60.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹استغفار هفتاد بندی امیر المؤمنین علیه السلام #صوتی_تصویری
﷽
✍بند اول استغفار
🟢🌱بند ۱: بار خدایا ! تو را حمد میگویم که به یاری تو موفق به ثناگوئیت شدم، و به سبب فساد نیت و ضعف یقینم، اقرار میکنم که ناتوانم که تو را آنطور که مستحق و سزاوار هستی مدح کنم، بار الها، تو خوب معبود و خوب پروردگاری هستی و من بد پرورش یافته ای هستم!
تو خوب مولایی هستی و من بد بنده ای!
تو خوب مالکی هستی و من بد مملوکی!
چه بسیار گناهی که مرتکب شدم و تو عفو نمودی و چه بسیار جرم هایی که از من سر زد و تو از آن گذشتی
چه بسیار خطاها کردم، ولی مرا مؤاخذه نکردی و چه بسیار بدی ها که عمداً مرتکب شدم و تو ازآن درگذشتی!
و چه بسیار لغزش ها که از من سر زد و از آن چشم پوشی نمودی، و مرا بر غفلتم مأخذه نکردی!
اینک این منم که به خود ظلم کرده ام و به گناهم اقرار و به خطاهایم اعتراف دارم. پس ای آمرزنده گناهان! از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی و از لغزش هایم درگذری، پس به نیکی اجابت کن که تو سزاوار اجابت و اهل تقوا و آمرزشی!
🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃🍃
✍بند دوم استغفار
🟢🌱بند ۲: بارخدایا! از تو مسألت آمرزش دارم، از هر گناهی که به واسطه ی عافیت بخشی تو، بدنم بر آن توانا شد؛ یا به واسطه نعمت فراوان تو به آن قدرت پیدا کردم؛ یا به واسطه ی رزق واسع تو به آن دست یافتم؛ و یا با پرده پوشی تو، در آن گناه از مردم پنهان ماندم؛ یا هنگام هراسم از گناه، در آن معصیت بر صبر و درنگ تو تکیه کردم و در آن گناه، ازخشم بر من، به حلمت اعتماد کردم و آن را بر عفو کریمانه ات واگذار نمودم، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان.
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۸۴
✍زینب با سرعت به طرف خیمه سجاد میرود، ناگهان سواری به دنبال او اسب میتازد، چادر دختر علی را میرباید و مقنعه او را از سرش میکشد ، زینب با صورت به زمین میخورد،😭 آن سوار نامرد به این بسنده نمیکند و تازیانه بر بدن زینب میزند،
زینب زیرلب میگوید:
_تازیانه خوردن آل علی از زمانی شروع شد که تازیانه بر بدن مادرم زهرا زدند، خدایا اگر تو چنین میپسندی من راضی ام به رضای تو..
ناگهان کمی آنطرفتر صدای گریهٔ فاطمه، جگر گوشهٔ حسین به گوشش میرسد.
زینب بیتوجه به تازیانههایی که بر بدنش فرود میآید، نزدیک فاطمه میشود و میگوید:
_گریه نکن عزیز دلم، صبر داشته باش
فاطمه، همانطور که گوش خونینش را نشان میدهد میگوید:
_گوشم را پاره کردند و گوشوارهای را که یادگار پدرم بود ربودند، عمه جان، پارچه ای به من بده تا سرم را با آن بپوشانم..
زینب سر فاطمه را در آغوش میگیرد و میگوید:
_ببین که چادر و معجر مرا نیز ربوده اند
و فاطمه در این هنگام متوجه وضع عمه میشود و همانطور که اشکانش روان شده میگوید، صورتت کبودی تازیانه دارد و زینب نمیگوید که تمام تنش هم اینک کبود و دردناک است،دست فاطمه را میگیرد و میگوید:
_فعلا به هیچچیز فکر نکن، جان ولیّ خدا از همه چیز مهم تر است باید به خیمه برادرت سجاد رویم.
فاطمه و زینب خود را به خیمه نیم سوخته سجاد میاندازند و سجاد را میبینند که با صورت بیهوش روی زمین افتاده، انگار نامردی برای ربودن فرش زیر پای سجاد او را چنین کرده..
زینب سر سجاد را در آغوش میگیرد و او را نوازش میکند:
_یادگار برادرم، چشمانت را باز کن..
پلکهای سجاد کمی میلرزد انگار بوی پدر را از آغوش عمه حس میکند، چشم باز میکند، نگاهی غمناک به زینب می کند و نگاهی هم به فاطمه، آرام اشک میریزد و میگوید:
_من زنده باشم و خواهر و عمه ام در این وضعیت باشند.
در همین لحظه، خبرچینی به گوش عمر سعد و شمر رسانده که یکی از پسران حسین زنده است، شمر و عمرسعد جلوی خیمه نیم سوخته سجاد میایستند
شمر فریاد میزند:
_گمان میکردیم که فرزندان ذکور حسین را کشتهایم و نسلش را منقرض کردهایم، اما انگار هنوز شیربچه ای زنده است اما رنگ و رخش چرا چنین است؟!نکند از ترس دارد قالب تهی میکند؟!
و بعد قهقه ای شیطانی سر میدهد و رو به عمر سعد میگوید:
ادامه دارد...
💚🖤#ماه_آفتاب_سوخته
📚پارت۸۵
✍افتخار کشتن حسین از آن من و اینک افتخار کشتن پسر حسین مال تو..
عمر سعد دستور کشتن علی بن حسین را میدهد، قلب زینب در سینه چون گنجشکی بی قرار خود را به قفس تن میکوبد، او دختر زهرا ست حتی به قیمت شکسته شدن پهلو و شهید شدنش باید از ولیّ زمانش دفاع کند و جانش را فدای او سازد..
شمشیر بالا میرود تا بر فرق بازمانده کربلا فرود آید، زینب خود را روی سجاد میاندازد ، دستانش را از هم باز میکند و میفرماید:
_به خدا قسم اگر بخواهید یادگار برادرم را بکشید، اول باید مرا بکشید
و این سخن اینقدر قاطعانه است که عمر سعد دستور میدهد که از کشتن او صرفنظر کنند و میگوید:
_این پسر بیمار است خواه ناخواه میمیرد، بگذار خدا او را بکشد نه ما....اما نمیداند این مصلحت خداست تا سجاد در کربلا بیمار شود و زمین از حجت خدا خالی نماند..
رباب کنار خاری دربیابان درحالیکه چادر و مقنعهاش را به یغما بردهاند، در خود فرو رفته، صدای گریه علی اصغر هنوز در گوشش است، دست به آغوش خالی اش میکشد و زیر لب میگوید:
_بخواب پسرم، بخواب که خوب پسری بودی، بخواب که خوب سربازی کردی، بخواب که...
ناگاه یاد پیکر به خون افتاده حسینش میافتد، او با چشم خویش دیده که بر بدن مطهر دلبرش اسب تازاندهاند، او سر بر نیزه حسین را دیده که در بین خیمههای پر از آتش میچرخاندند. ناگهان صدای هق هق خفته اش که گلوگیرش شده بود،بلند می شود: _حسین...حسین...حسین😭😭
کاش کسی به داد رباب برسد...
که اگر نرسد این افکار و این سختی ها او را از پای درمیآورد،اما چه کسی؟ این کاروان ماتم زده همه داغ عزیزی به دل دارند، چه کسی مرهم شود بر جگر آتش گرفتهٔ زنی که طفلش را میخواهد و از مظلومیت همسرش در مرز جنون است؟!
ناگاه صدایی به گوشش می رسد...
انگار این صدای حسین است که از حلقوم زینب بیرون میآید و میگوید:
_رباب! این صدای توست آیا؟!
رباب خود را در آغوش زینب می اندازد و از او بوی حسین را طلب میکند، چرا که میداند زینب و حسین چون یک روح در دو کالبد بوده اند و فریاد میزند:
_جگرم آتش گرفته بانو! علی اصغرم را میخواهم، حسینم را میخواهم...😭
ادامه دارد...
صلَّی اللهُ عَلَیکَ یَا اَبَاعَبدِاللهِ الحُسَین “علیه السلام روضه های تک بیتی
😭زمزمه کنیدتا به گریه بیافتید👇
▪️▪️▪️▪️▪️😭😭
روضه خوانت میشوم با روضه ای تک مصرعی.
«بر زمین بودی و بر جسم تو پیراهن نبود»
▪️▪️▪️😭😭
میان این همه نیزه که رو به پایین است
صدای زینب کبری (س) است می رود بالا
◾️◾️◾️◾️
#روضه
▪️رسيدن كاروان اهل بيت (عليهم السلام) به مدينه
✍كاروان اهل بيت (عليهم السلام) به سوى مدينه رهسپار شد. «بَشير» كه آنان را همراهى مى كرد، مى گويد: «به آرامى رفتيم تا به شهر مدينه نزديك شديم. امام سجاد (ع) مرا طلبيده و فرموند: خداوند پدرت را رحمت كند كه شاعر نيكويى بود؛ آيا تو نيز شعر مى گويى؟ » گفتم: «آرى». پس فرمود: «به مدينه برو و خبر شهادت ابى عبدالله را به مردم ابلاغ كن». بشير مى گويد: «وقتى خبر شهادت امام حسين (ع) را به مردم مدينه رساندم، مردمان مدينه از خانه خود بيرون آمده و شروع به گريه و زارى كردند. من همانند آن روز را به ياد ندارم كه مردم همه يكدل و يك زبان، گريه كنند و تلخ تر از آن روز را بر مسلمانان نديدم».
#تا_اربعین
گريه هاى امام سجاد (ع)
✍امام سجاد (ع) پس از واقعه كربلا تا آخر عمر، پيوسته اندوهناك و گريان بود. سيد بن طاووس در كتاب مقتل خود به نام لهوف از امام صادق روايت كرده است:
✍امام زين العابدين (ع)، حدود چهل سال بر پدر بزرگوارش گريست؛ درحالى كه روزها را روزه مى گرفت و شبها را به عبادت مى پرداخت. هنگام افطار، وقتى غلام آن حضرت برايش غذا مى آورد، امام مى فرمود: «پسر پيامبر را با شكم گرسنه و لب تشنه شهيد كردند» و وقتى غلام مى گفت: «مولاى من، آيا وقت آن نرسيده كه اندوهتان تمام شود و گريه هايتان پايان پذيرد؟ »، حضرت مى فرمود: «واى بر تو! يعقوب دوازده پسر داشت؛ خدا يكى را پنهان كرد، موى سرش سفيد شد، كمرش خميده و ديدگانش به سبب گريه، بينايى خود را از دست داد؛ درحالى كه مى دانست او زنده است؛ اما من، پدر و عزيزانم را ديدم كه به خون آغشته بر زمين افتاده بودند. چگونه اندوهم پايان يابد و گريهام بكاهد».
✨✔️گامى به سوى اربعين
✍شتران آماده حركت اند و يزيد براى حفظ شوكت پوشالى و به نمايش گذاشتن دست و دل بازى خود براى فريب مردم، دستور داده است محملها را زينت كنند! اما زينب (عليها السلام) با ديدن هودج هاى بزك شده فرمود، زيورها را از محمل شتران باز كنند و محملها را سياه پوش سازند. مردم شام به بدرقه آمده اند، ولى خجالت و شرمندگى از نگاه هايشان مى بارد. با شرمسارى و سرافكندگى، ركاب زينب (عليها السلام) و كودكان را گرفتند و آنان را بر هودج هاى سوگ نشاندند. بانگ جرس بلند شد. زينب (عليها السلام) سر از كجاوه بيرون آورد و به عنوان آخرين پيام به شاميان فرمود:
اى مردم شام! ما از اين شهر مى رويم، ولى در آن ويرانه، امانتى از ما پيش شما باقى مى ماند. جان شما و جان اين امانتِ لطمه خورده! هرگاه كنار قبرش رفتيد، آبى بر مزار كوچكش بپاشيد و چراغى كنارش روشن كنيد كه او در اين شهر غريب است.
كاروان آهسته آهسته گام برمى دارد و از شهر و نگاه هاى غم گرفته مردم دور مى شود. زينب (عليها السلام) و بانوان كاروان تا مسافت هاى دور، به بيرون از كجاوه هايشان مى نگريستند و به ياد رنج هايى كه در اين شهر ديدند و برخى فرزندان امام را در اين شهر از دست دادند، اشك مى ريختند؛ دخترك زخم ديده و كتك خورده اى كه جايش در محمل زينب (عليها السلام) خالى است، ولى خاطره اش همراه كاروان است.
#اربعین
🔖✍عطيه عوفى که بود؟
✍عطية بن سعد بن جنادة بن عوفى جُدَلى، از بنى جُديله قيسى، يكى از تابعان و محدثان و مفسران شيعه بوده است كه توفيق همراهى جابر بن عبدالله را داشته و دومين زائر امام حسين (ع) به شمار مى رود. وى اهل كوفه و مادرش كنيزى رومى بود و پدرش اين نوزاد را به منزل امام على (ع) آورد و حضرت، اسم ايشان را عطية الله نهاد؛ لذا وى در زمان خلافت حضرت، به دنيا آمده است.
عطيه تفكر انقلابى داشت و مظالم بنى اميه را طاقت نمى آورد. وى مدتها بعد از شهادت امام حسين (ع) كه عبدالرحمان محمد بن اشعث بر ضد حجاج قيام كرد، به او پيوست، ولى انقلاب او شكست خورد و عطيه به فارس فرار كرد و حجاج، به حاكم فارس دستور داد او را پيدا كند تا امام على (ع) را سب كند و اگر اين را انجام نداد، ۴۰۰ ضربه به او بزند و ريش هايش را بتراشد.
عطيه بعد از دستگيرى، اميرمؤمنان (ع) را سب نكرد و شلاق خورد و اين
شكنجه را در راه ولايت تحمل كرد؛ لذا همفكر و هم انديشه با جابر بود و او را همراهى كرد و آن دو، به قصد زيارت قبر امام حسين (ع) حركت كردند.
#اربعین
سلام علیکم خدمت کاربران محترم کانال
پنج مریض زخم بستر داریم
نیازبه تشک طبی سلولی داریم👆👆👆👆👆
ایزی لایف بزرگسال در هرماه 15بسته به نیازمندان نیازمندیم👆👆👆👆
وبه یک دستگاه اکسیژن ساز برقی نیازمندیم👉
خواهشمندیم کمک بفرمایید
خادم کانال شعبان پور
6037998105409568
حاجیه شعبان پور