3.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻#خاطره_بازی
📆 ۱۱ شهریور ۱۴۰۲
📍مسیر نجف به کربلا عمود ۱۸۰
🎙خانم مژده حافظ زاده
🫵 شما هم میتوانید، محتواهای تصویری، صوتی و مکتوب خود را از پیادهروی و زیارت اربعین برایمان ارسال کنید.
#روایت_اربعین
با بازنشر این محتوا شما هم اربعینی شوید.
🆔 @ArbaeenIR
🔻 چه میشود کرد با این زیارت اولیها؟!
#خاطره_بازی
خواب لعنتی اگر گذاشت ما دو دقیقه زیارت کنیم! مغز هی میگوید: «خسته راهی، از دیشب هم که حرم بودی و دیشب ۴۰۰ ستون راه آمدی؛ بخواب! فردا هم روز خداست.» دل ولی حرف حساب نمیفهمید! عین بچهای که تاب بازی میکند و هی میگوید: «یه کم دیگه!» یک کم دیگه میخواست!
بعد از نماز صبح، به محمدصالح گفتم زیارت عاشورا بخوان. خورشید که طلوع کند، برویم. مردک ریاپیشه چشمش به گنبد و گلدسته افتاده بود و همان زیارت چهار دقیقه و نیمی را چهل و دو دقیقه طول داد! خدا به کمرش بزند خیلی هم خوب خواند. معلوم نبود آن همه عرب و آفریقایی و اروپایی که دورش جمع شده بودند، برای چه چیز گریه میکردند؟ اینها که نمیفهمند شعر محتشم چیست و رسول ترک کیست!
تمام که شد انگار محمدصالح متبرک شده بود. همه آمدند دستی به سر و رویش بمالند و بوسه به پیشانیاش بزنند. از سیل تشکرکنندگان که فرار کردیم بالاخره به بینالحرمین رسیدیم! چشمتان روز بد نبیند، گنبد را که دید، مرغش یاد سامرا کرد و گفت حیف نیست صبح جمعهای شبش کربلا هستیم و ندبه نخوانیم؟
چه میشود کرد با این زیارت اولیها؟!
آفتاب ظهر کربلا کمکم داشت اذیت میکرد که از گیت رد شدیم و از حرم بیرون رفتیم. فرینی یا کباب ترکی فرقی نداشت! گرسنگی سه-هیچ به خواب باخته بود و اگر زودتر موکبی پیدا نمیشد ممکن بود خساست هم بازی را مقابل او واگذار کرده و راهی هتل شویم! ولی خب اربعین است و کسی گرسنه یا آواره نمیماند.
چهار حسینیه کنار هم، شیر گرم تعارفمان کردند ولی راهمان ندادند تا این که یک خیمه وسط خیابان پیدا شد. دو آدم و یک خیمه پتو و بالشت! خدایا بهشت همینجا بود و به ما نمیگفتند!..
هنوز پلک به هم نزده بودیم که صدای جاروبرقی و ترق و تروق ظرف شستن شروع شد! اما عاشق را از چه میترسانی؟ شما راحت باشید و با کمپرسور و دینامیت، سنگ معدن استخراج کنید هم من الان باید بخوابم. الان که خوب فکر میکنم جایی که پریز برای شارژ موبایل نیست برق برای جاروبرقی از کجا؟ اصلاً مگر خیمه شیر آب دارد که ظرف میشورند؟ ولی در لحظه مغز اگر میخواست هم نای پاسخ دادن نداشت!
#روایت_اربعین
🖊 ابراهیم کاظمیمقدم
🆔 @ArbaeenIR
🔻 هر قدم، یک نفرین!
#خاطره_بازی
نجف که رسیدیم، جمعیت موج میزد. هرکس که میخواست وارد حرم شود برای فرار از صف طولانی کفشدارها، کفش، دمپایی، کتانی و هر پاپوشی از هر جنس و مدل و ملیتی داشت را همان اول صحن ورودی جا میگذاشت.
تلی از کفش به درازای خیابان ورودی به صحن جمع شده بود. کفش چینی روی چرم تبریز بود و نعلین عربی، کنار چرم ایتالیا. مارک کفش کتانی تایگر کنده شده بود و چسبیده بود به دمپایی نیکتا. هیچ تفاخری بین این کوه کفش نسبت به هم دیده نمیشد. همزیستی مسالمتآمیز ملل و نحل بود!
حالا خبری از کتانیهای تنتاک پدرم که سال قبل برای زیارت خریده بود و الان من گمشان کرده بودم نبود...
دو لنگ مختلف دمپایی پوشیدم که یک لنگهاش زنانه بود. راهی پیادهروی نجف تا کربلا شدم.
حاجی گفت: گمانم پوشیدن کفش و دمپایی زنانه حرام باشد.
پرسیدم: غصبی باشد چه طور؟!
گفت: با هر قدمت شیطان بشکن میزند و دو صاحب لِنگ دمپاییها، در هر قدم نفرینت میکنند.
گفتم نفرین سوم در هر قدم را هم اضافه کن! چون کتانیهایم هم بوی پای بدی میدادند!
بیچاره کسی که آنها را پوشیده باشد...🤦🏻♂
#روایت_اربعین
🖊 مهدی سلیماننژاد
🆔 @ArbaeenIR
🔻 #روایت_اربعین
🔹بعد از خواندن نماز در موکب، برای صرف نهار بیرون رفتیم و هر کدام جایی نشستیم. هوا خیلی گرم بود و اکثر موکبها پر شده بودند. من هم رفتم لبه یک جدول نشستم و شروع کردم به خوردن نهار.
🔹همانطور که نشسته بودم و نهار میخوردم، دیدم یه خانوم نسبتا قدبلند با لباسهای کهنه کنارم ایستاد و سرش را به صورتم نزدیک کرد و لبخند زد. غذا تعارف کردم؛ چیزی نگفت. کمی ترسیدم و بلند شدم و آن طرفتر نشستم. بلافاصله پشت سر من آمد و مجدد همان کار را انجام داد.
چیزی نگفتم و بعد از نهار پیش موکبدار رفتم و گفتم چرا این خانم این کار را با زائرها میکند؟ مگر دیوانه است؟
موکبدار گفت این خانم کرولال است و هیچکس و هیچچیز هم ندارد. نذر کرده برای زائرها سایه باشد؛ آخر تنها کاری که از دستش برمیآید همین است.
🔹بغضی سنگینی گلویم را گرفت. هیچ چیز نگفتم و رفتم سراغش. بهش پول دادم ولی سرش را به علامت نه تکان داد. بوسیدمش و رفتم...
روایت #ارسالی: زینب احمدیان
👈🏽 اگر شما هم خاطرهای از نذرها و اتفاقات جالب در پیادهروی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید.
🆔@ArbaeenIR
زمان:
حجم:
508.8K
#روایت_اربعین
🔻نجف در خیابان شارعالرسول(ص) با مادر جوانی همصحبت شدیم که با دو فرزندش آمده بود یک دختر چهارساله و یک نوزاد سه ماهه در رحماش داشت.
🔸 او خودش و فرزندش را در این سفر آغوش ارباب دیده بود.
#روایت: سیما اسمخانی
🔰 هرکس اربعینی دارد و تجربهای و حلقهی وصلی با ارباب...
👈🏽 اگر شما هم خاطره یا روایتی ازخاطرات سفر یا اتفاقات جالب در پیادهروی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید.
🆔@ArbaeenIR
زمان:
حجم:
716.2K
#روایت_اربعین
🔻روایت مادری که با فرزندانش در مسیر است.
🔸 او در این گرما بهدنبال گنج زندگیاش راه افتاده است.
🔰 هرکس اربعینی دارد و تجربهای و حلقهی وصلی با ارباب...
👈🏽 اگر شما هم خاطره یا روایتی از خاطرات سفر یا اتفاقات جالب در پیادهروی اربعین دارید، برای ادمین صفحه بفرستید.
🆔@ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔻یک اربعین و دو برخورد
امسال در اربعین، دو برخورد کاملاً متفاوت را با چشم دیدم که هر کدام برایم درسی بزرگ داشت.
🔹پرده اول:
در صحن حضرت زهرا(س) قانونی نانوشته وجود دارد که اگر کسی زیراندازی روی زمین پهن کند، میتواند وسایل خود را روی آن بگذارد و با خیال راحت برای زیارت یا کار دیگری برود. دیگران هم میدانند که این مکان متعلق به اوست و احترام میگذارند. وقتی ما به صحن رسیدیم، گروهی بدون پهن کردن چیزی به زیارت رفته بودند. در این فاصله، چون آن قسمت از زمین خالی مانده بود و چیزی پهن نبود، مردم در آن نشستند. اما وقتی آن گروه بازگشتند، با داد و فریاد و تندی، از «حقالناس» سخن گفتند و حتی حکم دادند که زیارت کسانی که جای آنها نشستهاند، مقبول نیست. نگاهشان پر از قضاوت و تلخی بود و نه مهربانی.
🔸پرده دوم:
در شب دوم پیادهروی در طریق، نیمهشب به موکب کوچکی رسیدیم که جای بسیار محدودی داشت. من و دوستم ناچار شدیم از هم جدا و با فاصله بخوابیم، طبیعتا در این مسیر همدم داشتن به خصوص برای فرصت قبل از خواب گزینه لازمی است. حدود یک ساعت بعد، همسایههای کناریمان در موکب برای نماز صبح بیدار شدند و رفتند. دوستم وسایلش را جمع کرد و آمد کنارم.
همان لحظه، خانمی با لهجهٔ جنوبی و چهرهای خسته اما مهربان، از ما بابت جدا خوابیدنمان عذرخواهی کرد و گفت: «کاش ما را بیدار میکردید تا جابهجا میشدیم و شما راحتتر میخوابیدید.» با لبخندی صمیمی خداحافظی کرد و راه افتاد.
🔰آن شب فهمیدم اربعین فقط یک سفر نیست؛ اربعین یعنی احترام، گذشت و دیدن دل دیگران پیش از دیدن خطاهایشان. تنها بعضی آدمها هستند که حقیقت این مسیر را زندگی میکنند، حتی در کوچکترین رفتارشان.
به گمانم فقط یک عدهای هستند که واقعاً فهمیدهاند اربعین یعنی چه...
📤 در صورتی که شما هم خاطرهای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، میتوانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید.
#اربعین
#اربعین_۱۴۰۴
🆔 @ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔻چشم به راه حرم
با نذر حضرت رقیه(س)، راهی اولین اربعین عمرم شدم. ظهر مرداد ماه، با کولهای از شوق، به سمت مهران رفتیم و پس از عبور از مرز، طعم قهوه و چای عراقی، و نوای مداحیها، قلبم را به تپش انداخت. سامرا اولین آغوش بود؛ زیارت امامین عسکریین(ع) و مهمانی گرم مضیف امام هادی(ع). در بلد، بر مزار سید محمد حاجتها را نجوا کردیم. کاظمین، با دو گنبد طلاییاش که بوی امام رضا(ع) داشت و در کوفه، مهمان خانهای ساده اما پر از عشق شدیم؛ مسجد کوفه، مزار مسلم، مختار و هانی را با اشک زیارت کردم.
از کوفه تا نجف، هر قدم را نذر ظهور حضرت مهدی(عج) کردم. در حرم امیرالمؤمنین(ع)، دلم مثل کودکان «ام علاء» آرام گرفت و در وادیالسلام، برای همه مؤمنان دعا کردم. نیمهشب، پیادهروی اربعین آغاز شد؛ شبها در جاده عشق و روزها در آغوش موکبها. از عطر در دستان دختران عراقی، لبخند کودکان، تا سفرههای بیریا و ختم صلواتها؛ مسیر، همهاش مهر بود و کرامت. همانطور که بیبی جان، حضرت زینب(س) فرمودند: مَا رَأَیْتُ إِلَّا جَمِیلًا.
با پاهای تاولزده و قلبی لبریز، به کربلا رسیدیم. بینالحرمین، خیابانی که بهشت را شرمنده میکند، جایی که با شاه حرم و ماه حرم نجوا کردم. روز اربعین، در موج عاشقان حسین(ع) گم شدم؛ خیمهگاه را دیدم و شام را مهمان سفره حضرت رقیه(س) بودم.
پیش از بازگشت، از حضرت عباس(ع) اذن گرفتم و زیر قبه ارباب، دعای فرج خواندم. هدیهای کوچک از خادم حرم سیدالشهداء گرفتم و بیآنکه زیارت وداع بخوانم، به امید بازگشت دوباره، از کربلا دل کندم.
در راه وطن، پرچم ایران را بوسیدم و شبهنگام به خانه رسیدم؛ سفری ۱۰ روزه که مثل رویایی شیرین گذشت. نمیدانم باز هم نصیبم میشود یا نه، اما ردّ این جاده و عطرش، تا همیشه در دلم خواهد ماند.
📤 در صورتی که شما هم خاطرهای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، میتوانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید.
#اربعین
#اربعین_۱۴۰۴
🆔 @ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔻 او بیشتر از هر کسی حواسش به ماست
🔹شب سوم پیادهروی بود که بیمار شدم. خودم را به موکب درمانی رساندم. داروهایم را گرفتم و با سلام و صلوات دوباره به راه افتادم!
کمکم ضعف داشت بر بدنم غالب میشد. استراحتهای موقت و تجدید قوای بینراهی هم دیگر کارساز نبود. با همسفرم مشورت کردم؛ بالاخره دل یکدله کردیم و قرار شد چند عمود را با ماشین برویم تا فرداشبش بشود آخرین شب پیادهرویمان و زودتر به کربلا برسیم.
🔹سوار ماشین شدیم. عمود مورد نظر را در یادداشت گوشی نوشتیم و نشان راننده دادیم. سر تکان داد و راه افتاد. کمی مانده بود تا به عمود برسیم که دیدیم از طریق فاصله گرفت و به سمت شهر رفت. هر چه ما سعی کردیم دست و پا شکسته بگوییم برادر، اخوی، سیدی (!) ما نمیخواهیم از طریق بیرون برویم؛ به عربی چیزهایی میگفت که ختم میشد به حرم!
🔹خندهمان گرفته بود! این بحث فایدهای نداشت. آخرش هم نزدیک حرم پیادهمان کرد، کرایه هم نگرفت. انگار نیرویی نامرئی میخواست هرچه زودتر ما را به کربلا برساند و سفرمان را تمام کند. به حرم رفتیم و بعد از چند ساعت هم راهی وطن شدیم.
🔹به تهران که رسیدم، انگار بیماری تازه مجال خودنمایی پیدا کرده بود. اما من در گیر و دار دوا و درمان، به آقایی فکر میکردم که بین همه شلوغیها بیشتر از هر کسی حواسش به زائر ضعیفش بود و خودش برنامه سفرش را تغییر داد تا پیش از اوج گرفتن بیماری، به خانهاش برسد.
📤 در صورتی که شما هم خاطرهای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، میتوانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید.
#اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔻 در این مسیر، مرزها رنگ میبازند
🔹هوای گرم عصرگاهی نجف، مثل ظهرهای کرمان بود و ما در مسیر پیادهروی قدم میزدیم. امسال به خواست همسرم قرار شد از طریق العلما به کربلا برسیم و به جاده همیشگی نجف به کربلا نرویم. خستگی راه در پاهایمان سنگینی میکرد. اینجا برخلاف مسیر نجف به کربلا تعداد موکبها خیلی کمتر بود، اما بالاخره به یکی از موکبها رسیدیم.
🔹خانوادهای عراقی با رویی گشاده ما را به خانهشان دعوت کردند. در حیاطی ساده اما پر از صفا، صندلیهای رنگورورفته و فرشهای کهنه پهن بود، اما در میان آن همه سادگی، ظرفی از خرمای سرخ بود.
🔹موقع استراحت، دستهایشان بیوقفه غذا و نوشیدنی نذری تعارف میکرد، انگار میزبان بودن برایشان عبادت است. ما زائران ایرانی در کنار برادران عراقی نشستیم و طعم خرما، چای داغ و شور همدلی را چشیدیم. به نظرم در این مسیر، مرزها رنگ میبازند؛ ایران و عراق، دو ملت که در تاریخ گاه جدا و گاه درگیر بودهاند، حالا در همبستگی حسین دست در دست هم داشتیم.
📤 در صورتی که شما هم خاطرهای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، میتوانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید.
#اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔻 آنجا دیگر ضعیف نبودم
🔹امسال با دوست صمیمیم، برای اولین بار به قصد خادمی در عتبه عباسیه راهی دیار عشق شدیم. در طریق کربلا دوستم دچار حمله شد که اولین بار فکر میکردیم به خاطر افت فشار یا قند و گرمی هواست. هر طور بود، خودمون رو به کربلا رسوندیم و خدا کمکون کرد تا اون شب رو بتونیم در موکبی استراحت کنیم.
🔹فرداش به سمت حرم رفتیم و به قسمت کار شرفیاب شدیم. روز آخر خدمتمون بود که باز دوستم به همون حمله، اما شدیدتر، دچار شد و زیر سرم رفت. روز بعد حملات پی در پی تکرار شد و من تنها از حرم با دوستم راهی بیمارستان تخصصی شدیم.
🔹از ماشین اورژانس گنبد ابوفاضل و امام حسین رو میدیدم و قسمشون میدادم به حضرت زینب که ما رو تنها نگذارن و صحیح و سلامت بتونم دوستم، که امانت بود، رو برگردونم به خانوادهش.
🔹سه روز آخر ما درگیر بودیم و اصلا نشد برای زیارت بریم. ماشینی هم نبود ما رو به فرودگاه برسونه. تا اینکه دختر همون موکبدار در کربلا گفت من تاکسی آشنایی میشناسم که امشب به دنبالمون میاد و برمیگردیم نجف. ما به بهترین شکل به نجف رفتیم و خدا رو شکر به سمت ایران پرواز کردیم و صحیح و سلامت رسیدیم.
🔹من خیلی آدم ضعیفی هستم. در تهران کمی در معرض گرما یا شلوغی قرار بگیرم، سریع حالم بد میشه؛ اما اونجا ذرهای کم نیاوردم و توی همه شرایط همراه دوستم بودم انگار خداوند و اهلبیت قدرت مضاعفی بهم دادند.
📤 در صورتی که شما هم خاطرهای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، میتوانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید.
#اربعین
🆔 @ArbaeenIR
#روایت_اربعین
🔻 راهحل بنبستها!
🔹ما امسال یک گروه زائر خانم بودیم. شب قرار بود تو حرم امام حسین بمونیم. هر دو نفر یا سه نفری با هم حرکت میکردیم. گاهی اوقات بینمون فاصله میافتاد. قرار گذاشتیم هرکس بره زیارت و بعدش، ساعت یک بامداد در سرداب امام حسین علیهالسلام همدیگه را ببینیم. ولی متاسفانه خبر نداشتیم که شب نمیگذارن کسی اونجا بمونه.
🔹من تا صبح تنها بودم ولی قرار دیگهای نداشتیم. جز اینکه ۷:۳۰ صبح بریم جسر امام حسین برای برگشت به موکب. ساعت ۶ امدم حرم حضرت ابالفضل زیارت کردم و آلیس خوندم. گفتم یا حضرت ابالفضل خودت بهم راه نشون بده؛ یا تنهایی برم یا بقیه رو پیدا کنم.
🔹باورتون نمیشه! یه دفعه انگار کسی بهم گفت برو کنار عمود ۱۶ که روز اول قرار گذاشته بودید. رفتم و دیدم همه همونجا منتظر بودند و امیدوار که من هم برم پیششون.
🔹دیگه در طول سفر تا مشکلی پیش میاومد، به همراهام میگفتم از حضرت عباس مدد بگیرید و خدا رو شکر مشکلاتمون به راحتی حل میشد!
📤 در صورتی که شما هم خاطرهای از سفر دارید که برای مخاطبان رسانه اربعین مفید است، میتوانید به ادمین صفحه @arbaeen_admin ارسال کنید.
#اربعین
🆔 @ArbaeenIR