت .... هی کبر رو میذارم کنار نبودن امام هی بیشتر مضطر میشم😭😭 مگر مادر خودش دستمو بگیره که از کبر رها بشم و به امامم برسم اللهم عجل لولیک الفرج 🔹🔹🔹🔹🔹 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
مقــتل‌خـــوانی ظــــهر شــهـــادت حضـرت زهـــرا ســلام الله علیها با میــــــــزبــانی پـیـــــکر مـــطـــــهر شـــهــــــــــــــیــد گــــمـــــــــــــــــــــنـــام هیئـت محـبـان اباالـــفــــضـــــــــل الـعــبـــــاس علـیـه الـــســـــــــــــلام محفــل فـــــدائـــیـــــــان ولایـــــــت دارالــــمــــــــؤمـــــنـیـن دزفـــــــــــول @mohebandez @mazahir @shohada_mohebandez @jahadi_mohebandez @shahidvelayati
سوزستان
غم امشب اونقدر سنگینه که نمیشه تنهایی تحملش کرد.😭 ما که مجبور نیستیم مثل بچه های علی ع ناله مون رو
سوز مزخرفِ آذر از زیر در خودش را به داخل هل می‌داد. روی مبل، چهارزانو و مچاله نشستم. گوشه‌ی کنترل تلویزیون، پای از سرما کرختم را اذیت کرد. دست‌های گره‌کرده‌ی روی سینه‌ام را باز کردم و کنترل را بیرون کشیدم. مانیتور که روشن شد، وسط روضه بودم. روضه‌خوان می‌خواند و صورت مردها از خیسی برق می‌زد. من هم دو زانو شدم. چهار انگشتم را به داخل تا کردم و به لب‌هایم چسباندم. صورت من هم خیس شد. اشک‌های شور و تلخ از لای انگشتهایم توی دهانم رفتند. روضه‌ رسید به دست‌های همسرِ حیدر که از تاب درد‌ها، بی‌جان شدند... روضه‌خوان با دست به صورتش می‌زد. مردها هم. من هم. حرف‌های جلسه‌ی هفتم نویسندگی خلاق، توی سرم بودند. استاد، کارهایی که با دست انجام می‌شوند را برایمان زیر ذره‌بین بُرد. یکی از تمرین‌هایش، لیست کردنِ پانزده کار از دستِ شخصیت مدنظرمان بود. قدم بعدی تکلیف، حدس بود. باید درباره‌ی همان آدم، حدس می‌زدیم که چه چیزهایی می‌شود درباره‌ی او، از این داده‌ها بدست آورد. از آن ترم و تکلیف ماه‌ها می‌گذرد. امشب همان‌ها برایم سوزِ روضه را زیاد کردند.... در را که هل دادند "دست‌های" ام ابیها سپر شدند. آتش که گُر گرفت "دست‌ها" جلو آمدند. میخ که... آه هرچه توی مقتل و روضه‌ها شنیده‌ام را توی ذهنم ردیف می‌کنم، لیستم که تکمیل شد، اشک‌هایم که تند شدند، به قدم بعدی می‌رسم. باید از این داده‌ها، به حدس‌ها برسم... مثلا حیدر کرار "دست‌های" کبود حضرت زهرا را برای تیمم تکان می‌داد.. می‌سوزم وسط آستینم از پلک‌هایم، خیس می‌شود. @siminpourmahmoud |کلمات کال من| 🔹🔹🔹🔹 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
هدایت شده از سوزستان
مداح، بس است! روضه آرام بگو سرشار کنایه ها و ایهام بگو در گوشه ی تاریخ مزاری گم شد امشب کمی از «شهید گمنام» بگو😭 ✍ زهرا آراسته‌نیا دوستانی که توی شهرتون توفیق تشییع شهید دارید، التماس دعا @arastehnia
سوزستان
غم امشب اونقدر سنگینه که نمیشه تنهایی تحملش کرد.😭 ما که مجبور نیستیم مثل بچه های علی ع ناله مون رو
سلام ، شبتون بخیر یاد یه خاطره ای افتادم از اربعین امسال بعد از ظهر اربعین بین الحرمین بودیم موج جمعیت انقدر زیاد بود که معمولا اونایی که همراه داشتن زنجیر وار پشت سر هم وایمیستادن که همو گم نکنن مادر من باردار بود داشتیم با هم از حرم امام حسین میومدیم بیرون که یه لحظه موج جمعیت اومد سمت ما مردم روی هم افتادن روی زمین یه خانمه پاش رفته بود روی چادر من منم دوتا دستم و محکم‌گرفتم روی سرم یک لحظه دیدم دوباره موج جمعیت اومد مامانم افتاد روی زمین بعد دیگه ندیدمش منی که در حالت عادی با صدای بلند صحبت نمیکنم اونجا بین اون همه نامحرم از ته دل داد زدم یک لحظه پیش خودم فکر کردم خدایا مامانم خدایا بچه خدایا تموم شد با صدای بلند گریه میکردم و دنبال مامانم میگشتم چشمم به حرم حضرت ابالفضل افتاد با صدای بلند گفتم به حرمت مادرت فاطمه مامانم و نجات بده یک لحظه دیدم مامانم دستمو و گرفت خداروشکر حالش خوب بود ولی اون لحظه که یه نفسی کشیدم فقط به امام حسن‌ فکر کردم که چی کشید توی اون کوچه ، مادر باردارش جلوی چشمش کتک خورد بین اونهمه نامحرم .... دعا کنیم برای قلب امام زمانمون که امشب روضه رو با چشمای خودش میبینه... ✍ مطهره 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
🖼 پروژه | روایت کوچه ماجرا از مدینه پا بر جاست... 🏴 شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) بر محبین آن حضرت تسلیت باد. 🏴 شاعر: زهرا آراسته نیا ♦️کاری از کار گروه هنری برتینا 💻 @bertinamedia_ir
هدایت شده از الف دزفول
🌷 انا لله و انا الیه راجعون🌷 🌴 و مادری دیگر از مادران صبور شهدا آسمانی شد 🏴 مادر شهید والامقام «رحیم سوارسیم» معروف به (مارعلی)دارفانی را وداع گفت و به فرزند شهیدش پیوست. 💐الف دزفول ضایعه درگذشت این مادر بزرگوار را حضور خانواده محترم ایشان و مردم شهید پرور دزفول تسلیت عرض می نماید. 🔅غفران و رحمت الهی برای آن‌مرحومه و صبر و اجر برای بازماندگان از خدای متعال مسئلت دارم . 🌹 شهید رحیم سوارسیم متولد۱۳۴۵ در مورخ ۲۷ فروردین ماه۱۳۶۴ به شهادت رسید و مزار مطهر ایشان در گلزار شهدای بهشت علی دزفول زیارتگاه عاشقان است 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 ✅ «الف دزفول» اولین رسانه تخصصی مقاومت و پایداری شهرستان دزفول 🌐www.alefdezful.com ✴️لینک عضویت کانال ایتا الف دزفول👇🏻 🌐https://eitaa.com/joinchat/349503489C0f4d7935fc
هدایت شده از الف دزفول
سوزستان
⭕️ یاد ایام سال ۱۳۹۸ بود که در اختتامیه جشنواره عمار دزفول، مراسممان متبرک شد به قدوم «مار علی». خوشامدش که می‌گفتم این من بودم که از آن پیرزن کوتاه‌قد، به اندازه ی صدها کوهسار، ایستادگی و سربلندی می‌آموختم. شیرینی دعاهای خیرش و لبخند دلنشینش هنوز زیر لب خاطراتم مزمزه می‌شود. به عماری بودن خود بالیدم که باعث شده بود دقایقی را خادم این مادر برومند باشم. یادش گرامی ✍ زهرا آراسته‌نیا 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
میگن گروه هکری «گنجشک درنده» اسرائیلی مسئولیت اختلال بنزین ایرانو برعهده گرفته اگه همون موقع حاج آقا گیر نداده بود به گنجشک‌خوری ما دزفولیا و اجازه داده بود این فرهنگ جهانی بشه حالا این آبگوشت شده بود و تمام! والا😁 😜 ✍ زهرا آراسته‌نیا 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستان
میگن گروه هکری «گنجشک درنده» اسرائیلی مسئولیت اختلال بنزین ایرانو برعهده گرفته اگه همون موقع حاج آق
⭕️ به ی اسرائیلی دیگر نه غرور مانده و نه عزت یک «اَنگری بِردِ» بی پَرِ در پاکت درگیر حماس و یمن و حزب الله گنجشک دریده ای تو با این وضعت🤣 ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
دیروز برای من روز عجیبی بود. پر از دعوا و بحث و کار و بدوبدو و همینطور پر از خنده و انرژی! همراه با گروه خوب سینماوارثین به اندازه دوتا اسباب‌کشی وسیله جا به جا کردیم و کار کردیم و با مسئولین دعوا کردیم. ۶ سانس اکران پر مخاطب در یک روز! ولی نهایتش حس تلاش برای رسوندن بچه‌های ایران اسلامی به قله‌ها بهم انرژی می‌داد، حسی شبیه این عکس که وسط یکی از بدوبدو های دیروز گرفتم و از ته دل لبخند زدم. ✌️ مکان: مجتمع فرهنگی سینمایی دزفول ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
روز خود را چگونه گذراندید؟! بسمه تعالی پای دیدن یه عالمه نماهنگ! زهرا قوی باش، چیزی نمونده! فقط ۱۰۰ تا! 😅🙃
امروز چند شنبه ست؟ بزن شبکه خبر اگه رئیسی رفته یه گوشه کشور داره به درد مردم میرسه پس پنجشنبه ست! 👏👌 ✍ زهرا آراسته‌نیا 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
سوزستانیای عزیز، نیت کنین بریم یه سر به حضرت حافظ جان بزنیم😍... ساعت یه ربع به ۹ حافظ رو به نیت اعضای کانال باز میکنم
هدایت شده از 🇮🇷 نوش جان
💥 باشگاه طنز و کاریکاتور انقلاب اسلامی برگزار می‌کند: ششمین جشنواره شعر طنز «امضای کری تضمین است» 🥳شمایی که دستی به قلم داری و تو دنیای شعر و شاعری سیر میکنی... شمایی که فکر میکنی از طنز هم سر در میاری و حرفی برای گفتن داری... 🌟تشریف بیارین و استعدادتونو تو این جشنواره محک بزنین🤩 دیگه وقتی نمونده ها.. منتظر اشعار باحالتون هستیم 😍 🎖موضوعات و جوایز جشنواره در پوستر ☝️ ✍ آثار خود را به همراه مشخصات کامل و عکس کارت ملی به آدرس ایمیل emzayekerry@gmail.com یا آیدی @emzayekerry ارسال نمایید. 🗓 مهلت ارسال اثر ۱۵ دی ماه ۱۴۰۲ 💭 نوش‌جان، اولین انجمن شعر اینجوری در جهان 🇮🇷 @nooshejan_tanz 🔨
هدایت شده از KHAMENEI.IR
📢 مردم خوزستان؛ مردمانی مؤمن و دلاور... 📸 تصاویری از سفر خاطره‌انگیز رهبر انقلاب به استان خوزستان در سال ۱۳۷۵ 🗓 بازنشر به مناسبت دیدار مردم خوزستان با رهبر انقلاب 💻 Farsi.Khamenei.ir
سوزستان
📢 مردم خوزستان؛ مردمانی مؤمن و دلاور... 📸 تصاویری از سفر خاطره‌انگیز رهبر انقلاب به استان خوزستان د
یادش بخیر سال ۷۵ آقا اومدن خوزستان برای اینکه بتونم تو میزبانی از حضرت آقا بترکونم، با تلاش و مشقت فراوان سوت زدن یاد گرفتم اونم با یه روش اختراعی خودم! 😅😂 هشتگ نیاز مادر اختراع است 😎 ✍ زهرا آراسته‌نیا 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
⭕️ یه دیدار سالانه عمومی چیه؟ همونم نداریم! ولی انصافا خوزستان با اون همه مقاومت و حماسه حق یه دیدار سالانه اختصاصی با رهبرش رو داره‌. می دونم که این محرومیت نتیجه عدم اتحاد و دل به کار ندادن مسئولین استانی خودمونه، وگرنه مثلا اوایل خرداد یکی از بهترین تاریخ ها برای این دیداره: سوم خرداد روز آزادسازی خرمشهر، چهارم خرداد روز دزفول. الان ادغام دیدار یه گروه کوچک از مردم خوزستان با دیدار مردم کرمان اتفاقا می تونه به ضرر باشه چون تازگی ها و با شهادت حاج قاسم عزیز، دیده شده که از کرمان با عنوان پایتخت مقاومت و دیار مقاومت اسم میبرن درصورتی که عنوان رسمی «پایتخت مقاومت ایران اسلامی» در چهارم خرداد سال ۱۳۶۴ از سوی وزارت کشور به دزفول داده شده. ادغام این دیدارها میتونه به گرفته شدن این عنوان از دزفول ختم بشه. ببینین قطعا هدف من قومیت گرایی نیست بلکه همه می دونن که مردم خوزستان، همه، یعنی تک تک ساکنینش حتی بدون این که بخوان در دوران دفاع مقدس عامل مقاومت بودن و آسیب هایی رو متحمل شدن تا الان ایران آزاد و مستقل داشته باشیم. نمیشه مقاومت عظیم این مردم رو با استانی که چند سردار خاصش در مقاطع مختلف رشادتهای حتی بزرگ داشتن مقایسه کرد. دیدار عمومیِ عمومی، که تعداد چند هزار نفری از مردم عادی خوزستان بتونن در اون حضور داشته باشن، شاید کف احترام به آدم هاییه که نه سپاهی بودن و نه درجه ای داشتن و نه رزمشون جایی ثبت شده ولی هشت سال در خونه خودشون مقاومت کردن. ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
قسمت اول نمیدونم ولی احتمال می دم ماجرا از اونجا شروع شد که توی یکی از گروه ها، یکی از بزرگواران ساکن تهران عکس کارت ویژه دیدار رهبریش در همون روز رو منتشر کرد و زیرش نوشت: دانی که چیست دولت؟ دیدار یار دیدن در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن من هم سریع روی پیامش پاسخ نوشتم: «نوش جانتان به یار بفرمایید برای قسمت ما شدن هم دعا کنن. ما حیفیم! 😅» و درست فرداش تماس گرفتن و گفتن دعوتی دیدار رهبری! 😍 تقریبا مطمئن بودم دیدار مربوط به دستاندرکاران یادواره شهدای استانه که مدتیه مد شده قبلش میرن دیدار رهبر و بعد فیلم دیدارشون رو توی روز برپایی یادواره برا بقیه مردم نشون میدن و انگار میگن دلتون آب، ما رفتیم دیدار آقا شما رو نبردیم! به خاطر همین حسم بود که کلا از اینجور دیدارها خوشم نمیومد. اینم بگم انتقادهایی که به غیرمردمی برگزار شدن یادواره شهدای دزفول داشتم هم مزید علت شده بود تا همون شب یادواره بگم دعا میکنم وقتی دیدار یادواره ای های خوزستان قرار بود برگزار بشه ایشالا بلیطاشون کنسل بشه و به دیدار نرسن! 😅🙈 یعنی بدون اینکه دستی در کار یادواره داشته باشم دست روزگار منو جزو همون گروه مشمول دعای شبیه به نفرین خودم قرار داده بود؟!! 😢 دو دل بودم که برم یا نرم؟ از طرفی دیدن چهره ی امام خامنه ای آرزوی همیشگیم بوده و تقریبا هرکی منو میشناسه اینو میدونه، از طرفی هم فکر می کردم بمونم به کارام برسم شاید حضرت آقا راضی تر باشن و از طرفی که فکر میکنم باید محور Z ها باشه! واقعا نمی خواستم توی دیداری که بش انتقاد دارم حاضر باشم. هنوز درگیر برم نرم بودم که خبر رسید: شنبه و در آستانه سالگرد سردار سلیمانی مردم کرمان با رهبری دیدار می کنند. پس موضوع دیدار اونی که فکر می کردم نیست. ذوق کردم و گفتم مهمون حاج قاسمیم بسم الله... پنجشنبه صبح بود که تماس گرفتن گفتن منتظر پیامک تایید حضور باش. پیامکی نیومد. شب دوباره تماس گرفتن گفتن تایید شدی فردا صبح ساعت ۸ دم فرمانداری... اول سعی کردم دخترم نفهمه چون میدونستم خیلی خیلی دلش دیدار حضرت آقا میخواد ولی خب بالاخره باید بش می گفتم. گفتم و از ته دل گریه کرد. جوری که مثل ابر بهاری مال یک دقیقه ش بود! هی میگفتم شما هم ایشالا دعوت میشی! دعوت خصوصی! ما که داریم میریم قاطی مردم کرمان تو شلوغی یه گوشه بشینیم! گریه ش رو قطع کرد و با هق هق گفت پس شعرم رو برا آقا بخون! 😐 من میگم اون لا لوای جمعیت قراره بشینیم این میگه شعرمو برا آقا بخون! یواشکی به مسئول دعوت پیام دادم که میشه بیارمش گفت باید فرماندار اجازه بده اونم که الان دیروقته. قرار شد صبح زودتر برم و بپرسم اما در نهایت نشد که بشه. شب یلدا بود و بعد از مهمونی ها و بخور بخورها، دخترا رو گذاشتیم خونه مادرم و من و همسرم اومدیم خونه که وسایل رفتنم رو آماده کنم. کلی لباس شستن و اتو کردن و باز بینی نزدیک به ۱۰۰ نماهنگ که باید تا شنبه عصر میدیدمشون و نظرم رو توی سایت جشنواره عمار ثبت میکردم. خلاصه که شب عاشقان بی دل چه شب کوتاه پر کاری باشد! یهو صبح‌ شد و من همچنان در حال کار که یهو دیدم ساعت یک ربع به هشته! 😱 رسیدیم دم فرمانداری. اندک اندک جمع مستان رسید و معلوم شد کلا ۱۵ نفریم و اتوبوس قراره از شوشتر و گتوند بقیه رو سوار کنه و طرفای ۱۰ برسه. دو ساعت وقت داشتم برا نماهنگ دیدن. اون هم با برق و شارژر. 😍 ساعت ۱۰ صبح حرکت کردیم و درست وفتی همه اتوبوس خواب بودن، من همچنان و تا خود تهران در حال نماهنگ دیدن بودم. 😒 البته وسط نماهنگ دیدن هام چت هم می کردم و متوجه شدم که ما تنها دزفولی های حاضر در دیدار نیستیم و تقریبا تمام ادارات و ارگان ها دو سه نفر سهمیه داشتن ولی هر کدوم یه جور! ما از دزفول و جلوی فرمانداری، بعضیا از اندیمشک، بعضیا هم باید میرفتن اهواز و از اونجا سوار اتوبوسشون می شدن و باز برمیگشتن دزفول تا برن تهران!!! یعنی مدیریت و تدابیر ذهن یک مسئول خوزستانی واقعا مثال زدنیه! 😭 ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
قسمت دوم رسیدیم تهران. اسکان خانم های خوزستان توی یک حسینیه بود و اسکان آقایون در یکی از مساجد. پیاده شدیم و با همسفریایی که کم کم داشتیم با هم اُخت میشدیم راه افتادیم به سمت حسینیه. توی اتوبوس شماره های خانم های دزفول رو گرفتم تا برای هماهنگی ها کار راحت تر باشه. وقتی فامیلشونو برای ذخیره کردن می پرسیدم یکی شون گفت: فامیل آقامون غلامیه ولی ... مِن من میکرد. گفتم من طرفدار خانم هام، فامیل خودتون چیه؟ آروم و با بی میلی گفت کردنژاد. گوشیشو دراورد و گفت این عکس آقامونه. خشکم‌زد. عکس شهید جانباز فریدون غلامی بود. جانبازی که کلی از فعالیت های فرهنگی شهر به ایشون متصل بود و تازه و بعد از حدود ۳۵ سال جانبازی شهید شده بودن.😭 از اون به بعد با افتخار «خانم غلامی» صداشون می کردم. صبح ساعت شش و نیم باید میرفتیم طرف بیت رهبری😍. بر خلاف شب عاشقان بی دلِ قبل از حرکت، این یکی شب عاشقان بی دل واقعا چه شب درازی بود! لحظه شماری می کردم اذان رو بگن و نماز بخونیم راه بیوفتیم. هرچند می دونستم سخنرانی ساعت ۱۰ هست ولی دیگه دل تو دلم نبود. صبحونه توزیع شد. یه پنیر کوچیک رو‌خالی خالی خوردم و آماده حرکت شدم. گفتن هیچ چیز همراهتون نیارید غیر از کارت ملی و کارت ورود. دیشب و در حین اون شب دراز نشسته بودم به دست نویس کردن دلنوشته ای که سال گذشته از طرف اعضای سینماوارثین (ستاد اکران مردمی فیلم های جشنواره عمار در دزفول) خطاب به رهبر عزیز نوشته بودم. چقدر به دوباره خوندنش نیاز داشتم. همین چهارشنبه بود که وسط کارهای اکران و درگیری ها با مسئولین زده بودم به سیم آخر و هنوز اعصابم سر جاش نیومده بود و خوندن این نامه تلنگری بود تا یادم بیاد قرارمون پای کار انقلاب موندن و خسته نشدن بوده پس بی خیال همه چی! شاید تمام این سفر برای همین تلنگر بود، شاید... نامه رو نوشتم و زیرش از آقا خواستم برامون دعا کنه. پشت برگه هم شعر مبینا رو که توی یادداشت های گوشیم ذخیره ش کرده بود نوشتم. توی شعر از آقا خواسته بود یه انگشتر بش بده تا روز قیامت نشونه ای داشته باشه که ثابت کنه سرباز سید علیه! آخرشم امضا کرده بود: مبینا سعیدفر، اولین کسی که ماشین زمان رو اختراع می کنه و اولین کسی که ایران رو به اوج خودش میرسونه! ❤️ بلا اشکم رو دراورد! 😢😅 نامه و کارت ها رو گذاشتم توی کیسه کوچیک جانمازم و راه افتادیم به سمت دیدار یار... ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
قسمت سوم پیاده اومدیم تا سر خیابون اصلی. یه اتوبوس از این آکاردئونیای سه تیکه کنار خیابون بود سوارش شدیم. بقیه میگفتن گفته میره بیت ولی من همش دلشوره داشتم که نکنه اشتباه سوار شده باشیم یا مثلا آدرس رو اشتباه بره و دیر برسیم؟! 😱 ولی اصلش این بود که تا خود آقا رو نمیدیدم باورم نمی شد که قسمتم شده. همه چیز به طرز مشکوکی عادی بود! پ یه گارد ویژه ای! یه بستن خیابونی چیزی! سر یک کوچه اتوبوس ایستاد. فقط یه ماشین پلیس دم کوچه بود. وارد کوچه شدیم. عبور و مرور مردم عادی هم جریان داشت. الحمدالله به خاطر این آزادی... دم گیت ورودی یکی از همراهامون متوجه شد کارتش رو گم کرده. خواست برگرده و بره محل اسکان رو بگرده که گفتیم بیا حالا بپرسیم شاید اجازه دادن وارد بشی. حراست دم در گفت اگه اسمت توی لیست مسئولتون باشه و توی لیست ما هم باشه میشه بری. حالا مسئول خوزستان اصلا کی بود؟! یه ردیف از آقایون صف کشیده بودن تا با کارت های قسمت ویژه وارد بشن. یکیشونو شناختم رفتم و مشکلمونو مطرح کردم. کمی غصه مونو خورد و بعد با دست مسئول خوزستان رو نشون داد. رفتیم پیش مسئول ولی ایشون نه تنها هیچ کاری نکرد حتی غصه مونم نخورد! لاجرم از دوستمون جدا شدیم و اون موند بین گروهی که اونا هم کارت نداشتن و ما رفتیم سمت گیت خواهران. بر خلاف ما که نه میدونستیم چند نفر از دزفول اومدن و نه هماهنگی قبلی ای داشتیم و نه چیزی همراه آورده بودیم، اندیمشکی ها سه اتوبوس بودند، خانم های راوی کتاب حوض خون با کلی پوستر عکس شهدای اندیمشک و نشان کتاب حوض خون در بیت حاضر شدند. ردیف صندلی های کنار بیت هم براشون رزرو بود. اگر درست یادم باشد نامه ها رو دم گیت دوم ازمون تحویل گرفتند. کفش ها را تحویل کفش داری دادیم و وارد شدیم. میزهایی با کیک یزدی و قندهای دوتایی بسته بندی شده و چای مهیا بود. باید همونجا میخوردیم بعد وارد حسینیه می شدیم. قندها رو باز نکرده برای سوغات و تبرک برداشتم. از گیت آخر که رد می شدیم گفتند قندها و خودکارت همینجا بماند برگشتی برش دار. پاهام سبک شده بود. شاید اون چند قدم تا حسینیه اصلی را بال زده بودم. ویدئو چک لطفا! حالا از دزفولی ها دو نفر کنار هم مانده بودیم. تا جایی که راه بود رفتیم جلو. سه چهار ردیف با میله های قسمت ویژه فاصله داشتیم اما ستون ها مانع دیدن صندلی رهبر بود. گفتیم همانجا می مانیم تا وقتی آقا آمد و مردم بلند شدن جا باز شود و کمی از ستون فاصله بگیریم. توی صف گیت اول که بودیم یادم آمد نه تنها عکس و پوستری ندارم بلکه حتی چفیه هم نیاورده ام! 😢 خواستم کف دستم شعار بنویسم که خب برای وضو دردسر می شد. آستین سویشرتم را بالا کشیدم و روی کش‌بافت مچی اش با خودکار نوشتم: لبیک... همراهم گفت بنویس لبیک یا امام گفتم دقیقا همین را می خواستم بنویسم و نوشتم «لبیک یا امام» حالا داخل حسینیه مچی سوییشرت را محکم گرفته بودم و دستم را تا آسمون بلند می کردم و از ته دل برای رهبر عزیزتر از جانم عاشقانه شعار می دادم. حسینیه گرم بود اما خب نمی شد قید شعار روی کش بافت رو زد پس عرق ریختم و تحمل کردم به عشق اینکه شاید چشم آقا شعار روی لباسم رو ببیند. ✍ 🔥سوزستان⬇️ https://eitaa.com/joinchat/2783444993C792bec2f2c
ادامه بدم یا دارین نفرینم می کنین؟😅